م. قائد                                           


    

     M. Ghaed

 

 

 

صفحة‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب½ سرمقاله ها

 آرشيو 

   سرمقاله

 

 شمارة‌ دوازدهم    دي 1380

     ظلم، جهل و دوزخيان زمين‏

‏مردمان صحراهاى شرق آسيا و آسياى ميانه بارها سرزمين‏هاى آن سوى كوههاى اورال را، كه اصطلاحاً غرب خوانده مى‏شود، درنورديده‏اند. اين اقوام مهاجم با تمدنهاى مغلوب از روى شفقت رفتار نكردند. با اين همه، با توجه به سرعت يورش، دامنه قتل عام و شدت خسارات، ركورد بربريت در همه اعصار به رايش سوم آلمان در حمله‏اش به اين سوى اورال در قرن بيستم تعلق دارد. براى بربريت نمى‏توان محدوده‏اى جغرافيايى و زمانى قائل شد.

بربريت حتى تعريفى مشخص و هميشه معتبر ندارد. شخصيت فيلمى كه داستان آن در آلمان دهه 1930 مى‏گذرد به همسرش دلدارى مى‏دهد كه در كشور گوته و شيلر از آن جور وقايع اتفاق نخواهد افتاد. تصريح نمى‏كند كه منظورش چه نوع وقايعى است، اما اين نكته چند سال بعد به طرزى فجيع روشن شد.

يكى از مهمترين تمدنهايى كه بربرها درنورديدند امپراتورى روم بود. نوشته‏اند كه در دوران افول روم، امپراتور با غذاهايى از قبيل خورشت زبان فلامينگو و كباب بلبل از مهمانانش پذيرايى مى‏كرد. در آن روزگار، هر روز گاريهايى مملو از ادويه هند، پرنيان ايران، مرمر آسياى صغير و غله مصر وارد رم مى‏شد كه شهرى آباد و زيبا و پر تنعّم بود. اين گاريها در راه بازگشت، فضولات اسبها را از خيابانهاى سنگفرش رم جمع مى‏كردند و به صحراهاى اطراف مى‏بردند. با آن واردات و اين صادرات، چرا يكى پيدا نشود كلك رم را بكند؟

در دنياى جديد، زبان فلامينگو و گوشت بلبل شايد مسخره باشد اما كم‏غذايى و آشفتگىِ فلسفى در فكر تاريخى حتماً مسئله‏اند. فراتر از اين، سكه‏هاى طلاى رم جاى خود را به مانى.دات.كامmoney.com   (كه مى‏توان آن را ''باز شو!`` ترجمه كرد) داده است: جادوگرانى خبيث چند دكمه را روى دستگاهى شيطانى فشار مى‏دهند و پولهايى در شهر زمرّد جابه‏جا مى‏شود. شهر زمرّد كجاست؟ در اينترنت. اينترنت كجاست؟ شايد هيچ جا، شايد همه جا. كسانى در فكرند كه بايد به اين سياه‏بازى و اَعمال شيطانى و تبديل پول به قصه جن و پرى پايان داد. طلايى كه رم از مستعمراتش مى‏گرفت قابل شمارش و ملموس و مشهود بود؛ رموز پيچيده نظم جهانىِ مانى.دات.كام فقط براى قارونها قابل درك است.

اگر درِ غارِ گنج با فرمان ''باز شو!`` باز مى‏شود، ديگران هم قاعدتاً تشويق مى‏شوند از همين ترفند استفاده كنند. آنچه در برابر چشم ما اتفاق مى‏افتد تكرار تاريخ نيست، تكرار اين اصل است كه بجنگ و هر آنچه را دوست دارى، يا از تو گرفته‏اند، يا خيال مى‏كنى از تو گرفته‏اند، بگير؛ اگر نمى‏توانى بگيرى، نابود شو و نابودش كن؛ نابود شود بهتر است تا در چنگ غاصبان و رقيبان باشد. اصطلاحات رم و بربرها را براى اشاره به دو سوى ميدان نبرد به كار مى‏گيريم و مى‏كوشيم انباشته از ارزشگذارى نباشد (صحيح‏تر اين است كه به بربر بگوييم در حال توسعه)، اما اين كلمات را به نحوى صِرفاً مجازى و به‏عنوان استعاره به كار نمى‏بريم. مشابهت‏ها و وجوه اشتراك بسيارند. شمشهاى طلا و مواد قيمتىِ ديگر زير آوار برجهاى نيويورك يادآور كشتيهاى غرق‏شده اسپانيايى و پرتغالى است، و امپراتورى ترجيح مى‏دهد تپاله‏هاى اتمى‏اش را براى دفن به سرزمين‏هاى ديگر بفرستد. براى زبان فلامينگو و گوشت بلبل هم معادلهايى امروزى وجود دارد: تاريخ سياسى آمريكا در دهه آخر قرن بيستم يكسره به بحثهايى داغ درباره ملاقاتهايى در اتاق پشتِ دفتر رئيس جمهور و سيگار برگ و پيتزاى او گذشت.

اعتقادات و خدايان بربرهاى واندال و هون كه رم را مغلوب كردند براى كمتر كسى اهميت داشت. اما وقتى بربرهاى قرن بيست و يكم به رم ضربه مى‏زنند، بحث بر سر اعتقادات ماوراءطبيعى‏شان بخشى از كارزار مى‏شود. هونها و واندالها براى گرفتن آنچه مى‏توانست متعلق به آنها يا هركس ديگرى باشد كمر به جنگ بستند. ايمان آنها به اصل فتح و حقانيّتِ فاتح بود. بربرهاى كنونى مى‏گويند دنبال پول و طلا و زمين نيستند، بلكه فقط به حقيقت ايمان دارند و مى‏كوشند حقيقتى را كه ادعا مى‏كنند در خطر افتاده است نجات بدهند.

مهاجمان امروزى كه القاعده و طالبان نام دارند غارنشين‏هايى‏اند كه تاريخ فراموششان كرده است، گرچه آنها كينه‏هاى تاريخى را فراموش نكرده‏اند؛ نئاندرتال‏هايى‏اند كه جز فكركردن به ابديّت و ذات احديّت مشغوليات ديگرى ندارند. در اصطلاحى كه زمانى فرانتس فانون به كار مى‏بُرد، دوزخيان زمين‏اند. چنين موجوداتى مى‏توانند هر مذهبى داشته باشند، يا هيچ مذهبى نداشته باشند. مشابه‏هاى آنها در رواندا هزارهزار قتل عام مى‏شوند و آب از آب تكان نمى‏خورَد. اگر درباره اين دسته از دوزخيانِ زمين بحث مى‏شود به اين دليل است كه اينان پيرو يكى از اديان بزرگ جهانند.

صاحب‏نظرانى گفته‏اند روم را نه هجوم بربرهايى از بيرون امپراتورى، بلكه افزايش جمعيت بربرهايى كه در داخل رشد كرده بودند اما با فرهنگ مسلط بيگانه مانده بودند متلاشى كرد. امروز فرزندان ملا ضعيف‏بنيه به تحصيل و كار در غرب ادامه مى‏دهند به اين اميد كه سرانجام روزى مِستِر قوى‏پنجه را نابود كنند، چون در نتيجه تزريق افكارِ نيست‏گرايانه قانع شده‏اند كه غرب ذاتاً جهنم است و حق ندارد بهشت موعود مؤمنان را تبديل به كالا كند و بر سر بازار بفروشد. از اين رو، حق‏پرستانِ غارنشين نه صِرفاً با ويران‏كردن برجهاى امپراتورى، بلكه با تحميل محدوديت بر عادات مدنى‏اش به آن ضربه مى‏زنند. آمريكا، به‏عنوان سرزمين فرصتها، از عصر دوشنبه 19 تا سه‏شنبه 20 شهريور تفاوتهايى بزرگ، و تقريباً يكسره در جهت منفى، به خود ديد. بربرهاى امروزى در كوتاه‏مدت بخت چندانى براى پيروزى ندارند، اما مى‏توانند دست و پاى حريف را در پوست گردو بگذارند.

دنياى چندفرهنگىِ آمريكا حتى از سوى سفيدپوستانى كه خود را صاحبخانه مى‏دانند مورد نفرت و زير فشار است. قانون رياضياتِ طبيعت مى‏گويد وقتى شعاع سلول زنده از حدى بگذرد، سطح آن پاسخگوى نيازهاى حجم نيست. از همين روست كه سلول تقسيم مى‏شود و يحتمل به همين سبب بود كه دايناسورها از ميان رفتند، چون سطح و حجم از حساب خارج شد و قلبْ قادر به رساندن خون به سراسر بدن نبود. در جوّ و جاذبه زمين، هيچ موجود زنده‏اى با وزنى بيش از دو سه كيلوگرم امكان پرواز ندارد (عرفا و صوفيان متأسف بودند كه كاش بشر مگس بود تا به آسمان هفتم پر مى‏كشيد اما همين مغز را مى‏داشت). هنگامى كه ابعاد و اندازه‏هاى امپراتورى از تناسب خارج شودهمچنان كه تجربه مستعمرات پرتغال، اسپانيا، هلند، عثمانى و بريتانيا نشان دادسيستم به هم مى‏ريزد. آخرين مورد آن، اتحاد شوروى بود كه اسلاوها تصميم گرفتند آسياييها را از قطار پياده كنند تا گرفتار سازمانهاى زيرزمينى و دردسرهاى بعدى نشوند. باعث تأسف خواهد بود كه در جهان ما يك بار ديگر بربرها دست بالا را بگيرند. اگر ظلم از كفر بدتر باشد، جهل از هر دو بدتر است.

شايد يكى از قربانيان يا دست‏كم صدمه‏ديدگانِ وقايع 11 سپتامبر، گفتگوى تمدنها بود، آن هم درست در سالى كه با اين مفهوم نامگذارى شده است. كسانى تا آن حد پيش رفته‏اند كه گويى تريبون و ميز و صندليهايى براى گفتگوى تمدنها چيده شده و تنها كارى كه باقى مانده، دستور بحث است، و بايد ميكروفن را در اختيار گرفت و سخن راند. گفتگوى تمدنها تازگى ندارد. تمدنها هميشه با هم گفتگو مى‏كرده‏اند، با الواح و كتب، با تجارت، و البته با جنگ.

در سال 1453 نيروهاى عثمانى شهر قسطنطنيه را گرفتند، نام آن را استانبول گذاشتند و كليساهايش را تبديل به مسجد كردند. اما همين فاتحان اجازه نمى‏دادند در چاپخانه‏هايى كه اروپائيان وارد مملكت مى‏كردند متنهاى تركى و فارسى و عربى تكثير شود، و زمانى كه به اين كار تن دادند بسيار دير بود. جنگجويانِ ينى چرى با توپ مخالف نبودند اما از دست‏گرفتنِ تفنگ عار داشتند و مردانگى را در شمشيرزنى مى‏ديدند. در سال 1798 ناپلئون به مصر لشكر كشيد تا در شمال آفريقا راه را بر نيروهاى انگليسى ببندد، و در راه مصر ترجمه قرآن را هم مطالعه كرد تا وقتى با شيوخ آن سرزمين درباره اللَّه صحبت مى‏كند چيزى كم نياورَد. در كشتيهاى سردار فرانسوى، علاوه بر توپ كه زمينه تخصص او بود، دستگاه چاپ و وسايل تحقيقات علمى نيز حمل مى‏شد. مسلمانان هيچ انتظار نداشتند كه كفّارِ نجس مجهّز به چنين دانشهايى باشند، و اين نخستين ضربه فرهنگى از يك رشته ضربه خردكننده پياپى، چه در ميدان جنگ و چه در آكادمى، به اهالى مشرق‏زمين بود. اين برخوردها نيز انواعى از گفتگو بوده است.

گفتگوى تمدنها همواره جريان داشته و جريان خواهد يافت. آنچه مى‏توان به اين جريان افزود، روشها و نكاتى جديد براى بحث است. اما تمدن چيست و تمدنها درباره چه موضوعهايى چگونه گفتگو كنند؟ آيا قرار است در روندى موسوم به گفتگوى تمدنها كسى قانع شود؟ به بيان ديگر، قرار است برنده و بازنده و نفر اول و دوم و سومى در كار باشد؟ اگر اين طور است، طرف قانع‏شونده مى‏تواند مسلمان باشد؟ و در اين جا متقاعدشدن به چه معنايى است؟ كه مسلمان بپذيرد حقيقتى مطلق وجود ندارد و همه عقايد بشر نتيجه ادراكها و عادات او در نگاه‏كردن، ديدن و قضاوت‏كردن است؟ آيا پس از اقرار به چنين اصلى، يا در واقع اقرار به اينكه اصلى ثابت و جهانشمول وجود ندارد، فرد مى‏تواند همچنان مؤمن باقى بماند؟ از آن سو، غيرمسلمان‏ها، يعنى تركيبى جورواجور از صدها نحله و فكر و آئين در صدها جامعه، دسته‏جمعى بپذيرند كه تاكنون اشتباه مى‏كرده‏اند و نبايد از پذيرفتن يك عقيده نهايى و جامع و شامل طفره مى‏رفته‏اند؟ و اگر اين عقيده نهايى و جامع و شامل را قرار است جامعه مسلمانان تعيين كند، كدام‏يك از شعب اسلام در گفتگوى تمدنها حرف نهايى را خواهد زد تا تكليف بقيه خلايق روشن شود؟

بسيارى از مهاجران افغان از فرهنگ و سبك زندگى اقشارى از مردم تهران و شهرهاى بزرگ ايران بيشتر حيرت مى‏كنند تا گروه اخير از طرز زندگى در ايتاليا و اسپانيا و يونان. در تفاهم تهرانى و همتاى استراليايى‏اش، تفاوتِ زبانى كمتر مانع ايجاد مى‏كند تا در ارتباط شيرازى و قندهارى كه به زبانى واحد صحبت مى‏كنند. تفاوتها ميان جوامع اسلامى گاه عميق‏تر از تفاوتِ ميان مؤمن و كافر است. كفّار فرنگ معمولاً با ايرانيها ملايم‏تر رفتار مى‏كنند تا ايرانيان با افغانهاى هم‏آئين خويش. حوزه‏هاى فرهنگ و تمدن جوامع لزوماً مترادف با حوزه دينى و جغرافيايى آنها نيست. براى اين قرابتها و فواصل مى‏توان شواهد بسيارى يافت.

اهل ديانت مصلحت نمى‏بينند وارد بحث در درك طالبان از اسلام شوند و به اين كلى‏گويى بسنده مى‏كنند كه اين آن نيست. مجسمه‏اى پنجاه مترى از سنگ نامى جز بُت ندارد و از نظر شرعى قاعدتاً بايد آن را خُرد كرد، اما كسانى به نجوا مى‏گويند مجسمه سنگى فقط به درد جلب توريست و عكس‏گرفتن مى‏خورَد و بتهاى امروزى هنرپيشه سينما و ورزشكارند. چنين توجيهى بيشتر از سر مصلحت و بنا به منافع ارزى است تا مبتنى بر اصول. تخطئه طرز فكر و كنايه تحقيرآميز جاى نقد را نمى‏گيرد، اما مثلاً در الازهر اگر سرِ چنين بحثى باز شود پاى اهرامِ فراعنه هم به ميان مى‏آيدو كمتر كسى ميل دارد روى منافع خويش بحث كند. در ايران، يكى از ارباب عمائم كه وارد بحث در حقانيّت دعاوى طالبان شده بود به زندان افتاد و خلع لباس شد. (''دكتر`` اگر امروز زنده بود آيا مقاله‏هايى مثل هميشه رقيق و احساساتى در دفاع از بن لادن منتشر مى‏كرد، اجازه اقامتش به‏عنوان پناهنده سياسى را لغو مى‏كردند و از فرانسه اخراج مى‏شد؟)

در جنبه‏هايى از تحولات سالهاى اخير مى‏توان ته‏رنگى از مصادره آرمان ديد: مردى بالابلند و با معيارهاى نژاد سامى خوش‏سيما از سرزمين حجاز همراه با جنگجويانى ازجان‏گذشته به كوه مى‏زند و به غار پناه مى‏برد تا به حاكميت كفر و شرك پايان دهد و حكم خدا را در جهان جارى سازد؛ ثروت سرشار خويش را ايثارگرانه در اختيار مجاهدين راه حق مى‏گذارد و به‏عنوان اعلام شروع آخرالزّمان، برجهاى سر به‏فلك‏كشيده فراعنه را با سفينه‏هاى پرنده نمرود به آتش مى‏كشد و ويران مى‏كند. چند و چون آن ماجراها همچنان در ابهام است، اما در همه تحولات تاريخى نوعى پيوستگى درونى وجود دارد. وهّابيون در بيست سال گذشته از شيعيان عقب افتادند و اين فاصله در قضيه سلمان رشدى به بالاترين حد رسيد. ظهور منجى اهل حجاز در غارهاى جبال هندوكش، خواسته يا ناخواسته، به آنها فرصت داد در مسابقه صدور فتوا جلو بزنند، هرچند كه اين به‏اصطلاح منجى به روى بازى‏گردان‏هاى اصلى هم شمشير كشيد و آبروى همه را برد.

مى‏گويند زيبايى در چشم بيننده است. ظلم و عدل را هم بايد در چشم و ذهن فرد ناظر جست. جز با تلقينات شديداً صوفيانه و عرفانى نمى‏توان فرد را قانع كرد كه گرسنه‏بودن او يك داستان است و سيربودن همسايه‏اش داستانى ديگر. گرسنگى و سيرى دو روى يك سكّه‏اند. كسانى مى‏گويند امپراتورىِ غرب نه تنها مسبّب سيه‏روزى ملتهاى فقير است، بلكه مسئوليت اخلاقى‏اش انتها ندارد چون مفهومِ فقر ديگران آفريده ثروت اوست. برخى عقيده دارند كه امپراتوريهاى جديد بسيار ظالم‏اند (امپراتوريهاى بغداد و استانبول عارى از ظلم بودند؟)؛ كسانى هم عقيده دارند كه براى مهاجمان به امپراتورى، جُهّال مناسب‏ترين صفت است. درهرحال، جُهّالِ وحشى از حكّام نابودشده عادل‏تر نيستند و معمولاً انحطاط ستمگرانِ سابق را به ارث مى‏برند بى‏آنكه بتوانند جنبه‏هاى مثبت تمدن آنها را ياد بگيرند. نشستن امثال ياغىِ رؤيازده اهل حجاز در رأس ساختمان صد و چند طبقه، دنيا را بهتر از آنچه هست نخواهد كرد. شايد فقط زيباييهايى را كه روميان ظالم ايجاد كرده‏اند از ميان ببرد و بساط قاچاق مواد مخدّر به جهت مصرف مستضعفان را از غار به آسمانخراش (و شايد به اينترنت) منتقل كند.

آنچه را امروز در افعانستان مى‏گذرد مى‏توان كپيه‏اى كم‏رنگ با نوعى شباهت به اوضاع ايران در نود سال پيش ديد: كشمكش راهزنان شمال با غارنشينان و مزدوران جنوب؛ كوه‏نشينان و ايلات و عشاير مسلح در پايتخت و در پى پُركردن جيب و جيپ از هر مالى كه به چنگشان بيفتد؛ سرگردانى و بلاتكليفى؛ فروپاشىِ فضاحت‏بار قدرت مستقر و نبود جانشينى براى آن؛ ميل به كسب غنيمت يا دغدغه حفظ گليم خويش در طوفان؛ بى‏اعتقادى هم به درك توده مردم و هم به حسن نيّت طبقه حاكم؛ نمايش رگِ گردن و اظهار تعصب در عين خوددارى از قاطعيت در شرايطى كه ظاهراً همه آماده‏اند بر سر اصول خويش وارد معامله شوند؛ هم ميل به گردن‏كشى در كوچه و خيابان در برابر توصيه خارجيان، و هم اين اعتقاد قلبى كه مغز فرنگى بهتر كار مى‏كند و بيشتر مى‏فهمد، و آينده در دست خارجى است. اين نظر هم جاى تأمل دارد: شايد تا حدى به بركت تأثيرهاى فرهنگ غرب و اقتصاد نفت باشد كه ايرانيها اهلى‏تر از پسرعموهاى كوه‏نشين‏شان به نظر مى‏رسند.

از آنجا كه مفاهيم دوزخ و فردوس پشت و روى يك سكه‏اند، وقتى كسانى براى خويش بهشت مى‏آفرينند برخى نابرخورداران نتيجه مى‏گيرند كه آنها عملاً و در واقع دنيا را براى ديگران جهنم كرده‏اند. اما نشستن جهل به جاى ظلم دنيا را بهتر نخواهد كرد، گرچه به دوزخيانِ زمين مجال مى‏دهد آسوده خاطر باشند كه اين خاكدان پست از آنچه در مخيّله حقير خودشان مى‏گنجد بهترشدنى نيست.  

 

 

 

 

editor@lawhmag.com

 mGhaed@lawhmag.com  

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

X