نخستين روزها از بقيهٔ آينده

 

ما زان دغل كژبين شده با بى‏گنه در كين شده‏

گـَه مست حورالعين شده گـَه مست نان و شوربا

ديوان شمس

 

بهترين زمان بود، بدترين زمان بود، عصر خرد بود، عصر حماقت بود، دورهٔ ايمان بود، دورهٔ ناباورى بود، فصل نور بود، فصل ظلمت بود، بهار اميد بود، زمستانِ نااميدى بود، همه چيز در برابر داشتيم، هيچ در كف نداشتيم، همه يك راست به بهشت روان بوديم، همه يك راست به سويى ديگر مى‏رفتيم ــــ خلاصه، دوره‏اى بود مثل عصر حاضر كه بعضى از پرسروصداترين متخصصانش اصرار داشتند هرچه هست، خوب يا بد، كسى جز با اغراق دربارهٔ آن حرف نزند.

        چارلز ديكنز، سرآغاز  داستان دو شهر

        در وصف روزگار انقلاب فرانسه‏

چو با تخت منبر برابر شود

همه ياد بوبكر و عمّر شود

                  شاهنامه فردوسى  

 

چون بد آید هرچه آید بد شود

یک بلا دَه گردد و ده صد شود

آتش از گرمی فتد مهر از فروغ

فلسفه باطل شود منطق دروغ

پهلوانی را بغلطاند خسی

پشه‌ای غالب شود بر کرکسی

کور گردد چشم عقل کنجکاو

بشکند گردونه‌ای را شاخ گاو

وثوق‌الدوله

 

حقيقتِ خالص و ساده ندرتاً خالص است و هيچ‏‌گاه ساده نيست.

                                                                  اسكار وايلد   

 

 

”خورد به انقلاب.“
اين ترجيع‌‏بند مى‌‏تواند عصارهٔ وقايع ايران در دو دههٔ آخر قرن بيستم باشد.  چه بسيار اميد و آرزوها در زندگى شخصى، و برنامه و انتظارها در سطح اجتماعى، خورد به انقلاب.  انگار حاصل هفتاد سال زندگى يك ملت در دو كلمه و يك حرف اضافه خلاصه شده باشد.

ترجيع‌‏بند ”خورد به انقلاب‏“ سالها در صحبت اشخاص به دنبال خاطرهٔ بسيارى طرحها و برنامه‏‌ها مى‏‌آمد ــــ در مفهوم نيمه‌‏كاره رهاشدن، كنار گذاشته شدن، دورانداخته شدن، برچيده ‌شدن، ول‌شدن، بى‌‏سرانجام ماندن، به شرايط سالهاى دور برگشتن.

”خورد به انقلاب‏“ البته به معنى طلوع و سرآغاز هم بود.

پرسشى كه ذهن نسل پس از ”خورد به انقلاب“ را مشغول مى‏‌كند اين است كه ماجرا چه بود و واقعاً چه شد.  در بازپخش و تكرار فيلم با دور كـُُند، صحنه‏‌هايى ممكن است رنگ ببازد اما صحنه‏‌اى جديد شكل نمى‏‌گيرد.  در فكر انسان، در نتيجهٔ دلمشغولى با تكرار خاطره، امكان دارد صحنه‌‏هايى جديد پديد آيد.

خاطره همانند نقشى بر سنگ حك نشده است.  هر بار خاطره‌‏اى را بر زبان یا روی کاغذ می‌آوريم خواسته يا ناخواسته قدرى، كمى، مختصرى آن را دستكارى و ویراستاری مى‏‌كنيم، سنباده می‌‌زنیم، جلا می‌دهیم تا تصویرها واضح‌تر دیده شود، و نكاتى را كه از يادمان رفته‌‏اند از نو مى‌‏سازيم تا در روايت ما جايى خالى نماند.  ما روايت ديروز خود از واقعه را بهتر به ياد مى‏‌آوريم تا آنچه پارسال تعريف كرديم.

وقايع بزرگ معمولاً نتيجهٔ درهم‌‏تنيدهٔ چندين عامل در چندين زمينه‏‌اند.  ناظرى كه به گذشته نگاه مى‌‏كند ممكن است از زمينه الف به نتیجهٔ ب بپرد و ناظرى ديگر الف و ب را نادیده بگیرد و از عوامل جيم و دال به نتايج ه و واو برسد ــــ مونتاژ بخشهایی از آنچه واقعاً اتفاق افتاده است.

درنظرگرفتن تمام عوامل ممکن است نتيجهٔ بررسى را تبديل به كتابى قطور همراه با پانوشته و ارجاعات کند و خوانندهٔ مشتاق رسيدن به جان کلام همچنان منتظر بماند كه پس اصل قضيه چه بود.  از آن سو، گلچين‌‏كردن چند عامل برای رسیدن به چند نتيجه اين خطر را دارد كه عوامل و نتايج منطقاً ربطی به هم نداشته باشند.

حكايت هر واقعه‏‌اى را پس از پايان آن مى‌‏توان نوشت.  گزارش لحظه‌‏به‌‏لحظهٔ رويدادها پس از پايان واقعه بازنويسى مى‌‏شود.  در گزارش لحظه‌به‌لحظه و در بازنويسى روايت، چيزى به نام بيطرفى وجود ندارد.  حرف بر سر تعادل و انصاف است. هر قضيه‏‌اى بيش از يك جنبه و يك روايت دارد.

دگرگونى فكر در نتيجهٔ تغيير شرايط اجتماعى را هم بايد در نظر گرفت.  تاريخ رسمى جمهورى اسلامى در كتابهاى درسى و غير آن تغيير مى‌‏كند، بر روايت بارها تغييريافته نكاتى مى‌‏افزايند و نكاتى تقليل مى‏‌يابد يا ناپديد مى‌‏شود.

اين نوشتهٔ فهرست‏وار نيز نمى‌‏تواند از چنان مخاطراتى در امان باشد.  گرچه اجزاى آن مستند است، كليت آن را ممكن است كسانى قابل بحث بدانند يا حتى رد كنند.

 

 

فكر برانداختن نظام شاهى در ايران به دهه‌‏ها پيش از ٥٧ و به اوایل قرن بيستم برمى‏‌گشت. سردار سپه مدتى در خيال ايجاد جمهورى بود اما مخالفت صريح روحانيون او را از اين كار باز داشت.

پس از مرداد ٣٢، مخالفت با وضع موجود پيش‌‏شرط روشنفكرى شد.  از انسان صحيح، هوشمند، مردم‌‏دوست و وطنخواه انتظار مى‌‏رفت شرايط موجود را از بيخ‌‏وبن قبول نداشته باشد و شرّى نالازم بداند.

نزد بخشى بزرگ از افكار عمومى شهرنشينان، حكومت شرّى بود كه بايد تحمل كرد.  تلقى آنان نيز از دربار، هيئت حاكمه و اركان دولت منفى بود و همه را مشتی سارق مسلح مى‌‏ديدند.

گروه حائلی بين مخالفان سرسخت و موافقان، در عين نظر انتقادى نسبت به دستگاه، امكان ايجاد حكومتى بهتر از آن را در ايران منتفى مى‌‏دانست (در زمان رژيم سابق به حكومت ”دستگاه‏“ مى‏‌گفتند.  اين اصطلاح بعدها تبديل به ”اينا“ شد).

در دههٔ ٥٠ سازمانهاى زيرزمينى انقلابيون جوان پيشتاز اعتراض شدند و محبوبيت فزاينده مى‌‏يافتند.  روشنفکرها مخالفت با وضع موجود را رسالت ادبيات و هنر متعهد مى‏‌دانستند و هر اشاره‏اى به حاكمان زورگو، زمينهٔ روايت چه روزگار باستان بود و چه كشورى آن سوى كرهٔ زمين، تلویحاً حسب حال ایران كنونى تلقى مى‌‏شد و از آن استقبال مى‌‏كردند.

در آن سالها سه تصور بر فكرها غالب بود.  اول، در ايران از همه چيز به اندازهٔ كافى و بيش از كافى وجود دارد؛ فقط بايد صحيح توزيع شود.
دوم: براى توزيع عادلانهٔ ثروت بيكران ملى، بايد هيئت حاكمه و در رأس آن دربار را برداشت و حكومتى مردمى انتخاب كرد.
سوم: دو فرض پيشين را نيروهاى درس‏‌خوانده انقلابى با كمك مردم به‌‏پا خاسته عملى خواهند كرد.

نيروهاى دانشگاه‌‏پايه در سراسر كشور طرفدار داشتند و در انتخاباتی آزاد و عادلانه مى‌‏توانستند بدرخشند.  اعتصاب ٦٢ روزهٔ مطبوعات، از نیمهٔ آبان تا نیمهٔ دی ٥٧، به زیان آنها بود اما در ميدان اصلی تبلیغات و رقابت سیاسی ـــــ عمدتاً از دانشگاه صنعتى تا دانشگاه تهران، پلى‌‏تكنيك، كانون وكلا، سازمان نظام پزشكى، بيمارستان هزارتختخوابى و روزنامهٔ آيندگان ـــــ همچنان دست بالا داشتند.

در مقابل، هرچه رژيم شاه بيشتر عقب نشست و ضعيف‌‏تر شد، بازار و حوزه نيروهاى بيشترى از اطراف شهر و حتى از شهرهاى ديگر وارد خيابانهاى تهران كردند و کنترل میدان را به دست گرفتند.

با تعطیل مراکز آموزشی، تظاهرات خیابانی برای نوجوانها و جوانها تبدیل به سرگرمی پرهیجانی شد.  تمام پسرهایی که در عکسها و فیلمهای آن روزگار با کت‌وشلوار چسبان تفنگ به دست گرفته‌اند لزوماً علیه وابستگی و قراردادهای خرید جنگ‌افزار و مدرنیته و مدرنیزاسیون و تجدد آمرانه و غرب‌زدگی و ازخودبیگانگی نشوریدند.  شکستن شیشهٔ ادارات دولتی و آتش‌زدن بانکها در همه جای دنیا، از جمله در ایران کنونی، می‌تواند برای بسیاری جوانها فعالیتی ورزشی باشد.  ازکارانداختن تانک چیفتن در وسط خیابان حتی از آن هم مفرّح‌تر است.

 

 

با تحقق خواست دوم، يعنى حذف دربار و دولت، قدرتْ خيابانى شد.  قدرت خيابانى مجموعهٔ نيروهايى بود كه كار خودشان را مى‌‏كردند و به كسى جوابگو نبودند.

بر خلاف فرض رايج اول، بعدها روشن شد كه براى راضى‌‏كردن جمعيت ايران هيچ چيز به اندازهٔ كافى وجود ندارد؛ نه نفت، نه خانه، نه زمين كشاورزى و نه آب (بعدها حتى هواى پاک كمياب شد.  امروز فقط شمار جمعيت بيش از مقدار كافى است).

نيروهاى درس‌‏خوانده و خواهان تغییر در مشى سياسى و اجتماعى كشور به تنهايى قادر به ايجاد تحول اساسی نبودند.  در نيمهٔ دههٔ ٥٠ رژيم نه تنها سازمانهاى زيرزمينى را هم سركوبى كرده بود، بلكه خيال داشت روش محاكمه‏‌هاى پرسروصدا را كنار بگذارد و متهمان به وابستگى به سازمانهاى چريكى را (مانند کشورهای آمریکای جنوبی) در كوتاه‏‌ترين زمان اعدام كند.  شاه در فكر انتقال دانشگاه صنعتی و پلى‌‏تكنيك به اصفهان و تعطيل موقت دانشكدهٔ فنى دانشگاه تهران بود.

گروه كوچك معترضان بازارى‏ـ حوزوى هم، پس از سرکوبی پیامد ١٥ خرداد ٤٢، قادر به چالشى جدى در برابر حكومت نبود.  نه روشنفکران و دانشجويان مخالف به تنهايى قادر به تكان‏‌دادن رژيم شاه بودند و نه معارضان گلوبندك.

یک نمونه از همراهی خطوط فکری ِ ناهمخوان: تقارن روز جهانی اعلامیهٔ حقوق بشر با تاسوعا فرصتی تاریخی برای تظاهرات بی‌پلاکارد و بی‌خشونت ١٩ آذر ٥٧ فراهم کرد.  زنان متجدد و مردان اداری طبقهٔ متوسط و مردم کوچه و بازار و جوانانی از همه رقم درهم‌آمیختند، و شاه کار خویش را پایان‌یافته دید.  جز در تقارنی چنان کمیاب، نه نیروهای دانشگاه‌پایه زیر عـَلـَم و کتل بازارـ حوزه می‌رفتند و نه نیروهای بازار‌پایه حاضر بودند حقوق بشر و این جور حرفها را به رسمیت بشناسند.

 

 

پیشتر، آنچه فضاى نيمهٔ دوم دههٔ ٥٠ را ملتهب كرد عرض‌‏اندام مخالفان و منتقدانى بود كه اصلاحات سياسى، استقلال دادگسترى، برگزارى انتخابات آزاد و آزادی بیان مى‌‏خواستند. هدف شاه از آنچه مى‌‏كرد پیشرفت جامعهٔ ايران بود در همان حال كه خود او همواره در رأس امور باشد.  بخش درس‌خواندهٔ جامعهٔ شهری اينك به مرحلهٔ گذر از خود او رسيده بود.

رشد جانداران در طبیعت از آن روست که با بزرگ‌شدن سلول، سطح آن پاسخگوی نیاز حجمش نیست، و برای افزایش سطح خویش و امکان ادامهٔ تغذیه تقسیم می‌شود.  جامعهٔ درس‌خوانده‌های ایران مجال بیشتری برای نفس‌کشیدن می‌خواست و رژیم شاه را پوستهٔ تنگی می‌دید که باید درهم ‌شکست.  اما شاه فقط انتظار حق‌شناسی نسبت به الطاف بزرگوارانهٔ خویش داشت.

بعدها جمهوری اسلامی هم کوشید از شرّ همان مدعیان خلاص شود و، در عوض، پایهٔ اجتماعی خویش را با شتاب رشد دهد ـــــ از جمله با توزیع درجات دانشگاهی ِ فلـّه میان نیروهای خودی.  اما در سی سال گذشته، طبقهٔ جدیدالتأسیس بیش از آنکه جامعهٔ ایران را عوض کرده باشد خود شبیه قشر درس‌خواندهٔ غیرسنتی شده است.

به جاى اين سؤال كه شاه چرا سقوط كرد، شايد بهتر باشد بپرسيم بيست سال آخر چگونه دوام آورد.

ركوردداران طول سلطنت در ميان ٣٥ فرمانرواى ريز و درشت و گمنام و مشهور از ابتداى صفويه: طهماسب اول ٥١، ناصرالدين شاه بیش از ٤٨، شاه عباس كبير ٤٢، محمدرضا شاه بيش از ٣٧، فتحعليشاه اندكى كمتر از ٣٧ سال (ارقام در تبديل تاريخ شمسى به قمرى افزایش می‌یابد.  مثلاً ناصرالدین شاه حساب می‌کرد نیم قرن سلطنت کرده است).

 

 

پس از آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، که آغاز پایان بود، مقامهای امنیتی و تبلیغاتی تلاشی برای برائت حکومت نکردند.  پیدا بود مطمئن نیستند ماجرا چه بوده؛ و تا شاه دستوری ندهد کسی کاری نمی‌کند.  و او فکرش به جایی قد نمی‌داد.  سالها سررشتهٔ تمام امور را شخصاً به دست گرفته بود و مجموعاً ناکام شده بود.  شعری سرودهٔ حسن وثوق که چند بیت آن را نقل کردیم بیش از آنکه وصف حال و روز خود او و زوال قاجاریه باشد توصیف پایان کار شاه است.

بسيارى از سران جبههٔ ملى با رفتن شاه مخالف بودند اما شاپور بختيار داوطلب شد بخت سياسى‌‏اش را در ايران ِ بدون شاه بيازمايد.  بيست‌وپنج سال پيشتر، محمد مصدق هم شانس خويش را آزمود و نتيجه را ديد: بدون شاه يعنى بدون نيروهاى مسلح، و بدون قدرت فيزيكى، در برابر قدرت خيابانى كارى از دولتش ساخته نيست و با غلبهٔ چاله میدان بر بورژوازی درس‌خواندهٔ سویس، حتی در و پنجرهٔ خانه‌اش را از جا می‌کنند.

كسى كه آينده را واقع‌‌بينانه‌‏تر مى‌‏ديد مهدی بازرگان بود كه با دیدن فروپاشى رژيم شاه درك كرد براى او در وضعيت جديد جايى نیست.  علاوه بر اظهار نارضایی مکرر در مقام نخست‌وزیر، شواهدى هست كه پیشتر هم مى‌‏دانست قرار است نقش اسب تروا بازى كند و نه بیشتر.

رشد سريع جمعيت و مهاجرت به شهرها در دههٔ آخر رژيم سابق تضادی ناهنجار ايجاد كرده بود: حلبى‌‏آباد و زاغه حتى در ميانهٔ بالاى شيك شهر تهران ــــ در جايى كه اكنون پارك بهجت‏‌آباد شده است، در مكانى كه فروشگاه كورش (قدس) و پمپ بنزين زردشت شد، در اطراف ساختمانهاى آ.اس.پ و بسيارى جاهاى ديگر پايتخت.

اما جنبش در اصل و اساس از سوی درس خوانده‌های طبقهٔ متوسط شهری بود برای اصلاح روش ادارهٔ مملکت، مشارکت عموم در قانونگزاری و تعیین سیاستها، کوتاه‌کردن دست قدرتمندان به سرکردگی دربار از منابع اقتصادی، و آزادی نوشتن و گفتن.

نه انقلاب کارگران بود، نه طغیان فقرا و نه برای اقامهٔ نماز جماعت در خیابان (تازه در تابستان ٥٨ محمود طالقانی به فکر نماز جمعه افتاد).  در نیمهٔ دوم دههٔ ٥٠ شمار کارگران ماهر کافی نبود و برای جویندگان کار در تمام رده‌ها شغل وجود داشت.  کارگران صنعتی می‌فهمیدند که امتیازهای سخاوتمندانه به آنها از پول نفت تأمین خواهد شد نه از جیب کارفرما. اما کلاً در جامعه دو مفهوم حق و امتیاز خلط شده بود و احساس فراگیر نسبت به حکومت این بود که حق مردم را می‌خورد.

روحیهٔ نافرمانی در مملکت و تشویق سازمانهای سیاسی سبب پیوستن کارگران به اعتصابها در صنعت نفت و جاهای دیگر شد.  اعتصابها و تحصنها و رئیس کارخانه گروگان‌گرفتن‌ها‌ و عکسهای خانوادگی مدیر شرکت پخش‌کردن‌های بعدی، همچنان که مهدی بازرگان شکایت داشت، برای چوب‌گذاشتن لای چرخ دولت موقت، انداختن آن و جلوگیری از بازگشت کارها به روال عادی‌ بود.

درهرحال،‌ چشم‌‏انداز پیروزی خلق بر ستمگران و برافتادن نظام سلطانی سالها فكرها را درگير كرده بود.  نيمايوشيج در "مرغ آمين" نويد آینده‌ای مى‌‏داد كه مرفهین را از خانه‌‏هاى مجلل بيرون بريزند و به خاك سياه بنشانند.  اما وقتى بيرون ريختند و به خاك سياه نشاندند خوانندگان شعرهاى او و بسیاری مشتاقان شفق سرخ انقلاب به فکر افتادند که چنین کارهایی گرچه دل بسیاری را خنک می‌کند، سودی به جامعه نمی‌رساند.

مبارزهٔ فقر عليه ثروت خیلی زود به جای جنبهٔ آزاديخواهانه و دموكراتيك جنبش نشانده شد. آنچه نيروهاى دانشگاهى وعده‌‏اش را مى‌‏دادند به اين صورت تحقق يافت كه نيروهاى خيابانى شبانه به خانه‏‌هاى ثروتمندان مى‌‏ريختند و اموال آنها را مى‌‏گرفتند.

دانتون در انقلاب فرانسه صحبت از هجوم ثروت به فقر كرد.  سال ٥٨، با تملك هرچه بيشتر غنايم از سوى نيروهاى خيابانى كه اكنون يكشبه و با سرعت به منابع ثروت دست مى‌‏يافتند، حرف دانتون در شکلی غيرمنتظره تحقق يافت.

 

 

سه كلمهٔ ”پيروزى انقلاب اسلامى“ حتى بيش از جملهٔ ”خورد به انقلاب“ در ايران و در زبان فارسى تكرار شده است.  خوب كه نگاه كنيم انقلاب اسلامى پس از سقوط رژيم سابق شروع شد.  حتی مى‌‏توان گفت جملهٔ ”انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد“ حاوى نوعى ناهمزمانى تاريخى است و فاصلهٔ وقايع را ناديده مى‌‏گيرد.

تمامى حكومت و دولت يكجا عوض شد و از اين نظر مى‌‏توان عنوان رژيم اسلامى به كار برد. اما مدتها به درازا كشيد تا فرهنگ اسلامى جانشين شود ــــ و نه تمام و كمال.

اگر پوشاندن زنان را علامت مشخصهٔ نظامی اسلامى بدانيم، روسرى سر كردن اجبارى یک سال و نیم بعد شروع شد (در پی مرگ شاه در مرداد ٥٩، و در ادارات ارتش).

كسانى كه روسرى را علامت پيروزى انقلاب اسلامی و پيروان شريعت مى‌‏دانند شايد دو موضوع متفاوت را مخلوط مى‌‏كنند: تمام مقامها و مدیران دولت بايد نماز بخوانند، ساير واجبات دينى را رعايت كنند و زنان آنها زیر چادر روسری به سر ‌کنند.  می‌توان پنداشت بسیاری از آنها وقتى هم در استخدام دولت نباشند و حتى زمانى اگر دولت اسلامى سر كار نباشد به اداى فرايض دينى ادامه دهند.  اما در مورد روسرى تمام زنان جامعه در ملاء عام مشكل بتوان چنين فرضى كرد.

واژهٔ انقلاب را نخستين بار در آبان ٥٧ خود شاه براى آنچه تا آن زمان جنبش یا نهضت یا مبارزه خوانده مى‌‏شد به كار برد.  عنوان جمهورى اسلامى در همان زمان و پس از آن به كار رفت كه فاش شد او از ايران مى‌‏رود.

حضور آيت‏‌الله روح‌‌الله خمينى مصداق بارز فرد مناسب در زمان مناسب در مكان مناسب بود. اگر وجود نمى‌‏داشت یا اگر تا آن زمان جهان را ترك گفته بود، بايد آفريده مى‌‏شد.  به وجود چنان فردى نیاز بود، چيزى در مايهٔ يك واجب‌‏الوجود.  با فروريختن رژيم سابق، بدون او لابد آیت‌الله بهشتى يا فرد خوش‌سیمای دیگری در رأس قرار مى‌گرفت، در رسانه‌های جهان گـُـل می‌کرد و تاريخ انقلاب اسلامى را حول وجود او مى‌‏نوشتند.

نوشتن تاريخ انقلاب پيرامون وجود آيت‌الله ‏خمینی در زمان حياتش شروع شد، همراه با مقاديرى افسانه و موارد قابل بحث.  نکته‌ای كوچك و كم‌‏اهميت: براى پروازى كه او را به تهران آورد شركت ارفرانس در پاريس بليت فروخت و آيت‌‏اللَّه و فرزندش هم مانند ديگر مسافران بليت خريدند.  پرداخت كرايهٔ هواپيماى دربست از سوى بازاريان يا هركس ديگرى داستانى ساختگى است.

و يك مورد بااهميت که بعدها در دورهٔ پساارتحال مطرح شد: دست‏كم دو دستنوشتهٔ تعيين‏‌كنندهٔ منتسب به ایشان به احتمال ٥١ درصد به خط خود او نيست.  درهرحال، گفته‌اند جوجه را باید آخر شاهنامه شمرد، در ماههای افسردگی و حرمان پایان عمر ــــــ سرنوشت حکمرانان ایران در قرن بیستم.

از افسانه‏‌هایی كه گزارشگران خارجى از روى دست همديگر رونويسى كردند یکی هم بيرون‌‏آمدن انقلاب از دل مساجد بود.  مسجد، برخلاف انجمن اسلامی دانشجوها، مكان فعاليت سياسى نبود (اين افسانه را نگارنده در جايى ديگر زيروبالا كرده است).

 

 

در آن نخستين روزها از بقيهٔ آينده، تكيه‏‌كلام ديگرى هم رايج بود: مردم از رهبران سیاسی و روشنفکرها جلوترند.  در همان حال که اهل نظر در ستایش دموکراسی سخنرانی می‌کردند و مقاله می‌نوشتند و رهبران سياسى سرگرم مذاكره بودند، جماعت مى‌‏ريختند و جايى را مى‌‏گرفتند، آتش مى‌‏زدند يا ويران مى‌‏كردند.  شرايط هر روز با زد و خوردهاى تازه تغيير مى‌‏كرد و مواضع رهبران سياسى مخالف شاه مطابق تغييرها عوض مى‌‏شد.  آن زد و خوردها و سربرآوردن قدرتهاى خيابانى در مجموع انقلاب اسلامى نام گرفت. انقلاب جز اين نمى‏‌تواند باشد.

بخشهايى از كتاب هجدهم برومر كارل ماركس را مى‏‌توان توصيف ايران در سالهاى پس از ٥٧ (و نیز دههٔ ٨٠) دانست.  مطلع  داستان دو شهر چارلز ديكنز هم (كه در ابتداى اين مطلب نقل شد) مى‏‌تواند بیانگر حال‌‏وهواى آن روزها باشد.

اگر كسى بخواهد آن متنهاى كلاسيك را در انطباق با اوضاع و احوال ايران به‌‏روز كند مى‏‌تواند به ابتدا و انتهاى آنها بيفزايد: خورد به انقلاب.

بهمن ٩٢

 

همین متن در سایت بی‌بی‌سی

 

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.