|
دانشگاهيان و دانشجويان در حكم خواجه نظامالملكهايىاند كه به
خردهفرهنگهاى مهاجم تمدن مىآموزند، نه پيشمرگ هايى كه جان خويش را به
خطر مىاندازند بىآنكه در طرز فكر جامعه تغييرى اساسى پيدا شود. و نه
كسانى كه بهعنوان "نخبگان" به استخدام كارفرماهايى سياسى در آيند كه بسيار
كمتر از آنها آگاهى دارند.
|
|
|
|
|
ابزارى كه دانشجويان براى پيشبرد چنين
برنامهاى انتخاب مىكنند معمولاً بحث فلسفى است زيرا گمان مىرود با توسل
به فلسفه مىتوان بر نظريههاى دينى تأثير گذاشت. دشوارى بزرگ در چنين
برنامهاى اين است كه از فلسفه رايج در عصر روشنگرى و مورد استفاده در
اصلاحات دينى در اروپا، در ترجمه به زبانهاى ديگر معناى چندانى به دست
نمىآيد، همچنان كه غزل كلاسيك فارسى و برخى متون ادبى فرانسه در ترجمه به
زبانهاى ديگر معنى خود را تا حد زيادى از دست مىدهند و اساساً از كوشش
براى معنىكردن اين جملات زيبا نتيجه چندانى عايد نمىشود (هركس بتواند
"سحرم دولت بيدار به بالين آمد/گفت بر خيز كه آن خسرو شيرين آمد/قدحى در كش
و سرخوش به تماشا بخرام" و الى آخر را دقيقاً معنى كند احتمالاً قادر است
توضيح بدهد كه كانت و هگل چه گفتهاند). اينكه دانشجوى دانشگاه فنى وقت
خويش را صرف خواندن متونى پر از ابهام و ايهام مىكند تا شايد بتواند به
دستكارى در دين يا اصلاح آن بپردازد، از نظر روش علمى اميدبخش نيست. هر
نگرش جديدى در حيطه دين نتيجه تغيير در ساخت جمعيت و شكل جامعه، و در
موازنه نيروها بوده است. فيلسوفان و مصلحان دينى فقط مىتوانند آنچه را
اتفاق افتاده است توضيح بدهند و جا بيندازند، نه بيشتر.
در واقعيت عينى، حافظان دين از ضرورت تجديد نظر در دين غافل نيستند و به
قاعده تقسيم كار اجتماعى يا بهعنوان واجب كفايى، چنين تكليفى برعهده
دانشگاهيان نيست. اينان وظايف ديگرى دارند. يكى از آنها مشاهده نتايج
تجويزهاى پيشين در مسايل اجتماعى است تا روشن شود، كه به اصطلاح اهل طبابت،
آيا دارو به آن گونه كه مورد نظر بوده جواب داده است يا نه.
براى مثال، هاديان جامعه تا چه اندازه بايد جلوتر و بالاتر از عامه مردم
باشند؟ چنانچه هدايتگران در سطح عامه باشند، فاقد قابليت دوربينى و الگوشدن
براى مردمند و، از اين رو، سيطرۀ ابتذال عمومى ادامه خواهد يافت. چنانچه
بسيار بالاتر و پيشتر از عامه مردم حركت كنند ارتباط آنها قطع خواهد شد. طى
چند دهه گذشته به روشنى ديدهايم كه نمايندگان عامۀ مردم، پيش از كسب صفت
مربىگرى، خود بايد آموزش ببينند تا بتوانند به ديگران بياموزانند. در غير
اين صورت، نمايندۀ عامه مردم فقط مىتواند حفظكنندۀ وضع موجود و
تداومدهندۀ عيوب سنتى و ديرين جامعه باشد ــــ كه خلاف منظور اهلنظر و
روشنفكران است.
در ابتداى مشروطيت، اين گمان پيدا شد كه نمايندگان عامه مردم بايد تا حد
امكان از خود آنها باشند. بعدها نظريه وكالت دانايان به نمايندگى از سوى
عوام مطرح شد. در چند دهه گذشته، نوعى نظريه التقاطى كه نمايندگى عوام از
سوى خودشان را تا حدى مجاز مىداند اما خواص را كنار مىگذارد رايج بوده
است. اين نظرـ ضدنظرها نزديك به 150 سال پيش در جوامع داراى پارلمان مطرح شد،
عمدتاً از سوى جان استوارت ميل كه ''سيطرۀ ابتذال عمومى" از گفتههاى
اوست. ميل هشدار مىداد چنانچه نماينده پارلمان بضاعت مالى كافى نداشته
باشد، شاه و ديگر ثروتمندان به سادگى او را مىخرند. در تأييد اين نظر،
امروز شاهديم كه بحث سهميۀ اتومبيل، خرج سفره، سفر مجانى به خارج و كلاً
"مداخل" تا چه حد در مجلس و شوراهاى شهر ايران داغ است.
اما صریحاً باز كردن اين بحث در ايران با نوعى رودربايستى از سوى
روشنفكران مواجه بوده است.
نظر رايج اين است كه دانشجويان و كلاً روشنفكران
راه تغيير را باز كنند تا نمايندگان بخشى از عوام به قدرت برسند. احتمالاً
صحيحتر و با صرفهتر اين است كه عوام راه به قدرترسيدن روشنفكران را
هموار كنند.
نكتۀ بسيار مهم ديگرى در همين زمينه كه يك بار در سالهاى 31 و 32 بر سر
آن دعوا راه افتاد اما هيچگاه بحثى فنى درباره آن انجام نشد، وجود مجالس
دوگانه است: آيا جامعۀ ايران فقط به يك مجلس مقننه نياز دارد يا مجلس عوام
و خواص، يا سفلى و عليا، و مكانيسمى براى كنترل هر يك از آنها از سوى
ديگرى، ضرورت دارد؟ روشنفكران ايران از اسم مجلس سنا متنفرند. سالها از اين
اسم براي توصيف نوعي ترياك ِ اعلا استفاده مي كردند و در حال حاضر گرچه
دستكم دو مجلس وجود دارد، تلقى اهل نظر به گونهاى است كه گويى قوۀ مقننۀ
دومجلسى امرى است عَرَضى و زودگذر. رفتهرفته بايد بپذيريم كه چنين نيست.
اين فكر را هم بهتر است بر خود هموار كنيم كه، بنا به اصل تقسيم كار
اجتماعي، جامعه ناچار است جمعي سياستمدار حرفه هاي بپروراند. طرفداران
آزادي احزاب قاعدتاً بايد خود را براي تبعاتي ازقبيل سالها سر ِ كار ماندن
ِ سياستمدارهاي حرفه اي (يا بگوييم سياست بازها و شبه سلاطين و مفسدين
اقتصادي) آماده كرده باشند. حتي وقتي بيش از هزار آماتور خوش خيال و
بازيگوش نامزد انتخابات رياست جمهوري مي شوند، در انتخاباتي كاملاً آزاد
وعاري از استصواب، يك بازيگر يا فوتباليست محبوب مي تواند همه را به راحتي
كنار بزند.
كسانى كه مدعىاند افق ديد وسيعترى دارند معمولاً خردهكارى را خصلت
خردهروشنفكرها و خردهبورژواها مىدانند و اهدافى بزرگ تجويز مىكنند. اما
موفقيت را بايد با چه معيارى سنجيد؟ در عمل ديديم كه بالارفتن از ديوار
سفارت آمريكا و كوبيدن مشت به دهان استكبار جهانى بسيار آسانتر است تا
درافكندن طرحى نو براى توسعه شهر تهران در انجمن شهر. دشمنان فرضى يا واقعى
را مىتوان، در واقعيت يا در عالم خيال، نابود كرد. اما دشوارى آنجاست كه
براى ساماندادن به شهرها، اول، نياز به اصلاح تعريف مالكيت بر اراضى شهرى
است. دوم، فرهنگ آگاهتر بايد تعيين كند شهرها چگونه توسعه يابند، نه اينكه
مديرانى روستايى شهرهاى بزرگ را به سليقۀ خود شكل بدهند.
در موردى ديگر، در ايران در بحث انتخابات كمتر كسى به روشهاى فنى رأىگيرى
توجه چندانى مىكند و حساسيت عمدتاً نسبت به تقلب است. در جهان امروز
انتخابات صحيح، از جمله، يعنى رأىدهندگان واجد شرايط پيشتر ثبت نام
كردهاند و نام آنها در فهرستى جامع و نيز يك فهرست محلى درج شده است و هر
شخص تنها در محلى كه نام او در فهرست مربوط به آن ثبت شده باشد مىتواند
رأى بدهد. در تمام موارد بالا، خطدادن و فرمولهكردن بحث در صلاحيت اهل
دانشگاه و از وظايف آنهاست. صرفنظر از گرايشهاى سياسى، اشاعه چنين فكرهايى
در حكم بالابردن سطح آب درياها و ارتقا در همه جهات و جنبهها در نتيجه
قانون ظروف مرتبطه است.
دانشجويان و دانشگاهيان مربيانىاند كه بايد به نوع خواست عمومى جهت بدهند
و به جامعه بياموزند از استعداد يادگيرى خويش استفاده كند تا در جهت رسيدن
به اهدافش حركت كند، نه اينكه بهترين مغزها به جامعه آرامش خاطر بدهند كه
نيابتاً و وكالتاً از سوى جامعه خودشان را به كشتن مىدهند تا
خردهفرهنگهاى ويرانگر و كسانى كه آماده چنگزدن به ريسمان قدرتند به
سرورى برسند و بارشان را ببندند. چنين تعارفاتى زيانبار و بلكه مسمومكننده
است.
دانشگاهيان و دانشجويان در حكم خواجه نظامالملكهايىاند كه به
خردهفرهنگهاى مهاجم تمدن مىآموزند، نه پيشمرگ هايى كه جان خويش را به
خطر مىاندازند بىآنكه در طرز فكر جامعه تغييرى اساسى پيدا شود. و نه
كسانى كه بهعنوان "نخبگان" به استخدام كارفرماهايى سياسى در آيند كه بسيار
كمتر از آنها آگاهى دارند.
آنچه دانشگاه مىخواهد قيام جهل عليه ظلم نيست. ضربالمثلى چينى مىگويد
ببر سوارى سخت نيست، دشوارى در پياده شدن از ببر است. اگر حكومتكردن در
جوامع خشونتمدار و استبدادزده را نوعى ببرسوارى بگيريم، مىبينيم كه
پائينآمدن از اريكه تا بدان حد خطرناك است كه افراد ناچارند به هر قيمتى
شده پياده نشوند. پس در جامعهاى خشونتمدار لازم است كه پيادهشدن از
اريكه قدرت قدرى كمخطر گردد. از سوى ديگر، بايد توجه داشت كه براى محاكمه
يك گروه صد نفرى سى سال وقت لازم است. اگر معيارهاى مورد نظر حقوقدانان
رعايت مىشد، دادگاههاى سال 57 همچنان ادامه داشت.
نسل دانشجويان دهههاى 1340 و 50 طرفدار فكر انقلاب بود و آرزو مىكرد ملت
بيدار شود. نسل كنونى (به مصداق"يك داغ دل بس است براى قبيلهاى") به تجربه
درمىيابد كه ملت بيدار يعنى ملت تربيتپذير وگرنه چه بهتر كه در چُرت
بماند (ايام تعطيل در ايران روز صرفهجويى و پيشگيرى از هدر رفتن منابع ملى
است). به همين روال، مىتوان گفت كه دستاوردهاى آرام و قابل اصلاح بر
تحولات يكشبه و غيرقابل كنترل ترجيح دارد.
رسالتى را كه جامعه به گردن دانشجو گذاشته است بايد تبديل به مشاركت كرد و
نگذاشت يكسره در مسير اسطورهسازى بيفتد.
دانشگاه بايد اين رسالت را به
جامعه بازگرداند اما، در همان حال، ترديدى باقى نگذارد كه سهم خويش را در
تحقق آن تمام و كمال ادا مىكند. ايجاد سازمانهاى غيردولتى روش مناسبى براى
چنين مشاركتى است هرچند نبايد انتظار داشت اين گونه سازمانها كمتر از
سازمانهاى سياسى آسيبپذير باشند. هر فعاليت دانشجويى ـــــ چه هنرى، چه
اجتماعى و چه سياسى ـــــ از سوى مراكز قدرت با سوءظن تلقى مىشود زيرا
دانشجويان نمايندگان آگاهى سياسى جامعه و انعكاسدهنده نظر روشنفكرانند.
بنا به تقسيم كار اجتماعى، دانشگاهيان موظف به آگاهىدادناند، اما اينكه
مكلّف به پيشمرگشدن هم باشند جاى بحث دارد.
* دانشگاه صنعتى شريف، 16 آذر 1383
|