يادداشت مترجم* بر كتاب

 

 ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ

چاپ سوم،١٣۸۲

 

ترازنامه‌ای برای امپراتوری

جرج برنارد شاو كه برخى مطايبه‌هايش به نحوى خوفناك جدّى بود گفت: ''رم سقوط كرد؛ بابِل سقوط كرد؛ نوبت اسكارسْدِيل هم فرا خواهد رسيد."  اشاره‏اش به عظمت و زوال دو تمدن بزرگ تاريخ روى دهكده‏اى گمنام فرود مى‏آيد در ايالت نيويورك كه شايد كمتر جغرافيدانى اسمى از آن شنيده باشد.  كنایۀ شاو حتى به شهر نيويورك هم نيست؛  به وضوح به كل جامعه‏اى است كه در دويست و پنجاه سال گذشته ايالات متحدهٔ آمريكا نام داشته است و فاصلۀ دو اقيانوس را در بر مى‏گيرد.

چرا بشر عادت كرده است چنين با خونسردى، و حتى سنگدلى، چشم به راه زوال امپراتوريها بماند؟ آيا كهولت، آن گونه كه در موجودات زنده ديده مى‌‏شود، سرنوشت مقدّر امپراتوريها هم هست؟ چه وجه مشتركى ميان تك‌‏تك انسانها و نظامهاى معظمى مانند امپراتوريها وجود دارد كه كسان بسيارى طبيعى مى‏‌دانند روزى آنها نيز سر بر زمين بگذارند و بميرند؟ اساساً امپراتورى چيست و مرگ آن چه معنايى مى‏‌تواند داشته باشد؟

كلمۀ لاتين ِ امپراتور مصداق خاصى ندارد.  حتى معنى آن كاملاً مشخص و محدود نيست.  فرمانرواى ژاپن، كشورى با سه درصد خاك و سه درصد جمعيت جهان، بسيار پيش از آنكه آن كشورش تبديل به قدرتى در سطح جهانى شود، امپراتور لقب داشت.  تزار روسيه را گاه امپراتور مى‏‌ناميدند.  بر كشور حبشه نزديك به پنجاه سال در قرن بيستم يك امپراتور واحد حكم مى‏‌راند.  حتى در مستعمره‏‌هاى نواستقلال موسوم به آفريقاى مركزى در دهه ١٩٧٠ يك چترباز ارتش به سبك ناپلئون تاجگذارى كرد و خود را امپراتور ناميد.

برخلاف واژامپراتور كه لقبى است دلبخواهى، صفت يا لقب ِ امپراتورى را به مجموعه‏‌اى مى‏‌دهند معمولاً دربرگيرند ملتهايى تحت امر، يا متحد، يا دست‏‌نشانده در بيش از يك قاره.  عامل پيونددهندۀ اين ملتهاى گوناگون، دولتى است نيرومند و حتماً مجهز به نيروى دريايىِ پرقدرتى كه هم ايجادكنندۀ خطوط مواصلاتى براى تجارت ميان قارّه‌‏هاست، و هم قادر به اكتشافات و نبردهاى دريايى به مدت طولانى در اقيانوسهاى دوردست.

در تاريخ جهان شمار كشورهاى برخوردار از اين خصوصيات بسيار اندك بوده است.  در روزگار باستان، امپراتوریهای پارس و روم دو نمونه بودند.  دولت عثمانى نخستين نمونه در عصر جديد بود و امپراتورى بريتانيا، شامل كشورهاى انگلستان، ويلز، اسكاتلند و ايرلند شمالى، پس از آن ايجاد شد.  باز در ادامة تفاوتها در كاربرد امپراتور و امپراتورى، آلمان آن گاه كه پا به نبرد برای مستعمره‌کردن شرق اروپا و ايجاد امپراتورى گذاشت، نظام جديدى براى حكومت خويش ايجاد كرد كه امپراتور در آن جايى نداشت.  و مستعمره جان كلام در نظام امپراتورى است.

مستعمره هم اكسير اعظم در شكوفايى قدرتهاى بزرگ و هم عامل زوال آنهاست. در اين جاست كه شباهتها ميان ارگانيسم زنده و نظام امپراتورى بيشتر به چشم مى‌‏آيند.  مستعمرات به قلب تپندۀ نظام امپراتورى مايه‏‌هاى حيات مى‌‏رسانند و به رشد آن كمك مى‌‏كنند: طلا، نقره، الماس، پنبه، فسفر، نفت، مواد معدنى، نيروى كار، بازار فروش.  اين در روزگار اعتلاست.  در عصر افول كه مايه‌‏هاى حيات‏بخش، به دلايل گوناگون، كاستى مى‌‏گيرد يا سرچشمه‏‌ها يكسره از دست مى‌‏رود، قلب سابقاً تپندۀ امپراتورى بناچار بايد سيستمى را سر پا نگه‏دارد كه دچار كم‌‏خونى شده است.

كتاب ظهور و سقوط قدرتهاى بزرگ ترازنامۀ سربرآوردن و سپس افول مطلق يا نسبى ِ قدرتهايى است كه از سال ١۵٠٠ در اين مسير تاريخى افتاده‏اند:  دستيابى به مستعمره‏ها، بازارهاى خارجى و سرزمين‏هايى در قاره‏هاى ديگر؛ ايجاد ارتشى با نيروى دريايىِ بزرگ براى حفاظت از متصرفات؛ فروكش‏كردن مزيت نسبى مستملكات؛  تداوم هزينه‏هاى كمرشكن ارتشها و ناوگانها در برابر غنايمِ در حال كاهش؛  و ضعف ناگزيرِ قلب امپراتورى از حيث بنيۀ مالى، ادارى و نظامى.

انتشار اين كتاب در سال ١٩۸۸ بسيار صدا كرد.  در آمريكا صد هزار نسخه از آن در دو ماه فروش رفت، در همان سال سه بار در بريتانيا چاپ شد و در كوتاه‏زمانى به چندين زبان ترجمه شد.  در ايران، نخستين ترجمه در سال ١٣۶٩ و ترجمۀ دوم اندكى بعد منتشر شد و يك روزنامۀ عصر تهران خلاصۀ‌ آن را پاورقى كرد.  آنچه به موفقيت كتاب مى‏افزود اين نكته بود كه  ظهور و سقوط پر از شرح و تفصيل كشمكشها و هزينۀ‌ جنگهاى ميان قدرتهاى غربى، و ميان آنها و قدرتهاى قارّه‏هاى ديگر طى پنج قرن گذشته است.  چرا كتابى چنين خواص‏پسند و نسبتاً دشوار تبديل به اثرى پرفروش شد ـــــ‌ امتيازى كه معمولاً فقط رمانهاى پرهيجان يا زندگينامۀ مشاهير از آن برخوردارند؟

ظهور و سقوط تاريخ نظاميگرى نيست؛  تاريخ اقتصاد هم نيست؛  تاريخِ به‏‌طور كلى هم نيست.  پيامى دارد كه هشداردهنده است:  قهرمانان هم سرانجام شكست مى‏‌خورند و روزى مى‏‌رسد كه قدرتهاى بزرگ نباشند، نه چون پس رفته‌‏اند، بل از آن رو كه رقيبان و حريفانشان، به نسبت، قوى‏تر شده‌‏اند.  پيام چنان روشن بود كه حتى اگر در ابتدا و انتهاى كتاب با صراحت بيان نمى‌‏شد باز هم كسى در درك آن مشكلى نداشت.  در غرب، سياستمداران، نظاميان، بانكداران، بازرگانان و محقّقان بسيارى بيدرنگ به خواندن اين كتاب پرداختند.  آن پيش‌‏بينى تازگى نداشت.  همچنان‏كه برخى قدرتهاى غربى در قرن نوزدهم بزرگ و بزرگتر، و قوى و قوى‌‏تر مى‌‏شدند، كسانى ناقوس مرگ آنها را به صدا در مى‌‏آوردند.

اما برخورد پال كندى متفاوت است.  او نه ظهور اين قدرتها را امرى مقدّر مى‌‏داند و نه افول آنها را به ملاحظات اخلاقى، ايدئولوژيك و غيره نسبت مى‌‏دهد.  ترازنامه‌‏هايى به دست مى‌‏دهد از آنچه خود قدرتها مى‏‌گويند انجام داده‌‏اند.  به تعبيرى، قلم در دست دشمن نيست.  دهها هزار نفر كه براى سياست و اقتصاد جهان برنامه تعيين مى‌‏كنند اين كتاب را به دست گرفتند تا ببينند مدرّسِ انگليسىِ دانشگاه ييل با استناد به چه مداركى به چنين پيش‏بينىِ شومى دست زده است.  آنچه ــــ‌ موقتا‌ً ـــــ اعتبار كتاب و نظريۀ آن را در سايه بـُرد فروريختن ديوار برلن و انحلال اتحاد شوروى در سالِ پس از انتشار آن بود.  منتقدان كتاب نفسى به راحتى كشيدند و گفتند اگر هم واقعاً قرار بود كسى از اسب بيفتد، قربانى در زمرۀ‌ قدرتهاى غربى نبود.  و بنا به قانون احتمالات، تا فرارسيدن ِ نوبت سقوط قدرتى ديگر به سبب ''گسترش بيش از حد"، لابد فرصت هست.

سه واقعۀ مهم طى كمتر از دوازده سال بار ديگر نظريۀ ''گسترش بيش از حد" را مطرح كرد: لشكركشى ائتلاف غرب به خليج فارس براى اخراج عراق از كويت، كه دكترين ''نظم نوين جهانى" را سر زبانها انداخت؛  حملۀ همان فاتحان به افغانستان؛  و لشكركشى آمريكا و بريتانيا به عراق.  اكنون بار ديگر سؤالهاى كتاب ظهور و سقوط را مى‏توان مطرح كرد: هزينۀ‌ اين جنگها از كجا تأمين مى‏شود؟ عايداتى كه اين جنگها را از نظر اقتصادى توجيه كند چقدر است؟

تحولاتِ پس از سال ١٩۸٩ هرچه باشد، كتاب  ظهور و سقوط در نوع خود كم‌‏نظير است: ترازنامۀ‌ اقتصادى جنگهاى قدرتهاى سرآمد طى پانصد سال گذشته.  تقريباً تمام آن قدرتها، از عثمانى كه خيلى زود از رقابت عقب افتاد، تا پرتغال و اسپانيا كه شكوفايى‏شان مستعجل بود، تا هلند و اتريش و بريتانيا و فرانسه و آلمان و ژاپن و روسيه و سپس ايالات متحدهٔ آمريكا، الگوى مشابهى را دنبال كردند:  بنيۀ اقتصادىِ قوى، ارتشهايى پرقدرت، فتوحاتى در آن سوى درياها، كم‌‏شدن عايدات، و افول نسبى.

حتى برچيده‌‏شدن ظاهراً بى‌‏مقدمۀ اتحاد شوروى، كه هم پال كندى و هم خوانندگان كتابش را غافلگير و گيج كرد، از شمول اين الگو بيرون نبود:  شوروى امپراتورى بزرگى بود بدون توجيه اقتصادى. جامعه‌‏اى كه بر پايۀ ايدئولوژى ِ قائل به تضاد اقتصادى بنياد نهاده شده بود دقيقاً در همين تضاد گرفتار ماند.  حتى اگر روسيه روزگارى ـــــ‌ آنچنان كه مخالفان اتحاد شوروى مى‌‏گفتند ـــــ‌ از رهگذر اين امپراتورى عايداتى داشت، زمانى رسيد كه حفظ اقمارى از قبيل آلمان شرقى بى‏‌پرداخت كمك‌‏هزينه ممكن نبود.  در حالى كه در شوروى، به سبب نوع اقتصاد و برنامه كشاورزى‌‏اش، تغذيۀ دام با نان و سيب‌‏زمينى ارزان‌‏تر تمام مى‌‏شد تا با علوفه، اروپايى‌‏هاى روسيه كه جمعيت آنها در كل شوروى به كمتر از نصف كاهش مى‏يافت به استاندارد زندگى در چكسلواكى با حسرت مى‏‌نگريستند، و مردم چكسلواكى به نوبۀ خود آرزومند دستيابى به استاندارد زندگى در آلمان غربى بودند.  و نخبگان مسكو به اين نتيجه رسيدند كه حفظ سلطه‏‌اى ‏بيشتر نظامى و ايدئولوژيك و كمتر اقتصادى‏ كه به ارث برده‌‏اند جز هدر دادن منابع زيرزمينىِ روسيه و عقب‌‏نگه‏داشتن مردم آن نتيجه‌‏اى ندارد.  پس سرزمين‌‏شان را از امپراتورى بيرون كشيدند و آنهايى را كه سربار تلقى مى‌‏شدند به حال خود رها كردند.

براى قدرتهاى بزرگ، واقعيت ناراحت‏كنندۀ ديگر اين است كه وقتى در مسير پيشرفت قرار دارند همه چيز ارزان‏تر ‏تمام مى‌‏شود و تا زمانى كه در اوج باشند بلندپروازى دشوار نيست.  در حالى كه قيمت جنگ‌‏افزار شش تا 10 درصد سريع‏تر از نرخ تورم افزايش مى‏‌يابد، قدرتهاى بزرگ گرفتار كسر بودجه‌‏اى‏اند كه يك قلم در آمريكا از سالانه 450 ميليارد دلار مى‌‏گذرد.  در همين حال، بازارها يكى پس از ديگرى از دست مى‌‏رود، كار در امپراتورى مدام پرهزينه‌‏تر و كم‏‌بازده‏تر مى‏‌شود و حفظ سطح رفاه اجتماعى در داخل امپراتورى تقريباً ناممكن به نظر مى‌‏رسد.  در طبيعت چنين مقرر است كه موجودات زنده يا در حال رشد باشند يا در حال اضمحلال.

آنچه اصطلاحاً حفظ وضع موجود خوانده مى‏‌شود در واقع چيزى نيست جز صرف تمام نيرو براى شناورماندن.  قدرتِ بزرگ جهانى وقتى قادر به سريع شناكردن در بحر حوادث نباشد، دست‏كم تا چند قرن، غرق نمى‌‏شود؛ فقط سرعت آن كاهش مى‌‏گيرد و شايد كمى هم به زير آب فرو رود.  اين يعنى پايان قدرتِ بزرگ‌‏بودن، زيرا ديگرانى هستند كه سريع‌‏تر شنا مى‏‌كنند.  از نظر عدد و رقم، شبكۀ برق ايالات متحدهٔ  آمريكا راـــــ كه لنين زمانى تحسينش مى‏‌كرد ـــــ‌ امروز مى‌‏توان با هزينۀ ساخت فقط چند جنگنده‌ـ بمب‌‏افكن پيشرفتۀ آن كشور نوسازى كرد.  اما در بسيارى شهرهاى آمريكا برداشتنِ تيرهاى چوبى و گذاشتنِ پايه‌‏هاى سيمانى به گفتن آسان‏‌تر مى‌‏نمايد تا به عمل.  جنگ‌‏افزار را دولت به اميد حفظ برترىِ نظامى در سطح جهان مى‌‏خرد، اما بهاى تيرهاى سيمانى را بايد شهروندانِ عادى بپردازند، و دستكارى در شيوة عمل نظامهاى بزرگ، برخلاف روزگار شكل گيرى‏شان، بسيار دشوار است.  بايد توجه داشت كه بحثِ كتاب در افول نسبى است، نه مطلق.  قدرتى جهانى مانند آمريكا در فاصلۀ سالهای ١٩٧۵ تا ۲٠٠٠ به همان اندازه بهتر نشد كه از سال ١٩۵٠ تا ١٩٧۵ شده بود.  نكته اين نيست كه آمريكا چه زمانى شبيه كنگو خواهد شد.

همواره بسيارى صاحب‏نظران در صدد بوده‌‏اند براى آنچه در پانصد سال گذشته به برترىِ نيمكرۀ غربى انجاميده است عللى غايى بيابند.  در غرب، تمايل به تكيه بر برترىِ ذاتى ِ انسان پروتستان ِ سفيدپوست ِ انگلوساكسون بوده؛  ناظرانى ديگر، مثلاً در ايران، بر جنبه‏‌هايى از قبيل عقلانيّت و دموكراسى تكيه مى‌‏كنند كه روشن نيست علّت‌‏اند يا معلول.  پال كندى در هيچ جا وارد بحث در علل صعود قدرتهاى بزرگ نمى‌‏شود.  معارضهٔ نظامى را در متن تغيير اقتصادى بررسى مى‌‌‏كند و اعتقادى به نقش نبوغ سياستمداران و نظاميان در اين روند ندارد.  در همۀ دولتها جنگجويان و نظاميانِ بسيار شجاع، و سياسيون و دولتيانِ كم‏دل، يا به عكس، وجود داشته‌‏اند.  آنچه عظمت قدرتها خوانده مى‌‏شود در واقع نتيجۀ حضور و موفقيتِ انسانهايى كارآ براى انجام وظيفه‌‏اى بوده كه آن قدرت در آن زمانِ خاص بدان نياز داشته است.

شايد براى كسانى كه از ديدگاهى جامع به وقايع جهان مى‏‌نگرند جاى تلفيقى ميان نقش انسان و روند تاريخ خالى باشد، اما مؤلف كتاب ظهور و سقوط قدرتهاى بزرگ مى‌‏گويد حماقتهاى فردى، يا شجاعتهاى جمعى، مى‏‌تواند نتيجه يك، دو يا ده جنگ را توضيح دهد.  وقتى صحبت از دهها و صدها سال رقابت در خشكى و نبرد در درياهاست، علت را بايد نه در خصايل يك يا چند فرد، بل در اين جست كه پايه‌‏هاى توليدى هر جامعه تعيين‌‏كنندهٔ سرآمد يا فرودست‌‏شدن آن است: ''انسانها تاريخ‏شان را مى‌‏سازند، اما آن را در شرايطى تاريخى مى‏‌سازند كه مى‏‌تواند امكانات را محدود (يا گسترده‌‏تر) كند."

 

* بنگاه ناشر نام این نگارنده را از روی مقدمهٔ کتاب برداشته است.

 

صفحۀ‌ اول  كتاب   مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب  سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.