سرش به كار
خودش نيست و توی نخ مهماندار هواپيما میرود كه رئيس و سرپرست و مربّی دارد و ده رقم مافوق و مأمور موعظه و حراست و غيره
چهارچشمی
بالای سر اوست؟
در وجه
اجتماعی، بقايای روﺣﻴﮥ فاتحان است كه قرنها پيش فرمان دادند عجم حق
ندارد سوار اسب شود يا جلوتر از عرب راه برود. حالا كار به جايی
كشيده كه عجم، آن هم از طاﻳﻔﮥ اُناث، مهماندار طيارّه میشود و
راستقامت پذيرايی میكند و، گرچه مؤدبانه،
حتی به افراد ذكور
دستور میدهد. پس از
اين همه سال، انگار نه انگار.
در وجه
روانشناختی، بقايای خامطبعی ِ نوجوانانه، بخصوص نوجوان تازهوارد
روستايی در شهر بزرگ است كه انجام وﻇﻴﻔﮥ منشی مطب و خانم فروشنده و
مهماندار هواپيما را موضوعی كاملاً شخصی و مستقيماً مربوط به خويش
میبيند: اگر خوشگل است و لبخند میزند و مهربان است خطاب به شخص
من است، در تحسين من است و برای من است. ساﻳﮥ شوم وساوس شيطانی و
گناه.
ايران تنها
مملكت دنياست كه مرد خداجوی بهمنصبرسيده، حالا ”وكيلالدوله“ يا
هرچه، از جايگاه مقام خويش مبادرت به بحث علنی و اظهار نظر رسمی در
باب هيئت و كسوت مهماندار
هواپيما میكند. اين تمايز را نبايد به معنی امتياز گرفت. بيشتر
نمايانگر تقابل اسلامـايران و روستاـشهر است تا هر چيز ديگر.