”شبی
که زلزله از کوچههای عقل گذشت“
در میان سرودههای نادر نادرپور (79ـ 1308)
به شعری برمیخورم که پیشتر خواندهام اما انگار تازه میبینمش.
نادرپور را میتوان جزو مکتب نئورمانتیک
شعر جدید ایران دانست. سرایندهٔ موفق و سر و زبانداری بود و تکرو و
مغرور. شاید همین برایش مخالفان و بلکه دشمنان بسیار فراهم کرد و گاه
او را به بگومگوهایی کشدار و نالازم کشاند.
در آن روزگار طرفداران ادبیات متعهد،
رمانتیسم را ارتجاعی قلمداد میکردند و میکوبیدند. وقتی او
(بهگمانم بیدلیل و بیهوده و برای شخص او غلط) از ایران رفت و تقریباً
ساکت شد، افرادی در حد فریدون مشیری پرچمدار رمانتیسم در شعر شدند.
کمتر کسی از منتقدان سرسخت پیشین متوجه پسرفت شدید شد، و اگر شد بر آن
انگشت گذاشت. درهرحال، فرقی نمیکرد. آب از سر گذشته بود.
آنچه دراین قطعه توجهم را جلب میکند
بازسازی چند مضمون مشهور متقدمان است و فشردهکردن تصویرها تا حد تابلویی
غریب و سوررئال.
و تاریخ شعر: سال 51. یک بار دیگر
اوج تبلیغات ملیگرایانه و عمیقترشدن شکاف حکومت با افکار عمومی.
اما شگفتا در این تصویر سیاه، چهرهٔ سپیدی
نیست (یک دهه بعد، مضمون زلزله را بار دیگر در احتمالاً مشهورترین سرودهٔ
زندگیاش به کار برد: ”آن زلزلهای که خانه
را لرزاند/ گفتن نتوان که با دلم چون کرد“).
و سه نقطهٔ انتهای شعر برایم عجیب است.
حرفش بعد از الهام از بیت خواصفهم حافظ دنبالهای داشته؟ کوتاه آمده؟ رها
کرده؟ خط زده؟
آیا این تصاویر فقط یک رشته خیالات و کلمات است یا نتیجهٔ
توجهی آگاهانه ــــ به چه چیز؟
در حالت دوم، با برچسب یا اتهام
رمانتیکبودن، بهمعنی پرتبودن، جور در میآید؟
متن دقیق و کامل شعرعین آنچه چاپ شده است.
اول فروردین 90 |