|
صفحة اول مقاله / گفتگو/ گفتار فهرست مطالب½ سرمقاله ها
آرشيو |
سرمقاله |
شمارة يازدهم شهريور 1380 ميدترمى نهچندان درخشان دانشگاه در شكل امروزى آن اوايل قرن نوزدهم در آلمان شكل گرفت و مردم آن كشور از مشتاقان عناوينى مانند آقاى دكتر و آقاى مهندساند (بسيارى ملتهاى ديگر الفاظ آقا يا خانم را همراه درجه دانشگاهى به كار نمىبرند). با اين همه، در عرصه سياست آن كشور تأكيدى مشدّد بر تحصيلات عالى به چشم نمىخورد، از اين رو كه دانشگاهرفتن امرى بديهى به حساب مىآيد، نه امتيازى فاخر. در انتخابات رياست جمهورى خرداد امسال ايران، پنج نفر از داوطلبان مجهز به درجه دكترا (سه نفر از دانشگاههاى خارج) و دو نفر مسلح به درجه مهندسى بودند؛ يكى از آنها رئيس دانشگاه بود، يكى اقتصاد خوانده بود، يكى هم فوقليسانس داشت. در دنيا كمتر مسابقهاى در عرصه سياست تا اين حد مشحون از دانش آكادميك، و دانش آكادميك در كمتر جايى تا اين حد چاشنى مسابقات سياسى است. جاى بحث دارد كه آيا ما ميدان سياست را تا حد تالار فرهنگستان ارتقاى منزلت دادهايم يا شأن علم را تا حد ابزار تبليغات سياسى پائين آوردهايم. اين مسابقه داراى چندين جنبه امتحانى بود: هم از نظر متون و كتابهايى كه آن داوطلبان خواندهاند و تسلطشان بر آن متون، هم از نظر رفتار امتحانشوندگان و انسجام فكر و حرف و عمل آنها، هم از جنبه تأثيرى كه رشد دانشگاه و افزايش دانشگاهرفتگان بر سطح دانش عمومى جامعه داشته، و هم از نظر امكان مشاركت اهل آكادمى در اداره جامعه. از جنبه اول، در شرايطى كه تقريباً همه با لحنى كارشناسانه بحث اقتصادى مىكنند، اين سؤال بار ديگر به آزمون گذاشته شد: آيا علم اقتصاد دانشى است جامع و كامل در رديف علوم دقيقه كه مىتواند از مفروضات شروع كند، از برهان به سلامت بگذرد و حكم را به نتيجه برساند؟ برخى روششناسان گفتهاند كه اقتصاد در حكم بنايى است نظرى بر پايههايى از جنس فيزيك و رياضيات. مبانى در حدى قابلاعتماد محكماند، اما بنا از جنس علوم انسانى، و لاجرم دستساز و لرزان است: اعدادْ ضريب مقاومت بالايى دارند، اما علم اقتصاد وقتى به حيطه روانشناسى فردى و اجتماعى، جامعهشناسى، زمينههاى فرهنگى، روابط بينالملل و ديگر مقولههايى كه ارزشى و لاجرم ناپايدارند مىرسد، به بادى بند است. زمانى قرار بود علم اقتصاد غربى را بومى و انسانى كنيم و مطابق نيازهاى متعالىِ خودمان به كار بگيريم. گروچو ماركس، كمدين قديمى سينما، در يكى از فيلمهايش در نقش آقاى دكتر، نبض بيمار را مىگيرد، به ساعت مچىاش نگاه مىكند و مىگويد: ''يا اين شخص مرده است، يا ساعت من خوابيده است.`` حالا يا اين اقتصادِ سابقاً بيمار به رحمت الهى پيوسته است، يا از آن علم اقتصادِ تعالىيافته هم، كه بهطور شبانهروزى مدرك دكترايش را توزيع كردهاند، چيزى در نيامده است. آزمون سياسىالهىمدنىِ خرداد امسال نشان داد كه عارضه صدساله جامعه ايران ادامه دارد: ميل شديد به مهندسىِ اجتماعى، اما با هدف درافكندنِ طرحى وراى تمام طرحهاى پيشپاافتاده موجود در جهان، و يك سر و گردن بالاتر از همه آنها. توهّمِ سواركارِ زبدهبودن ممكن است فرد را از قاچ زين غافل كند. ويپرت بلوشر، يكى از سفراى آلمان در زمان رضاشاه (همزمان با قدرتگرفتنِ حكومت حزب نازى و معجزه بهاصطلاح اقتصادى در آن كشور) در خاطراتش مىنويسد وزير ماليه ايران، حسن تقىزاده، اظهار علاقه كرد دولت آلمان دكتر شاخت، وزير اقتصاد آن كشور ''يا يك نفر ديگر در سطح او را`` به ايران بفرستد تا مشابه همان معجزه در يك كشور آريايىِ ديگر هم اتفاق بيفتد (شاخت چون عنوانِ دكتر داشت لابد در ايران گمان مىكردند طبيبِ جمله علتهاست و بارقهاى از دانش جالينوسِ حكيم در او تجّلى يافته است). مىتوان تصور كرد كه شاخت به محض ورود به ايران برنامه پرداخت مالياتِ بيشتر از جانب متنعّمان و كارِ بيشتر از جانب نيازمندان مىداد، به فوريّت متهم به نفاقافكنى و اجراى توطئههاى شومِ استعمارى مىشد و ازراهنرسيده اخراجش مىكردند. در جاى ديگر، اعتمادالسلطنه، منشى فرهنگىِ ناصرالدينشاه، در يادداشتهاى روزانهاش مىنويسد كه شاه سنگهايى قيمتى روى ميز مىچيند و با حسرت آرزو مىكند كاش چندين و چند معدن مالامال از آن سنگها در ممالك محروسه كشف مىشد. ظاهراً ما آرزوى كشف پول، دولتى كه بى خون دل آيد به كنار، و وقوع معجزه در ظلّ عنايات آقاى دكتر در علم اقتصاد را از پدرانمان به ارث بردهايم. برنامههايى كه نامزدهاى انتخابات رياست جمهورى وعدهاش را مىدادند در حال و هواى آرزوهاى ناصرالدينشاه بود كه البته به شكل فوران چاه نفت تحقق يافت. منتظرانِ معجزه اقتصادى بهتر است همچنان دعا كنند تا شايد اين بار معادن طلا و الماس كشف شود. در روزگار پيش، رؤساى دانشگاه، گرچه ندرتاً پيش مىآمد كه هم مشهور باشند و هم محبوب، كمتر اتفاق مىافتاد موضوع لطيفه شوند. گزندهترين طعنهاى كه به يك رئيس دانشگاه مىزدند لطيفهاى بود درباره دكتر جهانشاه صالح كه از روى تحقير مىگفتند رياست دانشگاه تهران را به بركت قابلگى براى دربار به دست آورده است. اما اين طعنه يكسره خالى از تحسين نبود، زيرا اگر او بهعنوان پزشك زنان صلاحيت نداشت، به چنان شغلى گماشته نمىشد تا از بركات آن به چنين منصبى برسد. امروز رئيس دانشگاه وقتى داوطلب شغلى در لژ سياست مىشود، بيشتر حالت رئيس مركز تهيه و توزيع مدرك (يا بهاصطلاح اهل بازار، مداركآلاتِ) دانشگاهى به خود مىگيرد: نه شأن دانشگاه بالاتر مىرود، نه حرمت آن شخص افزايش مىيابد و نه شغلى را كه داوطلب احراز آن است كسى جدىتر مىگيرد. برخى غربيان براى توصيف افرادى كه روى صحنه مىپرند، حرفهاى بزرگى مىپرانند و ناپديد مىشوند، اصطلاح Mr. NOBODY به معنى 'آقاى هيشكى` را به كار مىبرند. به سياق رمزآشنايانِ اهل عرفان، مىتوان گفت ما حين سلوك در طريق مانور تجمل براى نيل به تمدن بزرگ اسلامى، به كارناوال رندانه هيشكىهاى ازخودبيخود برخوردهايمو اين شايد مرتبهاى در فناى فىاللَّه باشد. نامزدها بارها با تأكيد گفتند در ايران تقريباً همه چيز خراب و بيمار و ويران است. از جمله سؤالهاى ناگزيرى كه در ذهن بسيارى ناظران مطرح شد اين بود كه چه كسى مسئول اين همه خرابى است، و چه كسى قرار است آنها را مرمّت كند. سؤال اول بى جواب ماند، و جواب مستتر در آن نطقها براى سؤال دوم اين بود: اهل دانشگاه. اما افكار عمومى مشكل بتواند براى دانشگاهيانى كه نمونه آنها را در مبارزات انتخاباتى مىديد اعتبارى فوقالعاده قائل باشد. آنچه در خرداد امسال در صحنه سياسى ايران اتفاق افتاد تأثيرهايى عميق بر تلقى عمومى به جا گذاشت و در تاريخ تحصيلات عالى در ايران فصلى گشود شايد با اين عنوان نسبتاً مطوّل: 'روش ايجاد گردوخاك براى كمكردنِ ميدان ديد، يا چگونه از پديده دانشگاه در جهت انصراف اذهان از واقعيتها استفاده كنيم.` چنين نمايشهايى بيش از آنكه در جهت جلب توجه عامّه به ارزش تحصيلات عالى عمل كند، ضربه ديگرى بود به اعتبار درس و مدرسه و دانشگاه. برخى ناظران گفتند و نوشتند كه دانشگاهنرفتهها مىدانند چه مىگويند و چه مىخواهند، حتى اگر نتوانند بگويند چگونه بايد به آن اهداف رسيد، در حالى كه نامزدهاى انتخابات حتى در مقولهبندى مشكل داشتند و آسمان را با ريسمان و چنار را با منار مترادف فرض مىكردند. مىتوان گفت كه تلاش براى محو مدركگرايى عملاً به مدركبازى و بلكه علمستيزى كشيده است. وقتى به دانشجويان گفته مىشود از سياستبازى بپرهيزند، آيا خود ناصحان به اين حرف اعتقاد دارند؟ وقتى افرادى ميانسال كه مجهز به درجات دانشگاهىاند چنان غرق در سياست روز مىشوند كه همه موازين و مبانى عقلى و علمى را كنار گذارند، چگونه مىتوان از دانشجوى جوان خواست به عقل سليم پايبند بماندو كدام عقل سليم؟ در تاريخ معاصر ايران، يكى از مخالفان سرسخت عقل سليم و مبارزانِ راه ضديّت با خرد، فردى بود به نام صادق قطبزاده كه سرانجام جان بر سر اين كار گذاشت. او در تبليغات انتخاباتى بهمن 1358 وعده داد كه اگر رئيس جمهور شود تا شب عيد همان سال راه سفر به اماكن مقدسه در عراق را به روى مؤمنان خواهد گشود (شش ماه بعد جنگى تمامعيار بين دو دولت درگرفت). اكنون در صحنه مبارزه با عقل سليم، ركوردها شكسته است و ما در طريق سوفسطايىگرى به مدارجى بالاتر از جايگاه قطبزاده فقيد دست يافتهايم. مىتوان در اين سؤال تأمل كرد كه آيا رشد تحصيلات عالى در ايران واقعاً بر ارتقاى سطح سياسى جامعه تأثير گذاشته است؟ حتماً چنين است، اما نه در آن حد و سطح و فوريتى كه انتظار مىرود. اين سؤال هم ناگزير به ذهن مىرسد كه آيا كسانى درجات دانشگاهى گرفتهاند و بعد وارد عرصه سياست شدهاند، يا افرادى را براى ورود به ميدان سياست به درجه دانشگاهى مجهز كردهاند؟ آن نامزدها عملاً و با زبان الكن، به سبك شاعر فقيد معاصر سرودند: ''آنان بنيادگرايانند/ما پشتكووارو زنندگانيم.`` بيشترِ داوطلبان آن آزمون، شهريورى شدهاند. اين انتحابات بهعنوان موردى نسبتاً كمخدشه در تاريخ سياسى ايران، نتايجى از نظر آمارى قابلاعتنا به همراه داشت، اما از نظر آكادميك و نقد انديشه، آكنده از ابتذال بود. اگر استفاده ابزارى از زنان، از دين و از جوانان ممنوع است، چنين استفادهاى از دانشگاه هم بايد به حكم توافقى اجتماعى ممنوع باشد. تا آنجا كه به حيطه درس و دانشگاه مربوط مىشود، اگر ساير داوطلبانِ رد (يا رفع) صلاحيتشده فارغالتحصيلهاى كمعلمترى بودهاند، پس واى به دولت؛ و اگر باسوادتر بودهاند، پس واى به ملت. چنين آزمونى مىتواند بيش از رجزخواندن و انشانويسى و قياسهاى غيراصولى نشان بدهد كه امور بر چه منوالى پيش مىرود و ما در كجاى كاريم. درس تاريخ در مدارس ايران همواره از دو جنبه بازنده بوده: نه كلاسى سرگرمكننده به شمار مىآمده و نه كتاب آن از نظر علمى وزنى داشته است. محتواى كتاب هندسه مدارس هشتاد سال پيش همچنان اعتبار دارد و كتاب فارسى آن زمانها، گرچه امروز شايد ملالآور به نظر برسد، حاوى متونى است كه در تاريخ ادبيات جاى خود را دارند. حتى كتاب جغرافياى نيم قرن پيش كهنه و ناقص هست اما غلط نيست و مىتوان گفت چنين اطلاعاتى در زمانى معين اعتبار داشته است. در مقابل، كتاب درس تاريخ در هر دورهاى چيزى است در حد تفسير وقايع طبق سياست روز. اين متونِ يكبار مصرف را بهمحض آنكه تحول تازهاى اتفاق بيفتد نه تنها دور مىاندازد، بلكه حتى ممكن است تكرار آنها ممنوع شود. در چين و كره سالهاست صداى اعتراض به هوا بلند است كه كتابهاى درس تاريخ در مدارس ژاپن در كله بچهها فرو مىكنند كه قشون ژاپن كشورهاى همجوار را فتح كرد تا راه توسعهطلبىِ نژاد سفيد را سد كند و براى ملتهاى آسيا فرصت رشد فراهم بياورد؛ و آن كتابهاى درسى نتيجه مىگيرند كه اين عمل قهرمانانه سبب پيشرفت ملل سرزمينهايى شد كه ارتش ژاپن آنها را مسخّر كرد (نگاه كنيد به بخش «خبرها و نظرها»ى اين شماره). در مقابل، افرادى از ملل سابقاً مغلوب مىگويند هر چيزى را بهتر است به اسم واقعىاش بناميم: فتح ممالك ديگر يعنى خردكردن مقاومت مردم بومى، يعنى كشتار، و يعنى چاپيدن ملت مغلوب. آنچه را طرفِ فاتحْ موهبت الهى مىنامد، در چشم طرف مغلوب چيزى جز بلا و نكبت نيست. ملتها حتى وقتى درباره كينههاى تاريخى حرفى به زبان نمىآورند، يادهايى را در ته دل خويش زنده نگهمىدارندمثل آدمها كه مواظبند درباره دشمنان قديمى با صداى بلند فكر نكنند و دعواى احتمالىِ فردا را به امروز نيندازند. حرف بر سر اين نيست كه يك ملت نبايد كينهاى به دل داشته باشد؛ اين است كه تا چه اندازه و با چه لحنى و در كجا گلايههايش را بر زبان بياورد. به زبانآوردن كينههاى قديمى نتيجه ناخواستهاى هم دارد: كينههاى آن سو نيز زنده مىماند. تكرار صدهزارباره داستان كودتايى در نيم قرن پيش در ايران، فقط به روشنماندن آتش كينههاى متقابل كمك مىكند زيرا ديگران هم درباره رفتار ايرانيان با اتباع اسير غربى كه در ايران و جاهاى ديگر به اسارت گرفته شدهاند حرفهايى دارند، با اين تفاوت كه داستان جفايى كه بر ايرانيان رفت در گذشتهاى دور و به دست خود ايرانيان اتفاق افتاد، اما داستانِ مدعيان آن سو، بسيار تازهتر و متفاوت است. نتيجه تكرار ماجراهايى تاريخى در تبليغات رسمى و در كتابهاى درسى، اين است كه كسانى در غرب بابت قربانىشدن در گروگانگيريهاى دهه 1980 ادعاى خسارت كنند. در مقابل، دولت ايران، از قربانيان وقايع پنجاه سال پيش دعوت مىكند كه وارد گود شوند. يكى از آن مدعيانِ فرضى، قاعدتاً بايد حسين فاطمى باشد كه ضارب او در ايران است. پيلهكردن به گذشتهها و صبح تا شب بىاختيار حرفزدن از وقايع قديمى هميشه نشانه حافظه نيرومند نيست؛ ممكن است خبر از مشكلاتى در رشد فكرى يا گرفتاريهايى در جهت زوال عقلى بدهد. اما وقتى داوطلبانِ پُست رياست جمهورى با دقت از اشاره به خصومتهاى قديمى پرهيز مىكنند، مىتوان نتيجه گرفت كه آن پيلهكردنها هم شايد از سر مصلحت باشد، نه از روى احساسى واقعى. مطلب كتاب درسى، سكوت آن و لحن آن مىتواند بيانگر تأسف و پوزش و بخشش، يا كينه و اصرار بر گلههاى تلخِ قديمى باشد. تا وقتى ملتهاى ديگر داوريها، پيشداوريها و عقايد خود درباره ما را در كتابهاى درسى نياوردهاند، بهتر است در گِله و تظلّم اصرار نورزيم. جاى مناسب براى شكايتهاى تاريخى از حريفان عهد قديم، سينما و تئاتر و رمان است كه مجال مىدهد شاكيانْ حرف دلشان را بزنند بىآنكه جوابگو باشند.
|
نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است. |