صفحۀ‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب½ سرمقاله ها

 آرشيو لوح 

  

    كسي از ما نظر نخواست

 

گفتگو با دكتر محمد ملكى١
دربارۀ انقلاب فرهنگى

مهرك كمالى:
شرايطى كه اداره دانشگاه تهران به دست شما سپرده شد چگونه بود؟
ملكي:‌ مى‏خواهم اول از شما تشكر كنم به‏خاطر كار قشنگى كه در مجلۀ‌  لوح شروع كرده‏ايد، بخصوص براى نسل جوان روشنگريهايى مى‏كنيد در باب انقلاب فرهنگى.  براى من موجب خوشحالى است كه بعد از حدود ۲٠ سال امكانى پيدا شد تا به‏عنوان كسى كه در دانشگاه تهران و اتفاقاتى كه در آن‏جا افتاد مسئول بودم حرفهايم بزنم.   بايد يك روز اين مسائل روشن مى‏شد.  سعى من بر اين است كه آنچه مى‏گويم مستند باشد. دانشگاه در پيروزى انقلاب نقش مهمى بازى كرد و وقتى انقلاب به پيروزى رسيد دانشجويان و دانشگاهيان توقعاتى داشتند.  طبيعى است كسى كه در جريانى نقشى بازى كند از آن جريان توقع هم دارد.

وقتى انقلاب پيروز شد مملكت دچار از هم گسيختگى و هرج‏ومرج بود.  تمام ادارات و دانشگاهها و كارخانه‏ها و مدارس تعطيل بود.  روز 22 بهمن كه حكومت اسلامى امور را در دست گرفت، تمام تلاش حكومت‏كنندگان، بخصوص شخص امام، اين بود كه همه چيز به وضع عادى برگردد.  در آن زمان مدارس تعطيل بود و جوانان و محصلها و دانشجويان مى‏آمدند در زمين چمن دانشگاه تهران به بحث مى‏نشستند، و دولت سعى داشت يواش‏يواش وضع را عادى كند.

آيت‏اللَّه طالقانى به من پيشنهاد رياست دانشگاه كردند.  قبول كردم به شرط آنكه شورايى براى اداره دانشگاه تشكيل شود. اين شورا تشكيل شد و اواخر بهمن حكم چهار نفر اعضاى آن از طرف نخست‏وزير وقت صادر شد: دكتر حسين صباغيان استاد دانشكدهٔ بهداشت، دكتر ترابعلى براتعلى استاد دانشكدهٔ علوم، دكتر كاظم ابهرى استاد دانشكدهٔ فنى، و من به‏عنوان سرپرست و مسئول شوراى دانشگاه.  شرايط بسيار سختى بود. در دانشگاه تهران چند تانك مستقر بود و در دانشكدهٔ فنى پرچم سرخ در اهتزاز بود.  دانشكده علوم مقرّ مجاهدين خلق بود.  مسجد مقر كميته بود كه به خانه‏ها مى‏رفتند و اسلحه‏ها را جمع مى‏كردند و مى‏آوردند آن‏جا.  در چنين شرايطى ما مسئول شديم و تلاشمان اين بود كه دانشگاه را به حال عادى برگردانيم.

اولين كارمان اعلام روز پاكسازى دانشگاه بود. همهٔ دانشجويان، استادان و مردم به دانشگاه آمدند.  خود من نهر آبى را كه بغل كتابخانه مركزى جارى بود پاك مى‏كردم و برگها را با دستهايم بر مى‏داشتم.  عده‌ه‏اى كه من را نمى‏شناختند فكر مى‏كردند مأمور شهردارى هستم.

اوايل اسفند دانشگاه آماده شد و دانشجويان و استادان سر كلاس رفتند.  بعد از باز شدن دانشگاه تهران، دانشگاههاى شهرهاى ديگر هم باز شد و كم‏كم همه چيز به حال عادى برمى‏گشت.  دانشجويان نقش اساسى در انقلاب داشتند.  خيليها از زندان آمده بودند، در تظاهرات شركت كرده بودند و بعضى گرداننده بودند.  اول انقلاب همه بودند، مسلمان، چپ، بى‏حجاب، باحجاب؛ و هركس خود را چه‏گوارا مى‏دانست.  حتى آنهايى كه در انقلاب شركت نكرده بودند بعد از انقلاب خواستهايى داشتند.

 
 

  

اولين مسئلۀ‌ پيش روى شما در دانشگاه چه بود؟
ــــ‌ برقرارى نظم.  اگر مى‏خواستيم با همان مقررات و اصول گذشته پيش برويم، مورد اعتراض قرار مى‏گرفتيم.  بعد از بحثهاى مفصل به اين نتيجه رسيديم كه براى ادارهٔ دانشگاه شوراهايى تشكيل بدهيم.  آن زمان موضوع شوراها خيلى مطرح بود.
شوراى هماهنگى تشكيل داديم: دانشجويان و استادان و كارمندان هركدام سه نماينده.  در بيست و چند دانشكده‏اى كه آن موقع داشتيم اين كار انجام شد و مشكلى هم پيش نيامد. روش كار اين بود كه شوراى هماهنگى يك نفر را به‏عنوان سرپرست دانشكده معرفى كند. اين شورا به تمام امور دانشكده رسيدگى مى‏كرد و احساس مى‏شد انقلابى كه انجام شده و شعارهايى كه داده شده حداقل در اين‏جا صدق مى‏كند.

غالباً مذهبى‏ها برنده مى‏شدند.  در يك مورد، صورت‏جلسه‏اى از دانشكدهٔ هنرهاى زيبا آوردند و ديدم آقاى محمدرضا لطفى، موسيقيدانى را كه تمايلات چپ يا لائيك داشت، انتخاب كرده‏اند. من هم آقاى لطفى را به‏عنوان رئيس دانشكده هنرهاى زيبا معرفى كردم.  كاملاً دمكراتيك بود. ما بى هيچ اعمال نفوذ و دخالتى سعى مى‏كرديم چيزى را كه قول داده بوديم انجام بدهيم.

پس از انتخاب شورا، نقش مديريت دانشگاه چه بود؟
ـــ  به‏محض اينكه شوراى دانشگاه انتخاب شد هيئت مديرهٔ موقت استعفا كرد.  ما در واقع انتصابى بوديم، ولى بعد از استعفا بلافاصله ما از سوى شوراى دانشگاه انتخاب شديم.  تشكيل شوراى دانشگاه در قانون استقلال دانشگاهها پيش‏بينى شده بود.  مادهٔ سوم قانون تأسيس دانشگاه تهران، مصوب ٨ خرداد ١۳١۳ مجلس شوراى ملى (به نقل از
لغت‏نامهٔ دهخدا)، مى‏گويد: رئيس دانشگاه در آغاز انتصاب بر حسب پيشنهاد وزير معارف و به موجب فرمان همايونى تعيين و بعدها طبق مادهٔ ١۴ به پيشنهاد شورا و با موافقت وزير معارف به‏موجب فرمان همايونى منصوب خواهد شد.  شوراى دانشگاه از نمايندگان هر دانشكده و رؤساى دانشكده‏ها تشكيل مى‏شود و تمام امور دانشگاه را اداره مى‏كند. در مادهٔ هفتم همين قانون دانشگاه داراى شخصيت حقوقى است و نمايندگى آن به‏عهدهٔ رئيس دانشگاه است. از نظر مالى هم كاملاً مستقل است. اين قانون تا سالها منشأ استقلال دانشگاه بود. بعد از كودتاى ٢٨ مرداد كه استبداد حاكم شد، اين استقلال كم شد، و شد مثل چيزى كه الآن هست.

قدمهاى بعدى چه بود؟
ــــ با باز شدن دانشگاه، دو كار انجام داديم: ١) پيشنهادى به شوراى انقلاب برديم و گفتيم در حكومت گذشته تعداد زيادى از استادان و دانشجويان به جرمهاى سياسى از دانشگاه اخراج شده‏اند؛ پس تبصره‏اى بگذرانيد تا آنهايى كه از سال ١۳۳۲ به‏بعد از دانشگاه اخراج شده بودند يا مشروط بودند با توجه به اينكه فكر مى‏كرديم بچه‏هاى سياسى بوده‏اند و به دليل فعاليت سياسى نتوانسته‏اند درس بخوانند يا نمره به آنها نداده بودند، يك ترم ديگر بيايند؛ اگر نتوانستند نمره بياورند آن گاه اخراج شوند.  نزديك به ١٠٠٠ استاد و دانشجو به دانشگاه برگشتند كه تقريباً همگى تجربهٔ كار سياسى داشتند.  خيلى از آنها تشكيلاتى بودند يا با تشكيلات مختلف در ارتباط بودند. ۲) شوراى انقلاب به دانشگاه بخشنامه كرد استادانى كه مقامهاى كليدى حكومت شاه بوده‏اند حق تدريس در دانشگاه ندارند.  ليستى تهيه كرديم و حدود صد اسم به دفتر نخست وزير فرستاديم: كسانى كه اگر هم مى‏آمدند، دانشجويان قبولشان نمى‏كردند و تشنج درست مى‏شد.

سال تحصيلى ۵٨-١۳۵٧ به پايان رسيد.  به تائيد آنهايى كه در دانشگاه بودند، هم استاد با شوق و علاقه درس مى‏داد و در پى مطالعه بود چون مملكت را متعلق به خودش مى‏دانست و هم دانشجو با شوق و علاقه درس مى‏خواند.  تابستان سال ۵٨، طبق معمول، دانشگاه تعطيل بود و آماده مى‏شديم براى اول مهر.

تلاشى براى تدوين مقررات و قوانين جديد براى دانشگاه شد؟
ــــ ضمن ادارهٔ دانشگاه، خود دانشگاهيهايى كه با مسائل دانشگاه آشنا بودند نشستند مقررات و قوانين را تدوين كنند و به شوراى انقلاب بفرستند، مثل قانون مطبوعات كه آن را بايد كسى بنويسد كه در كار مطبوعات باشد.

عده‏اى را انتخاب كرديم، از جمله حقوقدانان و استادان با سابقهٔ دانشگاه، و كميته‏اى تشكيل شد.  سرپرستى اين كميته را دكتر ناصر كاتوزيان، از استادان معروف و رئيس دانشكده حقوق، به عهده گرفتند.  اين كميته بعد از ماهها كار بسيار فشرده و مطالعه قوانين دانشگاههاى جهان، «طرح قانونى تأسيس و استقلال دانشگاهها» را نوشت.  اين قانون در تعطيلات تابستان آماده شد و همراه با نامه‏اى در تيرماه ١۳۵٨ براى دكتر على شريعتمدارى، وزير وقت علوم و آموزش عالى، ارسال شد.  از اين نامه هيچ خبرى نشد.  گرچه به‏طور شفاهى گفتند بهترين قانونى است كه تا به‏حال تهيه شده، عملاً راكد ماند و نفهميديم چه بر سرش آمد.

شوراى انقلاب بستن دانشگاه را تصويب كرد؟
ـــ‌ بله، هنوز مجلس نبود.  زمان سپرى مى‏شد و از گوشه و كنار زمزمه‏هاى بستن دانشگاه مى‏شنيديم.  در شوراى انقلاب بعضى از دستجات و گروههاى پرقدرت، از جمله حزب جمهورى اسلامى، اين زمزمه‏ها را مى‏كرد.  در كتابى كه اخيراً به دستم رسيد نوشته‏اند بحثهايى در شوراى انقلاب براى بستن يا باز نگه‏داشتن دانشگاه مطرح بوده و مطالبى از قول همين آقايان آورده‏اند و نظرات متفاوت بوده است.  تصمیم گرفتیم خدمت امام که در قم تشريف داشتند برويم و كسب تكليف كنيم: اول مهر دانشگاه باز شود يا نه؟

اواخر شهريور۵٨ وقتى ما چهار عضو شوراى مديريت خدمت امام رسيديم، مهندس بازرگان و مهندس كتيرائى هم حضور داشتند.  اتفاقى آمده بودند يا برنامه بود، نمى‏دانم.  بعد از چند لحظه امام تشريف آوردند به اتاقى كه افراد را مى‏پذيرفتند و احمدآقا پشت سر ايشان آمدند.  احمدآقا دفترچه‏اى دستشان بود كه مطالب را يادداشت مى‏كردند.  امام طبق آن سياستى كه داشتند اول سكوت كردند.  آقاي بازرگان شروع به صحبت كرد و دلايلى آورد كه طبق نظرات شوراى انقلاب و دولت، دانشگاه اول مهر باز نشود.

دلايلشان چه بود؟
ــــ‌ كه دانشگاهها مشكلات ايجاد مى‏كنند، خواستهايى دارند و ما براى بازكردن دانشگاه قانون خاصى نداريم.  چون درهرحال بحثهايى بود، استادان سر كلاس بحث مى‏كردند و دانشجوها مى‏گفتند اينها طاغوتى‏اند.  مملكت طورى بود كه وزير مى‏رفت وزارتخانه راهش نمى‏دادند و مستخدم مى‏گفت خودت چاى برو بريز.  به‏هرحال انقلاب بود و در انقلاب اين مسائل پيش مى‏آيد و آنها نگران بودند دانشجوها به دانشگاه بيايند و با خواستهاى خود براى دولت مشكل ايجاد كنند.

اسلحه در دانشگاه چكار مى‏كرد؟ اينها واقعيت ندارد. اينها را بعداً شايع كردند.


مهندس بازرگان نظرشان را گفتند و امام نظر مرا پرسيدند. گفتم مصلحت نمى‏بينم دانشگاه باز نشود، چون اگر روز اول بعد از انقلاب دانشگاه را باز نمى‏كرديدمثل كوبا كه دانشجوها را به روستا فرستادند به بيسوادان سواد بياموزند يا به جهاد رفتند تا بيماران را معالجه كنند و شهرها را بسازند اين فكر قشنگى بود.  ولى حالا كه دانشگاه را باز كرديد و دانشگاهيان آمده‏اند، با اين بحثها كه در سرتاسر دنيا هست، مى‏گويند اينها مخالف علم و دانشجويان هستند و اين‏جا بايد فقط حوزهٔ علميه قم باشد؛ به اين دلايل معتقدم دانشگاه باز باشد.  البته اين نظر شورا و دانشگاه بود كه مى‏گفتم.  بعد از توضيحاتى كه دادم، امام فرمودند نظر ايشان درست است، دانشگاه اول مهر باز مى‏شود.  وقتى ايشان تأئيد كردند، من گفتم طبق سنت، دانشگاه با پيام رهبر مملكت باز مى‏شود و ما مى‏خواهيم با پيام شما دانشگاه باز شود.  ايشان گفتند اشكالى ندارد، يك چيزى تهيه مى‏شود.

اول مهر سال ۵٨ در زمين چمن دانشگاه ابتدا پيام ايشان خوانده شد.  بعد سخنرانى آيت‏اللَّه منتظرى بود، بعد سخنرانى مهندس بازرگان.  بنده هم صحبت كردم و نمايندهٔ دانشجوها هم حرف زد.  دانشگاه به اين ترتيب افتتاح شد.  در پيام امام جز تجليل از دانشگاه و دانشگاهيان چيزى نبود.  دانشگاه افتتاح شد، اما همان‏طور كه گفتم گروهى بودند كه نمى‏خواستند دانشگاه افتتاح شود.

چه كسانى نمى‏خواستند دانشگاه باز شود و با دانشگاه چه مشكلى داشتند؟
ــــ بعد از اينكه شوراهاى هماهنگى در دانشگاهها تشكيل شد، گروههاى مذهبى چپ و به‏طور كلى گروههاى راديكال پيروز شدند و غالب شوراها دست گروههاى مذهبى راديكال بود. گروههاى وابسته به حزب جمهورى، كه هفت‏هشت روز بعد از انقلاب اعلام موجوديت كرده بود، تداركاتى ديده بودند براى در دست گرفتن دانشگاه.  وقتى احساس كردند در بسيارى از دانشگاهها دانشجويانِ طرفدار آنها رأى نياوردند، به اين نتيجه رسيدند كه دانشگاه دست آنها نيست و دست گروههاى ديگر است. اين بود كه به فكر افتادند درِ دانشگاه را ببندند.  يكى از جاهايى كه هنوز در اختيارشان نبود، دانشگاه بود.  مى‏بينيد امروز هم به‏محض اينكه قدرتهايى كه خودشان را مسلط مى‏دانند احساس مى‏كنند اختيار بعضى جاها را ندارند حمله مى‏كنند، مثل حمله به كوى دانشگاه.  چند ماه بعد از شروع سال تحصيلى اولين حمله به دانشكده فنى آغاز شد.

آبان ۵٨؟
ــــ‌ بله. يك عده از بيرون به دانشكده فنى حمله مى‏كنند و زد و خورد مى‏شود و چند نفر مجروح مى‏شوند.  مشكلات براى ما شروع شد.  بعد از اين حمله، تماسهايى گرفتيم و گفتيم  ما حاضر نيستيم تحمل كنيم كه از بيرون كسانى دخالت كنند و به دانشجوها حمله كنند. نامه‏اى به شوراى انقلاب نوشتيم و گفتيم اگر به اين كار رسيدگى نشود و كسانى كه حمله كرده‏اند تنبيه نشوند ما استعفا مى‏دهيم.  وقتى اينها به دانشكده حمله كردند دانشجويان دانشكده فنى پنج شش نفر از آنها را دستگير كردند و دانشجويان در آمفى‏تئاتر جمع شده بودند و مى‏خواستند آنها را محاكمه كنند.  ما گفتيم اين محاكمه كار شما نيست و بايد خلافكار به مقامات مسئول سپرده شود.  اين چند نفر را اول به كلانترى منطقه تحويل داديم و بعد كلانترى به سپاه تحويل داد.  دو سه روز از اين جريان گذشت و ديديم يكى دو نفر از همانها آمدند دفتر رياست دانشگاه و شروع به فحاشى و تهديد كردند.  نامه‏اى به شوراى انقلاب نوشتيم و دسته‏جمعى استعفا داديم چون نمى‏توانستيم اين‏طور كار كنيم كه هر روز يكى بيايد و نظم دانشگاه را بر هم بزند.

در جواب، نامه‏اى از شوراى انقلاب رسيد كه در آن گفته شده بود شورا تأئيد و تأكيد مى‏كند كه آزاديهاى اساسى كه از مبانى اسلام است و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران به تصويب ملت رسيده بايد در محيط دانشگاه و محيطهاى آموزشىِ ديگر كاملا رعايت گردد و هر نوع تهديد و تحديد اين آزاديها به هر صورت كه باشد محكوم مى‏شود.  ولى در اين مرحله حساس بروز حوادث ونارسايى‏هايى كه احياناً در برابر آنها عكس‏العمل لازم ديده شده نمى‏تواند دليل قانع‏كننده براى كناره‏گيرى آقايان از مسئوليت خطيرى باشد كه بر عهده گرفته‏ايد.  با توجه به نامهٔ شوراى سرپرستان دانشگاه تهران آقايان مهندس مهدى بازرگان و دكتر حسن حبيبى از طرف اين شورا ماموريت يافتند به حادثهٔ ٦/٩/۵٨ دانشگاه و پيامدهاى آنها و مسائل و مشكلات ديگرى كه وجود دارد رسيدگى و با آقايان تبادل‏نظر كنند.

بعد از اينكه نامه آمد و مهندس بازرگان و دكتر حبيبى از طرف شوراى انقلاب آمدند و قول دادند جلو اين قبيل كارها گرفته شود، به كارمان ادامه داديم اما چه آنهايى كه پيشتر حمله كرده بودند و چه ديگران مدام حمله مى‏كردند و بچه‏ها را مى‏زدند و آن موقع نمى‏شد درِ دانشگاه را ببنديم يا از كسانى كه مى‏آمدند كارت بخواهيم.  روزهاى جمعه هم كه نماز بود بسيارى مى‏آمدند و مى‏رفتند.

در بهمن‏ماه باز اين مسائل تكرار شد و ريختند توى دانشگاه.  وقتى آنها مى‏آمدند بچه‏ها هم عكس‏العمل نشان مى‏دادند و دفاع مى‏كردند.  ديديم به اين ترتيب اصلاً نمى‏شود كار كرد و مجدداً استعفا داديم.  يك نامه نوشتيم و قولهاى آنها را يادآورى كرديم.  حالا موقعى است كه آقاى بنى‏صدر حكم رياست جمهورى گرفتهنامهٔ استعفاى ما رفت به شوراى انقلاب و ۲٧ اسفند نامه‏اى از شوراى انقلاب با امضاى رئيس جمهورى آمد كه از ما مى‏خواست به كارمان ادامه دهيم.  شب عيد نوروز ١۳۵٩ امام در پيام عيد منشورى دادند كه در تمام امور مملكت بايد يك انقلاب اساسى صورت بگيرد.

 

  

به روزهاى انقلاب فرهنگى نزديك مى‏شويم.  آن روزها در دانشگاه چه مى‏گذشت؟
ــــ‌  ٢۵ يا ۲٦ فروردين آقاى هاشمى رفسنجانى به دانشگاه تبريز تشريف مى‏برند.  آن جا تظاهراتى عليه ايشان مى‏شود.  اين مسائل در روزنامه‏ها منعكس مى‏شود، زمزمهٔ بستهشدن دانشگاهها بالا مى‏گيرد، تظاهرات دانشگاه علم و صنعت و محاصره دانشگاه تبريز. آقاى دكتر فاروقى رئيس دانشگاه تبريز به محاصره‏كننده‏هاى دانشگاه مى‏گويد شما ۲٠٠، ۳٠٠ نفريد و اينجا ١۲، ١۳ هزار دانشجو دارد.  به نمايندگى از طرف كى اين حرفها را مى‏زنيد و اين كارها را مى‏كنيد؟  درهرحال در جلسه شوراى انقلاب كه با حضور امام تشكيل مى‏شود اول به اين نتيجه مى‏رسند كه بايد جلو گروهها گرفته شود و بعد در دانشگاه بسته شود.  چند روز فرصت مى‏دهند: شنبه، يكشنبه، دوشنبه، و از صبح سه‏شنبه هيچ دفتر و دستكى از گروهى نباشد.  اين را اعلام كردند و قرار بر اين شد كه اطراف دانشگاه هيچ تظاهراتى نشود تا گروهها وسايلشان را خارج كنند.  بسيارى از گروههاى چپ و انجمن دانشجويان مسلمان (كه مجاهدين بودند) وسايل را جمع كردند. فقط يك گروه به نام پيشگام كه چپ بود هنوز دفتر و دستك خودش را جمع نكرده بود.  آنها مى‏گفتند تا آخر وقت دوشنبه مهلت داريم، يعنى صبح سه‏شنبه، چرا از حالا جمع كنيم؟

از اول صبح دوشنبه حمله شروع شد.  براى اينكه موضوع روشن‏تر شود، قسمتهايى از يك كتاب رسمى با عنوان «
غائلهٔ چهاردهم اسفند ١۳۵٩: ظهور و سقوط ضد انقلاب» را كه دادگسترى جمهورى اسلامى منتشر كرده و در آن وقايع انقلاب فرهنگى نقل شده است مى‏خوانم:
 

از ماهها قبل درگيريهاى موضعى بين گروههاى مختلف در دانشگاه تهران شروع شده بود. در ١٠ و ١١ بهمن‏ماه اين درگيرى‏ها به اوج خود رسيد.  گروههايى از خارج دانشگاه، گاه مستقلاً و گاه به ‏طرفدارى از دستجات داخل دانشگاه، با حملاتى به دانشگاه به درگيرى‏ها دامن مى‏زدند.  در پى اين درگيرى‏ها دكتر ملكى، رئيس شوراى سرپرستى دانشگاه، استقرار امنيت در دانشگاه را خواستار شد و تهديد كرد چنانچه خواسته‏ایش مورد توجه قرار نگيرد استعفا خواهد داد. (ص ۲٨۲ و ٢٨۳)
 

در همين موقع جلساتى تشكيل مى‏شود.  شنبه ۳٠ فروردين ۵٩ ابوالحسن بنى‏صدر به اتفاق اعضاى شوراى انقلاب با امام گفتگو كردند.  گفتگو تا ساعت ١۴ ادامه داشت و در پايان اين ملاقات اطلاعيه‏اى انتشار يافت.  نكتهٔ مهم اطلاعيه اين است كه مى‏گويد ستادهاى عملياتى گروههاى گوناگون دفترهاى فعاليت و نظاير اينها كه در دانشگاه و دانشكده‏ها و مدرسه‏هاى عالى مستقر شده‏اند ظرف سه روز، تا پايان دوشنبه، برچيده شوند؛ چنانچه تا پايان اين مهلت برچيده نشوند، شوراى انقلاب مصمم است مردم را فرا بخواند تا در دانشگاهها حاضر شوند و اين كانونهاى اختلاف را برچينند.  يعنى سه روز مهلت دادند.  باز در همين كتاب (ص ۲٨۳):

از عصر روز يكشنبه سىويكم فروردين گروههايى از پاسداران انقلاب اسلامى و كميته‏هاى منطقهٔ ٨ به‏تدريج در خيابانهاى شانزده آذر و ديگر خيابانهاى اطراف دانشگاه حضور يافته و پاسداران اكثراً از كميته‏ها بودند و تا ساعت ۴ صبح روز دوشنبه هر لحظه بر تعدادشان افزوده مى‏شد و در طلوع آفتاب دانشگاه تهران را شديداً به محاصره خود درآوردند [از ساعت 4 صبح دوشنبه در حالى‏كه گروهها، طبق اطلاعيه رسمى، تا آخر وقت دوشنبه مهلت داشتند].  با وجودى كه بنى‏صدر در پيام خود از تمام مردم و گروهها خواسته بود از تجمع در اطراف دانشگاه خوددارى كنند و خاطرنشان ساخته بود كه حمله به دانشگاهها به معناى تضعيف انقلاب و عملى ضدانقلابى است.
 

درگيرى گروه مخالفان ساعت ٦ صبح دوشنبه انجام شد در اين هنگام پاسداران شروع به تيراندازى هوايى نمودند و دانشجويان پيشگام نيز خود را مسلح به چماق و سنگ نمودند و به درگيرى پرداختند [چون فقط گروه پيشگام بودند و بقيه رفته بودند]. اين درگيريها به صورت موضعى تا ۵/١ بعد از ظهر ادامه يافت و حاصل اين درگيرى هفت‏ساعته يك صد زخمى بود.  افراد سپاه پاسداران با تيراندازى هوايى قصد آرامكردن محيط و خاتمه بخشيدن به نزاع را داشتند كه فايده نداشت۳٠٠ زخمى و دو كشته بر جاى ماند.

با مذاكراتى كه با پيشگام كرديم توافق كردند تخليه كنند و اين كار را هم كردند.

 

  

بعضى مى‏گويند دانشجويان اسلحه داشتند.   تا چه حد واقعيت دارد؟
ـــ‌ اسلحه در دانشگاه چكار مى‏كرد؟ اينها واقعيت ندارد.  اينها را بعداً شايع كردند. در خود اين كتاب دولتى («غائلهٔ چهاردهم اسفند ١۳۵٩») ننوشته‏اند تيراندازى از طرف گروهها شده است.  تمام تيراندازيها از طرف وابستگان به حكومت شده.  اگر كسانى مداركى دارند كه آنجا اسلحه بوده ارائه بدهند.  همين‏جورى گفتن و متكى به شايعه بودن كار درستى نيست. به‏هرحال، تا ساعت ٨ صبح صداى تيراندازى به گوش مى‏رسيد ولى طبق آخرين گزارش كه بعد از ساعت ٨ منتشر شد دانشگاه تهران كلاً در اختيار نيروهاى جمهورى در آمده بود.

 صبح سه‏شنبه؟
ــــ بله.  ولى هنوز مدارس اطراف دانشگاه تهران عملاً حالت تعطيل و نيمه‏تعطيل داشت و پاسداران گاز اشك‏آور مى‏انداختند.  در خيابان قدس چند تير شليك شد و پاى دانش‏آموزان هم به اين قضيه كشيده شد.  تعداد كشته‏شدگان واقعه را پنج نفر و زخميها را ٧٠٠ نفر ذكر كرده‏اند.  وقتى اين مسائل پيش مى‏آيد، دوشنبه اول ارديبهشت‏ماه بنىصدر اعلاميه صادر مى‏كند و مى‏گويد مقصود شوراى انقلاب از تصميم متخذه عادى‏كردن وضع و ادارهٔ امور را بر عهده دولت گذاشتن و تغيير بنيادى نظام آموزشى بوده است.  روز سه‏شنبه بنى‏صدر در پيامى راديويى گفت: در ساعت ۲ بعد از نيمهشب دوشنبه آخرين گروه به تصميم شوراى انقلاب گردن گذاشت و در دانشگاه كسى باقى نمانده است.  اى كاش ديروز صبح اين كار صورت مى‏پذيرفت و برخوردى به‏ وجود نمى‏آوردند. و چند نكته را هم اعلام مى‏كند: ”١) فعاليت سياسى در حدود قانون اساسى آزاد است و هيچ‏كس خودسر نبايد مزاحم فعاليت هيچ يك از گروهها بشود؛ ۲) در دانشگاه جديد فعاليت آزاد است و سازمان دانشجويان منتخب دانشجويان از امكانات صنفى برخوردار خواهد شد.  دانشگاه بايد هميشه محل بحث آزاد و ابداع و ابتكار علمى تلقى گردد.

روز سه‏شنبه شعارهايى كه در خيابان انقلاب و داخل دانشگاه مى‏دادند جالب بود: ''بنى‏صدر حمايتت مى‏كنيم‏``؛ ''ارتش ۲٠ ميليونى/آماده جهاد است/فدائى، فدائى/اين آخرين پيام است‏``؛ ''راه ما راه على است/برو گمشو كمونيست‏``؛ ''پاسدار، ارتشى/ حمايتت مى‏كنيم‏``؛ ''فرهنگ آمريكايى نابود بايد گردد/دانشگاه اسلامى ايجاد بايد گردد.``  در شوراى انقلاب تصميم گرفته شد دانشگاه بلافاصله باز شود، تا پانزدهم خرداد امتحانات انجام بگيرد و بعد از آن دانشگاه تعطيل شود.


چرا تا آخر خرداد كه امتحانات تمام مى‏شد صبر نكردند؟ چرا در ارديبهشت اين اتفاقات افتاد؟
ــــ‌  اين سؤال را بايد از آنهايى بكنيد كه دنبال بهانه بودند.  شما بپرسيد سه روز به دانشجو فرصت داديد: شنبه و يكشنبه و دوشنبه.  اگر تا دوشنبه آخر وقت تخليه نكردند، آن‏وقت اقدام كنيد. اقدام زودرس تحريككننده است.

اين جريانات تمام شد و دانشجويان امتحانات را دادند و دانشگاه تعطيل شد و ما در اعتراض به اين قضيه استعفا داديم و به طور مفصل دلائل استعفاى خودمان را نوشتيم. استعفا به آن صورت پذيرفته نشد و هيچ نامه‏اى كه در آن رسماً استعفا را پذيرفته باشند وجود ندارد.

در نامه استعفاى خودمان ذكر كرديم كه اين كار بستن دانشگاه و اين اعمالى كه انجام شد به‏هيچ‏وجه به نفع مملكت نيست.  نتيجه اينكه ۲٠٠هزار دانشجوى بيكار بيرون بروند و خوراك گروههاى سياسى بشوندهمين طور هم شد در حالى ‏كه در دانشگاه سرشان به درس خواندن گرم مى‏شد و گاهى هم كار كم‏اهميتى مى‏كردند.

 
 

استاد واقعاً تسليم است. مى‏گويد من را اگر از دانشگاه بيرون كنند چكار كنم؟ استاد در سر كلاس جرئت نمى‏كند در مورد مسائلى كه مى‏داند و تحقيق كرده حرف بزند. 

شما منتخب شوراى دانشگاه بوديد و شوراى دانشگاه هم از داخل دانشگاه شكل گرفته بود، يعنى شما يك نهاد و قدرت مردمى بوديد، اما با يك مشكل بلافاصله استعفا كرديد.  بهتر نبود رجوع مى‏كرديد به آن بدنه‏اى كه شما را انتخاب كرده بودند و آن نهاد را حفظ مى‏كرديد؟ حتى اگر آنها كارشان را مى‏كردند، شما نهاد شوراى دانشگاه را حفظ مى‏كرديد.
ــــ  قبل از اينكه ما استعفا بدهيم، شوراى دانشگاه كه مركب از سرپرستان دانشكده‏ها بود استعفا داده بود.  ديگر شوراى دانشگاهى وجود نداشت.  حتى بعدها وقتى اصرار كردند، گفتيم به‏شرطى حاضريم به كار ادامه دهيم كه شوراى سرپرستان تشكيل شود و به‏اتفاق آرا از ما بخواهد به كارمان ادامه بدهيم.  چون شوراى سرپرستانى اصلا وجود نداشت، ما مجبور بوديم استعفا را به دولت تقديم كنيم.
 

به اين ترتيب در دانشگاه بسته شد.  بعدها معلوم شد كه اين جريان توطئه‏اى سياسى و از پيش طراحى شده بود.  برنامه‏اى بود كه قبل از اين جريانات، گروهى به سركردگى آقاى حسن آيت براى بستن دانشگاهها برنامه‏ريزى كرده بودند و جريان طورى پيش رفت كه رئيس جمهور هم موافق بستن دانشگاه شد.  بعدها نوارى در آمد كه در آن معلوم شد توى اين جريان آقاى بنى‏صدر هم رو دست خورد.  آن نوار معروف آيت در اين كتاب («غائلهٔ چهاردهم اسفند ١۳۵٩: ظهور و سقوط ضد انقلاب») به‏طور كامل آمده است.  آقاى آيت در حزب جمهورى اسلامى نقش بسيار مهمى داشت و دبير سياسى حزب بود، يعنى كسى كه براى حزب برنامه‏هاى سياسى مى‏ريزد.  آيت پيشترها يكى از اعضاى حزب زحمتكشان بود كه با دكتر بقائی ارتباط داشت.  ثابت شده كه دكتر بقائی همكار ساواك و وابسته به سيا بود و توطئه مى‏كرد.  آيت گفته بود كه دانشگاه بسته شود.  در اين نوار حملات شديدى به بنى‏صدر شده بود و بنى‏صدر به همين دليل نوار را منتشر كرد، چون توطئه عليه خودش بود.  در دانشگاه را بستند و او را از رياست جمهورى عزل كردند و آقاى آيت هم آمد با افتخار گفت اين كار را او كرده.  اين توطئه بود، نقشه بود كه در دانشگاه را ببندند.

ارزيابى شما از جريان انقلاب فرهنگى چيست؟
ــــ‌ بستن دانشگاه يك جريان سياسى بود.  بارها اعلام كردند دانشگاه بايد اصلاح بشود، اما هنوز هم اصلاح نشده و همان‏طور كه آقاى سروش و ديگران توضيح داده‏اند، نه كسى مى‏دانست اسلامى‏شدن يعنى چه و نه تعريف خاصى داشتند.  توطئه از طرف كسانى بود كه اين احساس را داشتند كه دانشگاه در اختيارشان نيست و مى‏دانستند كه دانشگاه در آيندهٔ  مملكت و تحولات مملكت نقش اساسى دارد. در همين انتخاب آقاى خاتمى ديديد كه دانشگاه چه نقشى اساسى بازى كرد.  در جريان انتخابات شوراى شهر ديديد كه دانشجويان چه نقشى داشتند.  حدود دو ميليون دانشجو باعث تحولات زيادى مى‏شوند. الان هم باز مى‏بينيم انتخابات دورهٔ ششم مطرح است و هر روز به‏نحوى دانشگاه را مى‏كوبند.  قضيهٔ نشريه داخلى موج كه ١٠٠ يا ١۵٠ نفر آن را مى‏خوانند و بزرگ‏كردن آن در سطح ملى بهانه است.  احساس مى‏كنند دانشگاه با آن جناح نيست، بهانه مى‏تراشند، همان‏طور كه ۲٠ سال پيش كردند. دانشجويان توجه داشته باشند آلت دست بعضى از جناحهاى سياسى نشوند.  دانشجو بايد هدفش اين باشد كه دانشگاه را مستقل كند.  تا زمانى كه دانشگاه مستقل نشده هميشه تحت‏ تأثير حكومتها و قدرتهاست. وقتى قرار باشد رؤساى دانشگاه را وزير علوم تعيين كند، خواه‏ناخواه رياستى كه تعيين‏ شدهٔ وزير علوم است بايد سياست وزير را اجرا كند و وزير سياست حكومت را اجرا مى‏كند و اين مشكلات پيش مى‏آيد.  در همه جاى دنيا دانشگاه مستقل است و دولتها نمى‏توانند در آنها دخالت داشته باشند.  دانشگاه وقتى مستقل باشد هر روز يك گروه دانشجويان را به سويى نمى‏كشند و سوءاستفاده نمى‏كنند.
 

وقتى ستاد انقلاب فرهنگى تشكيل شد ما سعى كرديم همكارى خودمان را ادامه بدهيم. جلسه‏اى با حضور حدود ۳٠ نفر از اساتيد سرشناس دانشگاه تهران در وزارت علوم كه مركز ستاد انقلاب فرهنگى بود تشكيل شد.  آقاى سروش هم تشريف داشتند. با ايشان صحبت كرديم و گفتيم ما در اختيار شما هستيم، اگر برنامه‏هايى مى‏خواهيد اجرا كنيد، ما حاضريم تجربياتمان را در اختيار بگذاريم.  به ‏ياد مى‏آورم كه ايشان ما را تحويل نگرفتند.  بعدها مسائلى كه خودشان اعتراف كردند نتيجهٔ حاصل از ستاد انقلاب فرهنگى بود. در سه مصاحبه‏اى كه شما با آقايان كرديد، حرفهايى زده شده كه خيلى جالب است. عنوان مصاحبه با دكتر توسلى اين بود: «چراغى كه فروغى اندك داشت».٢ چه فروغى داشت؟ انقلاب فرهنگى لطماتى به دانشگاه زد كه شايد ده سال ديگر هم نتوانيم جبران كنيم.  تعداد زيادى از بهترين استادان دانشگاه را از دست داديم.  در اين جريان تعداد بسيارى از دانشجويان از دست رفتند يا دوباره نتوانستند به دانشگاه برگردند، كسانى كه مى‏توانستند هر كدامشان مغزهايى باشند و بهترين دكترها و مهندسها باشند.  شرايطى به وجود آورديم كه سالها دانشگاه دچار خموشى و خمودگى و افتادگى شد.  اين چراغ نه تنها فروغى اندك نداشت، بلكه تاريكى بسيارى براى ملت به وجود آورد.

در سالهاى نزديك به انقلاب اكثريت قريب به‏اتفاق دختران دانشجو، حتى چپها، با روسرى به دانشگاه مى‏آمدند.  

 

اين را بعد از بيست سال مى‏توانيم بگوييم. آقاى زيباكلام در مصاحبه با شما گفته بودند «حلاليّت مى‏طلبم» و آن موضوعهايى كه تعريف كردند و شما چاپ كرديد.  وقتى ستاد انقلاب فرهنگى دست يك نفر باشد، آن هم فردى مانند جلال‌الدين فارسى، ‏كسى كه كانديداى رياست جمهورى شد و شخص امام مخالفت كردند، آن يك فرد چه مى‏كند؟ آقاى فارسى يكى از مدافعان سرسخت اخراج و خشونت بود. آقاى سروش هم با آن سبك اديبانه و عالمانهٔ خودشان مى‏گويند آخرش هم ندانستند كه منزلگه مقصود كجاست‏.

عنوان مصاحبه از ما بود.
ــــ  درهرحال، بعد از ٢٠ سال هنوز تعريفى براى دانشگاه اسلامى ندارند.

واژۀ انقلاب فرهنگى، برخلاف آنچه مى‏گويند، واژه‏اى وارداتى است.  انقلاب فرهنگى را اولين بار در چين عَلَم كردند با اهداف كاملاً سياسى براى در قدرت نگه‏داشتنِ جناحى كه خودش را صاحب انقلاب مى‏دانست اما اكثريت آرا پشت سرش نبود.  به عقيدهٔ شما اصولاً در فرهنگ مى‏شود انقلاب كرد، مثل سياست و حكومت، يا با يك حركت تند، طرح فرهنگى نوينى ابداع كرد؟
ــــ  آقاى سروش در همان مصاحبه مى‏گويد: بعدها سعى كردم به‏جاى انقلاب فرهنگى، انقلاب آموزشى را به كار ببرم.  باز هم ببينيم مىشود در آموزش انقلاب كرد يا به‏مرور زمان خيلى چيزها تغيير مى‏كند.  بعد از اين جريان مقاله‏اى نوشتم (كه اجازه ندادند در كتاب ديروز و امروز چاپ شود) با عنوان «انقلاب فرهنگى يا كودتاى فرهنگى».  بنده معتقدم اسم صحيحش بايد باشد كودتاى فرهنگى.  درهرحال، به‏هيچ وجه موفق نبوده است.  بعد از ٢٠ سال نه تنها مشكلات دانشگاه حتى از نظر اخلاقى و اسلامى كم نشده، بلكه زيادتر هم شده. در يك سال قبل از انقلاب دانشجويان دختر واقعاً اعتقاد به روسرى و چادر داشتند؛ يعنى فرهنگشان تغيير كرده بود. در همين دانشگاهى كه در سال ۴۵ و ۴٦ يك دختر با روسرى نبود، در سالهاى نزديك به انقلاب اكثريت قريب به‏اتفاق دانشجويان دختر، حتى چپها، با روسرى به دانشگاه مى‏آمدند.  در فرهنگ جامعه تغيير ايجاد شده بود.  اين را هم فرهنگ مى‏گويند.  تغيير فرهنگ يكروزه و با بخشنامه ايجاد نمى‏شود؛ با تحميل نمى‏شود فرهنگ را تغيير داد و با زور نمى‏شود كسى را مسلمان كرد. اعتقادات مذهبى چيزى است كه انسانها بايد به آن برسند.

با تهديد هم نمى‏شود اعتقادات مذهبى را از كسى گرفت.
ــــ بله. عكسش هم درست است. اين يك اصل مهم در اسلام است كه اصول دينْ تحقيقى است. وقتى ما داراى چنين مكتبى هستيم نبايد به زور كارى را انجام دهند كه دانشجويان مجبور به دورويى و دروغ گفتن شوند و نفاق به آنها ياد داده شود.  بايد با آگاهى و خودآگاهى خودشان راهشان را انتخاب كنند و مملكت خودشان را بسازند.

در دانشگاه آزادى آكادميك بايد وجود داشته باشد، يعنى دانشجو و استاد در مورد هر چيز دلشان مى‏خواهد چو‌‌‌ن‌وچرا كنند و صحبت كنند. اين فضايى كه الآن وجود دارد تا چه حد ما را به ديسپلين علمى نزديك مى‏كند؟
ــــ‌ من اعتقاد دارم از اين ديسپلين خيلى دوريم و با آن فاصله داريم.  آقاى سروش اشاره داشتند كه دانشگاه هنوز از استبداد رنج مى‏برد.  در شرايط فعلى اگر دانشجو روى قانون اساسى كار علمى بكند آيا مى‏تواند نتايج يافته‏هايش را با آزادى بيان كند، آيا مى‏تواند يافته‏هاى خودش راجع به تضاد بين قانون اساسى و جامعه مدنى را بيان كند؟ مسلماً نمى‏تواند، چون بين قانون اساسى و مسئله مردم‏سالارى تضاد داريم.  سود پولهايى كه در بانك گذاشته مى‏شود همان رباست؛ كلاه شرعى سر خودمان مى‏گذاريم.  اگر استادى به اين مطالب برسد مى‏تواند بيان كند؟ براى نزديكشدن به اين هدف، دانشگاه بايد مستقل باشد.

در داخل يك سيستم اجتماعى اجزا با هم متناسبند.  در جامعهٔ ما هنوز مسئله اوليهٔ آزادى بيان حل نشده، هنوز نمى‏دانيم تحقيق يعنى چه، هنوز رابطهٔ حكومت با مردم درست مشخص نيست.  در چنين جامعه‏اى شعار استقلال دانشگاه، گرچه شعار درستى است، يك جور آرمانگرايى نيست؟ نمى‏شود شعار حداقلى كه اين‏قدر دور از دسترس نباشد مطرح كرد؟
ــــ‌ نمى‏گويم دانشگاه جزيره‏اى وسط درياست. اينكه بگوييم زير سلطه نباشد، يعنى بتواند صحبت از استقلال خودش بكند، خارج از توان ايران نيست.  در سال ١۳١۳ قانون استقلال دانشگاه نوشته شد كه از نظر فكرى و فرهنگى، ادارى مستقل عمل كند.  درست است كه بودجه را دولت تأمين مى‏كند، ولى زير سلطه نيست.  منظورم نقشى است كه دانشگاه مى‏تواند در محيط بيرون داشته باشد.  دانشگاه بايد روى جامعه اثر بگذارد، چون دانشگاهى‏ها متفكرترين قشر جامعه‏اند، چه استاد و چه دانشجو.  اگر متفكران نتوانند حرف خودشان را بزنند، نتوانند انديشهٔ خودشان را به جامعه منتقل كنند، همين‏طور مى‏شود كه الآن هست.  وقتى مى‏گوييم دانشگاه مستقل بشود، نه اينكه هر كارى دلشان خواست بكنند.  يعنى از نظر فكرى و آكادميك بتوانند يافته‏هاى خودشان را بيان كنند.  به آنچه مى‏خواهند بينديشند و به آنچه رسيده‏اند درباره‏اش بحث كنند.

 

  

  بخشى هم شايد اين است كه كسى از خارج دانشگاه براى دانشگاه تصميم نگيرد.

بسته‏شدن و بازگشايى دانشگاه
«تحول مهمى كه نمى‏توان در بررسى دورهٔ انقلاب ناديده گرفت، بسته‏ شدن دانشگاه و محروم شدن شمار بزرگى از دانشجويان از ادامه تحصيل بود. آمار سال تحصيلى 1358-59 (سال بسته‏شدن دانشگاه) شمار دانشجويان را 174,217 تن نشان مى‏دهد. همين رقم در سال تحصيلى 1361-62 (پس از بازگشايى)، 117,148 تن اعلام شد. بر پايه گزارشهاى آمارى، 57,069 دانشجو از ادامه تحصيل بازماندند. شمار فارغ‏التحصيلان نيز از 43221 نفر (1358-59) به 5793 نفر (1361-62) كاهش يافت. از سوى ديگر، شمار نامعلومى از دانش‏آموزان را نيز كه از ورود به دانشگاه محروم ماندند بايد به آن افزود.»
توفيق گلى‏زاده، بخشى از مقالۀ «طرحى از فرايند تاريخى آموزش و پرورش و نقش دولت»

ــــ‌ وقتى شوراى انقلاب تصميم مى‏گرفت دانشگاه را ببندد، كاش چهار نفر دانشگاهى را هم دعوت مى‏كردند كه حرفشان را بزنند.  آن موقع اين كار را نكردند و نتيجه بعد از ٢٠ سال اين شد.  پس از جريان حملهٔ امسال به كوى دانشگاه، هيئتى را انتخاب مى‏كنند كه به اين ماجرا رسيدگى كند.  در اين هيئت يك دانشجو يا حتى استاد وجود ندارد.  صاحب حق كه به خانه‏اش حمله شده حق ندارد در مورد آن اظهارنظر كند؟ اين اهميت ‏ندادن به دانشجوست.

در كشور ما هميشه سياست بر فرهنگ و علم غلبه داشته و در طول تاريخ مى‏بينيم پادشاهان مستبد وزراى دانشمند داشتند، ولى اين وزرا هيچ اختيارى نداشتند، صرفاً به‏عنوان كارگزار سياست عمل مى‏كردند. الآن هم جامعه ما به شخصيتهاى فرهنگى‏اش به‏عنوان مرجع نگاه نمى‏كند. يك شخص كه به هر دليلى در يك موقعيت ادارى يا سياسى قرار گرفته هر حرفى بزند در روزنامه‏ها درج مى‏شود، ولى به يك شخصيت فرهنگى تحليل‏گر كه نظر دارد و مى‏تواند وقايع را ببيند و بشناسد و شخصيت مستقل دارد، نه جامعه، نه دولت و نه حتى دانشگاههاى ما اهميت نمى‏دهند.  دكتر ملكى تا زمانى كه رئيس دانشگاه باشد و ابلاغ از وزير داشته باشد مرجع علمى است، ولى به محض اينكه كناره‏گيرى كند ديگر كسى به سراغش نمى‏رود. يعنى عالِم هميشه بايد در خدمت صاحب قدرت باشد. اين را چطور مى‏شود درمانش كرد؟ اين فرهنگ جامعه است.

در تاريخ ايران مى‏بينيم كسانى كه نمى‏خواستند ذليل قدرت باشند به چه سرنوشتى دچار شدند، دربه‏در و فرارى شدند.  بسيارى از دانشمندان به‏خاطر همين به هند و جاهاى مختلف فرار كردند. بايد اين فرهنگ را تغيير داد. الان در دانشگاه استاد از نظر زندگى وابسته به حكومت است. هر وقت بخواهند او را بيرون مى‏اندازند. امام در پيام سال ۵٩ گفت در تمام قسمتها بايد انقلابى اساسى صورت بگيرد، آيا اين انقلاب در حوزه صورت گرفته، در بازار صورت گرفته، يا در جاهاى ديگر صورت گرفته؟

اگر مسائل سياسى را به حوزهٔ فرهنگى ببريم و با ديد فرهنگى به مسائل نگاه كنيم به حل بسيارى از كشمشكها كمك مى‏كند.
ــــ‌ من فكر مى‏كنم اتفاقات جامعه و مسائل جامعه يك اتفاق فرهنگى است.  اگر امروز در جامعه ما رشوه‏خوارى زياد است، اين برمى‏گردد به فرهنگ جامعه.  قبول دارم تعدادى از مشكلات فرهنگى يا مشكلاتى كه فرهنگيان ما دارند، چه استاد، چه دانشجو و چه دانش‏آموز، مشكل عدم خودباورى ماست.  هنوز منِ ِ استاد پى به شخصيت وجودى خودم نبرده‏ام.  در مقابل كسى كه مى‏بينم از نظر زر و زور قدرتش بيشتر است ضعيف و ذليلم.  استاد واقعاً تسليم است.  مىگويد من را اگر از دانشگاه بيرون كنند چكار كنم؟ استاد در سر كلاس اصلاً جرئت نمى‏كند در مورد مسائلى كه مى‏داند و تحقيق كرده حرف بزند.  نتيجه اين است كه از پيشرفت وا مى‏مانيم و جلو نمى‏رويم.  ديگران هم وقتى ببينند ما ضعيفيم و دنبال حق خودمان نيستيم سوءاستفاده مى‏كنند.  در جريان اخير دانشگاه، بعد از حمله‏اى كه آقاى جاسبى به روزنامه‏ها كرد، نامه‏اى به اين مضمون نوشتم: خودشكن، آينه شكستن خطاست؛ يعنى به خودت نگاه كن، نتيجهٔ برخورد تو با دانشجو اين شده كه دانشجو اعتراض مى‏كند. خودت را اصلاح كن. با وجودى كه ده سال در دانشگاه آزاد تدريس كرده‏ام، بلافاصله درس مرا حذف كردند.  من حرفم را زدم، اما اگر ده تا استاد ديگر مى‏ايستادند شايد حرف پيش مى‏رفت. ما خودمان را نيافتيم، چون استاد و دانشجويمان خودشان را نيافتند.  صاحبان قدرت هم دوست دارند زود تسليم شويم.  مى‏گويند معلم از شاگردى كه زياد سؤال مى‏كند خوشش نمى‏آيد.

در بزرگترين دانشگاه كشور كه ٧۵٠ هزار دانشجو دارد چندى پيش سخنرانى كردند و به 'قلم‏به‏دست‏ها` حمله كردند.

ــــ محصلان و دانشجويان همه قلم‏به‏دست هستند.  البته منظورشان روزنامه‏نگاران بود. قلم‏به‏دست يعنى چه.  اميدواريم روزى برسد كه هر گروهى، از كارگر معمولى تا بالاترين مقامات، پى به شخصيت انسانى خودش ببرد و خودش را بشناسد.  طبق گفتهٔ قرآن، انسان خليفهٔ خداست.  هدف همين است كه در جايگاه خودمان قرار بگيريم.  اميدوارم دانشجويان به اين جايگاه برسند و از گذشتگان تجربه بياموزند و دنياى بهترى بسازند.

 

 

1 دكتر محمد ملكى (متولد ١۳١٢) فارغ‏التحصيل سال ١۳۴٠ از دانشكده دامپزشكى دانشگاه تهران، از سال ١۳۴۴ به كادر علمى آن دانشگاه پيوست و از بهمن ۵٧ تا خرداد ۵٩ سرپرست شوراى دانشگاه تهران بود.  سالهاى ٦٠ تا ٦۵ را در زندان گذراند.

۲ عنوان گفتگو با دكتر غلامعباس توسلي در اين سايت به رؤياهايي داخل گيومه تغيير يافته است.

 

*  شمارۀ هفتم، دي ماه ٧٨

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.