شمارۀ سيزدهم شهريور 1381 استقلال دانشگاه و آيندۀ دختران دانشگاهرفته در سال 1321، طبق قانونى كه تا آن زمان اجرا نشده بود، رئيس دانشگاه تهران از سوى شوراى رؤساى دانشكدهها (به همراه يك استاد منتخب از هر دانشكده) انتخاب شد. قانون تأسيس دانشگاه تهران هم، مانند بسيارى قوانين ديگر، در دهه 1330 بار ديگر به بايگانى رفت. دانشگاه اجتماعى گذرا و جمعيتى است مركب از آدمهايى كه موقتاً كنار يكديگر گرد آمدهاند، پس شايد جزو پايههاى مادّى جامعه به حساب نيايد. اما از نظر پرورش فكر، ترويج حركت ريشهاى و تبليغ براى دموكراسى از كف جامعه، نهادى مهمتر از آن وجود ندارد. براى سنجش قابليت هر نظرى نيز مناسبترين مكان است. دانشگاه جاى طرح افكار است و آنچه دستكم نزد برخى از اهل دانشگاه خريدار نداشته باشد در بازارِ فكر جايى ندارد. شعور درك جامعه و جهان همان است كه در دانشگاه كسب مىشود و لاغير. در چند سال گذشته كه توجه به نسبتها در عرصه آراى عمومى رواج يافته، بار ديگر فكر احياى قانون استقلال دانشگاهها در گوشهكنار مطرح شده است. كسانى هشدار مىدهند كه طرفداران حفظ وضع موجوديا در واقع، طرفداران اعاده وضع پيشينتن به چنين انتخاباتى نمىدهند و براى جلوگيرى از آن، اگر لازم شود، دانشگاهها را به آشوب خواهند كشاند و تعطيل خواهند كرد. خود طرفداران وضع موجود به مناسبتهايى ديگر اشاره كردهاند كه رقيبان آنها وزنى ندارند و در نخستين انتخاباتِ بدون فيلتر يقيناً از حريف سومى شكست خواهند خورد. چشم اميد طرفداران وضع موجود به فيلترهاى حراستى و بازدارنده است و انتخابات انجمن جامعهشناسان در آبان 1380، بهعنوان آزمونى مقدماتى در زمينه انتخابات در مجامع دانشگاهى، نشان داد نگرانىشان از بابت حريف سوّم بىپايه نيست (نگاه كنيد به لوح 12). در خود دانشگاهها سؤالهاى بسيارى در باب ارتقاها، اخراجها و تصفيههاى دهه شصت بىپاسخ مانده است. كسانى مىگويند چنان اَعمالى هرگز مشمول مرور زمان نخواهد شد. كسانى به زبان مىگويند گذشته گذشته است اما در عمل به گشودن پروندههاى قديمىِ رقيبان علاقه نشان مىدهند. اگر گذشته گذشته است، پس همه از اتهامهاى قديمى تبرئهاند؛ اگر نگذشته است، تمام پروندهها بايد مفتوح بماند. در محيطى آكنده از خردهحساب مانند جامعه ايران كه دوستيها ناپايدار اما كينهها معمولاً ابدىاند، روشن نيست كه در جريان حسابرسى تا چه تاريخى مىتوان به عقب برگشت. در انتهاى دهه 1350 كه روزگارِ تسويهحساب بود، كسانى مىگفتند در رسيدگى به پارهاى ارتكابات، حرفزدن از مرور زمان بيجاست. جاى ترديد است كه آن اشخاص امروز بخواهند همچنان از اين نظر دفاع كنند. تا زمانى كه انتخابات آزاد در دانشگاه ميسر نشده باشد نمىتوان از تحقق دموكراسى در كل جامعه حرف زد. منصب دانشگاهى يكسره خالى از مزاياى جنبى براى فرد احرازكننده نيست، اما چنين مزايايى به مراتب كمتر از عوايدى است كه در ديگر نهادها نصيب دارندگان مقام مىشود. دانشگاه گرچه براى دانشجويانش مكانى گذراست، براى اهل آن به معنى آينده است. اكثريت نزديك به تمامى مدرسّان دانشگاه، جز معدودى كه ممكن است به مناصب ادارى برسند، در همين حيطه مىمانند. دانشگاه و انتخابات آن نمىتواند عارى از خصوصياتى باشد كه در كل جامعه جارى است. استدلالهاى يك بام و دوهوا، به همريختن تقدم و تأخّر وقايع و رابطه علت و معلول به نيّت رسيدن به نتايجى از پيش تعيينشده، و بسيارى عادات ديگر كه از صبح تا شب در صحنه اجتماع و سياست و رسانهها مىبينيم، در دانشگاه هم بناچار بروز مىكند. دانشگاه حتى اگر تافته باشد باز از قماش همان مردمى است كه آن را ايجاد كردهاند. با اين همه، دانشگاه مىتواند براى نهادهاى ديگرى كه از دقت علمى و نظم فكرى برخوردار نيستند الهامبخش باشد. دانشجو ممكن است بعدها به اين نتيجه برسد كه آنچه در دانشگاه آموخته است در همه موارد در صحنه اجتماع كارايى ندارد، اما معمولاً نتيجه مىگيرد كه عيب از جامعه است، نه در آنچه به او آموختهاند. وقت آن است كه انتخابات در دانشگاهها در دستور كار قرار گيرد. نسلى كه در دهه 1360 با عقبزدن رقيبان به عرصه رسيد و مقامهاى ادارى و علمى دانشگاهها را از آنِ خود كرد بهتر است حالا كه لابد احساس استقرار مىكند تن به رقابتى منصفانه بدهد. اين بهانه كه هنوز براى آزادىدادن به اهل دانشگاه (يا در اصطلاح مسخره برخى نشريات، ''اهالىِ دانشگاه``، لابد به سياق ''اهالىِ فوتبال`` در تفسيرهاى ورزشى) زود است، در واقع ادعاهاى آن افراد در باب اصلاح و عدالت را نفى مىكند. بند نافِ قدرتِ سياسى ابدى نيست و چه بهتر كه اين جريان به استقبال آينده برود و بكوشد بر مبنايى واقعاً آكادميك تكيه كند، حتى اگر خطر رويارويى با رقابتهايى شديد را در برابر ببيند. در نيرنگستانِ آريايىاسلامىمان فيلمهاى پرخرجى مىسازند كه بيننده ندارد؛ كتابها و روزنامههاى پرتيراژى چاپ مىكنند كه خواننده ندارد و از انبار كاغذ به كتابخانههاى مراكز دولتى مىرود؛ و رؤسايى بر مراكز آموزش عالى مىگمارند كه مقبوليت و اعتماد به نفس چندانى ندارند. حتى در يك نظام مقدّس اين همه سوبسيد و دوپينگ زيادهروانه است. در همان دهه 1360، رندان حقپرست در مورد دانشكدههاى پزشكى دست به بدعت زدند (گرچه بدعت را شرعاً جايز نمىدانند). حالا بايد صدها نفر هزارها ساعت بنشينند حرف بزنند و دعوا كنند تا شايد دانشكدهها را به شكل قبلى برگردانند. كسانى كه آن برنامه را پيشنهاد و پياده كردند مجهّز به درجات دانشگاهى بودند و ادعاى نخبگى داشتند، اما برخى از آنها بعداً كه نتايج كار را ديدند، تقصير را به گردن دستهاىِ مرموزِ كذايى انداختند و قايم شدند. در همين حال، جا دارد كه فكر برگزارى انتخابات در دانشگاهها هم رفتهرفته مطرح شود، گرچه اصرار بر تعيين برنامهاى زمانبندىشده براى اجراى آن در آينده نزديك لازم نيست. پيشرفت را نبايد مقدّر انگاشت. در هر زمينهاى فكر ممكن است جا بيفتد و تجسم مادّى و عينى بيابد. قابلفهم است كه كسانى، به بركت دسترسى به تريبون، قادر به مطرح كردن فكر انتخابات در دانشگاهها باشند اما مصلحتانديشانه ترجيح بدهند اين كار را نكننداز جمله، چون شكست خود در برابر مغلوبهاى اسبق را حتمى ببينند، اين شكست را مقدمه بازشدن برخى پروندهكارنامهها بدانند، يإ؛ ّّ بپندارند كه اقليتِ مخالفِ استقلالِ دانشگاهها دست به واكنشهايى پرخاشگرانه و حتى خشن خواهد زد. درهرحال، در كارنامه اشخاص داراى توان اما فاقد جرئت، جايى خالى مىماند. نمرهاى كه اكنون مىتوانند از اين بابت بگيرند ممكن است بالاتر از چيزى باشد كه بعدها بهعنوان غايب از ميدان عمل و طفرهرو از اصول به آنها داده خواهد شد. ◙ برخى مشكلات در گذر زمان هيئتى كاملاً جديد مىيابند. در ايران، پديده سواد و بيسوادى بهطور كلى، و مدرسهرفتن دختران به طور اخص، از آن جمله است. با گذشت فقط يك نسلبهطور دقيق، در فاصله بين فارغالتحصيل شدن يك نسل و بيرون آمدن فرزندان آن نسل از دانشگاه-ايران از كشور بيسوادها به كشور دانشگاهرفتهها تبديل شده است. زمانى گمان مىرفت كه بيسوادها آيندهاى ندارند؛ حالا پيداست كه اين درسخواندهها هم به همان اندازه بىآيندهاند. عصر رونق و رفاه و پيشرفت دهههاى 1950 و 60 جاى خود را به عصر رقابتهاى جهانى، سرريز جمعيت و كمبود منابع داده است. روشنگرى در فكرها، تحولات اجتماعى و تجربههاى عينى درك ما از جهان را تغيير دادهاند و آدمها وقتى فكرشان تغيير مىكند به انتظارات تازهاى مىرسند. زنان در جامعه ايران هم، مانند همه جاى جهان، به موفقيتهايى نائل آمدهاند كه در تاريخ تمدن بىسابقه است: استقلال اقتصادى، ترقى در موقعيت اجتماعى، امكان شكوفاندن استعدادهاى خويش. چنين موفقيتهاى شگرفى همراه با تغيير است، اما لزوماً به معنى رضايت نيست. رضايت احساسى است ذهنى و، همانند مفهوم فرّارِ خوشبختى، به انتظارات فرد بر مىگردد. وقتى همراه با تغييرهاى اجتماعى، انتظارات مدام بالاتر برود، نمىتوان انتظار داشت كه انسان به مرحله رضايت كامل برسد. هر رضايتى در آن سوى توقعاتى قرار دارد كه برآوردهشدن آنها سطح ادراكِ ناشى از تجربه را باز هم بالاتر مىبَرد و دستيابى به رضايت را به تعويق مىاندازد. به اين ترتيب، در اختيار داشتن فرصت به موفقيت مىانجامد، اما موفقيت ممكن است به آن اندازه كه پيشتر گمان مىرفت رضايت به همراه نداشته باشد. چشماندازى كه دنياى جديد در برابر زنان مىنهد عمدتاً حاوى تساوى با مردان در برخوردارى از فرصتها در جامعهاى شهرى است. در جامعه روستايى و سنتى، مسير زندگى و سهم و جايگاه فرد پيشاپيش تعيين شده است: كار، خانواده و مرگ در محيطى كوچك و بسته. در جامعه شهرى مىتوان به افزايش سهم خويش انديشيد: ارتقاى طبقاتى، داشتن زندگىِ نه تنها خصوصى بلكه كاملاً شخصى، امكان خوددارى از پيمودن مسيرهاى متعارف در مدارهاى سنتى. اين را هم به فهرست ناكامىهايمان بيفزاييم: انتظارات زنان حتى اگر تا حدى تحقق يافته باشد، سبب رضايتى همهجانبه نشده است. با اين همه، در كنار موفقيتهاى اجتماعى و شغلى زنان، دختران هم در رقابت شيرين كاشتهاند: نسبت دختران دانشگاهرو از شصت درصد بالا مىزند و شايد زمانى برسد كه در برخى دانشكدهها پسران اقليتى كوچك باشند. در دهه 1340 قرار شد در كنكور دانشگاهها ورقههاى دخترها و پسرها را جداگانه تصحيح كنند. استدلال پشت چنين تصميمى اين بود كه مىگفتند دختران از مدرسههايى همانند پسران برخوردار نيستند و منصفانه نيست كه ناچار از رقابت با آنها باشند. سالهاست كه دختران براى رقابتِ پيروزمندانه در ورود به تحصيلات عالى نيازى به گزينشِ ترجيحى ندارند. مسئلهاى حل شده اما مسائلى ديگر فوراً جاى آن را گرفتهاند: عايدات جارىِ كشور ايران براى اميدواركردنِ جوانان درسخواندهاش كفايت نمىكند؛ توسعه ناموزون اجتماعى با گسترش منابع همراه نبوده و كشور گرچه به ملايمت رشد مىكند، در رقابتهاى جهانى عقب و عقبتر مىماند؛ و فرهنگ شهرنشينى گرفتار همزيستىِ پرمسئلهاى با فرهنگ روستايى است. ايجاد فرصتهاى عادلانه با تمهيداتى از قبيل تصحيح جداگانه ورقههاى كنكور مشخصاً نتيجه تفكرى است كه از جاهاى ديگر دنيا وام گرفته شد، اما امروز تفكّرى از نوعى ديگر كه از قديم با چنين كارهايى موافق نبود بايد پاسخگوى پيامدها باشد. كسانى اصرار دارند فرهنگ غربى را نيرويى متخاصم قلمداد كنند. كششها و تضادها انكارناپذيرند اما فلاكتِ شهرى مانند تهران بيشتر نتيجه پيشروىِ فرهنگ زمخت روستاست تا هجوم فرهنگ فريبنده غرب. تمدنِ شهرنشينى در ايران متناوباً لگدمال صحرانشينان بوده است و ستيزِ فرهنگىِ كنونى بيشتر تهاجم فرهنگ روستا به تمدن شهر بهنظر مىرسد تا تقابل سنّت و تجدد. سنّت از چيزى دفاع مىكند و در جا مىزند اما مؤتلفش، فرهنگ صحرانشينى، نه موافق شهرىهاست و نه مخالف آنها: در جهت توليدِ مادّى زحمت مىكشد اما بهعنوان نوعى شنِ روان و عامل ايلغار، جنبههاى مثبت فرهنگ شهر را تباه مىكند. زنان مدرسهرفته نسل جديد يكى از قربانيان اين تهاجم فرهنگىاند. در پسزمينه توسعهنيافتگىِ اقتصادى و فقر روزافزون، برخوردى فرساينده بين قشرهايى بيگانه با يكديگر جريان دارد. امروز زن تحصيلكرده ايرانى ناچار از حضور و كار در محيطهايى است از نظر فرهنگى روستايى اما با قرار و قاعده زندگى شهرى. غلبه روستايىگرى بر محيط شهرى قوام فرهنگى و رشدِ اجتماعى را، بخصوص براى زنان، دشوارتر مىكند. انفجار جمعيت و شمار بزرگ دانشگاهرفتهها سبب اغتشاش در اركان جامعهاى شده كه از الگو، سرمشق، مرّبى و حتى اميدِ بهبود كمبهره است. نسل دختران جوانى كه وارد بازار كار مىشوند از فرصتهايى كه انتظار داشتهاند نشان چندانى نمىبينند. امكانهاى حداقلّى كه دنياى توسعهيافته براى يك دختر جوان در بدو ورود به جامعه فراهم مىكندشغلى مناسب، آپارتمانى اجارهاى، اتومبيلى دستدوم و مقدارى اثاثيهبراى نسل جوان در ايرانِ امروز رؤيايى دستنيافتنى به نظر مىرسد. نگرانكنندهتر از همه، كمبود فرصتهاى ازدواج براى دخترانِ درسخوانده است. با كاهش نسبت پسران دانشگاهرو، مشكل قديمى مدرسهنرفتنِ دخترانْ جاى خود را به مشكل شمار دخترانِ درسخوانده و به حال خود رهاشدهاى مىدهد كه نه از فرصت كار پيداكردن برخوردارند، نه از امكان استقلال اقتصادى كه در انتظارش بودهاند، و نه از مجال كافى براى انتخاب همسر مناسب. اين مشكلكه بدون انقلاب هم شايد به نحوى خفيفتر بروز مىكرددر انتهاى دهه 1360 كاملاً عيان شد: با بالاگرفتن موج مهاجرت، پسران درسخوانده در خارج به وطن بازنگشتند، و اخراجها، تصفيهها، تنگناهاى اقتصادى، فشارهاى اجتماعى و جنگ، اعتماد به آينده را كاهش داد و برنامه زندگىِ اقشارى از جامعه به هم ريخت. بسيارى از دختران ايرانى به جايى كه ميل داشتهاند رسيدهاند، اما دريافتهاند كه شرايط جامعه كاملاً مهيّاى جا دادن به آنها نيست. ظاهراً زنان ايران بيش از توانِ سرزمينى صحرايى و وراى بنيه فرهنگى و اقتصادىِ جامعه خويش رشد كردهاند، و شگفتا كه اين تحولات در عهد حكومتى اسلامى اتفاق مىافتد. كسانى پايبندى به ارزشهاى سنتى را تجويز مىكنند، از خباثت غرب و جفاى فمينيسم مىنالند و گمان مىكنند هرچه را نمىپسندند تصادفاً همين ديروز از جايى ديگر وارد شده و قابل اخراج است. توجه عصر جديد معطوف ارائه فرصتهاست و فكر و ذكر ما مصروف شكايت از ديگران و حمله به سايه حريفانِ موهوم. در همان حال كه كسانى سرگرم شكايت از جفاى روزگار و غدرِ دشمنانند، نارضايىِ روزافزون دختران تحصيلكرده و اغتشاش اخلاقى و فرهنگىِ ناشى از سرگشتگى و بىاميدىِ نسل جوان تصويرى نگران كننده از آينده جامعه ايران در برابر مىنهد: آيندهاى يقيناً بسيار متفاوت با شرايط امروزى و همراه با مسائلى بسيار پيچيدهتر از مشكلات كنونى.
|
نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.
|