حضور هيئت منصفه هيچ گاه بخشي از قانون
كيفري ايران نبوده است. فكر دخالت دادن عامۀ مردم در تشخيص خير و صلاح عموم
از غرب وام گرفته شده و نه تنها با حكم راندن از بالا ناسازگار است بلكه
خلاف فقه اسلامي است كه علم قاضي را اصل مي داند. فقيه چنانچه نظر عوام را
جويا شود ممكن است در برابر مطالباتي قرار گيرد كه بخشهايي از قواعد ديني
تغيير يابد يا يكسره كنار گذاشته شود.
اندكي پيش از موج ديگري از تعطيل مطبوعات و بازداشت روزنامه نگاران در
اواخر دهۀ 70 همزمان با بالاگرفتن سر و صداهايي در جهت تقويت جامعۀ مدني،
براي دادگاههاي مطبوعات هيئت منصفه تشكيل شد. در همان زمان، دادسرا، با اين
استدلال كه در قوانين اسلامي وجود ندارد، از ساختار قوۀ قضائيه حذف شد (اما
بعدها احيا شد). نتيجه، دادگاهي بود كه در آن قاضي نقش دادستان و بازپرس را
هم ايفا مي كرد، در همان حال كه هيئت منصفه نظر خويش را به قاضي مي گفت.
اما شباهت تشريفاتي زياني ندارد. واژۀ
اتهام در مراحل دادرسي ايران را نبايد مترادف مفهوم مشابه در بسياري نظام
هاي قضايي ديگر گرفت. زماني كه يك روزنامه نگار به دادگاه احضار مي شود،
فهرست تخلفات ممكن است از يك دوجين بگذرد. در دادگاه امكان دارد تقريبا همۀ
آن اتهامها را كنار بگذارند و متهم تنها براي يكي از آنها چندين سال روانۀ
زندان شود. در اين جا اتهام اغلب به معني شكايتي از سوي دولت و/يا گروههاي
فشار ِ وابسته به آن است، نه نتيجه گيري مستند بازپرس كه ماده اي مشخص از
قانون نقض شده است.
به طور سنتي، قوانين مطبوعات ايران مقرر مي
داشتند چنانچه ناشر مقيم ايران باشد نويسندۀ مطلب مورد بحث از تعقيب معاف
است. سال 78 مجلس آن قانون را به اين ترتيب تغيير داد كه نويسنده نيز
شريك جرم شناخته شود. در سال 79، مجلس بعدی كه اصلاح طلبان در آن دست
بالا را داشتند، با اين استدلال كه چنين قانوني سبب خودسانسوري خواهد شد،
كوشيد قانون را به گونه اي اصلاح كند كه نويسنده را از تعقيب در امان
بدارد، اما با حكم حكومتی مواجه گشت.
تلاش ديگري از سوي همان مجلس به ثمر رسيد
اما آن هم بي اثر ماند. مدافعان لايحه با عنايت به نظامهاي مبتني بر هيئت
منصفه استدلال كردند كه چنين هيئتي نبايد فقط شامل گروهي دستچين از مقامهاي
دولت باشد بلكه نمايندگاني از همۀ لايهها و اقشار جامعه را در بر گيرد. قوۀ
قضائيه عذر آورد كه اجراي اين مصوبه "بار مالي" در بر دارد.
در تلاشي مشابه، سالها در ايران صحبت از
وضع قانوني بر پايۀ قانون اساسي براي رسيدگي به جرائم سياسي بوده است. ناسازگاري شكل و روح قانون بار ديگر به چشم مي آيد.
چنانچه رفتاري سياسي در شهري كوچك يا مقاله اي در روزنامه اي كم تيراژ قابل
تعقيب شناخته شود، اجازه دادن به وكيل مدافع تا در جلسه اي علني در برابر
دوربينهاي تلويزيون در دفاع از او صحبت كند اسباب شهرت جهاني ِ يكشبه اي
خواهد گشت. طبيعي است كه قانونگذاران و مسئولان قضايي كمترين علاقه
اي به ايجاد چنين فرصتي نداشته باشند.
تشكيل چنان دادگاهي در شرايطي معقول خواهد
بود كه اتفاق نظري اجتماعي بر پايۀ قوانين موجود شكل گرفته باشد. در ايران
دشوار بتوان صحبت از اتفاق نظر اجتماعي كرد. چيزي كه به چشم مي آيد برخورد
خرده فرهنگ هايي است كه به مخالفت با همديگر عادت كرده اند. افزون بر اين،
در فرهنگي كه آكنده از بي اعتمادي ِ عميق است، به دادگاه فراخواندن فردي به
اتهام جرم سياسي خود به خود او را در زمرۀ شهيدان مشهور جاي خواهد داد.
در ابتداي قرن بيستم، روشنفكران مشروطه
خواه ايراني دلمشغول اين فكر بودند كه قانون به خودي خود درمان تمام
دردهاست. پس از دهه ها قانونگذاري، يقينا در ايران براي تشكيل هر دادگاهي
به منظور رسيدگي به جرايم مطبوعاتي يا سياسي به اندازۀ كافي قانون وجود
دارد. با اين همه، دلمشغولي با قانون مطبوعات ادامه دارد زيرا هنوز نه
اتفاق نظري اجتماعي كه بايد مبنا باشد ايجاد شده و نه تفكيك قواي سه گانه
به وجود آمده است. طرفي كه دست دركاران رسانه ها را به محاكمه مي كشاند
مدعي است حقيقتي غيرقابل بحث ــــ يعني "منافع ملي" و مصلحتي را كه دولت
تشخيص داده است ــــ نمايندگي مي كند. از آن سو، كساني كه در جايگاه متهمند
استدلال مي كنند به اين سبب كه در شمار ناراضيان سياسي اند تحت تعقيب قرار
دارند. ميان آنچه روشنفكران پاس مي دارند و اصلاح طلبان خواهان آنند، آنچه
فقه مي گويد و آنچه به عنوان شكل آئين دادرسي از كشورهاي ديگر اقتباس شده
است ناهمخواني بنياديني وجود دارد.
|