صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


 

صفحۀ یک از سه صفحه

 

 ظهور، صعود و معضلات جانكاه

 

1.
ظهور
زمستان 57، در ميان اخبار و مقاله‌هاى فراوان نشريات سراسر جهان دربارهٔ رفتن شاه و فروپاشى حكومتش نامه‌هايى هم در اين باره از خواننده‌ها چاپ مى‌شد.  يك نامه را محمود صناعى، استاد پيشين روانشناسى دانشگاه تهران و مقيم لندن، به روزنامهٔ  گاردين نوشت.


شاپور بختيار، نخست وزير وقت ايران، گفته بود ظهور آيت‌الله خمينى نتيجهٔ ربع ‌قرن سركوبى از سوى حكومت محمدرضاشاه است.  صناعى در ردّ اين حرف نوشت احمد قوام زمانی که در مقام نخست وزير قصد اعزام قشون به آذربايجان داشت از آيت‌الله بروجردى خواست فردى موثق تعيين كند تا چنانچه كشمكش در آن نواحى ادامه يابد و خونين شود دولت نظراتش را از آن طريق به اطلاع مَراجع مذهبى برساند، و فرد معرفى‌شده از سوى آيت‌الله بروجردى، روحانى‌اى بود به نام روح‌الله خمينى.


صناعى كه در دانشگاه تهران از اعتبار برخوردار بود در نامه‌اش پاى جان استیوارت ميل و امانوئل كانت را هم به ميان كشيد و نتيجه گرفت آيت‌الله خمينى بيش از يك رهبر سياسى است، و او را ”حقوقدان و فيلسوف“ ناميد.


روزهاى بعد يكى‌دو خوانندهٔ غيرايرانى در همان ستون به مضامين ديگر نامهٔ صناعى اشاره كردند اما تنها قرينه بر آن روايت را در خاطراتى مى‌يابيم كه در ادامهٔ مطلب به آن خواهيم پرداخت.
 

آيت‌الله بروجردى در همان زمان محمدتقى فلسفى را رابط خود قرار داده بود.  این واعظ در كتاب خاطراتش ديدارهاى خود با شاه را به‌تفصيل شرح مى‌دهد (از جمله بر سر برنامهٔ حمل مشعل المپيك كه قياس رندانهٔ فلسفى بين اين كار و فعاليت انجمن طرفداران صلح حزب توده ظاهراًً شاه را به فكر انداخت و مجاب كرد كوتاه بيايد).  با توجه به رقابت شاه و قوام، آيت‌الله شايد مصلحت را در اين مى‌ديد كه با آن دو تن ارتباطهايى جداگانه برقرار باشد مبادا در كشمكشهاى پر از دسيسهٔ دربار و دولت بازى بخورد (ترکیب جدید بازی‌خوردن، در برابر بازی‌دادن، را بعدها آیت‌الله خمینی وارد زبان فارسی کرد).
 

صناعى نوشت ”آيت‌الله خمينى در آن زمان جوان بود“، كه مى‌تواند قضاوتى نسبى و دلبخواه باشد.  در واقعيت تقويمى، در سال 1325 چهل‌وچهار سال داشت.
 

قضيهٔ آذربايجان زود خاتمه يافت و ظاهراً نيازى به توضيح مواضع دولت براى مراجع قم پيش نيامد.  درهرحال، روايت صناعى نشان مى‌دهد آيت‌الله بروجردى براى اين كارْ فردى هم داراى شمّ سياسى و هم سيماى احترام‌انگيز انتخاب كرد تا در برابر مقامهاى دولت كم نياورَد.

 

 

روحانيت بدجورى به سيماى قابل احترام نياز داشت.  تا دههٔ 30 فتنهٔ شيخ فضل‌الله نورى عليه ترقيخواهان و نيز خاطرهٔ نطقهاى مطوّل و ملال‌آور حسن مدرس كه در پيچاندن موضوع و خسته‌كردن نمايندگان مجلس مهارت داشت به تاريخ پيوسته بود.  اما مداخلهٔ نالازم و كارشكنى ابوالقاسم كاشانى در جريان ملى‌شدن نفت بار ديگر اين نظر را در جامعه زنده كرد كه اهل منبر وسط هر معركه‌اى مى‌پرند و ميدان را از رقيبان مى‌قاپند بى‌آنكه واقعاً قادر به سكاندارى يا حتى انجام كارى مثبت باشند.


اهل حوزه و منبر ناكامى صنف خويش را به گردن ديگران مى‌انداختند.  سال 60، جبههٔ ملـّى پس از اصابت فتواى ارتداد به سبب مخالفت با اجراى احكام قصاص، از فعاليت سياسى محروم شده بود و امام راحل همچنان از خباثت و جفاى مليّون مى‌ناليد.  در سخنانى گفت وقتى كاشانى وارد مجلس ختمى در مسجد شد هيچ‌كس برنخاست به او جاى نشستن بدهد جز راوى، و يك بار ديگر مليّون را مسبّب سقوط او در افكار عمومى دانست.

 

 

درباره آيت‌الله خمينى در ايران و در جهان بسيار نوشته‌اند اما دست‌كم به سه نكته توجه كافى نشده يا هيچ توجه نشده است.  يكى اينكه سيمايش به مراتب بيش از سران رژيم سابق به نيمرخهاى حجارى‌شدهٔ ايران باستان شباهت داشت.  در حالى كه طبقهٔ پهلوى دَم از نژاد آريايى مى‌زد و، در مقابل، یک سيد قاعدتآً بايد از اخلاف طايفهٔ قريش باشد، اين هم از مطايبه‌هاى تاريخ است.

 

نكته دوم و مهمتر: اواخر دههٔ هفتاد عمر به حكمرانى رسيد.  در شرح احوال خويش مى‌نويسد 30 شهريور 1281 شمسى به دنيا آمد.  پس در پايان سال 1357 دقيقاً 5/76 سال داشت و در 87 سالگى (به طور دقيق، سه‌ماه‌ونيم كمتر از آن) درگذشت.

 

اين دهه‌هاى عمر نه تنها زمان يادگرفتن نيست، که حتى حفظ آموخته‌هاى پيشين مدام دشوارتر مى‌شود.  معدود آدمهايى در فاصلهٔ‌ هشتاد و نود قادرند مهارتهاى دو دهه پيش را همچنان از خود بروز دهند.  در سن هفتاد حتى براى متخصصان و استادان دانشگاه بازنشستگى اجبارى است.  در جوامع دموكراتيك معمولا كسى در اين سن مقامى انتخابى ندارد، تا چه رسد كه تازه صاحب منصب شود.

 

 

اگر در دههٔ سى يا چهل عمر در چنان موقعيتى قرار مى‌گرفت چگونه و تا چه حد تغيير مى‌كرد؟

 

كسانى مى‌گويند حكومت اسلامى از نظر تحول تاريخى نابهنگام بود.  درهرحال، طوفان كه درگرفت او فرد مناسب در زمان مناسب در جاى مناسب بود و به مراتب بيش از بسيارى پيروانش آموخت و تغيير كرد.  اين حد از تحول فكرى با رشد فارغ‌التحصيل دبيرستان پس از هشت يا ده سال تحصيل در دانشگاه در دههٔ بيست عمر قابل مقايسه است.  در پايان ده سال حكمرانى، از نظر روحيه آدم قبلى نبود و با واقعيتهايى تلخ آشنا شده بود.  در ادامهٔ مطلب به اين نكته بر مى‌گرديم و به نكتهٔ سوم هم مى‌پردازيم.

 

 

تاريخ ايران ِ انتهاى قرن بيستم هنوز نوشته نشده و آنچه می‌خوانید تنها مقدارى مشاهده و تأمل و خیال است، نه بيشتر.
 

چند معترضه و توضیح و حاشیه که بهتر می‌بود به پانویس (یا پانوشته) برود، از جمله همین پاراگراف، ناچار وارد متن شده است.  در متن اینترنتی، گنجاندن پانویس هم البته میسر است اما متداول نیست و هنگام نقل نوشته در سایتهای دیگر احتمال دارد به هم بریزد.  اهل نظر که این فرمت را به پی‌دی‌اف ترجیح می‌دهند خواهند بخشود.

 

 
2.

صعود

چنانچه شاه سال 56، به جای اعلامیه‌دادن علیه آیت‌الله خمینی، مقرر كرده بود سال بعد انتخابات آزاد و عادلانه برگزار شود، مذهبيون مطمئناً از محمود طالقانى، البته مهدى بازرگان و چند ملی‌‌ـمذهبى و بازارى مطرح آن روزگار حمايت مى‌كردند.  حتى اگر فرض كنيم تمام آن رأى‌دهندگان در همه‌پرسى فروردين 58 رأى مثبت داده باشند (كه ظاهراً چنين نبود) باز هم رقم 2/98 در رفراندم بى‌حساب‌وكتاب دو روزه بسيار جاى بحث داشت.
 

همه‌پرسى يعنى به‌سازش‌نرسيدن حدود سى‌چهل درصد موافق، همين اندازه مخالف و مجموعاً همين نسبت مردّد، بى‌طرف يا بى‌علاقه به دخالت در بحث.  نتایج مثبت/منفی معمولاً 48 به 51 یا در همین حدود استجز در خاورميانه و آفريقا، در كشورهايى كه سنّت اين كار دارند همه‌پرسى با نتيجهٔ بالاى شصت‌هفتاد درصد معنايى ندارد زيرا اگر به‌واقع چنين باشد يك كفـّه چنان سنگين است كه كار به همه‌پرسى نمى‌كشد.
 

در ایران هیچ جناحی نمی‌تواند به 51 درصد آرای عمومی دست یابد.  چارهٔ کار ائتلاف است اما با طرز فکر و عادات این مردم، محال خواهد بود.
 

به سبب نبود ِ سنـّت مراجعه به آراى عمومى و شمارش دقیق آرا در ايران، همه‌پرسى مصدق هم 99 درصدى بود، همه‌پرسى شاه هم 99 درصدى بود.

 

 

درهرحال، نخستين دشوارى مهم زمانى رخ نمود كه رژيم جديد دست‌به‌كار اجراى احكام شريعت شد.  دستگاهى عريض و طويل به حكومت اسلامى ارث رسيده بود و گردانندگانش ابتدا بايد سر در مى‌آوردند کجا به کجاست و چه باید کرد.


تا چندين سال اين توجيه آسان تكيه‌كلام اهل حوزه و منبر بود كه آمادگى نداشته‌اند و غافلگير شده‌اند.  همه از سقوط سريع شاه غافلگير شدند اما تا آنجا كه به اصحاب ديانت مربوط مى‌شد آنها قرنها فرصت داشتند از كار دنيا سر در بياورند.

 

مثلا در بحث شيرين پول، در زمان صفويه ورود كشتيهاى طلا و نقره از قارهٔ جديد آشفتگى اقتصادى و تورّمى شديد ايجاد كرد كه بر تجارت خارجى ايران هم اثر گذاشت.  زمان ناصرالدين شاه جنگ آلمان و فرانسه سبب تورّم در غرب شد، همين طور جنگ روسيه و ژاپن و كمبود مشهور شيشه و قند در زمان مظفرالدين شاه، جنگ جهانى اول در زمان احمدشاه، جنگ جهانى دوم و ورود قواى خارجى به ايران و تازه‌تر از همه، تورّم سركش از سال 53 به بعد.


آن تحولات مى‌توانست ناظر كنجكاو را به تأمل در پديدهٔ پول، نقدينگى و چگونگى تبادل كالا در بازار جهانى ترغيب كند.  اما دين يعنى حفظ سنتهاى مقدس، نه كنجكاوى در اينكه فرنگى كافر چه خاكى به سر مى‌كند يا نمى‌كند.

 

 

اينك ضرورت دخالت در جزئيات ادارهٔ مملكت گاه بدعتهايى بحث‌انگيز در پى داشت.  مثلاً در پاسخ به استفتاى دولت، امام راحل حكم داد در سازمانى كه از محل بيت‌المال اداره شود نمى‌توان كار را براى اقامهٔ نماز تعطيل كرد.
 

مسئله از اين قرار بود: كارمندان بانك در فرصت شرعی‌‌ـ‌ قانونى اقامهٔ نماز ظهر درها را مى‌بستند و مشتريان بانك از پشت شيشه تماشا مى‌كردند كه پشت ميزشان نشسته‌اند اما كارى انجام نمى‌دهند و به ريش خلايق و سيستم مى‌خندند.
 

معنى حكم اين بود كه كارمند بانك براى انجام وظيفه در پشت ميز حقوق مى‌گيرد و براى خدا در خانهٔ خودش نماز مى‌خواند.  و مفهوم ناگزير و نهايى آن: دولت نمى‌تواند عين ديانت باشد و عبادت هم محدوده‌اى دارد كه بانك و کارخانه را در بر نمى‌گيرد.
 

با اين همه، همچنان در اداره‌هاى دولتى سر ظهر كارمندها اتاق كار را ترك می‌كنند، پاچه‌های شلوار را بالا می‌زنند و فريضهٔ ناهار و نماز ممکن است ساعتها به درازا بكشد.  ادارهٔ دولتى اگر هم اصلا اهميتی داشته باشد به اندازهٔ بانك و کارخانه اهميت ندارد.

 

 

3.
اما بدجورى افتاد مشكلها
پس از پيروزى مبهوت‌كنندهٔ يكشبه، همرزمان در پستوها و دالانهاى قدرت بدقلقى مى‌كردند و خوديها در كشمكش بودند.  پیشتر آیت‌الله خمینی براى ملامت بازرگان مصرع ”سعدى از دست خويشتن فرياد“ (در اصل در ادامهٔ‌ ”همه از دست غير مى‌نالند“) را سهواً يا عمداً ”از دست دوستان“ خوانده بود.
 

بازاريان متعهد از يك سو، اعضاى سابق انجمنهاى اسلامى از سوى ديگر، و روحانيون پانزده‌خردادى برخى با اين و برخى با آن دسته.
 

طرف دولتِ برآمده از انجمنهاى اسلامى را گرفت.  اين سومين و مهمترين نكته در حكمرانىِ دهساله بود كه به آن کم‌ توجه مى‌كنند: از بنى‌صدر بسيار بيش از بازرگان حمايت كرد و محكم پشت میرحسین موسوی رئيس دولت دههٔ شصت ايستاد.  درجهٔ‌ حمايتش از این دست‌کم چند غیرمعممْ جهشى بالا ‌رفت.  پس چنين نبود كه براى اصحاب ديانت اعتبار بى‌قيد و شرط قائل باشد.

 

 

درستى اين تعبير هم جاى ترديد دارد كه برخى منتقدانش مى‌گويند از نجف تا پاريس و قم و بعد تهران نظر خود را تغيير داد.  نظر غير از نظريه است.


نظريهٔ تغييرناپذيرش دو اصلِ به‌هم‌پيوسته داشت.  فقيه در اجراى حدود الهى عين قدرت و اختيارات نامحدودى داراست كه خدا به پيغمبر تفويض كرد.  مبحث ”احكام ثانويه“ كه تازگى داشت به اين معنى است كه حاكم اسلامى حق دارد تصور كند در اين لحظه چنانچه خداى تبارك‌وتعالى بخواهد بار ديگر مستقيماً بشر را هدايت كند چه فرمانى مى‌دهد.
 

به نظر دين‌شناسانى اين نافى اصل خاتميت است.  در پاسخ به آنها مى‌گفت پس امامت و مهدويت چطور؟ منتقدان مى‌گفتند آنان معصوم بودند.  پاسخ اين بود: از كجا مى‌دانيد فقيه حاكم يقيناً در زمرهٔ گناهكاران است؟ غيرمعصوم ممكن است جايزالخطا باشد اما حتماً و عملا خطاكار نيست.

دوم، منقادكردن ايمان‌نياورندگان و هـُرهـُرى‌مذهب‌ها جز با شدّت عمل در اجراى حدود الهى ميسر نمى‌شود و افسار جماعت چموش را نبايد رها كرد:
 

اگر براى ده گرم هروئين چند نفر را بكشند مى‌گويند قانون است خشونت ندارد.  اما اگر شارب‌الخمر را هشتاد تازيانه بزنند خشونت دارد.  زناكار را صد تازيانه بزنند يا محصنه يا محصن را رجم كنند وامصيبتاست كه اين چه حكم خشنى است. . . .  استعمال هروئين مى‌گويند [چه] بسا از اعتياد به شُرب خَمر است.  مع‌ذلك اگر كسى شراب بخورد اشكالى ندارد چون غرب اين كار را كرده است و لذا آزادانه مى‌خرند و مى‌فروشند. (متن مواعظ و درسها تا سال 43، با عنوان ولايت فقيه، ص 16).

 

 

به‌رغم اصرار كاظم سامى، وزير بهدارى، حاضر نشد مواد مخدر را حرام اعلام كند.  بازارى ِ متعهد ِ اهل بساط از عادتى كه بخشى از زندگى اوست دست نمى‌كشد؛ خيلى راحت مرجع تقليدش را عوض مى‌كند و به حال‌كردن ادامه مى‌دهد (مرتضی مطهری از این وضع شکایت داشت).  آدم لات‌ولوت هم گوشش بدهكار فتوا نيست.
 

در پاسخ منتقدانى، اين بار از جناح قائلان به جدايى ماوراءطبيعه از زندگى عرفى، كه آن طرز تلقى را خشونت‌محور و دهشت‌افكن توصيف مى‌كنند مى‌گفت اين برچسب‌هاى متجددانه كمترين اهميتى ندارد و برقرارى دين خدا جز با زور ممكن نيست.  ضرورت اجرای حكم الهى دائر بر كوفتن حديد (آهن) در كلّهٔ متجاسران را يادآورى مى‌كرد (”بر شما قتال واجب شده در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى‌داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى‌داريد و آن براى شما بد است و خدا بهتر مى‌داند و شما نمى‌دانيد“ ــــ بقره: 216) و جايى براى رودربايستى نمى‌گذاشت:
 

اگر اسلام براى اينكه مردم را در برابر قوانينى كه براى بشر مفيد است خاضع كند فرمان دفاع يا جنگ بدهد و چند فاسد و مفسد را بكشد مى‌گويند اين جنگ چرا شده است. (همان، ص 17)

 

مبانى اصول نظرى‌اش را هيچ‌گاه عوض نكرد.  آنچه عوض مى‌شد نظرش دربارهٔ اقدام مناسب بود در اوضاعى مدام در حال تغيير.  در شرايطى كاملا جديد و به‌عنوان حكمران جامعه‌اى به‌مراتب پيچيده‌تر از دنياى كوچك و بستهٔ بازار و حوزه، در چاپهاى بعدى نوشته‌هاى پيشين، در فتواهايش تجديد نظر مى‌كرد.

 

 

تغيير اوضاع ايران با اظهار درماندگى علنى شاه در نيمهٔ آبان 57 چنان شتابى گرفت كه خلائى باورنكردنى ايجاد شد.  دستگاهى فرو مى‌ريخت، نيرويى عظيم در خيابان آزاد مى‌شد و وقايعى غيرمنتظره پياپى رخ مى‌داد.  در چنان شرايطى، اقدام صحيح، و در واقع تنها كار ممكن، حالتى بود كه طرفداران آيت‌الله خمينى به خود مى‌گرفتند: هر اتفاقى بيفتد در مشت ما و/يا جزو برنامهٔ ماست.
 

در مقابل، مهدى بازرگان و يارانش و بسيارى كسان ديگر ميل داشتند اوضاع در مرحله‌اى به ثبات برسد و سيل از حركت باز ايستد: قانون اساسى مشروطه همچنان معتبر باشد و فقط به جاى شاه، رئيس جمهور بنشيند ـــــ مانند كسى كه در گرماگرم بازى بخواهد مانع ادامهٔ مسابقه شود تا خود را برنده اعلام كند.


اما آيت‌الله خمينى با آخرين تغييرها و با وضعیت جدید همراه مى‌شد.  در گروگانگيرى، در جنگ و در تحولات اساسى موضعى نمى‌گرفت كه گويى وقايع خلاف ميل و خارج از كنترل اوست.  در مورد بازداشت‌ها و مصادره‌ها، فرمانهاى هشت و ده و دوازده ماده‌اى نشان مى‌داد موج بى‌امانْ مهارشدنى نيست.  و جداکردن انقلاب از چپو بدان می‌ماند که بخواهی جنگل را از درختها تفکیک کنی.


سال 58 با اصرار توصیه کرد شبانه به منزل مردم نریزند و خانه‌ها را خالی نکنند و اشخاص را سرخود نگیرند، و شِکوِه کرد در تمام زندگی‌اش نخستین بار است احساس خستگی می‌کند.  کم اثر بود.  لبیک می‌گفتند اما به کاری که دلشان می‌خواست ادامه می‌دادند. اتاق فرمان عملاً نمی‌توانست در برابر جریان بایستد.

 

در بسيارى موارد آنچه را که عملا انجام شده بود تأييد مى‌كرد.  در مرداد 58 ظاهراً براى بستن راه عبدالرحمن قاسملو، يكى از سه منتخب آذربايجان غربى براى مجلس بررسى پيش‌نويس قانون اساسى، در پاوه جنگ خيابانى راه انداختند.  دو هفته قبل از آن، در اقدامى پيشگيرانه تقريباً تمام نشريات مستقل را بسته بودند.  براى اين اقدامها اجازه گرفته بودند؟ به احتمال زياد نه؛ نيازى نبود.  آيا نتيجه را تأييد مى‌كرد؟ البته.

 

 

دو موضوع پيوستهٔ دانشگاه و زنان زمينهٔ تعبيرهاى كلا يا تا حدى نادرست دربارهٔ شكل به‌اصطلاح طبيعى تحولات آن دوره و نقش حكمران است.  از نيمهٔ دى 57 (پيش از رفتن شاه) با پايان اعتصاب مطبوعات، غريوهاى پاكسازى دانشگاه هم برخاست و در كمتر فهرست خواستهاى سياسى لزوم تصفيه از قلم مى‌افتاد.


به روايتى، بازرگان هم در مهر 58 موافق بازشدن دانشگاه نبود. 
و پرخاشگرترین دانشجوهایی که به نیابت از سوی فاتحانْ كميتهٔ پاكسازى تشكيل دادند و به قلع‌وقمع استادان و اخراج همکلاسهای نامطلوب پرداختند می‌توانستند ادعا کنند خواستى همگانى را اجرا می‌كنند.


”خطر دانشگاه“ را از خطر بمب خوشه‌اى بيشتر مى‌دانست اما دستور اين كار را او نداد.  لازم نبود کسی دستور بدهد.  جریان سیل راهش را پیدا می‌کرد.
 

اصطلاح خودسردر مواردی اطلاق می‌شود که ابتکار عمل دستجاتی افتضاح به پا کند و باید فرد یا افرادی قربانی شوند.  در غیر این صورت، کسی از حرکت خودجوش نمی‌پرسد از کجا دستور و مجوز گرفته است.

 

در مورد زنان، فرداى درگذشت شاه در مرداد 59 گفته شد از كارمندان زن در وزارت دفاع كسانى لباس سياه پوشيده‌اند. عاشقان ولایت که یک سال و نیم در کمین بودند موقعیت را برای هجمه مناسب دیدند.  متجاسران ِ موهوم يا واقعى را درجا اخراج كردند و به بقيهٔ زنان كارمند وزارتخانه (كه رفته‌رفته همه را بيرون ريختند) دستور داده شد چادر به سر كنند.
 

او هم که در آن يك سال و نيم دربارهٔ پوشش زنها تشر زده بود اما دستورى نداده بود موافق بود؟  حتماً.  جز اين قرار نبود باشد.  آيا به فشارهاى بازار و حوزه براى صدور حكم جداسازى جنسيتى در دانشگاه تن داد؟  نه.
 

حتى اگر قلباً موافق تیغه‌کشیدن در کلاس درس بود هيچ ميل نداشت تسليم فشار خيل رقيبانى شود كه در زمان شاه كنار ايستادند اما اينك مى‌خواستند تعيين كنند حكومت اسلامى يعنى چه.  حرفش به مدعیان فقاهت این بود: شما که یک عمر تقیه کرده‌اید و با قدرت مسلط کنار آمده‌اید حالا چرا ناگهان روی دست طراح و معمار و مجری این سیستم اسلامی بلند می‌شوید؟
 

درعين حال، فراموش نكنيم اگر گواهينامهٔ رانندگى تمام شهروندان مؤنث را در يك ضرب باطل نكردند تا حدى به بركت وجود زنانى از خانواده‌هاى عصمت و طهارت بود كه اتومبيل شخصى داشتند، و البته مرهون اين واقعيت كه برای سیستمی برآمده از اقلیتی در بازار و حوزه، درازى ِ صف رأى‌دهنده‌ها اهميت حیاتی دارد.

 

 

خوب كه نگاه كنيم، بيش از آنچه از فردى در نهمين دههٔ زندگى انتظار مى‌رود در برابرمسائل مستحدثه“ انعطاف نشان داد.  و كمتر از آنچه در تصوير سياسى‌اش گنجانده شد شخصاً به دستكارى در بافت اجتماع و تغيير رفتارهاى همگانى اقدام كرد.


گرچه هيچ حكومتى بدون اقتدار فرهنگ طبقهٔ حاكم كامل نيست، شايد بتوان گفت به حكمرانی ِ فقيه قانع بود و مستقيماًً پرداختن به جزئياتى در حد پيدابودن گردن بازيگر تلويزيون را نه تنها ضرورى نمى‌دانست بلكه موشدوانی ِ رقيبانى حسود از اهل فتوا مى‌ديد.


گاه از دست رقيبان مدعى صيانت شرع، که آنها را ”آخوند احمق“ و ”خشکه‌مقدس نادان“ می‌نامید،‌ چنان به تنگ می‌آمد که یک بار گفت شخصاً يك ركعت نماز هم براى خدا نخوانده و هر عبادتى فقط براى حفظ منافع خویش در آخرت است.  پيشتر كسى از اصحاب ديانت با اين درجه از صراحت و رندى و در ملاء عام چنين تلخ و عصبی حرف نزده بود.

 

 

٤.
دفن 2/98 درصد جمعيت
تير 58 گفت: ”اگر نهضت ما شكست بخورد و مكتب ما دفن شود هيچ‌كس نمى‌تواند بيرونش بياورد“ و ”چه كنيم تا مثل قضيهٔ هيتلر نشود كه محتاج به خودكشى شد.“


در ادامهٔ بحث رفراندم مى‌توان پرسيد: آيا ممكن است 2/98 درصد مردم از 8/1 درصد شكست بخورند، نهضت آنها چنان دفن شود كه قابل احيا نباشد و علمداران حق و حقیقت خودكشى كنند؟


تنها يك فرض مى‌تواند مطرح باشد: احتمال تكرار چنين معجزه‌اى هر هزار يا ده‌هزار سال يك بار است كه شاهى نامحبوب و زورگو وعده‌هاى دور و دراز بدهد اما اندكى بعد چمدانش را بردارد و برود.
 

در نيمهٔ اول سال 57 از پنج مرجع تقليد تراز اول فقط يكى صريحاً مخالفت وضع موجود بود.  شاه كه رفتنى شد، ”قَتـَلهٔ منصور“ عملا بديل قدرت شدند و شروع به گردآورى نيرو و واردكردن نفرات به تهران كردند.  زمانى كه ويليام ساليوان سفير آمريكا ــــ به نوشتهٔ خودش، پس از نخست‌وزير شدن بختيار ـــــ با بازرگان و موسوى اردبيلى و اميرانتظام (و شايد اشخاصى ديگر) به مذاكره پرداخت راه آينده مشخص مى‌شد.
 

وقتى در نيمهٔ دوم همان سال چهار آيت‌الله‌العظماى سراسرى (شريعتمدارى و خوئى با طرفداران بسيار شامل بزن‌بهادرها، گلپایگانی و مرعشی نجفی) و نيز چند دوجين مرجع پشت‌بند ِِ محلى جا مى‌زنند، باقى حرفها در اين باره كه ديگران مى‌توانستند جلو دست‌به‌دست ‌شدن قدرت بايستند بيهوده است.  کار دست‌به‌دست شدن قدرت تا آن موقع در دو مرحله انجام گرفته بود: وقتی شاه حریف خودش را در دی ماه 56 معرفی کرد، و وقتی گفت از ایران می‌رود.
 

بازرگان خوب مى‌دانست قرارگرفتن در مسير اين سيل و دهن‌به‌دهن شدن با افرادى از قبيل خلخالى مطلقاً كار او نيست.  كريم سنجابى كه چند ماهى وزير خارجه بود حتى نتوانست پا در وزارتخانهٔ اسماً تحت امرش بگذارد.  بحث دربارهٔ نظر تأييدآميز يا امكان مخالفت چنان كسانى فقط حاشيه‌رفتن و اتلاف وقت است.
 

امروز با دو برابر شدن جمعیت کشور و نیز شمار مراجع دینی طی سه دهه، شمار طرفداران سیستم مستقر ممکن است دو برابر شده باشد اما نفرات مقابل هم (دست‌کم) دو برابر شده.  این از مصادیق تأثیر کمیـّت بر کیفیت است: سه‌‌ونیم میلیون یعنی ده درصد سی‌وپنج میلیون، و هفت میلیون هم ده درصد هفتاد میلیون است.  اما هنگامی که با تموّج و تقابل و مبارزهٔ فرسایشی ِ جمعیت انسانها سروکار داریم، حالت دوم می‌تواند بسیار متفاوت با حالت پیشین باشد.

 

 

آخرين تجلـّى تفاهم و اتفاق‌نظر ملى در 19 آذر 57 اتفاق افتاد كه راهپيمايى جمعيتى عظيم، در سكوت و بدون پلاكارد، به شاه فهماند طبقهٔ متوسط درس‌خوانده‌اى كه پرورانده است به او علاقه ندارد.  بينهايت بعيد بود تظاهرات دم ِ بازار، با هر تعداد تلفات، به تنهايى بتواند او را از ميدان به در كند.  پشت‌كردن متجددها به او بود كه كارش را ساخت.
 

از فرداى روزى كه شاه جداً تصميم گرفت رها كند و برود، هرآنچه پيش آمد شقاق و رويارويى و حذف بود.

 

عزت‌الله سحابى بعدها گفت امام در سال 58 دستور داد كاظم سامى از كابينه بيرون برود و طاهر احمدزاده و رضا اصفهانى، به ترتيب از استاندارى خراسان و معاونت وزارت كشاورزى، بركنار شوند.  سامى در مقام وزير بهدارى بحث طب ملى مطرح كرده بود كه رنگ و بوى سوسياليستى داشت”اعضاى شوراى انقلاب نمى‌خواستند او را بيرون كنند. امام تهديد كرد اگر او را بيرون نكنيد من اعلام مى‌كنم.  دكتر سامى خودش استعفا داد.  خيلى جالب است كه در نامهٔ استعفايش به دولت موقت حمله كرد و از امام تعريف كرد.“ (اعتماد ملى، 17 ارديبهشت 85).

 

احمدزاده متهم بود به نيروهاى چپ ميدان مى‌دهد.  اصفهانى متهم بود طرحى كمونيستى براى زمينهاى كشاورزى پيشنهاد كرده است.  سحابى به ياد مى‌آورْد شوراى انقلاب توصيهٔ عضويت داريوش فروهر در شورا را نشنيده گرفت اما از جانب بيت اصرارى نشد و پيامدى نداشت.

 

 

در سالهاى بعد، حمايتش از دولت برآمده از انجمنهاى اسلامى دانشجويان چندين دليل درهم‌تنيده داشت.

 

روحانيت شيعه داراى سلسله مراتب نيست؛ تعداد مريدان و قدرت مالى و نفوذ اجتماعى و البته آمادگى آنها براى عرض‌اندام فيزيكى است که جايگاه روحانى مورد تأييدشان را تعيين مى‌كند.  كسانى فارغ‌بودن از چهارچوبی سازمانی را حُسن و نشانهٔ مردمى‌بودن مى‌دانند، اما پیچیدگی ِ جامعهٔ امروزى اقتضا مى‌كند سلسله مراتبى متمركز شكل بگيرد.

 

با استقرار حكمرانى ِ فقيه، ايجاد سلسله مراتب لازم شده بود و عملا امكان نداشت تمام روحانيونِ مبعوثِ اهالی ِ زادگاهِ خويش و/يا گروهى از كسبه و بازار، هم‌عرض باشند و در تمام امور مستقيمآً دخالت كنند.

 

موضوع حكومت را ـــــ كه غيرمنتظره و ناگهان در نتيجهٔ خروج شاه از كشور به دست آمد و تا آبان 57 قابل تصور نبود ـــــ بخشى از غنايم ِ قابل‌تقسيم نمى‌دانست و موضوعى مى‌ديد وراى وجوهات و سهم و شمار پيروان.
 

اما در چشم شمارى از آدمهاى هم‌قسم‌شدهٔ پانزده خرداد، ايشان هم يكى در رديف بقيهٔ امضاـ كنندگان اعلاميه‌هاى ابتداى دههٔ 40 بود و دليلى نداشت كل حكومتْ يكجا در دست منصوبان او باشد در حالى كه به بقيهٔ سهامداران اصلى که به نظر خودشان خرج انقلاب را داده‌اند فقط مقدارى اموال و املاك برسد.
 

تغييرى بى‌سابقه در رابطهٔ مرجع و مقلـّد رخ داده بود.  تا آن زمان، امكانهاى مالى علماى دينى از سوى بازاريها فراهم مى‌شد.  اينك حكومت ولايى، با اتكا به خزانهٔ مملكت و عايدات نفت، نه تنها كمترين نيازى به پشتيبانى مالى كسبه نداشت بلكه اهل بازار براى حفظ منافع و توسعهٔ كسب‌وكار خويش محتاج دولت دينى بودند.

 

 

در حالى كه كشمكش در هيئت فاتحان شديدتر مى‌شد ‌كوشيدند حزب جمهورى اسلامى را، كه تا آن زمان فقط يك اسم بود، از حالت هيئتى درآورند و رسماً وارد عرصه كنند.  محكم روى اين حرف ايستاد كه نه تنها اهل قشون، بلكه پيشنمازهای رسمی هم نبايد وارد حزب شوند.

 

برنامهٔ‌ آن يكى حزب به جايى نرسيد و اموال مصادره‌شده‌اى كه براى اين كار جمع شده بود بين فاتحان تقسيم شد تا هر دار و دسته‌اى براى خودش حزبی فاميلى و مخفى و نيمه‌مخفى و موسمی بزند.  با آن اموال، بنيادهايى مفصل زدند براى رساندن گوشت گوسفند نذرى ملانصرالدين به نيازمندان.  از مشهورترين آن بنگاهها دانشگاهى شد با شعبه‌هاى فراوان در همه جا: حزب زير پوششى ديگر.

 

اعضاى سابق انجمنهاى اسلامى كه اینک دولت را در دست داشتند، مانند بسیاری آرمانگرایان و رادیکالهای جوان، حرف نیم‌پز کم نمی‌زدند.  مثلاً مدتی می‌گفتند برای ثروت افراد باید سقف تعیین شود ـــــ گویی کلمهٔ تورّم به گوششان نخورده باشد.

 

بی‌دست‌وپا هم نبودند و به خودشان خوب سرویس می‌دادند.  از جمله، با استناد به اصل ملی‌شدن بازرگانی خارجی در قانون اساسی، دستگاههایی عریض و طویل راه انداختند با نام ”مراکز تهیه و توزیع کالا“ و به واردکردن اجناسی پرداختند که پیشتر اهل کسب و تجارت وارد می‌کردند: میخ، پیچ، مواد شیمیایی، قطعات یدکی اتومبیل،‌ تخته سه‌لایی، پارچه و هزاران قلم دیگر.  اما این حرفها و اقدامها به نظر امام راحل کمونیستی نمی‌رسید شاید چون به آن جوانهای دانشگاهی بیش از اهل بازار و حوزه اعتماد داشت.


در اینجا تنها اشاره کنیم روح قانون اساسی جمهوری اسلامی کلاً بیشتر تلاش برای دقّ ‌‌دل درآوردن و جبران گذشته است تا نگاه به جلو.  مثلاً گنجاندن اصلی برای ملی‌کردن تجارت خارجی لگدزدن به مـُردهٔ سرمایه‌دارهای به‌اصطلاح وابستهٔ طبقهٔ پهلوی بود، نه راهگشایی ِ روشن‌بینانه‌ای رو به آینده.

 

 

در گرماگرم تقلاى بازاريان متعهد براى انداختن كابينه، طرفداران دولت مخالفت شوراى نگهبان با لوایح و برنامه‌هایی از قبيل اقدامات هيئت هفت‌نفرهٔ واگذاریِ ِ زمين را نشانهٔ تمايلات فئودالى خواندند.  اعضاى معمم شورا اين را اهانتى تحمل‌ناپذیر تلقى كردند و مهدوی کنی،‌ دبیر شورا که از احترام فوق‌العادهٔ ایشان برخوردار بود، گفت کناره می‌گیرد.
 

امام راحل هيئت رئيسهٔ مجلس، اعضاى کابینه و اعضای شوراى نگهبان را به جلسه‌اى فرا خواند، به عرفان پناه برد و گفت ما انسانهاى فانى نمى‌دانيم و نمى‌توانيم بدانيم حقيقت كدام است زيرا پيغمبر اسلام در بستر مرگ در گوش مولى‌الموحّدين چيزى گفت كه مولا نزد كسى فاش نكرد، و آن راز كه ما هرگز نخواهيم دانست چه بود حاوى تقدير ما در لوح ازل است.


اين حرفْ عصاره و غايت تاريخ عرفان از يونان باستان تا امروز بود.  آن آدمها بر سر قدرت اداری و تقسیم غنایم درگير رقابت بودند، اما حکمران قدرتمند به‌عنوان برهان قاطع به چيزى استناد مى‌كرد كه اذعان داشت نمی‌داند.  روشن نيست رقبا از آن حرف چه چيزى دستگيرشان شد و به چه نتيجه‌اى رسيدند.  بى‌آنكه حرفى بزنند و سؤالى بكنند برخاستند، رفتند و كشمكش البته ادامه يافت.
 

با رفتارهاى چموشانه هميشه تا اين حد عارفانه برخورد نمى‌كرد.  سال 65 کسانی خيال داشتند از وزير خارجه رسماً بپرسند رابرت مك‌فارلين، رئيس شوراى امنيت ملى آمريكا، و همراهانش با اجازهٔ چه كسى به تهران آمده‌اند، سپس كار را به نخست وزير بكشانند، او را استيضاح كنند و رأى عدم‌اعتماد بدهند.


فرض را بر این گذاشته بودند كه در برابر عمل انجام‌شده كوتاه مى‌آيد.  اما هفت‌هشت نمايندهٔ مجلس را احضار كرد و صريحاً گفت چيزى جز يك مشت ”پوچ“ نيستند.  آن اشخاص (شايد جز يك تن كه اظهار برائت كرد) از صحنه محو شدند.

 

 

از تلويزيون به جاى تلفن استفاده مى‌كرد.  به کسانی که لابد در جایی گفته بودند به پسربچه‌ها یخچال می‌دهند تا به جبهه بروند، از تلویزیون پاسخ می‌داد به شما هم یخچال بدهند حاضرید خودتان را به کشتن بدهید؟ و به حريفانى بازاری‌‌ـ حوزوى اخطار می‌کرد چنانچه حرفهايى بزنند كه نبايد، آن بينند كه نشايد.  اينكه مخاطب تشرها و تهديدها و تحقيرها دقيقاً چه كسانى بودند شايد هيچ‌گاه روشن نشود.


سالها پيش از آن هم اكثريت قريب‌به‌اتفاق اهل حوزه و منبر را كه با وضع موجود کنار مى‌آمدند حتى تهديد به تعرض فيزيكى در ملاء عام كرده بود:
 

بايد جوانها عمامهٔ اينها را بردارند.  عمامهٔ اين آخوندهايى كه به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام، اين‌طور مفسده در جامعهٔ مسلمين ايجاد مى‌كنند بايد برداشته شود.  من نمى‌دانم جوانهاى ما در ايران مُرده‌اند؟ كجا هستند؟ ما كه بوديم اين‌طور نبود.  چرا عمّامه‌هاى اينها را برنمى‌دارند؟ من نمى‌گويم بكشند.  اينها قابل كشتن نيستند. . . . لازم نيست آنها را خيلى كتك بزنند.  ليكن عمامه‌هايشان را بردارند، نگذارند معمم ظاهر شوند. . . . آنهايى كه به اين دستگاه وابسته‌اند مفتخورهايى هستند كه خود را به مذهب و علما بسته‌اند. (ولايت فقيه، ص 202).
 

سال 58 وقتى تفسير عرفانى‌اش از سورهٔ حمد از تلويزيون پخش شد گويا مخالفتى چنان شديد در ميان برخى اهل حوزه برانگيخت كه انگار از آن پس ناچار شد مواظب باشد قرآن و عرفان را زياد مخلوط نكند.  کسانی که از سابقهٔ کدروتها و خصومتهای دیرین بین او و مخالفان تدریس فلسفه و عرفان بی‌اطلاع بودند در آن تفسیر ایرادی اساسی نمی‌دیدند.

 

 

از دست آدمهاى خارج از جرگهٔ هيئت حاكمه و حوزه كمتر عصبانى مى‌شد.  در همان سالهای اوایل دههٔ 60، مخالفان بالقوه و بالفعل كه با برچسب ”گروهك“ (واژه‌ای از ابداعات حزب توده) از آنها ياد مى‌شد به خشن‌ترين شكلْ سركوبى شده بودند.  در داخل، كسى نـُطـُق نمى‌كشيد و در خارج کسی را به حساب نمى‌آورد.  زمانى كه رضا پهلوى كوشيد اعلام حضور كند، بدون نام‌بردن از او، به ”آن جوان“ اندرز داد حواسش را جمع كند و درسش را بخواند چون اينهايى كه دور و برش را گرفته‌اند فقط پولش را مى‌خواهند.


گاهى هم در يادآورى زمانِ ازدست‌رفته غرق مى‌شد.  در برابر سالنى پر از سرتيپ و سرهنگ و سرگرد با حسرت و اندوه تعريف مى‌كرد زمانى طلبه‌ها در خيابان آژدان باطوم‌به‌دستِ رضاشاهى که مى‌ديدند زَهره‌تَرَك مى‌شدند.  اطاعت فروتنانهٔ اين همه دارندهٔ قُپّـه و ستاره، كه دوزانو روى گليم مى‌نشستند و كفشهايشان در كيسهٔ پلاستيك سياه پشت سرشان بود، نمى‌توانست هيئت رعب‌آور سرپاسبان قندعلى و زورگويى‌اش را از خاطر بزدايد.

 


5
.
در ستایش مقاتله
دههٔ 60 تمرين راه‌ و رسم جنگ براى كسانى تبديل به روش زندگى و راه درخشان آينده شد.  سير وقايع نشان داد اشتباه نمى‌كردند.  در دى و بهمن 57 با ترور مطلقاً نالازم چند مهندس آمريكايى ِ شركت نفت و شركت مس سرچشمه كوشيدند براى خويش سابقهٔ مبارزه بسازند.  اينك عملياتى عمدتاً شامل هجوم موج انسانى به خندقها و سنگرها به تكميل همان سابقه كمك مى‌كرد.
 

ويل دورانت در توصيف عصر ناپلئون و اشتياق سردار فرانسوى به توپ‌دركردن در پى بزرگترين انقلاب تاريخ بشر تا آن زمان، مى‌نويسد: ”جنگْ سودمند شده بود و صلحْ خرابى به بار مى‌آورد.“

 

 

معدود سياسيونی كه در اين باره مطالبى تکثیر كردند به دردسر افتادند.  فرماندهان ارتش نمى‌توانستند علناً حرفى بزنند اما برخى كوشيدند اهميت تاكتيك مناسب بر پايهٔ ژئواستراتژى ملى را يادآورى كنند و اینکه جنگ ِ بدون استراتژی واقعی و بی‌بهره از تاکتیک امروزی ”خدا هم نافرید“.
 

از سراسر دنيا مقامها و حتى دولتمردان معتبر بازنشسته به تهران مى‌آمدند و با تأكيد هشدار مى‌دادند اعزام پسربچه‌هاى يكبارمصرف و یورش نفرات پیادهٔ آموزش‌ندیده نه نوعى تاكتيك نظامى، بل در واقع نتیجهٔ بن‌بست سياسى دولتهاى درگير در جنگ جهانى اول بود و امروز نيز اصرار در ادامهٔ استفاده از گوشت دم‌توپ لاجرم به گاز سمّى و كشتار بى‌حساب غيرنظاميان در شهرها خواهد كشيد.

 

در دستگاه حکومت جمهورى اسلامى كمتر كسى ترديد داشت درست مى‌گويند، و اينكه قدرتهاى شرق و غرب و شمال و جنوب و يمين و يسار عالم اجازه نمى‌دهند نقشهٔ جغرافيا بدون اجازهٔ آنها حتى يك وجب تغيير كند، تا چه رسد كه مالكيت چاههاى نفت دست‌به‌دست شود يا نزد اشخاصى سركش تمركز يابد.
 

اكبر رفسنجانى در يادداشت دوم اسفند 62 ‌اعتراف می‌کند:
 

در قرارگاه كربلا . . . براى حضار ــــ فرماندهان ــــ صحبت كردم و باز مسئلهٔ عمليات سرنوشت‌سازى كه مى‌تواند جنگ را تمام كند مطرح كردم.  آن گونه كه انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نيفتاد. معلوم مى‌شود مسئلهٔ مهم براى بسيارى از رزمندگان، ادامهٔ جنگ است و همه چيز هم همين را نشان مى‌دهد.  و شايد به همين جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نيستند و اگر هم در قلبشان قبول داشته باشند، بر زبان نمى‌آورند.

 


مسئله همان بود كه یک آشنا با تاريخ ايران توضيح مى‌دهد:
 

يكى از مشكلات تمام رهبران انقلابهاى موفق اين است كه چگونه با كسانى كه در به‌قدرت‌رسيدن آنها دخالت داشته‌اند رفتار كنند.  كيفياتى كه افراد را به اعضاى متعهد يك جنبش انقلابى سرسخت تبديل مى‌كند دقيقاً همانهايى‌اند كه مانع جذب آنها در نظام ادارى پس از انقلاب مى‌شود.  انقلاب صفوى هم از اين قاعده مستثنا نبود.  شاه اسماعيل فقط شش سال پس از به‌قدرت‌رسيدن، چنان از سران قبايل قزلباش در هراس بود كه مقامى تركمن را كه در منصب وكيل بود برداشت و يك فارس را به جاى او نشاند. (راجر سِيوْرى، تاريخ اسلام كمبريج، ج 1، ص 403).
 

نيرويى تاریخی كه 22 بهمن با تفنگهای ا ُوِرت به دنيا آمد به شيوهٔ خودش رشد كرد و راه خودش را مى‌رود.  روحانیت مبارز مختار است دنبال آن برود یا نرود اما، درهرحال، قادر به متوقفکردنش نبود و نیست و نخواهد بود.

 

 

ماجراى جام زهر را به معنى پوزش و عذر تقصير نزد ملت گرفته‌اند.  تعبير شايد درست‌تر اين باشد به آنها كه از ادامهٔ جنگ دست‌بردار نبودند پيغام ‌داد: محضاً لله ول كنيد اين كار را؛ آنچه خيال مى‌كنيد پيش رو داريد ماهها پيش تمام شد رفت پى كارش.

 

پس از پذيرش قطعنامهٔ 598 شوراى امنيت سازمان ملل، بسيجیانی خيال داشتند در اعتراض به ختم جنگ با پاى برهنه از جبهه‌هاى درهم‌شكسته تا جماران راهپيمايى كنند.  اگر این کار را کرده بودند قضیه در خیابانهای تهران بدجوری یبخ پیدا می‌کرد.  اما لشكركشی ِ ماجراجویانه و بلكه مجنونانهٔ مجاهدين به آن موقعيتْ شكلى كاملا متفاوت داد و نتيجه‌اى مهم داشت كه سران حكومت اسلامى فراموش نخواهند كرد.

 

همزمان با طلوع خورشيد، زمانى كه در افق شرق نمى‌توان با چشم چيزى ديد، هوانيروز اصفهان (تيپ هوابرد نيروى زمينى ارتش) از آن سمت وارد عمل شد و ستون موتوری ِ مجاهدين را با هليكوپترهاى توپدار درو كرد.

 

قصّهٔ نيروى بيستميليونى و غيره به پايان رسيد و حالا مى‌دانستند دود از کـُنده بلند مى‌شود و هرگاه كاری جدى داشتند بايد دنبال افسرها و درجه‌دارهای حرفه‌اى بفرستند كه خونسرد و ساكت سوار مى‌شوند، مأموريت را به انجام مى‌رسانند، برمى‌گردند، تجهيزاتشان را تحويل مى‌دهند و بى ادّعا و مدّعا به خانه مى‌روند.

 

آگهى تبريك مختصری از سوى پرسنل هوانيروز در روزنامه نشان مى‌داد جمعى از همكارانشان مدال و نشان و ترفيع گرفته‌اند.  طى سالِ ِ بين جام زهر تا ارتحال، ظاهراً تنها از همين عده براى هشت سال عمليات نظامى تقدیر شد.

 

ادامه در صفحۀ 2  

Å

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.