صفحۀ‌‌ اول   كتاب½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب½سرمقاله‌ها


  

ادامه از صفحۀ 2

Æ

 

    گفتگوى فرهنگها: طرح  بحث  صفحۀ سوم

خرده‏فرهنگ[1] در اين متن، به هيچ رو بار تحقير و تخطئه ندارد.  بخشى از اوستا، «خرده‏اوستا» ناميده مى‏شود كه به معنى اوستاى كوچك است.  خرده‏مالكان ممكن است مؤسسِ حكومت و تاريخساز باشند، و خرده‏فروش‏ها در نظام اقتصادىِ هر جامعه‏اى نيرويى فعال به حساب مى‏آيند. پيشوند خرده را در معنى رقابت با ساير فرهنگهاى درون يك مجموعه به كار مى‏بريم.  وقتى دربارۀ موضوعى اتفاق‏نظرِ قاطعِ اجتماعى وجود داشته باشد، آن موضوع از فهرست موارد مناقشه خارج مى‏شود و به همان شكلى استمرار مى‏يابد كه خواست فرهنگ مسلط است (تعداد پيروان البته اهميت دارد، اما برترىِ كيفى و سرورىِ سياسى نيز در رساندنِ يك خرده‏فرهنگ به حد فرهنگ رسمىِ مستقر، داراى ضريبِ مهمى است).  خرده‏فرهنگ بودن به اين معنى است كه يك نِحله فكرى يا جهان‏بينى، گرچه قادر به تسلط بر كل جامعه و طرد همه خرده‏فرهنگ‏هاى ديگر نيست، توان دفاع از موجوديت و حفظ ارزشهاى خويش را داراست و از سوى رقيبان به رسميت شناخته مى‏شود.

وجه مشخصۀ خرده‏فرهنگ ممكن است طبقاتى، جغرافيايى يا زبانى باشد، يا فرد بعداً به آن بپيوندد (خرده فرهنگ بزهكاران)، يا مربوط به فرهنگ جوانان باشد.[2]  درهرحال، در معرض تأثير و در حال تغيير است.  بسته به اقتدار طبقۀ حاكم، درجۀ استقرار فرهنگ آن و ثبات اجتماعى، خرده‏فرهنگ را از ديدگاههاى متفاوتى بررسى كرده‏اند.  ديدگاه آمريكايى عمدتاً مبتنى بر روانشناسى است.  ديدگاه بريتانيايى (ملهم از ماركس) به تضاد طبقاتى توجه دارد.  ديدگاههاى ديگرى در فرانسه و آلمان خرده‏فرهنگ را از نظرِ كار و اوقات فراغت با فرهنگ مسلّط سنجيده‏اند: معيارهاى فرهنگ مسلّط براى اوقات كار را مى‏پذيرد، اما زير بار معيارهاى مربوط به اوقات فراغتش نمى‏رود.[3]  كسانى خرده‏فرهنگ را رابطى حائل ميان ساختار اجتماعى و فرد ديده‏اند.[4]

در اين عصر شاهد تولد خرده‏فرهنگ كامپيوتريم، خرده‏فرهنگى بسيار نيرومند كه احتمال دارد در دهه‏هاى آينده بخشى از جريان اصلىِ فرهنگ جوامع شود اما تا آن زمان براى بخش بزرگى از مردم سراسر جهان در حكم رمز و راز است.  بررسى سير تطوّر اين خرده‏فرهنگ، گرچه تاكنون شكل گرفته و مى‏توان ديد كه با كمال قدرت رو به رشد دارد، مربوط به آينده است.  در اين‏جا به ذكر اين نكته بسنده كنيم كه وجه تمايز عظيم خرده‏فرهنگ كامپيوتر از انواع ديگرى كه تاكنون تجربه شده در فاصله‏گرفتنِ زبانِ آن از ناخودآگاه است.  تفاوت اساسىِ زبان كامپيوتر با زبانهاى عادى را مى‏توان چنين توضيح داد كه زبان ابتدا وجود دارد و بعدها دستور زبان از آن استخراج مى‏شود، اما دستور زبان كامپيوتر ابتدا نوشته مى‏شود و سپس به كار مى‏رود.  بسيارى از گرههاى زبان ناگشودنى مى‏نمايد زيرا به ناخودآگاه بشر، چه در طول اعصار و چه در يك فرد، برمى‏گردد، اما در حيطه كامپيوتر، ناخودآگاه جايى ندارد.[5]  در زبان عادى‏ چه بسيار واژه‏ها كه معانى متفاوت و حتى متضاد دارند.  در زبان رايانه هر واژه، يا علامت، مى‏تواند فقط به يك معنى باشد.

خرده‏فرهنگ‏ها را نبايد حيطه‏هايى كاملاً متمايز، مرزبندى‏شده و محكوم به تضادّى آشتى‏ناپذير تلقّى كرد.  همانند دوايرى مختلف‏المركزند كه در جنبه‏هايى با هم اشتراك دارند و در جهاتى بسيار دور از يكديگرند.  مركز هر دايره ممكن است كاملاً پررنگ باشد، اما سطح نقطه‏چينِ دايره رفته‏رفته در دايره‏هاى ديگر ادغام شود.  خرده‏فرهنگ متجددِ اعيانى‌ـ ‏بورژوايى ايران در اعتقاد به وجود معنويت برتر با خرده‏فرهنگ بازارى‏‌ـ سنتى تا حدى همسو، اما از جنبۀ اعتقاد به لزوم اجراى جزئيات شريعت و گوش‏ندادن به موسيقى با آن ناسازگار است.  از سوى ديگر، همان خرده‏فرهنگِ اعيانى نظريه‏هاى ماترياليستىِ خرده‏فرهنگ روشنفكرى‏چپ‏گرا را رد مى‏كند، در همان حال كه در حيطۀ‌ زيباشناسى و هنر تا حد زيادى با آن همراه است (مثلاً، اين دو خرده‏فرهنگ تنها مشتريان شعر ترجمه‌شده از زبانهاى ديگر و ادبياتِ به‏اصطلاح سطح بالا هستند).  خرده‏فرهنگ بازارى‏‌ـ سنتى گرچه در جهاتى از حمايت خرده‌فرهنگ حاشيه‏نشيان شهرى برخوردار است، رفتار آن را (به‏عنوان عادات اراذل و اوباش) مبتذل مى‏بيند و نمى‏پسندد.  در چرخشى تاريخى، وقتى خرده‏پاهاى شهرى (همراه با خرده‏فرهنگ بازارى‏‌ـ‌ سنتى) به قدرت مى‏رسند، نوع موسيقىِ عربى‏‌ـ كافه‏لاله‏زارىِ مورد علاقه‏شان را، البته با پوششِ كلماتى از نظر فرهنگى مناسب، با خود به راديوـ تلويزيون مى‏برند، زيرا خرده‏فرهنگ بازارى‌ـ ‏سنتى در اين حيطه ذوق پرورش‏يافته‏اى ندارد و قادر به تشخيص موسيقىِ مبتذل از متعالى نيست.  در مقابل، دو خرده‏فرهنگ بوروژايى و چپ‏گرا از گوش‏دادن به اين نغمه‏ها و تصنيفهاى مبتذل اما «مُجاز» عار دارند (پيشتر هم خرده‏فرهنگ به‏اصطلاح طاغوتى اين نوع موسيقى را تحقير مى‏كرد).  به روشنى مى‏بينيم خرده‏فرهنگ بازارى‌ـ ‏دهاتى، نه با تهديد و نه با تشويق، قادر نيست براى سليقۀ‌ خرده‏فرهنگ‏هايى كه در زمينه موسيقى ذوق پرورش‏يافته‏اى دارند مقررات تجويز كند.  همۀ اين خرده‏فرهنگ‏ها در شهرها و خيابانهايى مشترك زندگى مى‏كنند و، از جمله، آدابِ خاكسپارى (زمينۀ تخصص خرده‏فرهنگ سنتى) و سليقه‏هاى غذايىِ مشابهى دارند، اما در بسيارى جنبه‏هاى زندگى گويى بيگانگانى اهل دو سرزمينِ دور ازهم‏اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

با وجود همۀ تفاوتها، خرده‏فرهنگ‏هاى هر جامعه طيفى‏اند از امواج فروسرخ تا فرابنفش.  مناطق مجزّايى كاملاً سياه يا كاملاً سفيد نيستند.  نه تنها ميان خرده‏فرهنگ‏ها خطوط عمودى و افقىِ جداكننده‏اى وجود ندارد، بلكه طبقاتى كه از نظر مكنت و جغرافياى سكونت بسيار دور از يكديگرند ممكن است در پاره‏اى عادات به يكديگر نزديك‏تر باشند تا به اقشارى كه در ميان آن دو حائلند.  اخلاق روستاييانِ دور از شهرهاى بزرگ ايران از نظر معاشرت مردان و زنان بيشتر شبيه هنجارهاى خرده‏فرهنگ اشرافى‏‌ـ بورژوايى است تا فضاى فرهنگ بازارى‏‌ـ سنّتى كه از نظر جايگاه طبقاتى منطقه حائل آنهاست اما با هر دو بسيار تفاوت دارد.

افزون بر اينها، در جهان‏بينىِ هر قشرى مى‏توان عناصرى يافت كه، با توجه به جنس زمينه اصلى آن خرده‏فرهنگ، خلاف انتظار باشد.  مثلاً، خلقيات خرده‏فرهنگ اعيانىِ ايران، با توجه به منافع سنتى‏اش به‏عنوان زميندار و كارفرماى بزرگ، كلاً بلندنظرى و تساهل در برابر خرده‏فرهنگ‏ها را تجويز مى‏كند و قتل عام را راه‏حلِ برخوردهاى قومى و اجتماعى نمى‏داند.  اما دهها سال پس از نابودىِ رايش سوم، همچنان از ستايش رژيمى كه مجرى طرح مخوف «راه‏حلِ نهايى» بود خوددارى نمى‏كند.  نازيسم را البته بيشتر در رده ايدئولوژى دسته‏بندى مى‏كنند تا فرهنگ، اما عناصر فكرىِ آن مى‏تواند جدا از سازوكارهاى سياسى پايدار بماند و ته‏نشين شود.  بايد توجه داشت كه ستايش نازيسم در جوامع خاورميانه عمدتاً به هراس ديرين از بريتانيا، مخالفت با كمونيسم و تحقير قوم يهود برمى‏گشت.  حزبهاى بعث سوريه و عراق با الهام از ايدئولوژى نازيسم و به‏منظور مقابله با نفوذ بريتانيا در خاورميانه ايجاد شدند و امروز هرگاه در جايى از اروپا دولتى تأثيرپذيرفته از ايدئولوژى نازيسم (همانند دولت اتريش در اواخر دهه 1990) روى كار مى‏آيد، بيدرنگ فرستادگانى به پايتختهايى از قبيل تهران و طرابلس اعزام مى‏كند.  تصور رمانتيك نبرد صليبىِ سلحشوران ژرمن عليه تقريباً همه‏كس و همه چيز، بخصوص قوم يهود، نزد مسلمانان خاورميانه تبديل به چشم‏اندازِ رهايى شد.  ليبراليسمِ خرده‏فرهنگ اشرافى‌ـ ‏بورژوايى ايران، هرچند در عمل با چنين نظريه‏اى سازگارى ندارد و درك مى‏كند كه انطباق نظريۀ اصالت خاك و خونِ آريايى بر آشِ درهم‏جوشى مانند ايران بيشتر به شوخى مى‏ماند، زمانى همراه با عامّه مردم از فتوحات نازيسم خشنود بود.  خرده‏فرهنگ‏ها گاه مى‏توانند عقايدى ناسازگار را در مجموعۀ جهان‏بينىِ خويش بگنجانند و به كمك ملاطى عاطفى يا مصلحتى، آن اجزاى ناهمگون را به يكديگر پيوند بزنند.

در مثالى از جوامع ديگر، شكار روباه يكى از تفريحات فئودالها در انگلستان است.  انبوه ملازمان و كتهاى سرخ و اسبهاى چابك و شيپورها و تشريفات و كبكبه و دبدبه شكار روباه براى اعيان آن جامعه جاذبه دارد.  طبقۀ متوسط شهرنشين كه بايد به اعيان اقتدا كند، در نبردى شديد بر سر قانون شكار، با چنين تفريحاتى يكسره بيگانه و مخالف است و انداختنِ چند دوجين سگ تازى به جان يك روباه مفلوك را ناپسند مى‏داند.  اما اهل كشاورزى و روستا با اعيان آن جامعه همراهند و شكار جانوران موذى را لازم مى‏بينند.  زمينداران بزرگ و روستاييان بيشتر در كنار يكديگر زيسته‏اند و علايق مادّى و فرهنگىِ مشتركِ بيشترى دارند تا هر يك از آنها با طبقه متوسط شهرنشين.

منطقاً امكان دارد كه خرده‏فرهنگ‏هايى محو و نابود شوند، اما از نظر قانون احتمالات و با توجه به تعدد خرده‏فرهنگ‏ها، احتمال مرگ يك خرده‏فرهنگِ معيّن اندك است.  در حال حاضر به نظر زبانشناس‏ها هزارها زبان در آستانه مرگند زيرا شمار كسانى كه به آن زبانها صحبت مى‏كنند رو به كاهش است.  با اين همه، شمار زبانهاى زنده و نيمه‏جان به اندازه‏اى بزرگ است كه كمتر كسى جز زبانشناس‏ها متوجه خواهد شد، يا اهميت خواهد داد، طى صد سال گذشته چند صد زبانْ دارِ فانى را وداع گفته‏اند.

 

  

افزون بر اين، مفهوم «زباله‏دان تاريخ» به‏عنوان تبعيدگاهى ابدى كه راه بازگشت ندارد مربوط به عصر پيش از پيدايش سيستمهاى بازيافت بود.  امروز از در و ديوارْ خرده‏فرهنگ مى‏بارد و همراه با هزارها نوار موسيقى و فيلم و رمان كه مدام از كارخانه‏هاى تكثير محصول هنرى بيرون مى‏ريزد، خرده‏فرهنگ‏ها خرگوش‏وار توليد مثل مى‏كنند.  در ايران نيز، مانند بسيارى جوامع ديگر، رفته‏رفته لهجه‏هاى محلّىِ بيشترى دست‏كم در فيلم و نمايش شنيده مى‏شود، گرچه زبانِ ادبىِ معيار با لهجه به‏اصطلاح رسمى (كه به خطا لهجه تهرانى پنداشته مى‏شود) گره خورده است.

خطوط توليد در فرهنگ مسلط جهان، عمدتاً در فرهنگ صادراتىِ آمريكا، هم قطعات بلور گرانبها و هم تكه‏پاره‏هاى پلاستيك آشغال را از زباله‏دان تاريخ بازيافت مى‏كنند و دوباره به خورد خلايق مى‏دهند.  در حالى كه هر خرده‌فرهنگ و حتى هر جزيرۀ كوچك و دورافتادۀ جهان در ايالات متحدۀ آمريكا نمايندۀ فرهنگى دارد، در اعلام انقراض قطعىِ خرده‏فرهنگ‏ها بايد احتياط كرد.  چه بسا خرده‏فرهنگى كه گمان مى‏رود پيشتر در سرزمينى دوردست مرده باشد، نه تنها در گوشه‏اى از آمريكا زنده و سر حال است بلكه فرهنگ خود را به شكل مُد لباس و رستوران و نغمه‏هاى موسيقى در جريانِ فرهنگ غالب مى‏اندازد و سيّاره‏اى كوچك در منظومۀ كسب‏وكار است.

ايالات متحدۀ آمريكا، جامعه‏اى كه بيش از 15 درصد ساكنانش بيرون از آن به دنيا آمده‏اند، بزرگترين مجموعۀ خرده‏فرهنگ‏هاى جهان است.  نخستين ساكنان اروپايى آن كشور عمدتاً در مزارع كار مى‏كردند و يكشنبه‏ها در كليسا دعا مى‏خواندند، يا سرگرم صنعت و حقوق و سياست بودند. بزرگترين الگوهاى تقليد و بدعت و فرهنگ‏سازى آن جامعه، آوارگان و مهاجرانى بودند كه از هاليوود و دنياى ساز و آواز و رقص و نمايش سر در مى‏آوردند.  اينها براى يافتن جاپايى در جامعه جديد ناچار بودند تن به ماجرا بدهند و از هيچ كارى رويگردان نباشند.  برخى بازيگران با استعداد كه الهام‏بخش ميليونها بيننده در سراسر جهان شدند و نامشان وارد فهرست مشاهير شد تازه‏واردهايى از ايرلند، مجارستان، لهستان، آلمان و جاهاى ديگر بودند كه اسمهاى آمريكايى روى خودشان گذاشتند.  بخش بزرگى از آنچه اينان عرضه كردند (مثلاً زيرپيراهن نپوشيدن مردان، بوسه مردان و زنان با دهان باز، كوبيدن دهها مشت پياپى به چانه حريف بى‏آنكه فك و صورت او يكسره متلاشى شود، و مدام ويسكى‏نوشيدن و سيگاركشيدن) تخيّلاتى بود كه به فرهنگ سنّتى و بسيار اخلاقىِ آمريكا ارتباط چندانى نداشت.  آن آدمهاى جوياى نام و نان موفق شدند خرده‏فرهنگى جديد (كه نه آلمانى بود، نه سوئدى، نه چك، نه لهستانى، نه مجار و نه آمريكايى) بيافرينند، آن را به دنيا صادر كنند و به كمك دستگاههاى فرهنگ‏سازى، نه تنها بر طرز فكر مردم سراسر جهان، كه بر خصوصى‏ترين روابط آنها نيز اثر بگذارند.  مكتب موسيقى جاز، بديلى براى موسيقى بتهوون و موتزارت، محصول فكر و ابتكار شمارى از تيره‏روزها، برده‏هاى آزادشده و به حال خود رها شده، پايمال‏شده‏ها و، به اصطلاح رايج در ايران امروز، مستضعفانِ آفريقايى‏تبار بود.  خرده‏فرهنگ به معنى بخشى از كاشيكارىِ بزرگ‏بودن است، نه كم‏اهميت‏بودن.

مهم اين است كه ميان خرده‏فرهنگ‏ها توافقى كّلى وجود داشته باشد.  مثلاً، در آمريكا، كه لحاف چهل‏تكه‏اى از خرده‏فرهنگ‏هاست، موافق نبودن با نوعى از خرده‏فرهنگ لزوماً به معنى مخالفت با آن نيست، و ديگر اينكه خرده‏فرهنگ‏ها در مورد بسيارى روابط و شيوه‏هاى رفتار اجتماعى اتفاق نظر دارند.  از جمله، در آن جامعه نيز مانند بسيارى جاهاى ديگر دنيا تقريباً همه مردم كريسمس را جشن مى‏گيرند و مى‏توان پنداشت يا مخالفى وجود ندارد يا اندك مخالفانِ احتمالى نظرشان را ابراز نمى‏كنند.  در جاهاى ديگرى مانند ايران، چنين اتفاق نظرى ميان خرده‏فرهنگ‏ها وجود ندارد و موافق‏نبودن به معنى مخالفت است.  در جوامعى نيز كه فرهنگ مسلط بر آنها بسيار يكدست به نظر مى‏رسد پاره‏اى اختلافها ـــ  نه تنها در سياست روز، بلكه در نهادهاى جاافتاده ـــ چنان ريشه‏دارند كه مى‏توان آنها را چيزى بيش از عادت، و ناشى از گرايشهاى خرده‏فرهنگى دانست.  وقتى هربرت فون كارايان، رهبر فقيد اركستر فيلارمونيك برلن، در دهۀ 1980 تصميم گرفت يك نوازندۀ مؤنث ويولن به‏نام آن‏‌ـ سوفى موتر را تك‏نواز كند، با مقاومت شديد پاسدارانِ سنّت روبه‏رو شد.  تصورشان بر اين بود كه زنان مى‏توانند پيانيست شوند، اما ويولونيست در حد تك‏نوازى نه.  امروز زنان ويولونيست را مى‏توان در بسيارى اركسترهاى جهان حتى در مقام تك‏نواز ديد.  حتى سنت‏گراترين خرده‏فرهنگ‏ها گاه سريع‏تر از آنچه انتظار مى‏رود تن به تغيير مى‏دهند.

 

  

حركت فرهنگ معاصر سياسى جهان در جهت كمرنگ‏شدنِ حق حاكميت دولتها در برابر نيروى فزايندۀ مردم و خرده‏فرهنگ‏هاست.  مى‏گوييم مردم، نه ملّت، از اين رو كه مفهومِ ملّت در گذشته مصائب بسيارى براى خلايق جهان آفريده است و جهان جديد در به كارگرفتنِ اين واژه احتياط مى‏كند.  كسانى اين احتياط را به حساب تأثيرِ مخربِ ايلغار سرمايه‏هاى جهانگير مى‏گذارند كه مرزها را درمى‏نوردد.  حتى اگر تا حدى چنين باشد، ملت مفهومى است شبه‏مقدس كه متولّى ِ  مشخصى ندارد.  در مقام قدرت غالب، به نام آن هر كارى مى‏توان كرد و هر بلايى مى‏توان بر سر ديگران آورد: ملتِ شريف، ملّتِ باستانى، ملّتِ يگانه، ملّتِ نجيب، ملّتِ برتر، ملّت ناميرا و از اين قبيل تعارفاتِ مسموم‏كننده.  اما خرده‏فرهنگْ واحدى كوچك‏تر و ساده‏تر از آن است كه بتوان پشت آن سنگر گرفت.  حتى وقتى خرده‏فرهنگ‏ها به‏عنوان فرهنگِ به‏اصطلاح اصلى به قدرت مى‏رسند و استقرار مى‏يابند، همدردىِ جهانى بار ديگر متوجه خرده‏فرهنگ‏هاى لگدمال‏شده است. آنتى‏تزِ جهانى كه در نتيجه گسترش ارتباطات بين مردم گويى آب مى‏رود و كوچك مى‏شود، پررنگ شدنِ حضور خرده‏فرهنگ‏هاست، حتى در حالى كه به واقع چيزى جز كپى تكثيرشدۀ الگوهاى كارخانه‏هاى فرهنگ‏سازى نباشند.

گاه نيز فرهنگ غالب با خرده‏فرهنگ مغلوب با شفقت و دلجويى، و حتى با احساس دلتنگى براى دعواهاى قديمى، رفتار مى‏كند.  سرخپوستان آمريكاى شمالى ساليان دراز با مهاجمان اروپايى جنگيدند و در نبرد بر سرِ كشيدن راه‏آهن از ميان زمينهايشان، پيش از آنكه به دست سفيدها قلع‏وقمع شوند، به معنى واقعى كلمه، پوست از سر آنها كندند.  پوست جمجمۀ سفيدها را همراه با كاكـُل بور، و بعدها پوست اندام ديگر آنها را جدا مى‏كردند و براى نصب به ديوار يا درست‏كردنِ كيسۀ توتون به خودشان مى‏فروختند.  امروز كه سرخپوست‌ها، به‏عنوان اقوامى مغلوب، مسئله‏ساز نيستند، نبيره‏هاى سفيدپوستانى كه پوست از سر و تنشان كنده مى‏شد به استفاده از اسمهاى سرخپوستى علاقه نشان مى‏دهند.  اين اسامى را فاتحان براى ابزارى مشخصاً «مردانه» به كار مى‏برند و اتومبيلى را كه از كوه بالا مى‏رود و از رودخانه مى‏گذرد، و نيز جنگ‏افزارها و هليكوپترهاى جنگى‏شان را با اسمهاى سرخپوستى، بخصوص جنگجويان مشهور و رؤساى قبايل آنها، مى‏نامند.  فاتحان غربِ «وحشى»، خرده‏فرهنگ منقرض سرخپوست‏ها را مانند پلنگِ خشك‏كرده به‏عنوان نماد ستيزه‏جويى و سرسختى حفظ مى‏كنند، گرچه از صاحبان آن خرده‏فرهنگ مغلوب جز تعدادى آدمِ به‏حاشيه‏رانده‏شده يا دائم‏الخمر به جا نمانده است تا از اين عزّتِ ديرهنگام لذت ببرد.

گاه گويى خرده‏فرهنگ‏ها (مانند آدمهاى داستان مولوى) فقط بر سر كلمات دعوا مى‏كنند و چون همدل نيستند، زبان مشترك هم ندارند.  در تقابل خرده‏فرهنگ‏هاى ايران، يك قشر جامعه ازدواج موقت را مى‏پذيرد.  در آن سر طيف، خرده‏فرهنگِ تجددخواه مخالفِ مطلقِ چنين مفهومى است. برخى مدافعانِ سنّت پيشنهاد مى‏كنند كه، براى كاستن از شدت برخوردهاى فرهنگى، هركس موافق طبع خويش رفتار كند اما آنچه را انجام مى‏دهد با واژگانِ فقهى بنامد ــــ سازشى ميان حرف و عمل به نام مصلحت: 'من اجازه مى‏دهم شما زندگىِ خودتان را بكنيد اگر برترىِ زبانِ ما را به رسميت بشناسيد؛ با اين كار، هم جنبه گناه‏آلودِ رفتارهاى شرم‏آور شما پاك مى‏شود و هم من در موقعيتى آمر قرار مى‏گيرم.` سؤال ناگزير اين است كه در اين به‏اصطلاح سازش فرهنگى، در واقع چه كسى سود مى‏برد، يا در نهايت بيشترين سود را چه قشرى مى‏برد: قشر پايبند به سنتها يا قشرى كه براى خروج از شمول آن سنتها تلاش مى‏كند؟

[1] subculture

[2] Collins Dictionary of Sociology, David Jary and Julian Jary, Harper-Collins, New York, 1991.  

3 سابينه فون ديركه، مبارزه عليه وضع موجود: جنبش دانشجويى آلمان  1985 ـ  1955، ترجمۀ همين قلم (طرح نو، 1380) ص 16-17.

[4] Student Encyclopaedia of  Socialogy, ed. , Michael Mann, London, Macmillan, 1994.

[5] Ong, Walter J., The Technologizing of the Word :Orality and Literacy, Routledge, 1997 , p. 7.

 

ادامه در صفحۀ 4 

Å

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X