فصل پاياني كتاب

مبارزه عليه وضع موجود

   جنبش دانشجويىِ آلمان 1985-1955

 

سابينه فون ديركه‏

  در  پايان  ماجراها

 ديديم كه جنبشهاى جديد اجتماعى در دهه‏هاى 1970 و 80 كه به فرهنگ سبز بديلِ مخالف وضع موجود در آلمان غربى شكل دادند در عين تأثيرپذيرفتن از جنبش دانشجويى، با آن مخالف بودند.  هرمان گلاسر تفاوت نسل شصت‏وهشت‏ و نسلهاى بعدى فرهنگِ مخالف وضع موجود را در بيانى قانع‏كننده چنين خلاصه مى‏كند:  ''جنبش دانشجويى خيلى دم از آزادىِ لذات جسمانى مى‏زد، اما رابطه‏اى احساسى با اشيا يا حتى با طبيعت برقرار نكرد." ماركسيسم منجمد اواخر جنبش دانشجويى در باب اين دو جنبه از هستى انسان، يعنى طبيعت و تجربه زيباشناسى حسّى، حرفى براى گفتن نداشت.  جنبش اشپونتى كه از ميانه دهه 1970 چشمگيرترين حضور و بيشترين تأثير را در دانشگاهها داشت، نماينده نخستين پاسخ مستقيم و چالش در برابر جنبش دانشجويى بود و در برابر آمرانگى فرهنگ مسلّط و آمرانگىِ گروههاى ماركسيست متعارفى كه بر جنبش دانشجويى در مراحل پايانى آن مسلط بودند قد عَلَم كرد.  در عوض، فرهنگ سبزبديل، اغلب بى‏آنكه آگاه باشد، جنبه‏هايى از جنبش دانشجويى، يعنى برداشتها و شيوه‏هاى عمل اوايل جنبش دانشجويى را احيا مى‏كرد.

 كاربرد شيوه‏هاى عمل زيباشناسانه براى آزادكردن فرد و به‏عنوان ابزار بيان نارضايى بار ديگر متداول شد.  اين شكلهاى نمادينِ اعتراض شامل استفاده گسترده از ترانه‏هاى عاميانه، بخصوص در جنبش زيست‏بوم‏گرايى، ماليدن رنگ روى صورت در گروههاى فرهنگِ مخالف وضع موجود كه خود را سرخپوستهاى شهرى يا مسكالروها مى‏ناميدند، استفاده از لباسهاى نامتعارف از سوى جنبش زنان در مناسبتهايى مانند ''پس‏گرفتنِ شب‏`` يا درازكشيدن روى زمين و اداى مُردن درآوردن از سوى جنبشهاى صلح بود.  اين شيوه‏هاى زيباشناسانه و در عين حال سياسى عميقاً وامدار سنت ضدآمرانگىِ اعتراضهاى دهه 1960 بود: از پاسخ هجوآميز فريتس تويفل به مقامهاى دادگاههاى نظام گرفته تا روى زمين نشستن و كلاس درس تشكيل‏دادن، تحصن و دسته‏جمعى وارد اماكن‏شدن كه جنبش دانشجويى وارد فرهنگ سياسىِ آلمان در سالهاى بعد از جنگ كرد.

جنبش دانشجويى در سطح نظرى هم بر تحولات بعدى فرهنگِ مخالف وضع موجود تأثير گذاشت.  نظريه صنعت فرهنگِ هوركهايمر و آدورنو، گرچه با گرايشى متفاوت، عنصرى اساسى در نقد فرهنگ سبزبديل از فرهنگ مسلّط باقى مانددانشجويان اين نظريه را براى توضيح ناكامى طبقه كارگر آلمان غربى در تبديل‏شدن به انقلابگران به كار مى‏گرفتند و بيش و پيش از همه، نظام فراگير فريب را كه سرمايه‏دارى از طريق صنعت فرهنگ ايجاد مى‏كند مقصّر مى‏شناختند.  اما دانشجوها خود را خارج از اين نظامِ فريب مى‏ديدند و از آنجا كه برداشت تعقلى‏شان از جامعه بر پايه الگويى داراى سلسله‏مراتبِ پايه و روساخت بود، خود را پيشتازِ طبقه كارگر و انقلاب مى‏دانستند.

در مقابل، فرهنگ بديل نه بر پايه الگويى طبقاتى از جامعه، بلكه مبتنى بر الگوى مركز در برابر حاشيه‏ها بود.  فرهنگ بديل موقعيت خويش در آلمان معاصر را بر اين الگو منطبق مى‏كرد و خود را از نظر اجتماعى، به حاشيه‏رانده‏شده و از اين رو در خطر قدرت جذب صنعت فرهنگ مى‏ديد.  اين در الگوهايى كه فرهنگ سبزبديل براى همذات‏پندارى انتخاب مى‏كرد از همه جا مشهودتر بود: دلقك سيرك و گروههاى قومىِ به حاشيه رانده‏شده‏اى مانند سرخپوستها (و انتخاب نام سرخپوستهاى شهرى).  بحثهاى داغ بر سر اينكه آيا برنامه‏هاى بديل بايد بارانه‏هاى دولتى را بپذيرند يا نه، بيانگر اين مسئله در قالب خطمشى فرهنگى است.  با وجود اين، جنبش دانشجويى و فرهنگ سبزبديل در انتقاد از جنبه‏اى ديگر از صنعت فرهنگ اتفاق نظر داشتند و به بى‏عملى و تلقّىِ مصرف‏كننده‏بودن كه صنعت فرهنگ در مخاطبان ايجاد مى‏كند مى‏تاختند.

جنبش دانشجويىِ ضدآمرانگى در همان حال كه اوايل حركتش به كاركرد فرهنگ زيباشناسى در جهت رهاندنِ فرد سركوب‏شده اعتقاد داشت، همچنان كه به كاربرد تقليل‏گرايانه نظريه ماركسيستى روى مى‏آورد دركى تعقلى از هنر بر پايه طبقاتْ سرمشقِ مسلطِ آن مى‏شد.  دو پيامد اين چرخش، فرهنگ سبزبديل را از جنبش دانشجويى متمايز مى‏كرد.  اول، دانشجوها مزيت‏دادن به اعضاى طبقه به‏طور دسته‏جمعى را جانشين مزيت‏دادن به فرد در جامعه بورژوايى مى‏كردند. دوم، علاقه دانشجوها به فرهنگ زيباشناسى عمدتاً متمركز بر كاربرد سياسى هنر بود، يعنى كاركرد هنر به‏عنوان ابزار تبليغ و تهييج در مبارزه طبقاتى.  به اين ترتيب، جاى تعجب ندارد كه جنبش دانشجويى براى شيوه عمل خود در حيطه زيبا شناسى، تكنيكهاى تهييج‏تبليغ چپ در دوره جمهورى وايمار، مثلاً اجراى تئاتر در خيابان، را الگو بگيرد.

ديديم كه فرهنگ بديل موضعى كاملاً متفاوت داشت.  همگام با سياست مشاركت‏جويانه جنبشهاى اجتماعى جديد در مقابل سياست نماينده‏داشتن در فرهنگ مسلّط، فرهنگ سبزبديل فكر فرهنگ مشاركت‏جويانه در مقابل فرهنگِ نماينده‏داشتن را ايجاد كرد.  الگوى فرهنگ مشاركت‏جويانه آن از اصل ''مشاركت همه چيز است!`` پيروى مى‏كرد.  گرچه بسيارى از شيوه‏هاى عمل فرهنگ سبز بديل در حيطه زيباشناسى دسته‏جمعى بود يا نظر به ايجاد جمعيت داشت، تمركز آن بر مشاركتِ فردى بود.

 بنابراين، شيوه عمل زيباشناسانه نزد فرهنگ سبزبديل معنايى متفاوت از درك جنبش دانشجويى در اواخر كار داشت.  از آنجا كه زيباشناسى بورژوايى همواره به فرد مزيّت داده است، دانشجوها مُبلّغ آن نوع زيباشناسى بودند كه به ''واقعيت عينىِ‏`` مستندِ جمعى مجال بدهد و، مانند بسيارى اَشكال ادبيات مستند و تئاتر خيابانى، علناً موضعى سياسى بگيرد.  در بطن علاقه فرهنگ سبزبديل به شيوه عملى زيباشناسانه، ميل به حسبِ حال و خودشكوفايى در جهت ابراز ذهنيت فردى، طبق مفهوم سياستِ پرداختن‏به‏خويش، قرار دارد.

نسل جنبش دانشجويى رويگردانىِ فرهنگ بديل از تعقلى‏كردنِ فرد صِرفاً با واژگان طبقه و رفتن به جانب موضوعهاى ذهنيت فردى و تصور سياستِ پرداختن به خويش را با بدگمانىِ بسيار تماشا مى‏كرد و اغلب از آن سر در نمى‏آورد.  نزد بسيارى كسان در نسل 68، سرمشق‏هاى جديد خويش و ذهنيت، بخصوص با توجه به اينكه علاقه فرهنگ بديل به ذهنيت از سوى فرهنگ مسلّط مصادره ايدئولوژيك مى‏شد، در حكم خيانت و خودفروختگى به فرهنگ مسلّط بود.

در نيمه دهه 1980، هركس در دانشگاههاى شهرهاى كوچك آلمان كه زمانى دژهاى فرهنگِ مخالف وضع موجود بودند گشتى مى‏زد مى‏توانست تغييرهايى ببيند در تأييد اين نظر كه فرهنگ بديل برنامه‏هاى فرهنگِ مخالف وضع موجود را به فرهنگ مسلّط فروخته است.  براى مثال، توبينگن يكى از نخستين پايگاههاى سبك زندگى بديل براى سبزها در اواخر دهه 1970 و اوايل 1980 بود.  طى آن دوره، ''اونيفورم‏`` فرهنگ بديل‏لباس بلند ارغوانى و پوششهاى هندى‏و داخل عمداً آشفته و اثاثيه مستعملِ كتابفروشيهاى بسيار، مغازه‏هايى كه كالاهاى جهان سومى عرضه مى‏كردند و كافه‏هايى كه غذاى سالم مى‏فروختند در سراسر شهر ديده مى‏شد.  ناظرى كه چنين مناظرى ديده بود وقتى در نيمه دهه 1980 به توبينگن برمى‏گشت سخت جا مى‏خورد؛ بازار لباسهاى بلند و پوششهاى هندى جايشان را به فروشگاههاى داخلى و بين‏المللىِ زنجيره‏اى داده بودند كه لباسهاى دوخت خياطخانه‏هاى بِنِتون و ماركو پولو مى‏فروختند؛ به جاى كافه‏هاى فكسّنى و دنجِ فرهنگ بديل كه غذاهاى سالم مى‏فروختند ترياهاى شيك‏وپيك و پر از نئون، ترجيحاً با ته‏رنگى از كافه‏هاى ايتاليا، بر پا شده بود: اعيانى‏شدن به سبك آلمانى.

 نظر ماتياس هوركس درباره تغيير در فرهنگ غذاخوردن مردم آلمان غربى را  مى‏توان براى اين ''به پول‏وپله رسيدنِ‏`` فرهنگ بديل تا نيمه دهه 1980 گواه گرفت.  هوركس مى‏نويسد جنبش دانشجويى اهل لذت‏بردن از غذا نبود؛ دانشجوى انقلابى هرچه را فراهم بود بى‏خوب‏وبدكردن مى‏بلعيد و همين‏قدر كه براى رفتن به تظاهرات اعتراض‏آميز بعدى سر پا نگهش دارد رضايت مى‏داد. غذاخوردن فقط وسيله‏اى بود براى ادامه حيات به منظور انقلاب‏كردن.  توجه فرهنگ بديل به بدن و لذت‏بردن از غذاى سالم، از غله پوست‏نكنده گرفته تا لوبياى پخته به سبك ژاپنى، جاى بى‏توجهىِ جنبش دانشجويى به رژيم غذايى را گرفت. به گفته هوركس، جنبش بديل در نيمه دهه 1980 وقتى به آرامى محو مى‏شد تازه لذت حسّىِ غذاى درست و حسابى را كشف مى‏كرد.

اين سؤال به جاى خود باقى است كه آيا از اين تغييرات در لباس و غذا مى‏توان منطقاً نتيجه گرفت كه فرهنگِ مخالف وضع موجودِ پس از 1968 خود را به فرهنگ مسلّط فروخت؟ شايد اين توصيف يكجانبه از دگرگونيها در فرهنگ بديل تا حدى تقليل‏گرايانه و مبتنى بر دركى نادرست از كاركرد و تحولات فرهنگهاى مخالف وضع موجود باشد.  تاريخچه پيچيده تداومها و گسستها ميان نسلهاى مختلف فرهنگِ مخالف وضع موجود و مبارزه بين مقاومت و جذب دوباره فرهنگِ مخالف وضع موجود در روند كلى را مى‏توان با دو شعار متداول در دوران جنبش دانشجويى و فرهنگ بديل نشان داد.  گذشته از همه چيز، شعارها و ديوارنويسى‏ها هم به‏عنوان ابزار بديل ارتباط و بيان‏خويش نقشى مهم براى فرهنگِ مخالف وضع موجود ايفا مى‏كرد.  اين شعارها و ديوارنويسى‏ها را در همه جا مى‏شد ديد؛ بر ساختمانهاى عمومى، روى پياده‏رو و روى لباسها بخصوص در جنبش پانكها/ اشغال‏كنندگانِ اماكن خالى.

 شعار ''برقرارباد قدرت تحيّل!`` كه اواخر دهۀ ‌ 1960 روى بسيارى ديوارها و ديگر فضاهاى عمومى به چشم مى‏خورد نمايانگر اقتباس از تعبيرى بود كه ماركوزه از نظريه فرويد به دست مى‏داد.  اين شعار نه تنها بيانگر اعتقاد دانشجويان به توان تخيل در جهت خودشكوفايى، بلكه بيان اعتقادشان به لزوم تبديل اميال و خواستهاى بيان‏شده در تخيّل به نيروى انقلابى است.  خودِ شعار، يعنى اعلام يك خواست يا شايد حتى تهديدى نسبت به فرهنگ مسلّط، خواستار تحقق اميالى است كه در جامعه معاصر واپس‏زده شده‏اند.  بنابراين به مسئله قدرت و ارتباط ناشى از قدرت و بعلاوه، اگر به‏عنوان امر بيان شودتخيل، قدرت را به دست بگير!-به ميل به درقدرت‏بودن مى‏پردازد.  اين شعارْ بيان نيّتِ تغيير شرايط مادّى و سياسى زندگى به منظور تحقق رؤياهاست.

شعار فرهنگِ مخالف وضع موجودِ پس از 1968 از نداى جنبش دانشجويى به رفتن در جهت تخيل مايه مى‏گرفت و نشان از تداوم عقايد از جنبش دانشجويى تا فرهنگ بديل داشت.  رهايى قابليّتهاى تخيل و خلاقيتِ واپس‏زده انسان همچنان براى فرهنگ بديل مطرح بود.  اما شعار Meer Fantasie---und Muscheln اكنون معناهايى متفاوت دارد.  مى‏توان آن را چنين ترجمه كرد: ''اقيانوس/تخيلِ بيشتر و صدفها/ گوش‏ماهى‏ها``.   بازى كلامى با شباهت دو كلمه Meer [دريا] و Mehr [بيشتر] نمونۀ حس طنز و كاربرد جناس در جنبش بديل است.  در حالى كه شعار جنبش دانشجويى تنها به نيرويى ناملموس و غيرمادى‏يعنى تخيّل مى‏پردازد كه آن جنبش مى‏خواهد قدرت را به دست بگيرد، شعار فرهنگ بديل تخيّل را در جهان مادى مى‏گنجاند؛ اقيانوس و صدفها و گوش‏ماهى‏ها.  اما مى‏توان پرسيد چرا اقيانوس و صدفها/گوش‏ماهى‏ها؟

اقيانوس، يا بگوييم ساحل، از دير زمان در فرهنگ غرب جايى آرام و باصفا و منزلگاه امن به حساب مى‏آمده است.  هم فرهنگ بديل و هم فرهنگ رايج از اين تصوير قديمى و مثبت براى بيان اميال و اميدهاى واپس‏زده خويش استفاده مى‏كنند.  پيشتر ديديم كه فرهنگ بديل از آن در فراخوان دانشكده فنى دانشگاه برلن و نيز در نام يكى از انتشارات اصلى‏اش، ساحلِ زير سنگفرش پياده‏رو، استفاده كرد و شعار ''ساحل در زير سنگفرش نهفته است‏`` را كه به دوره جنبش دانشجويى برمى‏گشت گرفت و رواج داد.  درهرحال، ساحل و اقيانوس براى بيشتر آلمانيها بر بهترين فصل سال، يعنى تعطيلات، دلالت دارد.  ساحل در فرهنگ متداول نه تنها نماد دستاوردهاى اقتصادىِ آلمان غربى، بلكه لذت، خودانگيختگى، اصالت يا، به بيان ديگر، جداشدن از ملال زندگىِ روزمرّه است.

آيا اين بدان معنى است كه اميال فرهنگ مسلّط و فرهنگِ مخالف وضع موجود در نيمه دهه 1980 در تصويرى آرام و باصفا از تعطيلات و فراغت بر هم منطبق شده‏اند؟ اين درك از شعار تنها يكى از برداشتهاى ممكن است.  اگر جناس Mee/hr] اقيانوس/بيشتر] را به گونه‏اى متفاوت ببينيم، فرهنگ بديل انگار، ناراضى از نتايج نخستين فراخوان در دهه 1960، خواستار تخيلِ بيشتر مى‏شد.  اما با اين تعبير نيز همچنان مهمترين تغيير در شعار اصلى به جاى خود باقى است: تخيلِ بيشتر به‏اضافه صدفها.  صدف در آلمان غذاى عالى و مظهر فرهنگ نخبگان است.  اين تفسيرْ شعار را پيچيده‏تر مى‏كند و سؤالهاى ديگرى پيش مى‏آورد.  براى نمونه، آيا فرهنگ بديل مى‏خواست همه چيز را با هم داشته باشد: هم موقعيت فرهنگِ مخالف وضع موجود و هم تنعّمات جوانان خوشگذران تازه به پول رسيده فرهنگى مصرفى رايعنى صدف براى ناهار؟  آيا نظام مستقر بار ديگر موفق شده است فرهنگِ مخالف وضع موجود را از راه ضدوالايشِ واپس‏زننده صنعت فرهنگ بار ديگر جذب كند؟  يا اين شعار را مى‏توان طور ديگرى فهميد؟*

 1

 

    *repressive desublimation ، جهت عكس در روند sublimation كه در مكتب روانكاوى به معنى ارتقاى نيروى روانى‏جنسى به سطوحى عالى‏تر مانند خلق آثار هنرى است.  در روند عكس، به نظر ماركوزه و ديگر اصحاب اين نظريه، صنعت فرهنگ احساسات عالى را تبديل به غرايز پست مى‏كند تا انگيزه‏اى براى خريدن كالاهاى فرهنگى ايجاد كند، مثل تبديل شور زندگى به موضوعى براى فروش فيلمهاى خشن. در اين حالت، اميال از قيد و بند رها مى‏شوند، اما چون ارضانشده مى‏مانند، پس عملاً واپس زده مى‏شوند.

 

 رمزگشايى از اين عبارت مبهم و تحول فرهنگِ مخالف وضع موجود نهفته در آن را با رجوع به بدترين سناريوى ممكن، يعنى فرضيه جذب، شروع كنيم.  با توجه به مفهوم ضدوالايشِ سركوبگر نزد ماركوزه، مى‏توان شعار را بيان جذب دوباره فرهنگ بديل در فرهنگ مسلّط دانست.  چنين بحثى مى‏تواند بدين معنى باشد كه ديگر اين شعار خواستار به قدرت‏رسيدنِ تخيل نمى‏شود، بلكه خواهان خرده‏نانى از سفره فرهنگ مسلّط است.  بردبارىِ سركوبگرانه جامعه سرمايه‏دارى در مراحل پايانى تنها به ارضاى فورىِ اميال در سطح و بدون تغيير شرايط مادىِ زندگى مجال مى‏دهد و از اين رو مانع ارضاى واقعى است.

 با چنين زمينه‏اى، معانى دوگانه كلمه آلمانى Muschel به معنى ''صدف‏`` و ''گوش‏ماهى‏`` اهميت مى‏يابد.  صدف لزوماً حاوى چيزى نيست و امكان دارد كه خالى باشد.  اين دقيقاً ماهيت ضدوالايشِ واپس‏زننده است: فقط توهّم ارضا را مى‏دهد تا فرد را با شرايط عارى از رضايت زندگى‏اش آشتى دهد.  استراتژى ضدوالايشِ واپس‏زننده به مهاركردنِ توان بالقوه فرهنگِ مخالف وضع موجود براى براندازى، كه در تمايلش به حكمفرمايىِ تخيل در تقابل با خردگرايىِ ابزارى بيان مى‏شود، كمك مى‏كند.  به طور خلاصه، فرهنگ بديل بيشتر علاقه‏مند به تنعماتى سطحى شده است كه فرهنگ مسلّط با خيال راحت عطا مى‏كندمثلاً ولع مفرط آلمانيها براى سفرهاى سالانه به سواحل مديترانه، و دلمشغولى با غذاى خوب از دهه 1980-تا از تبديل تخيّل به نيرويى انقلابى در جهت تغييرات ساختارى، آنچنان كه خواست جنبش دانشجويى بود، جلوگيرى كند.  بنابراين، شعار را مى‏توان ''اقيانوس، تخيل‏و صدفها`` ديد كه دلالت بر وسوسه‏كردنِ فرهنگ بديل از سوى عطاياى مادّى فرهنگ مسلّط دارد.

 اين تعبير از شعار، يا مى‏توان گفت تحول فرهنگِ مخالف وضع موجودِ پس از سال 1968، مشخصه نظريه‏اى اجتماعى است كه در جهان امروز تغيير را ناممكن مى‏بيند.  هوركس كه مطالبى مفصل درباره جنبش بديل نگاشته است قبول ندارد كه فرهنگ مسلّط توانسته باشد جنبش بديل را با موفقيت مهار كند.  بحث او اين است كه جنبش بديل تأثيرى شگرف بر جامعه آلمان بعد از جنگ گذاشت هرچند كه به نظر برسد اين جنبش هم در نيمه دهه 1980 به انتها رسيد.  هوركس استدلال مى‏كند كه تنوع فرهنگ بديل مجال ترويج ارزشها و عقايد بديل را در سطحى گسترده در جامعه فراهم آورد.  چندگانگى فرهنگهازيست‏بوم‏گرا، فمينيستى، همجنس‏گرإ؛ كك اًو بسيارى ديگرسبب غناى يكديگر شدند در عين حال كه تصويرى جزمى را كه مشخصه گروههاى بى‏شمار چپ متعارف بود در پى جنبش دانشجويى كمرنگ كردند.  اين جنبشها كمتر از تحليل طبقاتى سفت‏وسخت دانشجويان و امتيازدادن آنها به حركت جمعى تهديدآميز بودند: ''در نتيجه، اميال جديد به دنياى قديم هجوم آوردند.  جنبش بديل مدتهاست كه برچسبى براى لايه اجتماعىِ كوچك و راديكالِ جسورى نيست.  در جامعه كمتر كسى بتوان يافت كه، چه مستقيم و چه غيرمستقيم، اين امواج بديل را نگرفته باشد، حتى اگر در حد ترديد در يقينهاى قديم يا در اميال مدفون در پشت شغل و آسايش، و عادات قديمى و كم‏دلى، باشد.``

 بحث هوركس بر پايه نظريه‏اى در باب سلطه فرهنگى است كه مى‏گويد اين سلطه همواره معارض دارد.  در نتيجه، موفقيت استراتژىِ جذب در فرهنگ مسلّط از طريق ضدوالايشِ واپس‏زننده ناگزير نيست، عقيده‏اى كه مدرسان مركز مطالعات فرهنگ معاصر در برمينگام با توجه به فرهنگِ مخالف وضع موجود در دهه 1960 مطرح مى‏كنند.  اينان مى‏گويند '''ضدوالايش واپس‏زننده‏` پديده‏اى دوسويه و خطرناك است.  هنگامى كه قواعد فرهنگ سنتى در هم مى‏ريزد، اميال جديد اجتماعى آزاد مى‏شوند و مهاركردن آنها ناممكن است.``

 اين درك از جامعه راهى جديد براى تعقلى‏كردنِ آنچه بر فرهنگِ مخالف وضع موجود در آلمانِ دهه‏هاى 1960 تا نيمه 80 گذشت مى‏گشايد.  هوركس مى‏گويد فرهنگ بديل به سه دسته تبديل شد: در يك سو، اقليتى كاملاً جذب‏شد و فرهنگ مسلّط آن را به كام كشيد، و در سوى ديگر، بخشهايى از فرهنگِ مخالف وضع موجود در سالهاى پس از سال 68 كه موفق نشدند موقعيت انزواگزينانه بديل خويش را پشت سر بگذارند به حاشيه رانده شدند.  در ميان اين دو گروه، طبقه متوسط بديلى سر بر آورد كه هوركس آن را چنين توصيف مى‏كند: ''درآمد آنها اكنون نزديك به طبقه متوسط بورژواست؛ آگاهى آنها ديگر منحصراً بديل نيست، بلكه تا حدى سبز است.  با آرمانهاى قديمى خصومت نمى‏ورزند و آنها را رد نمى‏كنند، اما به ارزشهاى قديمى هم بر نمى‏گردند.  ديگر طبقه متوسط فرهنگِ مخالف وضع موجود آرزوى خلوص بديل در سر نمى‏پروراند.  نظام ارزشهاى سفت و سخت معتقد به چيزهاى يكسره متفاوت را پشت سر گذاشته است، اما همچنان بر ارزشهاى بديل پافشارى مى‏كند.  خيانت به منتها مى‏رسد: فرد مى‏خواهد هم پول و هم معنى، روابط پايدار و محفلى از دوستان قابل اعتماد داشته باشد، از حيطه‏هاى جمعى طرفدارى كند و بخصوص در پارلمان شعارهاى راديكال بدهد."

 بر پايه توصيف هوركس از فرهنگ بديل، شعار ''اقيانوس/تخيل بيشترو صدفها و گوش‏ماهى‏ها`` معنايى ديگر مى‏يابد.  در نيمه دهه 1980، فرهنگ بديل مى‏خواهد همه چيز را با هم داشته باشد، چرا كه طبقه متوسط بديل هم استطاعت آن را دارد: لذت‏بردن از اقيانوس و ساحل، تخيل بيشتر و صدف براى ناهار.  طبقه متوسط بديل لزوماً مرتكب خيانت نشد.  به گفته هوركس، خيلى راحت مى‏خواست سازش كند، اما بدون اينكه يكسره از عقايد راديكال پيشين خويش دست بكشد.  طبقه متوسط بديل به جاى مدام مخالف‏خوانى بر پايه اصولى با تعاريف سفت و سخت، كه به آسانى منجر به انزوا مى‏شود، در صدد بر آمد استراتژيهايى براى تأثيرگذاشتن بر فرهنگ مسلّط ايجاد كند.  فرهنگِ مخالف وضع موجود در واقع به سوى ابزار سنتى‏تر برگشت، اما اين عقب‏نشينىِ استراتژيكى مشابه حركت طولانى جنبش دانشجويى از درون نهادها براى دستيابى به نفوذ و ايجاد تغيير بود.  چنگ‏انداختنِ مجدد بر لذات حسّى همراه با سبك زندگى بورژوايىِ مرفّه‏تر مى‏تواند يكى از نتايج باشد و نبايد آن را با خودفروختگى به فرهنگ مسلّط اشتباه گرفت.  اين بخشى است از روند عبور و مشخصه مبارزه‏اى فرهنگى كه ادامه دارد و به نوبه خود عاملى در ادامه نفوذ فرهنگِ مخالف وضع موجود در جامعه آلمان به حساب مى‏آيد.

 اگر فرهنگِ مخالف وضع موجود در جاانداختنِ برخى ارزشها و عقايدش در فرهنگ متداول موفق بود يا هست، بخشى از سيماى اپوزيسيونى‏اش را هم از دست داده است.  اصلاً امكان ندارد كه يك بار براى هميشه خود را به‏عنوان فرهنگِ مخالف وضع موجود تعريف كند.  تمايز آشكار ميان فرهنگ مسلّط و فرهنگِ مخالف وضع موجود همواره جريان خواهد داشت.  بنابراين در مقابل اين واقعيت كه فرهنگِ مخالف وضع موجود در تأثيرگذارى بر فرهنگ مسلّط موفق بوده، يعنى عقايد و ارزشهايش جذب روند كلى جامعه شده است، معارضان فرهنگِ مخالف وضع موجود نيز همواره از آن خواهند خواست تا خود را از نو تعريف كند.  براى نمونه، جنبش زيست‏بوم‏گرايى تنها پس از آنكه با پايه‏گذارىِ حزبى براى ورود به مجلس ''در روند كلى جا گرفت‏`` به اين هدف دست يافت كه نابودى بى‏وقفه محيط زيست را  سرلوحه مباحث سياسى قرار دهد.  امروز همه حزبها، كم و بيش، در خطمشى خويش به اين چالش جديد سياسى پاسخ داده‏اند.  دگرگونى روزنامه تاز مثال ديگرى از اين روند عبور فرهنگى است.  تاز با فاصله‏گرفتن از تندروهاى افراطى فرهنگ بديل، سيمايى ميانه‏روتر يافت، درست در همان زمانى كه اين فرهنگ دستخوش استحاله بود و به رانده‏ها و به طبقه متوسطِ بديل تجزيه مى‏شد.

 بنابراين خطاست كه تاريخ فرهنگِ مخالف وضع موجود در آلمان را ادوارى، يعنى تكرار ابدىِ آنچه قبلاً وجود داشت، بپنداريم.  شايد بهتر باشد آن را مارپيچى حلزونى كه رو به بالا دارد توصيف كنيم.  فرهنگِ مخالف وضع موجودِ بعد از 1968 به عقايد پيشينيانش در باب نارضايى برخوردى دوباره كرد، عقايدى مانند ضديت با آمرانگى را كه به نظرش معتبر مى‏رسيد برداشت و در عين حال عقايدى جديد براى پاسخگويى به عرصه نارضايى و تضاد اجتماعى كه تعاريفى نو مى‏يافت وارد كار كرد.  اين خواستها همچنان موضوع كشمكش بود تا زمانى كه فرهنگ رايج، اغلب با مصادره عقايد فرهنگِ مخالف وضع موجود، به آنها پاسخ داد.  توجه به محيط زيست فقط يكى از عقايدى بود كه فرهنگِ مخالف وضع موجود با موفقيت وارد آگاهىِ جامعه كرد.  عقايد ديگر كمتر مشهودند.

 ''تخيلِ بيشترو صدف‏`` در واقع بيانگر افق گسترده‏ترِ فرهنگِ مخالف وضع موجودِ پس از 1968 است، يعنى مخالفت با فرهنگ مسلّط مى‏تواند شكلهايى مختلف و متفاوت به خود بگيرد.  هيچ‏كس نگفت راه منتهى به ساحل كوتاه خواهد بود و، با توجه به تاريخچه پرفراز و نشيب و پرتلاطم فرهنگِ مخالف وضع موجود در آلمان، چگونه مى‏توان انتظار داشت مستقيم باشد؟

 

صفحۀ‌ اول   كتاب مقاله/گفتگو/ گفتار          فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

X