بخش اول:
كبريت را كي كشيد؟
2.
تامل بر آنچه در 18 تير گذشت
لوح: تحليل شما از پيدايش و چگونگى اين حركت چيست؟
راوى دو: تظاهرات و ساعت آن در كوى خيلى عادى است. در
اين دوسه ساله، براى قطع آب كوى گرفته تا چيزهاى ديگر، تظاهراتى مىشد. حتى
وقتى شايع شد كه در انتخابات دوم خرداد تقلب مىشود، تظاهراتى از اين
وسيعتر و خشمگينانهتر رخ داد و هيچ اتفاقى پيش نيامد. اما اينجا چون
دانشجويان از جناح اصلاحطلب كمى نااميد بودند و فقط حرف شنيده بودند و آن
نامه سعيد امامى هم خيلى اثر گذاشته بود، بچهها مىخواستند كار را به يك
جايى برسانند. چيز غيرعادى، رفتار نيروى انتظامى بود و به نظر من اين حركت
خودسرانه از سوى بعضى فرماندهان نبود بلكه طرحريزى شده بود. از تعبير
خودسر و محافل خودسر در كشور ما، براى پوشاندن خيلى چيزها و حتى عميقترين
مسائل استفاده مىشود.
راوى يك: در اين مورد خاص جريان واقعاً خودجوش بود. حركت با
شعارهاى اصلاحطلبانه شروع شد. شعارهاى راديكالِ بعدى، به اهداف اوليه
دانشجوها برنمىگشت. نكته مهم اين است كه علت حركتتوقيف روزنامه
سلام-بعدها فراموش مىشود. خواستهاى بعدى دانشجويان بهنحوى معلول فاجعه
كوى است، مثلاً آزادى دانشجوهاى زندانى، تحويل جنازهها، عزل سرتيپ لطفيان.
يعنى جريان منحرف شد. دفتر تحكيم هم در اين تغيير مسير و انحراف مسئول بود.
اين خواستها مىشود محور اصلى و بچهها را به دنبال خود مىكشاند.
مسئله ديگر اختلاف بين دانشجوهاست كه از شب اول وجود داشت. مثلاً زمانى كه
ساعت 3/5 صبح جمعه (قبل از درگيرى) بچهها جمع شده بودند و حرف مىزدند،
عدهاى كه خود را اصلاحطلب هم مىدانستند آنها را مسلمان نمىدانستند و
مىگفتند 'چرا نمىگذاريد بچهمسلمان ها حرف بزنند؟` همان تقسيمبندى رايج
در جامعه كه همه را گزينش مىكنند آنجا هم از شب اول عمل مىكرد.
راوى دو: توجه كنيم كه صرفنظر از آنچه روى داده، دانشجويان
در چه وضعيتى هستند، چون نوع وجودِ انسان در حالت عادى، تأثير زيادى بر
واكنشهاى او در اوضاع بحرانى دارد. اين دانشجو در وضع عادى به زندگى
اجتماعى و سياسى خود چطور نگاه مىكند؟ من پنجشش سال است در دانشگاهم و
مىبينم اين دانشجو اصلاً جدى نيست؛ حتى به زندهبودنشاز نظر فلسفىجدى
نگاه نمىكند، تا چه رسد به مسائل سياسى. اصلاً به سياست به طور علمى و
دقيق، به صورت مجموعهاى از نيروهايى كه در واقعيت، و نه در خيالات، عمل
مىكنند نگاه نمىكند. همه از تعطيل شدن روزنامه و محدودشدن آزادى بدشان
مىآيد؛ جمع تشكيل مىشود اما بلافاصله مسخرهبازى شروع مىشود. دانشجوها
مىخندند و چرت و پرت مىگويند. در چهره و فكر اين دانشجو آدم جدى نمىبينى
كه فكر كند اين حركتش بايد در اين درگيرى سياسى باعث تحولى بشود و موازنه
نيروها را تا حدى به هم بزند. دانشجوها اصلاً اين طور نيستند. به زندگى
فكرى و سياسىشان جدى فكر نمىكنند. دغدغه فكر و سياست ندارند.
دغدغههايشان اصلاً دغدغه آزادى به معنايى كه هزينهاش را بدهند نيست.
اين هم دليل دارد: تعطيل فكر در كشور ما. فكر كه عموماً تعطيل است و كمتر
كسى پى فكر فلسفى و سياسى مىرود. البته خود اين معلول خيلى چيزها و خيلى
جريانات اجتماعى است كه اگر به طرفش برويم مثنوى هفتاد من كاغذ مىشود.
بنابراين ما با دانشجويى با اين خصوصيات مواجهيم: اهل فكر كردن نيست، آمده
دانشگاه نه براى آنكه دانشگاه محل فكر كردن و زندگى فكرىاش باشد، بلكه
براى آنكه از مزاياى دانشگاه رفتن استفاده كند. حالا اين نيرو مىآيد مقابل
يك نيروى كاملاً متشكلهم از نظر سياسى و هم ايدئولوژيكمىايستد. قبول
كنيم كه محافظهكارها ايدئولوژىِ قوى دارند، نيروى نظامى هم دارند و از همه
چيز استفاده مىكنند. آدمهايى كه جدى نيستند و تشكل ندارند فقط با احساس،
با شور به ميدان مىآيند. فجايعى را كه در اين بيست سال اتفاق افتاده همه
ما با گوشت و خونمان حس كردهايم. نه از طبقه مرفهيم كه خودمان را جدا كرده
باشيم و نه جور ديگر كه فشارها را نفهميم. صد بار براى ما مشكل درست
كردهاند، يا در شهرستان توى سر ما زدهاند. اينها براى ايجاد حس و شور
كافى است، اما فكر به وجود نمىآورد. بحران اجتماعى و بحران اقتصادى روى
دانشجو اثر مىگذارد.
بعد مسئله تشكل. تشكل مستقل كه از آسمان به زمين نمىافتد. تشكل خودش معلول
است يعنى من و شما و ايشان بايد جرئت بكنيم كنار هم بنشينيم و امكانش را
داشته باشيممنظورم امكان اقتصادى و امنيتى است. اينها وجود ندارد و من
بعيد مىدانم به اين زودى بهوجود بيايد. اين جريان ضرورتش را نشان داد،
اما قبل از ضرورت تشكل، ضرورت چيزهاى ديگرى را نشان داد.
بنابراين دانشجوها چون اهل فكر نيستند، در اين جريانها تابع حركت تودهوار
و احساسى مىشوند. ممكن است يك دسته سهچهار نفرى كه به گوشهاى از
جريانهاى فكرى گذشته و حال متصلّند جريان را بهدست بگيرند و هر جا
مىخواهند بكشانند.
در اين مدتى كه در ايران دانشگاه داشتهايم، هيچ وقت وضعيت عادى نبوده كه
بگوييم دانشگاه محل درس خواندن است و مثلاً حزب جاى كار سياسى. ما در ايران
هم با مدرنيته روبهروييم و هم با سنت و مذهب. در اين وضعيت بغرنجكه
طولانى هم شده استاين وظيفه سياسى به دوش دانشجوست و تا آينده دور هم
خواهد بود. دانشجوها وقتى از كوى بيرون رفتند، مىخواستند حركت را به تمام
شهر گسترش دهند، اما نمىدانستند چه مىخواهند. خواسته شما كه مىخواهى
بروى ميدان انقلاب چيست؟ مىخواهى مردم بفهمند؟ يك مقدار اين است. يك عده
دم از انقلاب مىزدند؛ اين يعنى چه؟ يعنى آنقدر نيرو داريم كه اين حرفها را
بزنيم؟ واقعاً محافظهكارى نيست كه بنشينيم و نيروهايمان را محاسبه كنيم.
اين عقلانىترين كار است.
من با آنهايى كه مىگفتند در كوى بمانيم موافق بودم اما استدلالشان را
نمىپذيرفتم. آنها اصلاً حرف دانشجو را نمىفهميدند. نمىدانستند چه بگويند
كه دانشجو بفهمد اولاً كلاه سرش نرود و جريان ماستمالى نشود؛ ثانياً به يك
حركت عقلانى منجر شود كه حداقلش رشد فكرى دانشجوست. شعار دادن رشد نيست.
مىتواند در تا حدى و سطحى عمل كند، اما كاملاً پارهپاره و تكهتكه است.
دانشجوها، به علت همان ناتوانى در تعقل و تفكر، نمىتوانستند همفكر خود را
پيدا كنند و به همديگر اعتماد كنند. اين باعث مىشد كه شاخههاى دانشجويى
قدرت، مثل تحكيم وحدت، بتوانند جريان را دست خود بگيرند. |