
سال آشفتهحالی و تلاطم در
دارالفنون
بایگانی کامپیوتر میگوید پیدیاف ناصر پاکدامن سال
۱۳۸۵/۲۰۰۶ ذخیره شد. زمانی که سایت و بخش ماهنامهٔ لوح
را سامان میدادم.
خاطرهٔ کمرنگی دارم که مکاتبه کردیم و پیدیاف مطلبش در ماهنامهٔ نگین
چاپ خارج یکیدو بار ناقص به دستم رسید.
ایمیلهایمان در کامپیوتر کلاً از بین رفت.
با پاکدامن و هما ناطق بهار ۵۸ آشنا شدم. نپرسیدم، نمیدانم، یادم
نیست پیشتر جدا شده بودند یا بعداً متارکه کردند.
گهگاه در جاهای مختلف دیدار میکردیم تا خرداد سیاه ۶۰ که جماعت "هر یک از
گوشهای فرا رفتند" و احمد شاملو هم دفتر کتاب جمعه را ترک کرد و
انگار ریش پرورش داد.
پاکدامن همواره شمرده و آرام و اطمینانبخش و بدون توسل به احساسات صحبت
میکرد حتی وقتی حرفش پراحساس بود، همانند نوای ویلونسل. بر سر
میهندوستی و مردمخواهی و عدالتجویی و استقلال فکری درگیر مسابقهای دائمی
نبود و در معاشرت با او نیاز نداشتی مواظب باشی در این صفات و خصایل کم
نیاوری.
لهجهٔ ناطق با الفهای کشیده به گوشم شیرازی میرسید گرچه میگفت گذارش آن
طرفها نیفتاده. در فهرست آدمهای احساسبرانگیز باید اسم او را هم
بگذارم. شنونده و خواننده را کمی زیادی قلقلک میداد. طوری از
حاجی میرزا آقاسی دفاع کرد که شاملو از تلقی قبلی خود دربارهٔ صدراعظم
محمدشاه قاجار پوزش خواست.
نه کار محققانهٔ ناطق تأثیر گستردهٔ واقعی و پایدار در فولکلور سیاسی ایران
داشت و نه پوزش زیادهروانهٔ شاملو. آدمهای پرباد تاریخ را شاید
بتوان قدری پنچر کرد اما احیای اکسیدشدهها تقریباً ناممکن است (جز
استثناهای اخیر در مورد "آن پدر و پسر" به برکت فجایع گلوهای گشاد و جیبهای
عمیق میراثخواران "سفرهٔ انقلاب").
استغفار ناطق بابت بیتوجهی چپ در ۵۷ به فردیّت هم قدری زیادهروانه بود.
ادبیات قدیم ایران فردگرایی در آشامیدن و کفرگویی کم ندارد اما در سرزمینی
که به طور تاریخی مجمعالطوایف بوده وقتی وطن و زبان و نیاکان واقعی، یا
حتی خیالی، برتر از فرد تلقی شود استغفار ناطق شاید فقط نعناداغ
پرخاش
"مرگ بر پنجاهوهفت" را زیاد کند.
خرداد ۵۸ ناطق آخرین شمارهٔ روزنامهٔ "جمهوری اسلامی" را به من نشان
داد با غزلی ناب در صفحهٔ اول. گفت حرف اول بیتها را به هم وصل کن.
شد "مرگ بر . . ."
سراینده یا سرایندگان شعر آبدار جا داشت برای سوارکردن کلک تابدار جایزه
بگیرند. رندان ناقلا بدجوری به روزنامهٔ تازهپای حزبالله انداختند
و فوراً "جهانی را از آن اعلام کردند."
اهل حوزه و منبر و انجمن اسلامی ممکن است دانایان و هوشمندان این مملکت را
قلعوقمع کنند اما محال است بتوانند پشت آنها را به خاک برسانند.
در ضمن، به چنان شعری
مُوَشّح
(movaššah) میگویند.
زمانی که تفسیرهای آخر هفته مینوشتم پاکدامن به من میگفت روزنامهها را
"تطبیقی" میخوانم و خبرهایشان از یک واقعه را مقایسه میکنم. حیف شد
با او بیشتر مکاتبه نکردم و مجالی دست نداد به دیدنش بروم.
خطابهـــمقالهاش را
اینجا بخوانید.
۴ اردیبهشت ۴۰۲
جایی خواندم پاکدامن در ویکیپدیای فارسی صفحه ندارد. اسمش را جستجو
کردم و به دو (دقیقاً یک، دو) سطر مطلب و چند عنوان کتاب رسیدم با این
توضیح: "این صفحه مطابق سیاست حذف ویکیپدیا برای حذف در نظر گرفته شده
است."
کنجکاو
نیستم بدانم این حرف یعنی چه و چرا.
|