آنچه سبب ميشود این مطلب (گرچه با اكراه) روی
یك شخص تمركز
یابد كتاب نوشتن با دوربین، حاصل مصاحبههای پرویز جاهد با
آقای ابراهیم گلستان، است.
نگاهی به این كتاب مرا قانع كرد كه ادعاهای
مصاحبهشونده، با توجه به نوستالژی رو به رشد دهۀ چهل، به نقد و بحث نیاز
دارد. میكوشیم تأكید فقط روی لحن دلآزار مصاحبهشونده نباشد.
”تاریخ
شفاهی“،
كه در میان ایرانیان مهاجر به آمریكا پا گرفت، اقدامی بود
ناگزیر زیرا بسیاری از آن آدمها سالمندانی ادارهجاتیاند و دستشان به قلم
نمی رود. اما این روایتها كه در مواردی كارهایی سرپایی از آب در آمده بهتر
است ملاط كار تاریخنویسهایی باشد كه
یك واقعه را از چندین زاویه بررسی میكنند.
تعریفكردن خاطره و سرهمكردن قصۀ كلثوم ننه غیر از ارائۀ تصویری
مبتنی بر مشاهده و استنباط منطقی از
یك دوره است.
در روزگار قدیم، مثلاً،
دریای كارائیب را
”بحر غرائب“
ترجمه میكردند و بعد مینشستند خیال
میبافتند كه
در آن دریای غریب چه جانوران عجیبی پیدا میشود.
تصویر مثبتی كه نسل جوان ایران از دهۀ چهل می پروراند تا حد زیادی واكنشی
است به استضعاف فرهنگی و خلقیات بهاصطلاح سادهزیستی در عصر حاضر.
اما
پیشتر اصلا این طور نبود كه در همه جا شیر و شكر جاری باشد. همچنان كه
اشاره شد، رؤیای جهشی بزرگ در جامعه وجود داشت و امید پیشرفتِ فردی بیش از
امروز بود.
امروز عدۀ بیشتری پیشرفت میكنند
بیآنكه امیدی به جهشی بزرگ،
چه فردی و چه جمعی، وجود داشته باشد.
میتوان اسم این روند را سوسیالیستیكردنِ شادكامی گذاشت: امكان ترقی بین عدۀ بزرگتری سرشكن شده و طبیعی است
به هركس سهم كمتری برسد.
نگارنده هم اعتقاد دارد تهران، به طور مطلق، در دهۀ
٤٠ دلپذیرتر از امروز
بود. اما، به طور نسبی، اگر دستگاهی مانند ماشین زمان اچ. جی. ولز وجود میداشت،
به عقب برنمیگشت و آن دوره را برای زندگی انتخاب نميكرد،
زیرا آدم نمیتواند كاری كند چیزی را كه میداند نداند.
امروز بیرونرفتن از
خانه عذابی است الیم، اما چنان تنوعی از آدمهای جور واجور و جالب در این
شهر وجود دارد كه میتوان انتخاب كرد با كدام آدمها و تا چه اندازه میل به
معاشرت و همصحبتی داری.
امروز بسیاری افراد شمارههای دفتر تلفن خود را با
مداد مينویسند تا برای حذف كسانی كه امتحان شدهاند
و به درد معاشرت نمیخورند نیازی به خط
زدن نباشد.
همه به نوبۀ خود مختارند كیفیت
معاشرانشان را ارتقا دهند.
این، هم به انباشت و تقسیم پیشرفت فكری و هم به
تكثر و تعدد برميگردد.
زمانی از هر صد دانشجو شاید پنج نفر به دیدن
فیلمی بسیار متفاوت علاقه نشان میدادند.
امروز نه تنها آن نسبت بزرگتر شده، بلكه با
توجه به شمار دانشجویان و بینندگان نوجو، میتوان روی این بازار كوچك
حساب كرد. افزایش كمیت سبب شده تا كیفیت جامعه عوض شود.
مثبت
یا منفی
بودنِ تغییر البته بستگی به ارزشهای ناظر دارد.
همین تغییر كیفیتِ ناشی از افزایشِ كمیت است كه تعیین میكند ایرانیان
مقیم ایران قدرت فرهنگی ِ به مراتب بیشتری از ایرانیان مقیم خارج دارند.
در عین احترام به تلاشهای ایرانیان مقیم
جوامع دیگر، امروزه وزن كارها و آدمها در خود ایران تعیین میشود.
یك عارضۀ واضح در این كتاب این است كه
مصاحبهشونده انگار مستشاری است بلژیكی در كنگوی برازاویل.
ایران البته
جامعهای است پرمسئله و گرفتار توسعهنیافتگی،
اما ایشان سخت اشتباه میكند
و، با این طرز برخوردش، به اعتبار فرهنگی خویش صدمه
میزند. رفتار آمرانه به
تاریخ پیوسته است و نه در لندن خریدار دارد، نه در حراره و نه در تهران.
در هر حال، تغییر در بازار فرهنگی تهران چهلوچهار به تهرانِ هشتادوچهار
فقط نتیجۀ زحمات روشنگرانۀ این فرد و آن آدم نیست.
كسانی به استقبال تغییر
رفتهاند، زحمت كشیدهاند و نامشان بهعنوان خادم فرهنگ مانده است.
كسانی
درجا زدهاند و از خاطرۀ جمعی حذف شدهاند.
آقای ابراهیم گلستان در شمار دستۀ اول بود، اما قابل بحث است كه
بدون زحمات ایشان سینمای ایران كمتر تغییر میكرد.
واقعیت این است كه سال
٤٤ به فیلم خشت و آینه همان اندازه توجه
شد كه به كسوف ـــ
یعنی تقریباً صفر.
پنجاه و صد و دویست تماشاگر
كافی نبود.
با این همه، این فیلمها بذرهایی بود كه در ذهن روشنفكران كاشته
شد. فیلم سینمایی بعدی آقای گلستان،
اسرار گنج درۀ جنی، را كه
داستان آن پیشتر در آیندگان
ادبی منتشر شده بود در سال
۵٣ خیلی
زود از روی پرده برداشتند.
فیلمی بود نامتعارف كه به عامۀ تماشاگران نوید
روایت دیگری از رشته داستانهای مفرّح صمد ميداد، اما در فصل پایانی و
طولانی آن، چند نفر با جملاتی مطنطن به گفتگویی فیلسوفمآبانه
میپردازند كه تماشاگر را فقط خسته میكند.
برای تعیین اینكه فیلم هنوز جای فروش داشت
یا نه، دفاتر حسابداری سینما كاپری باید قضاوت كند.
تولید جملات دارای ضرباهنگ،
یكی از علایق آقای گلستان است (در
خشت و آینه،
این نمونۀ عام تمام جملههاست:
”نه پول دارم نه وقت دارم نه حوصله“)
و منتفدانی نظر میدادند وقتی وزن را از شعر كنار ميگذاریم، واردكردن آن در
نثر، آن هم نثر محاورهای، چیزی جز فرمالیسم منحط و بازی با شكل زبان نیست.
لقب
”بورژوای منحط“، در توصیف ایشان، از همین جا پیدا شد.
اما علل برداشتهشدنِ فیلم از پرده به نامتعارف بودن، اشاراتی صریح به
”تمدن بزرگ“
و جملاتی اگزیستانسیالیستی كه میتوان آنها را با تنبك همراهی
كرد محدود نبود.
به ابراهیم صهبا گفته بود همراه با ابوالحسن ورزی وسط صحرا
حضور پیدا كند و هر
یك در برابر دوربین قطعه شعری بخواند.
فرد اول به
آمادگی برای قرائت قطعاتی كه ميگفت فيالبداهه سروده است شهرت داشت.
دومی هم به سبك قدمایی شعر میسرود.
وقتی فیلم روی پرده آمد، شعرای نگونبخت نزدیك بود سكته كنند: مدیحهخوانی
آنها با صحنۀ جشن عروسی صمد و شهناز تهرانی در كنار منارهای میان دو گنبد
(همه عمداً و آشكارا از مقوا) مونتاژ شده بود.
دختر ابوالحسن ورزی كه سخنگویی از جانب پدر
مات و مبهوتش را بر عهده گرفته بود صهبا را متهم كرد پدرش را فریب داده و
با كشاندن به این بازی زشت بیآبرو كرده است؛
صهبا گفت گول گلستان را خورد كه به او گفته بود فیلمی برای یك انجمن خیریه
میسازد.
فریبخوردگان سر و صدا راه انداختند و به هركس در هر جا كه میتوانستند
متوسل شدند.
بر این قرار، فیلم شاكی خصوصی داشت و آقای گلستان هیچ دادگاهی
در هیچ جای جهان را نميتوانست قانع كند كه اغفال افراد و كشاندنشان به
صحنهای كه آنها را اسباب تمسخر خلق ميكند به نیت بالابردن سطح شعور
جامعه بوده است.
در آن زمان در جاهای دیگر دنیا چنین پروندهای قاعدتاً با
پائین كشیدن فیلم از پرده و پرداخت دستكم
پانصد هزار دلار خسارت به شاكیان بسته میشد.
با این همه، بهرغم سوء نیت و دسیسهبازی
آشكار كارگردان، فیلمهای او را با توجه به زحمت و خرجی كه برای كارهایش
تحمل میكرد تحسین كردهاند، گرچه
آن فیلمها بسیار كم دیده شد و بیشتر دربارۀ آنها حرف زدهاند.
اما ایشان
حاضر نیست بپذیرد كه دیگران هم زحمت كشیدهاند و شاید حسن
نیت داشتهاند.
این درجه از كلبیمسلكی و انكار هر استعداد و توانی تقریباً در همه، نه
ترقیخواهانه است، نه روشنفكرانه و نه شایستۀ تواضعی كه مصاحبهكنندگان
در برابر ایشان نشان میدهند.
حتی از نظر تاریخ بهاصطلاح شفاهی هم حرفهایی مهمتر از خرابكردن
دیگران هست كه ناگفته میماند.
فرخ غفّاری، فیلم دیگری هم به نام زنبورك
ساخت. درهرحال، احترامی كه به او ميگذارند بیشتر برای حسن
نیت، روحیۀ
همكاری و وسعت اطلاعات اوست تا در دستیابی به اكران سینمای تجارتی و رقابت
با استودیوها.
آقای گلستان نیت آدمها را هیچ میانگارد.
وقتی خود او فیلم
مـُهر هفتم را ميخرید
و دوبله میكرد، یا با خرج شخصی عدسی وارد ميكرد تا فیلم سینماسكوپ بسازد، اهل نظر
توجه داشتند كه صِرف این سلیقۀ سطحبالا شایستۀ تحسین است، گرچه فیلم
سیاهوسفید اسكوپش را درِ كوزه، و آن عدسی را بالای طاقچه گذاشت چون سینمای
ایران استطاعت چنین تجملاتی نداشت.
و باز: ابوالقاسم رضایی، شخصیت بسیار مورد علاقۀ آقای گلستان و سازندۀ فیلم
خانهٔ خدا
را كسانی متهم كردند مؤمنان را با ترفند نشاندادن مراسم حج به
سینما كشانده است، و به گلویش چاقو زدند.
این شخص از ترس جان از ایران
گریخت. آیا
ایشان نمیداند، و اگر میداند چرا نميگوید؟
لحن اشارهاش به افراد نه تنها غیرمؤدبانه، بلكه غیراخلاقی و حتی قابل
تعقیب حقوقی است. این اظهار نظرهای بدخواهانه نقد فرهنگی نیست، پاپوش و
لجنپراكنی است.
لحن فاشیستیاش در اشاره به بسیاری افراد شبیه رفتار بچههای شروری است كه از بالای پلِ روی بزرگراه تكهسنگی
به پائین پرت میكنند
ـــ به هركس كه خورد، خورد، به
هرحال همۀ اینها ماشینسوارند.
ایرانی را باید خرد كرد، چون ایران جای گندی است.
هویدا را
”امیرعباس“
مینامد و (در مصاحبهای
دیگر با بیبیسی) ميگوید
”شاه آمد پیش من“.
منظورش این است كه شاه در حال گشتزدن در سالن و خوشوبش
با مهمانان، با ایشان هم چند كلمه صحبت كرد.
به بركت این تاریخهای
محاورهای، بعدها ممكن است كسانی نتیجه بگیرند شاه سوار ماشین شد رفت
خدمت راوی.
ایشان را البته در آن محافل ميپذیرفتند، اما هنرمند نیازی به
تظاهر به صمیمیت با قدرتمندان ندارد.
چه در ایران آن موقع و چه امروز، در افتادن با قدرتمندان از بیرونِ ساختار
قدرت یك حرف است، و تكیهدادن به تقی برای دعوا با نقی حرفی كاملاً متفاوت.
ظاهراً اجماع اهل نظر كه در دهههای چهل و پنجاه فعالیت فرهنگی داشتهاند
این است كه مهرداد پهلبد آدمی بدخواه و متمایل به كارشكنی و تحقیر دیگران
نبود. اما كلاً
آدمهای بسیار مبادی آداب را خیلی راحت میتوان رنجاند و
فكرشان را به هم ریخت: با پوشیدن لباس نامناسب در دیدار با آنها، با
خاموشكردن سیگار در بشقاب و كارهایی از این قبیل.
رفتار آقای ابراهیم گلستان كه وقتی پهلبد
ایستاده حرف میزند ایشان روی مبل ولو ميشود حتی در
همان زمان كه وزیر فرهنگ و هنر داماد شاه بود نشان از هوشمندی و شجاعت
نداشت، تا چه رسد كه بعد از سی سال كتاب شود.
واقعیت این است كه آدمهای
اسنوب چشم دیدن همدیگر را ندارند.
آقای ابراهیم گلستان كه ربدوشامبر
ابریشمی و صفحههای
سیوسهدورش برای روستایی محرومیت كشیدهای
مانند مهدی
اخوانثالث در حكم تنعّماتی بود از بهشت، وقتی به آدمی شیكتر و
متنعمتر از
خودش میرسید، واجب میدید او را پیاده كند.
اما توانایی او برای در افتادن با امثال پهلبد عاریتی بود و تماماً به
تشخّص خودش برنمیگشت. پهلبد هم در دستگاه
قدرت دشمنانی داشت كه آقای گلستان به آنها تكیه میكرد.
مطلقاً امكان نداشت فیلمسازی كه دیشب جزو
مهمانان خواهر شاه نبوده است بتواند امروز صبح به اتاق كار وزیر فرهنگ و
هنر و همسر خواهر دیگر شاه برود و او را مچل كند (خودش ميگوید در مهمانی
اشرف پهلوی از او استدعا كرد اجازۀ فیلمبرداری در مراسم حج برای فیلم
خانۀ خدا را از دولت سعودی بگیرد). خوانندگان این چاخانها باید ادعاها
را در متن تاریخی قرار دهند و بعد قضاوت كنند.
كتاب حاضر یحتمل تمام چیزی است كه میتوان از زیر زبان آقای گلستان بیرون
كشید. مصاحبهكنندگان بعدی هم كه راهی دراز تا خانۀ ایشان در ساسكس طی كنند
تا اهانت و تحقیر بشنوند، جرئت نخواهند كرد با صراحت اعلام كنند بیش از هر
چیز دنبال نامهای، عكسی، خاطرهای
و سرنخی مربوط به فروغ فرخزاد میگردند
و كشمكش ایشان با مدیران شركت نفت بر سر دستمزد ساختن فیلم مستند چندان
برایشان جالب نیست.
این كتاب بهعنوان
تكلیفی درسی تهیه شده، اما تكرار این همه اعتراض خودپسندانه به خلق و جامعه
و جهان مایۀ بدآموزی است، به اغتشاش ذهنی در جوانان كتابخوان ایرانی میافزاید و متأسفانه شاید كسانی نتیجه
بگیرند این رفتار
ِ دلخواهی است كه از
یك بورژوامآب شیك پس از سالها زندگی
در غرب انتظار میرود.
در تنظیم رشته مصاحبههای در هم و برهم،
مصاحبهكننده حتی جرئت نكرده است آنها را بر حسب موضوع
یا زمان مرتب كند و
بسیاری نكات چند باره تكرار ميشود.
در انتخاب سبك نوشتار و گفتار هم میان
این دو نوسان
میكند، كه عیب بزرگی است.
|