صفحۀ‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب ½ سرمقاله‌ها


  

پيشگام يا پيشمرگ:

  بازبيني ِ يك رسالت تاريخي

آنچه صبح شانزدهم آذر 1332 در سرسراى دانشكده فنى دانشگاه تهران اتفاق افتاد به طرز فكرى قوت بخشيد كه همچنان رواج دارد.  تا پيش از آن واقعه تاريخى، اعتقاد عمومى بر اين بود كه شايد خواست مردم بتواند با رأى آنها بيان شود و به دست سياستمداران منتخب تحقق يابد.  با شكست اهل سياست در برابر قدرت چماق و تفنگ، و برخاستن صداى اعتراض علنى دانشجويان در صحن دانشگاه، اين گمان شكل گرفت كه اينان شيپورهاى اعتراض و طلايه‏داران تغييرند.  كمتر پيش آمده بود كه استعاره قدرت سرنيزه تجسمى تا اين حد واقعى بيابد: دو تن از دانشجويان دانشكده فنى با گلوله از پا درآمدند و يك نفر با ضربه سرنيزه كشته شد.  كسى بايد داوطلب مى‏شد در جايى در برابر سرنيزه بايستد.  آن داوطلب، دانشجو و آن مكان، دانشگاه بود.

بذر آن تفكر كه ربع قرن با خشونت و ايستادگى در برابر قدرت حاكم تقويت مى‏شد بعدها در صحن دانشگاه بار داد.  اما به‏رغم تحولات سالهاى بعد و كاهش شديد قدرت سياسى دانشگاه، تصوير دانشجو به عنوان پيشمرگ همچنان دوام آورده و اعتقاد عمومى بر اين است كه جوانان با استعدادى كه قرار است در آينده اوضاع جامعه را بهبود بخشند چه بهتر كه كار مهندسىِ اجتماعى را از هم‏اكنون شروع كنند.  اين جوانان دو خصلت لازم براى چنين رسالتى را يكجا در خود دارند:  نيروى ذهنى براى درك مسائل و يافتن راه‏حل، و نيروى جسمى براى زد و خورد در صحن دانشگاه و در كوچه و خيابان، و تحمل شدايد در بازداشتگاه و زندان.

انتظار جامعه از اين جوانان به‏عنوان پيشقراولان تغيير سبب ايجاد نوعى رودربايستى شده است، به اين معنى كه پيشقراولان مفروض تقريباً هيچ‏گاه درباره ماهيت به‏اصطلاح رسالت خويش و نحوه اجراى آن با جامعه وارد بحث نمى‏شوند، گويى خلاف رسم روشنفكرى و بلكه خلاف آئين مروّت است كه دانشجو از جامعه بپرسد حدود وظيفه تاريخى دانشگاه تا كجا و چه اندازه است.  افزوده بر اين، در چنين رسالتى، روشنفكران از سوى عامّه وكالت دارند.  اما اين وكالت را نبايد تام‏الاختيار و هميشگى فرض كرد.

فرض كنيم دانشگاه موفق شود در تلاشى رستم‏آسا انتظارات جامعه را براى ايجاد نوعى نظام مطلوب (هرچه كه هست) برآورد.  آيا آن گاه جامعه به دانشجويان و دانشگاهيانى كه چنان كار سترگى را به انجام رسانده‏اند فرصت خواهد داد به تجويز اصولى براى حفظ چنان جامعه‏اى بپردازند؟ پاسخ رايج را مى‏توان حدس زد: جوانان حسن‏نيّت دارند اما تجربه ندارند و با واقعيات زندگى به اندازه كافى آشنا نيستند زيرا تاكنون در پناه كانون گرم خانواده، يا سرگرم تحصيل در كلاس درس بوده‏اند.  در حالى كه جوانان معمولاً طرفدار تغييرهاى پياپى و اساسى‏اند، نسل ميانسال و مسلط، البته پس از آنكه از جوانان براى تغيير اوضاع استفاده كرد، استدلال مى‏كند كه نظريه انقلاب دائم بيرون از بحثهاى كتابى قابل تحقق نيست و مملكت را از اساس متلاشى خواهد كرد.

در چنين پاسخى از سوى افكار عمومى، مراد از واژۀ "تجربه" تحمل عيوب اخلاقى جامعه و روابط غلط اجتماعى است.  دانشجويان به اين سبب كه، به‏عنوان مهندسان تصحيح جامعه، مى‏پندارند معايب اخلاقى و اجتماعى را مى‏توان با دقت و ممارست يا، اگر لازم شد، با سختكوشى و سختگيرى تصحيح كرد، متهم به آرمانگرايى مى‏شوند، و آرمانگرايى مترادف است با خيالبافى.  وقتى جوانان نسبت به روشهاى جارى زندگى اجتماعى اعتراض مى‏كنند، در چشم ناظرانى كه اعتقاد دارند بايد با نيك و بد جهان سر كرد تا روزگار بگذرد، حالت آنها معمولاً بيشتر به خروس جنگى مى‏ماند تا به مصلح.

در نيم‏قرنى كه از واقعه سرسراى دانشكده فنى مى‏گذرد، طرز فكرهاى ديگرى نيز شكل گرفته است، از جمله، فكر اصلاح دين، و اينكه گويا چنين تكليفى بر عهده دانشجو و اهل دانشگاه است.  اين تصور از يك رشته سوءتفاهم مايه مى‏گيرد.  اول، اصلاح مذهبى در مسيحيت از اين رو ميسر بود كه مسيحيت فاقد شريعت مدوّنى است كه از سوى خدا ابلاغ شده باشد، و به شيوه‏هاى متنوّعى مى‏توان مسيحىِ مؤمن بود.

دوم، پيش از اين اصلاحاتى در دين اسلام و در مذهب شيعه انجام شده يا كسانى ادعا مى‏كنند چنين اصلاحاتى انجام داده‏اند، مثلاً تقسيم دين به دو و سپس چندين جريان، و توسل به مذهب به‏عنوان آئين رسمى مملكت ايران در چهار صد سال پيش.  سؤال اين است كه اصلاحات مورد نظر تا چه وقت و چند بار تكرار خواهد شد، و آيا دانشگاهيان براى چنين اصلاحاتى واجد صلاحيت‏اند؟

 
 

دانشگاهيان و دانشجويان در حكم خواجه نظام‏الملك‏هايى‏اند كه به خرده‏فرهنگ‏هاى مهاجم تمدن مى‏آموزند، نه پيشمرگ هايى كه جان خويش را به خطر مى‏اندازند بى‏آنكه در طرز فكر جامعه تغييرى اساسى پيدا شود. و نه كسانى كه به‏عنوان "نخبگان" به استخدام كارفرماهايى سياسى در آيند كه بسيار كمتر از آنها آگاهى دارند.

  

ابزارى كه دانشجويان براى پيشبرد چنين برنامه‏اى انتخاب مى‏كنند معمولاً بحث فلسفى است زيرا گمان مى‏رود با توسل به فلسفه مى‏توان بر نظريه‏هاى دينى تأثير گذاشت. دشوارى بزرگ در چنين برنامه‏اى اين است كه از فلسفه رايج در عصر روشنگرى و مورد استفاده در اصلاحات دينى در اروپا، در ترجمه به زبانهاى ديگر معناى چندانى به دست نمى‏آيد، همچنان كه غزل كلاسيك فارسى و برخى متون ادبى فرانسه در ترجمه به زبانهاى ديگر معنى خود را تا حد زيادى از دست مى‏دهند و اساساً از كوشش براى معنى‏كردن اين جملات زيبا نتيجه چندانى عايد نمى‏شود (هركس بتواند "سحرم دولت بيدار به بالين آمد/گفت بر خيز كه آن خسرو شيرين آمد/قدحى در كش و سرخوش به تماشا بخرام" و الى آخر را دقيقاً معنى كند احتمالاً قادر است توضيح بدهد كه كانت و هگل چه گفته‏اند). اينكه دانشجوى دانشگاه فنى وقت خويش را صرف خواندن متونى پر از ابهام و ايهام مى‏كند تا شايد بتواند به دستكارى در دين يا اصلاح آن بپردازد، از نظر روش علمى اميدبخش نيست. هر نگرش جديدى در حيطه دين نتيجه تغيير در ساخت جمعيت و شكل جامعه، و در موازنه نيروها بوده است. فيلسوفان و مصلحان دينى فقط مى‏توانند آنچه را اتفاق افتاده است توضيح بدهند و جا بيندازند، نه بيشتر.


در واقعيت عينى، حافظان دين از ضرورت تجديد نظر در دين غافل نيستند و به قاعده تقسيم كار اجتماعى يا به‏عنوان واجب كفايى، چنين تكليفى برعهده دانشگاهيان نيست. اينان وظايف ديگرى دارند. يكى از آنها مشاهده نتايج تجويزهاى پيشين در مسايل اجتماعى است تا روشن شود، كه به اصطلاح اهل طبابت، آيا دارو به آن گونه كه مورد نظر بوده جواب داده است يا نه.
 

براى مثال، هاديان جامعه تا چه اندازه بايد جلوتر و بالاتر از عامه مردم باشند؟ چنانچه هدايتگران در سطح عامه باشند، فاقد قابليت دوربينى و الگوشدن براى مردمند و، از اين رو، سيطرۀ ابتذال عمومى ادامه خواهد يافت. چنانچه بسيار بالاتر و پيشتر از عامه مردم حركت كنند ارتباط آنها قطع خواهد شد. طى چند دهه گذشته به روشنى ديده‏ايم كه نمايندگان عامۀ مردم، پيش از كسب صفت مربى‏گرى، خود بايد آموزش ببينند تا بتوانند به ديگران بياموزانند. در غير اين صورت، نمايندۀ عامه مردم فقط مى‏تواند حفظكنندۀ وضع موجود و تداوم‏دهندۀ عيوب سنتى و ديرين جامعه باشد ــــ كه خلاف منظور اهل‏نظر و روشنفكران است.
 

در ابتداى مشروطيت، اين گمان پيدا شد كه نمايندگان عامه مردم بايد تا حد امكان از خود آنها باشند. بعدها نظريه وكالت دانايان به نمايندگى از سوى عوام مطرح شد. در چند دهه گذشته، نوعى نظريه التقاطى كه نمايندگى عوام از سوى خودشان را تا حدى مجاز مى‏داند اما خواص را كنار مى‏گذارد رايج بوده است. اين نظرـ ضدنظرها نزديك به 150 سال پيش در جوامع داراى پارلمان مطرح شد، عمدتاً از سوى جان استوارت ميل كه ''سيطرۀ ابتذال عمومى‏" از گفته‏هاى اوست. ميل هشدار مى‏داد چنانچه نماينده پارلمان بضاعت مالى كافى نداشته باشد، شاه و ديگر ثروتمندان به سادگى او را مى‏خرند. در تأييد اين نظر، امروز شاهديم كه بحث سهميۀ اتومبيل، خرج سفره، سفر مجانى به خارج و كلاً "مداخل" تا چه حد در مجلس و شوراهاى شهر ايران داغ است.
 

اما صریحاً باز كردن اين بحث در ايران با نوعى رودربايستى از سوى روشنفكران مواجه بوده است.  نظر رايج اين است كه دانشجويان و كلاً روشنفكران راه تغيير را باز كنند تا نمايندگان بخشى از عوام به قدرت برسند. احتمالاً صحيح‏تر و با صرفه‏تر اين است كه عوام راه به قدرت‏رسيدن روشنفكران را هموار كنند.
 

نكتۀ بسيار مهم ديگرى در همين زمينه كه يك بار در سالهاى 31 و 32 بر سر آن دعوا راه افتاد اما هيچ‏گاه بحثى فنى درباره آن انجام نشد، وجود مجالس دوگانه است: آيا جامعۀ ايران فقط به يك مجلس مقننه نياز دارد يا مجلس عوام و خواص، يا سفلى و عليا، و مكانيسمى براى كنترل هر يك از آنها از سوى ديگرى، ضرورت دارد؟ روشنفكران ايران از اسم مجلس سنا متنفرند. سالها از اين اسم براي توصيف نوعي ترياك ِ اعلا استفاده مي كردند و در حال حاضر گرچه دست‏كم دو مجلس وجود دارد، تلقى اهل نظر به گونه‏اى است كه گويى قوۀ مقننۀ دومجلسى امرى است عَرَضى و زودگذر. رفته‏رفته بايد بپذيريم كه چنين نيست. اين فكر را هم بهتر است بر خود هموار كنيم كه، بنا به اصل تقسيم كار اجتماعي، جامعه ناچار است جمعي سياستمدار حرفه هاي بپروراند. طرفداران آزادي احزاب قاعدتاً بايد خود را براي تبعاتي ازقبيل سالها سر ِ كار ماندن ِ سياستمدارهاي حرفه اي (يا بگوييم سياست بازها و شبه سلاطين و مفسدين اقتصادي) آماده كرده باشند. حتي وقتي بيش از هزار آماتور خوش خيال و بازيگوش نامزد انتخابات رياست جمهوري مي شوند، در انتخاباتي كاملاً آزاد وعاري از استصواب، يك بازيگر يا فوتباليست محبوب مي تواند همه را به راحتي كنار بزند.

كسانى كه مدعى‏اند افق ديد وسيع‏ترى دارند معمولاً خرده‏كارى را خصلت خرده‏روشنفكرها و خرده‏بورژواها مى‏دانند و اهدافى بزرگ تجويز مى‏كنند. اما موفقيت را بايد با چه معيارى سنجيد؟ در عمل ديديم كه بالارفتن از ديوار سفارت آمريكا و كوبيدن مشت به دهان استكبار جهانى بسيار آسان‏تر است تا درافكندن طرحى نو براى توسعه شهر تهران در انجمن شهر. دشمنان فرضى يا واقعى را مى‏توان، در واقعيت يا در عالم خيال، نابود كرد. اما دشوارى آنجاست كه براى سامان‏دادن به شهرها، اول، نياز به اصلاح تعريف مالكيت بر اراضى شهرى است. دوم، فرهنگ آگاه‏تر بايد تعيين كند شهرها چگونه توسعه يابند، نه اينكه مديرانى روستايى شهرهاى بزرگ را به سليقۀ خود شكل بدهند.


در موردى ديگر، در ايران در بحث انتخابات كمتر كسى به روشهاى فنى رأى‏گيرى توجه چندانى مى‏كند و حساسيت عمدتاً نسبت به تقلب است. در جهان امروز انتخابات صحيح، از جمله، يعنى رأى‏دهندگان واجد شرايط پيشتر ثبت نام كرده‏اند و نام آنها در فهرستى جامع و نيز يك فهرست محلى درج شده است و هر شخص تنها در محلى كه نام او در فهرست مربوط به آن ثبت شده باشد مى‏تواند رأى بدهد. در تمام موارد بالا، خطدادن و فرموله‏كردن بحث در صلاحيت اهل دانشگاه و از وظايف آنهاست. صرف‏نظر از گرايشهاى سياسى، اشاعه چنين فكرهايى در حكم بالابردن سطح آب درياها و ارتقا در همه جهات و جنبه‏ها در نتيجه قانون ظروف مرتبطه است.
 

دانشجويان و دانشگاهيان مربيانى‏اند كه بايد به نوع خواست عمومى جهت بدهند و به جامعه بياموزند از استعداد يادگيرى خويش استفاده كند تا در جهت رسيدن به اهدافش حركت كند، نه اينكه بهترين مغزها به جامعه آرامش خاطر بدهند كه نيابتاً و وكالتاً از سوى جامعه خودشان را به كشتن مى‏دهند تا خرده‏فرهنگ‏هاى ويرانگر و كسانى كه آماده چنگ‏زدن به ريسمان قدرتند به سرورى برسند و بارشان را ببندند. چنين تعارفاتى زيانبار و بلكه مسموم‏كننده است.
 

دانشگاهيان و دانشجويان در حكم خواجه نظام‏الملك‏هايى‏اند كه به خرده‏فرهنگ‏هاى مهاجم تمدن مى‏آموزند، نه پيشمرگ هايى كه جان خويش را به خطر مى‏اندازند بى‏آنكه در طرز فكر جامعه تغييرى اساسى پيدا شود. و نه كسانى كه به‏عنوان "نخبگان" به استخدام كارفرماهايى سياسى در آيند كه بسيار كمتر از آنها آگاهى دارند.
 

آنچه دانشگاه مى‏خواهد قيام جهل عليه ظلم نيست. ضرب‏المثلى چينى مى‏گويد ببر سوارى سخت نيست، دشوارى در پياده شدن از ببر است. اگر حكومت‏كردن در جوامع خشونت‏مدار و استبدادزده را نوعى ببرسوارى بگيريم، مى‏بينيم كه پائين‏آمدن از اريكه تا بدان حد خطرناك است كه افراد ناچارند به هر قيمتى شده پياده نشوند. پس در جامعه‏اى خشونت‏مدار لازم است كه پياده‏شدن از اريكه قدرت قدرى كم‏خطر گردد. از سوى ديگر، بايد توجه داشت كه براى محاكمه يك گروه صد نفرى سى سال وقت لازم است. اگر معيارهاى مورد نظر حقوقدانان رعايت مى‏شد، دادگاههاى سال 57 همچنان ادامه داشت.
 

نسل دانشجويان دهه‏هاى 1340 و 50 طرفدار فكر انقلاب بود و آرزو مى‏كرد ملت بيدار شود. نسل كنونى (به مصداق"يك داغ دل بس است براى قبيله‏اى") به تجربه درمى‏يابد كه ملت بيدار يعنى ملت تربيت‏پذير وگرنه چه بهتر كه در چُرت بماند (ايام تعطيل در ايران روز صرفه‏جويى و پيشگيرى از هدر رفتن منابع ملى است). به همين روال، مى‏توان گفت كه دستاوردهاى آرام و قابل اصلاح بر تحولات يكشبه و غيرقابل كنترل ترجيح دارد.
 

رسالتى را كه جامعه به گردن دانشجو گذاشته است بايد تبديل به مشاركت كرد و نگذاشت يكسره در مسير اسطوره‏سازى بيفتد.  دانشگاه بايد اين رسالت را به جامعه بازگرداند اما، در همان حال، ترديدى باقى نگذارد كه سهم خويش را در تحقق آن تمام و كمال ادا مى‏كند. ايجاد سازمانهاى غيردولتى روش مناسبى براى چنين مشاركتى است هرچند نبايد انتظار داشت اين گونه سازمانها كمتر از سازمانهاى سياسى آسيب‏پذير باشند. هر فعاليت دانشجويى ـــــ‌ چه هنرى، چه اجتماعى و چه سياسى ـــــ از سوى مراكز قدرت با سوءظن تلقى مى‏شود زيرا دانشجويان نمايندگان آگاهى سياسى جامعه و انعكاس‏دهنده نظر روشنفكرانند. بنا به تقسيم كار اجتماعى، دانشگاهيان موظف به آگاهى‏دادن‏اند، اما اينكه مكلّف به پيشمرگ‏شدن هم باشند جاى بحث دارد.

 *
دانشگاه صنعتى شريف، 16 آذر 1383
 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X