|
صفحة اول مقاله / گفتگو/ گفتار فهرست مطالب½ سرمقاله ها
آرشيو |
سرمقاله |
شمارة چهاردهم اسفند 1381 درسها، سرمشقها، سياهبازىها در جامعه ايران نوعى عذرتراشى رفتهرفته شبيه شكايت از جفاى روزگار در شعرهاى قديمى مىشود. مقامهاى مسئول امور فرهنگى و آموزشى مىگويند صد حيف كه كم و دير جنبيدند و ثمر چندانى به دست نياوردند، وگرنه براى دستيابى به موفقيتهاى بزرگ چه بسيار امكانات در اختيار بود. عذر آن مسئولان بيشتر حالت انشانويسى دارد تا انتقاد از خود، و پر است از جملاتى كليشهاى در باب اولويتندادن به مشكلات اصلى، پرداختن به مسائل حاشيهاى، عدم درك صحيح گرفتاريهاى جوانان و فقدان تفاهم با نسل جوان. از جمله كاربردهاى اين انتقاد، توجيه ناكامىِ نظام آموزشى در جلب اعتماد نسل جوان است. كسانى بر اين عقيدهاند كه ذهن كودك و نوجوان و جوان همانند لوحى است سفيد كه صاحبان لوح هرچه ميل داشته باشند مىتوانند بر آن حك كنند. به اين فرض بايد نمره هجده داد، چون دستكم دو اشتباه در آن به چشم مىخورد: ذهن انسان در دوره رشد همانند لوح هست، اما صاحب آن، پدرومادر و حكومت نيستند؛ صاحب لوح، خود فرد است. و خود فرد هرآنچه را در جامعه و جهان مىبيند ثبت مىكند، نه صرفاً آنچه بهعنوان وعظ و پند و اندرز در اوقات رسمى به او خورانده مىشود. به بيان ديگر، والدين و نهادهاى جامعه هم موضوعهايىاند كه فرد ناظر درباره آنها بهاندازه هر موضوع ديگرى قضاوت مىكند. و در امر يادگيرى، واقعيت موجودْ مقدم بر خواست ذهنىِ فرد است. ما در نحوه فكركردنمان تا حدى آزادى عمل داريم، اما جهانِ پيرامون ماست كه تعيين مىكند ما بايد به چه چيزهايى فكر كنيم. در كار آموزش، نمونههاى عملى به اندازه اصول نظرى، و حتى بيش از آن، آموزندهاند. در ايران، بهعنوان جامعهاى بسيار جوان، جوانترها قرار است رفتار اجتماعى را از بزرگترها بياموزند. به اين ترتيب، جاى تأسف هست اما جاى تعجب نيست كه ببينيم از پسران و دختران جوان شهرى، كه به احتمال قريب به يقين در شمار درسخواندههاى جامعهاند، در مقام راننده همان رفتارى سر مىزند كه از قاطبه مردان روستايى كه بسيارى از آنها فرصت تحصيل نداشتهاند. در اين زمينه، آموزش نظرى و سطح آزمون كموكسرى ندارد، اما مثالهاى عملى نافى تعاليم نظرىاند. متقاضيان دريافت گواهينامه رانندگى در ايران هم بايد در امتحانى همانند آنچه در سراسر جهان گرفته مىشود قبول شوند، اما آنها بعداً آموزشهاى جزوه آئيننامه را دور مىريزند و از نمونههاى موجود در خيابانها تقليد مىكنند. در جنبهاى ديگر، ستايش فضيلت و تقوا، و تجويز شايستهسالارى نيز جزو برنامه آموزشِ اجتماعى است. در عمل مىبينيم وزيران كابينه فعلى اگر در انتخابات رياست جمهورى شركت كنند به جايى نخواهند رسيد، چون سخن، قلم، سيما و رفتارشان كلاً جذّاب نيست (و از اين بابت البته تقصيرى ندارند). اين تصادفى نيست، بلكه مثال عملى به عمد متفاوت با اصول است. اصل اعلامشده، شايستهسالارى است؛ ملاحظه واقعى، جلوگيرى از رقابت خودسرانه و مؤثر افراد در انتخابات است. با يك منطق، نبايد به افراد اجازه داد از پُستى كه به آنها تفويض شده بهعنوان تخته پرش و سكوى تبليغ براى خود استفاده كنند. به تعبيرى ديگر، بايد همواره كسانى را كه توانايىِ چندانى براى ترقّى ندارند به كار گرفت تا همواره مطيع و بىخطر و كماثر باقى بمانند. از عصر مشروطيت، و بخصوص در ربع قرن گذشته، از ميان افرادى كه وزارت فرهنگ، در هر دو جنبه هنر و تعليمات عمومى، را بر عهده داشتهاند كمتر كسى نزد اهل هنر و نظر نمره قبولى گرفته است-تا چه رسد به نمره ممتاز. در اين كشور، داستان فقدان صلاحيت يا مقبوليت تازگى ندارد. در چشمانداز تاريخى، معدود سياسيونى داراى صلاحيت اما فاقد محبوبيت بودهاند. قاطبه زمامداران از هر دو نظر در مضيقه بودهاند. در جهان واقعى، مدير مدرسه به وزير، معلم به مدير، و دانشآموز به معلم تأسى مىجويد. وقتى وزير الگو نباشد، مدير و معلم هم نيستند. عذرتراشها مىگويند حيف كه فرصتها هدر شد و امكانات از دست رفت اما اعتماد نسل جوان به دست نيامد. ناظرانى در پاسخ مىگويند از امكانات فراوانتان استفاده كرديد، بسيار هم استفاده كرديد، اما آن جهانبينى و برنامه فكرى نمىتوانست ثمرى جز اين داشته باشد. در تضاد ميان حرف و عمل، تمايل طبيعى افراد اين است كه عمل را مِلاك بگيرند. دانشآموز و دانشجو هم از اين قاعده مستثنا نيستند. معلمّى اعلام مىكند روشى براى تدريس الفبا ابداع كرده است كه با آن مىتوان در پوكترين كلّهها هم سواد خواندن و نوشتن فرو كرد. پس از مدتى، تلويزيونِ وطنى همين شخص را نشان مىدهد كه بهعنوان مجروح شيميايى روى تخت بيمارستان بسترى است، اما به جاى استراحت مطلق، حتى زير سرم و آمپول حاضر نيست از آموزش نوباوگان وطن دست بردارد. مدتى بعد، در مراسمى كه براى معرفى جانشين او بهعنوان رئيسِ دانشكدهاى برگزار مىشود، به دربان مؤسسه دستور مىدهند او را راه ندهد. ادعاى خود فرد: چون مىدانستهاند كه قصد دارد از حق دانشجويان به كتكنخوردن دفاع كند او را از آزادى بيان محروم كردهاند. توضيح مقامهاى مافوق او: ايشان بورسى براى تحصيل در لندن گرفته و خيال داشته در مراسم خداحافظى، از تربيون دانشكده براى اعلام پاكدامنىِ خويش به شنوندگانِ آتى استفاده كند. يعنى: در تهران در شمار عاشقان ولايت، در لندن در صف مدافعانِ حرّيت. چنين مضحكههايى تنها به يك فرد يا فقط به برخى نهادهاى اجتماعى صدمه نمىزند، بلكه كل نظام فرهنگى و آموزشى و تربيتى جامعه را بىاعتبار مىكند. معتقدان به انتقادِ از خود استدلال مىكنند كه اينها وقايعى تكافتادهاند. منتقدان وضع موجود استدلال مىكنند كه اينها علايمِ بيمارىاند: سيستم رسمىِ فرهنگسازى كلاً اعتبار چندانى ندارد، و نظام آموزش و پرورش بهعنوان بخشى از آن سيستم، آماج انتقادهاى بسيارى است. رفتار آن معلم از نظر اخلاقى، و روش دستگاهِ تبليغات صوتى-تصويرى از جنبه اعتقاد به آنچه ارائه مىكند، جاى بحث دارد. اين اتهامى قابل تأمل است كه تلويزيون از انگيزههاى پشت چنين رفتارهايى آگاهى دارد، اما هرجا، بنا به مصلحت، بخواهد از موضوعى مشكوك بهرهبردارى كند، در نهايتِ بزرگوارى، قضاوت را به مردم مىسپارد. وقتى آن طرز تفكر در انتخاب يكونيم دوجين وزيرِ نهچندان جذّاب و محبوب را كنار اين تصوير معلم مجروح و آوازخوانِ روى تخت بيمارستان بگذاريم، مىبينيم كه مردم اين جامعه در مبانى عقلى و اخلاقى، و در اصول زيباشناسى، اختلافنظرهايى بسيار جدى دارند، اختلافنظرهايى كه خردهفرهنگها را از يكديگر دورتر مىكند. بر اين قرار، تعجبى ندارد كه هم مغزها و هم ماهيچهها بخواهند فرار كنند. بهرغم تمام تمهيدات امنيتى و حراستى، همچنان برخى ورزشكاران ايرانى در سفرهاى خارجى به كشورهاى ديگر پناهنده مىشوند. زمانى ورزشكاران برخى كشورها از چنين فرصتهايى براى دررفتن استفاده مىكردند، و از آنها در كشورهاى غربى به گرمى استقبال مىشد. امروز، از يك سو، در ايران گذرنامه متقاضيان را واقعاً درِ منزل تحويل مىدهند و، از سوى ديگر، هيچ كشورى به پناهنده خوشامد نمىگويد. اما اولياى امور فرهنگى كه گمان مىكنند هر حرفى زياد تكرار شود تبديل به حقيقت خواهد شد، دوست دارند از كوتاهى در هدايت نسل جوان حرف بزنند. بايد ديد كدام كوتاهى و كدام نسل جوان. صحبت از سوءتفاهم و قصور بيجاست زيرا تلاشى جدّى براى ناديدهگرفتن، دركنكردن و لجاج در كار است. وقتى اكثريت قاطع اين ملتِ جوان از ايجاد رابطه با كشورهاى ديگر صحبت مىكند درباره ويزا حرف مىزند. چنانچه روزى كنسولگرى ايالات متحده، مثلاً، در كيش افتتاح شود، در آن جزيره كوچك از فرط ازدحامِ متقاضيانِ دريافت رواديد، جاى سوزنانداختن نخواهد بود. پيشكشيدنِ جدلِ دينفروشى و وطنخواهى، و استكبارستيزى و آرمانگرايى و ايدئولوژى، نهتنها به اصل قضيه ارتباطى ندارد، بلكه مخلِّ معنى است و دين و وطن و آرمان و ايدئولوژى را تا حد مفاهيمى نالازم و مباحثى ملالآور تنزّل مىدهد. در حال حاضر، نزد ميليونها پسر و دختر جوان و بىاميدِ اين كشور، رؤياى گرفتن ويزا چنان پركشش، و دريافت اجازه ورود به كشورى ديگر داراى اهميتى چنان حياتى (يعنى اقتصادى) است كه براى دستيابى به آن هر ترفندى مباح تلقى مىشود. مقامهاى ادارى-دانشگاهى واجب مىدانند هر جا فرصت استفاده از ميكرفن دست داد به لزوم افزايش تحقيقات اشاره كنند. زمانى مُهر استاندارد مهم بود، بعد نوبت به ايزو رسيد و حالا داشتن سايت و تعريف و تمجيد از اطلاعرسانى و تحقيقات علمى مُد روز است. در عالم واقع، كسانى كه كوشيدند افكار عمومى را زير و بالا كنند تا روشن شود اين مردم از موقعيت جهانىِ كشورشان چه تصورى دارند سخت به مخمصه افتادهاند. پس منظور از تحقيق چيست، و چه ارتباطى مىتوان ميان آن اصرار بر لزوم تحقيق و اين واقعيتهاى عينى يافت؟ فوراً به عذر سانسور و خودسانسورى متوسل نشويم. سؤال اين است: آيا جامعه ايران و روح ايرانى واقعاً علاقه دارد با واقعيت امور روبهرو شود و مىتواند بپذيرد كه واقعيتهايى ممكن است ناخوشايند باشد؟ يعنى اگر نتيجه عينى با اصول مفروض همخوان درنيايد چه؟ يكى از مواردى كه اين جامعه دوست دارد بدان مباهات كند درخشش ايرانيان در جوامع ديگر است. مىگويند و مىنويسند كه ايرانيان در كشورهاى ديگر پيشرفت كردهاند و خوش درخشيدهاند. وقتى بپرسيم چرا غالب ايرانيان در كشور خودشان به اندازه كافى رشد نمىكنند، پاسخ خواهيم شنيد كه فضاى اين جامعه براى ترقّىِ افراد مساعد نيست. پس در واقع امر، اين جوامع ديگرند كه بهعنوان ميزبان مىتوانند به خود ببالند كه مهمانانشان را پرورش مىدهند يا بازپرورى مىكنند. حتى ايرانيانِ اهل كسب و تجارت كه در وطن خويش به سوگندخوردن، چه براى حرف راست و چه غير آن، عادت كردهاند، در ديار غربت از اين اعتياد دست برمىدارند، چرا كه در غالب جوامع جهان، سوگندِ دروغْ جرم است. در اينجا كه سوگندخوردن، بهعنوان رفتارى روزمره، بسيار عادى است، در دادگاهها از كسى نمىخواهند به قيد سوگند شهادت بدهد؛ گويى هركس مىتواند، به اصطلاح رايج، قرائتى شخصى از حقيقت داشته باشد. مىبينيم كه باز هم مثال خلاف سرمشق است. پرهيز از سخن كذب، يا دستكم خوددارى از افراط در دروغگفتن، لازمه بسيارى از تغييرهايى است كه اصطلاحاً توسعه خوانده مىشود. تا زمانى كه حداقلى از اطمينان به اظهارات متقاضيانِ برخوردارى از بيمه ايام بيكارى ممكن نباشد، مشكل بتوان نظام بيمههاى اجتماعى مؤثرى در اين كشور تدارك ديد، و بدون چنين تمهيدى، بخشى بزرگ از نابسامانىهاى اجتماعى حلشدنى نيست. اين نكته را بايد در مدرسه به بچهها ياد داد، اما مدرسه، و كلاً نظام آموزشىِ ايران، در ياددادن عادت به حقيقتگويى توفيق چندانى نداشته است. برعكس، مدرسه نيز يكى از نهادهايى است كه به نظريه ضرورت دروغِ مصلحتآميز-يعنى تلاش براى حفظ منافع خويش-تداوم مىبخشند، و رفتار مربيانِ آن هم از تلاش براى پوشاندنِ واقعيت عارى نيست. همه مختارند دروغ بگويند و سوگند دروغ ياد كنند، و كمتر كسى نهاد مدرسه و دانشگاه را كه مدعىِ دفاع از چيزى موسوم به حق و حقيقتاند، از شائبه پردهانداختن بر واقعيتها مبرّا مىداند. ◙ اگر مثال را بخشى اساسى از آموزش بدانيم، آنچه در جامعه ما به پسگرفتنِ حرفهاى خويش و پشيمانىازكرده شهرت يافته از بارزترين موارد اخلال در روند چنين آموزشى است. اين نوع بهراهآوردنِ افراد گرچه در حيطه سياست و در نزاع بر سر قدرت اتفاق مىافتد و مستقيماً به امر آموزش مربوط نمىشود، تبعات آن بر كل فرهنگ اجتماعى و بر نظام آموزش سايه مىاندازد. از اين رو، كسانى كه ادعا مىكنند در حيطه آموزش كارهاى بيشترى ميسر بوده، به تمام جنبهها، از جمله به مواردى كه افرادى حرف خويش را در شرايطى نامعلوم پس مىگيرند، توجه كافى ندارند. و نبايد ترديدى داشته باشيم كه تعليم و تربيت به كلاس درس محدود نمىشود و كل جامعه مكانى بزرگ براى يادگرفتن و ياددادن است. متقاعدشدن-يا وادار كردنِ-افراد به نفى خويش و پسگرفتنِ آنچه پيشتر گفتهاند نه تنها لطماتى شديد به كليّت امر آموزش و پرورش مىزند، بلكه اساس فرهنگ جامعه را متزلزل مىكند. تزلزل فرهنگ يعنى پناهبردن به هزارتوىِ رندى و رندانگى؛ يعنى بادِ هوا پنداشتن سرتاتهِ حرفهاى ديگران و باورنكردنِ يك كلمه از آنها؛ و رسيدن به اين نتيجه ناگزير كه همه در پس آينه طوطىصفتانىاند كه هرآنچه را گفتهاند بگو مىگويند. در برابر پديدهاى كه به شستشوى مغزى شهرت دارد، در نهايت، احساس جامعه اين است كه چنين ترفندى فقط براى گيرانداختن و شكار تكتك افراد است، وگرنه در آموزشِ دستهجمعى هم كاربرد مىداشت. اگر آموزش و يادگيرى را فعاليتى گروهى بدانيم، واداركردن افراد به بيان عقايدى خلاف آنچه نتيجه طبيعى مسير زندگى و مسلكشان است، كل جريان آموزشِ اجتماعى را مخدوش مىكند. اهل روانشناسى و روانپزشكى پيرامون تغيير ناگهانىِ عقيده دست به تحقيق زدهاند، اما درباره تغيير عقيده در حبس انفرادى تحقيق چندانى نشده و در متنهاى علمى مطالب فراوانى در دست نيست. در چنين مواردى، مشكل بتوان همه متغيّرها را در نظر گرفت و به تأثير آنها بر يكديگر پرداخت. شنيدن تجربه كسانى كه تغيير عقيده دادهاند ضرورت دارد، اما چنين روايتهايى نادر است و چنين افرادى بعدها معمولاً ميل ندارند، درباره آن چرخشهاى ناگهانى در عقايد خويش صحبت كنند. بنابراين، كل قضايا بازىِ سياسى تلقى مىشود و در ابهامى كه معمولاً همه نمايشهاى سياسى را دربرگرفته باقى مىماند. در شرايطى كه در وجود اراده و اختيار آزادانه فرد جاى ترديد وجود دارد، تغيير ناگهانى عقيده در مجموع بيشتر در جهت نفى چيزى است تا اثبات چيزى. هدف، نفى فرد، خُردكردن شخصيت او و نااميدكردنِ همفكران اوست، نه لزوماً به كرسىنشاندنِ عقيدهاى يا اثبات نظرى. با اين تفاصيل، در پاسخ به عذرتراشىهاى مسئولانِ امور فرهنگى بايد گفت كه تغييرهايى اتفاق افتاده، اما تغييرها در جهت همرنگترشدنِ خود آنها با جماعت بوده است. سؤال اين نيست كه چرا آن مسئولان در وظايف خويش توفيق نيافتند؛ اين است كه پس از وقوف به شكست، چرا كارها را به ديگران نسپردند. پاسخِ ناگفته اين است كه براى تمشيت امور، بهتر از آنها كسى وجود ندارد. پس ضرورتى ندارد كه آنها مدام خودشان را مقصر بدانند يا ديگران را ملامت كنند. در واقع، از رياست دنيوىِ خويش لذت بردند و تمام سعى خويش را براى تداوم وضع موجود به كار بستند، اما بخت چندانى براى موفقيت نداشتند.
|
نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است. |