صفحۀ‌‌ اول   كتاب ½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب½ سرمقاله‌ها


  

شكوهی پنچرشده

در فیلم ِ كیلویی

 

در ترافیك سنگین مكاتبات اینترنتی ایرانیها و ارسال عكس و مطلب دربارۀ فیلمی زیرمتوسط، فقط صفحه‌ای‌ از یك سایت دربارۀ نبرد ترموپیـل رقم بازدیدكنندگان را بالای 000‚130 نشان می‌دهد.  بسیاری از اینكه احساس می‌كنند مرز و بوم اهورایی‌شان زیر ضربه رفته چنان برآشفته‌اند كه گویی وقایع آن تنگه نه بیست و پنج قرن پیش كه همین پریروز اتفاق افتاد.  كسانی معتقدند انسان آریایی از عیبهایی كه مهاجمان عرب و غیره با خود آوردند مبرّا بود.  حریفان حالا به سراغ همان نیاكان رفته‌اند.

فیلم 300،‌ با داستانی پر از آب چشم، داستان مصور متحركی بیش نیست و از نظر شكل و ساخت در ردۀ در ِ پـیـتی جا می‌گیرد.  زمانی در ایران فیلمهای هندی را كه به تعداد زیاد و یكجا خرید و فروش می‌شد با صفت «كیلویی» تحقیر می‌كردند.  امروز می‌توان از واژۀ بایت هم استفاده كرد: یك‌ونیم گیگا بایت قصۀ كلثوم‌ ننه.  تجسم خشونت با بازیگوشی و حتی مطایبه همراه است: ترسیم فوران خون با چند لكۀ قرمز كه محو می‌شود؛ قورباغه‌وار به‌هوا جهیدن آدمها؛ دست و پاها مثل جوجۀ‌ كبابی با یك ضربه از تن جدا می‌شود؛ و سر بریده‌ای كه یادآور توپ بسكتبال است.

منتقدان فیلم در آمریكا از بالا به آن نگاه كرده‌اند و برخی كوشیده‌اند توضیح بدهند چرا بروبچه‌ها از این تصاویر متحرك خوششان آمده است.  درهرحال،‌ مشتری چنین فیلمی عامۀ‌ مردم و نوجوان‌هایی‌اند كه بعضی در ارتش استخدام می‌شوند.  فیلم به سبب موفقیت تجاری غیرمنتظره‌اش احتمالاً پیش‌درآمد محصولات مشابهی است.

داستان مصور بر دو پایۀ مضمونی تاریخی و موضوعی امروزی دست به خیالپردازی زده است: بار دیگر مهاجمانی از آسیا به بیرون می‌تازند، و وای به حال تمدن مغرب‌زمین اگر درنوردیده شود.  سؤالهایی مطرح كرده‌اند كه آیا ‌اسپارت نماد پنتاگون است، آیا آتن همان لیبرالهای سازشكار و كنگرۀ تحت تسلط حزب دمكرات است كه در تصویب بودجۀ جنگ كارشكنی می‌كند، اسپارتی‌ها مقامهای كاخ سفیدند، امپراتوری پارس همان ایران اتمی است، یا القاعده است، یا عراق است، و غیره.

زمانی كه آباء و اجداد آریایی بخشی از زندگی معاصر قلمداد می‌شدند، و حتی امروز كه ایران باستان در كتابهای درسی وجود ندارد، در این باره كه به تاریخ، جغرافیا و قومیت باید چگونه نگاه كرد بسیار بحث كرده‌اند.  جهانْ همواره به این شكل نبوده است و دنيای معاصر ادامۀ‌ بی‌وقفۀ ‌جهان باستان نیست.  نه دولت مصر را وارث فراعنه می‌دانند و نه سران دولت و سناتورهای ایتالیا كسی را به یاد ژول سزار و سنای رم می‌اندازند.  مدام به رخ‌كشیدن شجره‌نامۀ واقعی یا فرضی خویش یعنی ربط ما به نیاكان‌مان بدیهی نیست، و یعنی دیگران كاملاً متقاعد نشده‌اند پدران ما آدمهای فوق‌العاده مهمی بودند.  افتخار يعنی آدم از جايگاه اجدادی‌اش بالاتر رفته باشد يا توانسته باشد دست‌كم در همان سطح بماند. 

 

 

 

  

در داستان سقراط مجروح، اثر برتولت برشت، خردمند آتنی چند ساعتی میان جنگجوها بـُـر خورده است و، پس از بازگشت به خانه، زنش نهیب می‌زند كه به جای ادای قهرمان در آوردن و «فرسفه‌بافی»‌ برای یك مشت آدم بیكار، زیر دیگ را فوت كند تا بی ناهار نمانند.  برشت سبب حملۀ ایرانیان را از دید سقراط چنین خلاصه می‌كند:
 

«چرا به شهر حمله شده؟ چون كشتىدارها، مالكان تاكستانها و تاجرانِ بَرده در آسیاى صغیر چوب لاى چرخ ایرانیهاى كشتىدار، تاكدار و تاجرِ برده گذاشته‏‌اند.  چه دلیل خوبى!»
 

دلیل خوب دیگری هم وجود داشت. دو نظام سیاسی متمركز پارس و دولتشهرهای خودمختار یونان اساساً متفاوت از یكدیگر بودند. اولی مبتنی بر حكومت مطلقۀ موروثی بود و در دومی حدی از دخالت شهروندان آزاد و مذكر رعایت می‌شد ــــ گرچه نه در همه جا به یك اندازه.  آنچه مكتب سیاسی یونان خوانده می‌شود عمدتاً مربوط به قشری از مردم آتن بود.  مشرب سیاسی اسپارت بیشتر شبیه پارس بود تا آتن، و میان آتن و اسپارت هم جنگها در می‌گرفت.  در میانۀ طیف، دولتشهرهایی اصول فكری آتن را در ِ كوزه (یا درب كوزه) می‌گذاشتند و حاضر بودند تن به سلطۀ پارس بدهند، اگر كمتر مالیات بگیرد. سپاه پارس همواره شامل نفراتی یونانی هم بود.


برای حفظ انسجام امپراتوری چهل‌تكۀ پارس و تداوم سروری اقلیت آریایی بر آن، جباریتِ پادگانی و جنگهایی مداوم همراه با غارت و غنایم ضرورت داشت.  اصل مالكيت فردی هيچ‌گاه واقعاً رعايت نمی‌شد.  اصالت با گرز و شمشير بود.  «گردنكشان را به جای خود نشاند» كه ترجیع‌بند كتابهای تاریخ در ایران است در واقع یعنی استقلال‌طلبانی زیربارنرو، كه اسمشان كمتر در تاریخ آمده، تن به استیلای مهاجمان تاریخساز نمی‌دادند. چنین متجاسرانی را شكست می‌دادند، به اسارت می‌گرفتند، به فجیع‌ترین وضعی در برابر همه می‌كشتند یا شقه می‌كردند و پوست می‌كندند و می‌گذاشتند مدتها بالای دار بمانند تا درس عبرت شود.

اصل نزاع همان بود كه برشت از ته ذهن سقراط استخراج می‌كند. در فیلم 300، فرستادگان خشایارشا می‌گویند خواست او زمین و آب است.  امپراتوری پارس زمین كم نداشت، اما آب اگر هم بود به خوشگواری مدیترانه نبود. هوای سرزمین پارس، و كلاً كرۀ زمین، به احتمال قریب به‌یقین در آن روزگار مرطوب‌تر از امروز بود وگرنه با خشكی و گرمای كنونی بعید می‌نماید اسكندر می‌توانست لشكری گران را از راه بین‌النهرین و افغانستان امروزی به هند برساند.

حتی با باران و گل‌وگیاهی بسیار بیش از امروز، جلگۀ مرودشت و پاسارگاد كه روزها می‌گدازد و شبها یخ می‌زند با لطافت همیشه‌بهار دریای سبزـ آبی مدیترانه قابل مقایسه نیست.  عرفا می‌گفتند انسان در حسرت بهشتی است كه از آن دور مانده.  اگر واقعاً اقوامی زمانی از آسیا به اروپا كوچیده باشند، باید نتیجه گرفت كه بازماندگان آنها اشتیاق رفتن در پی نیاكان ِ جاخوش‌كرده در كنار مدیترانه دارند.  رفتگان به آن سو در حسرت بازگشت به صحاری خشك نیاكان نیستند.

شوق رسیدن به مدیترانه در معاصران ما هم قوی است، با این تفاوت كه نیاكان‌ ما در چنین تلاشی، هم طلا خرج می‌كردند و هم دنبال سلطه و كاسبی بودند اما توسعه‌طلبی پست‌مدرن ما سوبسیدی است: پولها
ی بادآورده را به باد می دهیم تا در آن‌جاها زیرآب بزنیم، دولت سرنگون كنیم، دولت سر كار بیاوریم و غیره.  كاریكاتوری كمرنگ از جهانگشایی ِ اجداد.

 

  

برای فیلمی كه بیشتر به بازی كامپیوتری می‌ماند چنین حاشیه‌هایی شاید زائد باشد.  اما خروش ایرانیها سبب شده كه مضامین نهفته در پشت قصه‌پردازی نادیده بماند.  از جنبه‌های سطحی فیلم می‌رنجیم بی‌آنكه از فرصت برخوردی انتقادی به فكرهای موروثی سود ببریم.

‌آدمهايی با پوست بسيار تيره كه نقش ایرانیان را بازی می‌كنند با لهجۀ سیاهان عامی آمریكا حرف می‌زنند.  سیمای سربازان هخامنشی و بخصوص قیافۀ خشایارشا سبب آزردگی ایرانیهای معاصر شده است كه می‌گویند چرا حجاریهای تخت جمشید را الگو نگرفته‌اند.  گذشته از سبك این كتاب مصور كه اغراق به شیوۀ داستان جن و پری است، امپراتوری پارس متشكل از چهل‌پنجاه ملت و صدها تیره و طایفه، از جمله مردمان بین‌النهرین و شمال آفریقا بود.  از اینكه در حجاریها یك نیمرخ،‌ كلیشه‌وار، تكرار می‌شود نمی‌توان نتیجه گرفت تمام مردم آن عصر، مانند جوجۀ ماشینی، همین قیافه را داشته‌اند.  در نقاشیهای متأخر ایرانی هم یك سیمای مذكر و یك مؤنث همواره از زاویه‌ای معین در تمام پرده‌ها كپی می‌شود و در حكم سرمشق رج‌زدن است.

ایرانیهای معاصر در اعتراض به این موضوع ،‌ مثلاً وقتی ادعا می‌كنند در نواحی شمال ایران سیمای كاملاً اروپایی كم نیست، كمی بیگدار به آب می‌زنند.  موی نرم و خرمایی شاید تا حدی سوغات مهاجرانی باشد كه از سرزمین‌های شمال ‌آمدند. اما موی طلایی و چشم آبی و سبز و خاكستری را، به احتمال زیاد، حاكمان یونانی‌تبار سلوكی وارد این سرزمین كردند (به نوشتۀ گیرشمن، یكی از سه سردار اسكندر سلسله‌ای در پارس تأسیس كرد كه در آن خون ایرانی و خون مقدونی نصف‌نصف بود).  در دهه‌های آینده امكان نمونه‌برداری از دی‌ان‌ای در سطح گسترده شاید تصویری از مسیر مهاجرت كروموزومها به دست دهد.

پرداخت هیئت و سیمای خشایارشا از همه زهرآگین‌تر است.  كنایۀ پوشیدۀ داستان 300 به ازدواج پادشاهان هخامنشی با خواهرانشان است كه لابد سبب انحطاط نسل آنها می‌شده.  به احتمال بسیار زیاد، مؤلف از آن نكته خبر دارد اما اكتفا به كنایه‌ای خصلتی‌ــ ژنتیك در تجسم خشایارشا بدان ملاحظه است كه كتابی حاوی چنان مضمونی را به كتابخانه‌های عمومی و مدرسه‌های آمریكا راه نمی‌دهند.  اشاره به این نكته سبب می‌شد داستان مصور و فیلم آن در ردۀ بالای هجده‌سال قرار گیرد و از دسترس مخاطبان اصلی‌، یعنی نوجوانان، دور بماند.

تلویزیون ایران چند صحنه از فیلم را، همراه با مقداری رجز علیه سازندگان آن و امپریالیسم و پنتاگون و جرج بوش و غیره، پخش كرد.  حرف بامزه این بود كه ایرانیها عرب نیستند و قیافه‌هایی شبیه بازیگران فیلم در ایران وجود ندارد.  از رسوخ صهیونیسم در دربار هخامنشیان حرفی نرفت، گرچه اشاره‌ای گذرا به نفوذ زنان در خشایارشا باید رسانندۀ همان ترجیع‌بند باشد.

اما به این نكته مطلقاً اشاره نشد كه سپاه پارس پس از درهم شكستن مقاومت اسپارتی‌ها در معبر ترموپیل، شهر آتن را كه ساكنانش گریخته بودند به آتش كشید ــــ به تلافی اقدام یونانیان كه پیشتر شهر سارد (در نزدیكی شهر ازمیر، تركیۀ امروزی) را سوزانده بودند. در دوبلۀ قطعات كوتاهی كه نشان دادند، عنوان سپاه جاویدان، «فناناپذیر»ها ترجمه شده است اما معلوم نشد شعار «ایستادگی در برابر راز ورزی و جبـّاریت» مشرق‌زمینی را چه ترجمه كرده‌اند.

نگاه منفی كتاب مصور به ماوراء‌الطبیعه و رازورزی (يا رازوری،
رازبازی) صریح‌تر از موضوعهای نژاد و محارم است.  معبد كه در مكانی رفیع قرار دارد و ظاهراً برای ارتباط با عالم بالاست در واقع دكان صرّافی و حق‌‌العمل‌كاری است. كاهنی فرتوت و كریه كه بیشتر به جذامی شباهت دارد زنی زیبا ـــــ‌ و به گفتۀ شاه اسپارت، مست ــــــ را طعمۀ سر قلاب كرده‌ است تا وانمود كند از طریق زن از عالم غیب ندا می‌رسد.  تحقیر سردار اسپارتی نسبت به متولیان كسب و كار وحی از تحقیر او نسبت به گوژپشتی كه میهن را به بیگانگان می‌فروشد كمتر نیست (از قضا پایه‌گذاران مكتب رازورزی و عرفان هم یونانی بودند،‌ منتها خیالبافهایی درجه سه كه مسلمانها جدی‌شان گرفتند در همان حال كه ادبیات درخشان یونان را دور ریختند).

پیام روشن است: آنچه را صحیح می‌دانید، بی توجه به حرفهای متفرقه چه از سوی خاكیان و چه افلاكیان،‌ انجام دهید؛ نیروهای عالم بالا و نمایندگانشان بر زمین نیز خودشان را با مظنـّّۀ بازار، با جریان آب و با فكر غالب تطبیق خواهند داد تا منافعشان حفظ شود.  تجویز نهایت درجۀ قساوت در كمال خونسردی، كشتن زخمی‌ها و اسیرنگرفتن هم به همان روشنی است.

پیشتر، یكی از نكات فیلم  اسكندر كه به مردم یونان برخورد و كار را به طومار اعتراض كشاند نوع روابط سردار مقدونی با دوستان مذكرش بود (زمانی در ایران می گفتند چنین عادتی را ایرانیان از یونانیان یاد گرفتند).  بر سر خود كلمۀ مقدونیه هم در دهۀ 1990 در یونان رگهای گردن بیرون زد و گفتند این اسم بخشی از یونان باستان بود و نباید برای نام یك كشور نوپا مصادره شود.  مقدونیۀ باستان از نظر جغرافیایی غیر از مقدونیۀ امروزی بود.  مردم خیلی راحت تاریخ و اسطوره‌ را مخلوط می‌كنند، بازسازی می‌كنند و حتی جعل می‌كنند.

در ماجرای بازداشت ملوانان بریتانیایی، دست‌كم دو روزنامۀ لندن به ادامۀ‌ طرز فكر حكمرانان باستان در ایرانیهای معاصر كنایه‌هایی پراندند.  جداكردن فرماندۀ مؤنث قایق گشتی از مردان همكارش تحقیر زنان تلقی شد و، با اشاره به اخلاق ایرانیان باستان، چنین برداشت كردند كه اینها همچنان معتقدند زنان را نباید در امور مردانه دخالت داد.  یك نشریۀ دیگر نوشت خیال می‌كنند نمایندگان ملل باید، همانند حجاریهای تخت جمشید، به حضور فرمانروایان ایران بار یابند.

 

در فضایی كه این فیلم ایجاد كرد پای كسانی را هم كه در كشمكش دولتها دخالتی ندارند به ميان كشیدند.  خبرگزاری آسوشیتدپرس مطلبی مخابره كرد از دوبی دربارۀ دانشنامۀ ایـرانیكا كه ایرانیهايی در آمریكا تألیف و منتشر می كنند.  گزارشگر فرنگی در مطلبی سردستی، با برخوردی خالی از احساس مسئولیت و حداقل نزاكت،‌ تلاش عده‌ای محقق را به صرف اینكه ایرانی‌اند تخطئه می‌كند.  از جمله، نظر می‌دهد كه ایرانیها در این دائرۀالمعارف خیلی خودشان و تبارشان را جدی گرفته‌اند.  بعید می‌نماید همزمانی مخابرۀ این گزارش مغرضانه با نمایش آن فیلم تصادفی باشد.

 

در ميان ايرانيها هم خرده‌حساب‌ بسيار است و كم پيش مي‌آيد صرفاً به خاطر حقيقت و برای رضای مام ميهن به هموطنی كه دوستش ندارند كمك كنند.  اما بجاست اهل نظر كه حرفشان بـُرد دارد به ويراستاران آسوشيتدپرس تذكر بدهند شايد انتشار اظهارنظری با لحنی چنين عوامانه دربارۀ يك دائرۀالمعارف كار خوبی نباشد.

 

فیلم كذایی در جشن نوروز امسال در خیابانهای شهر نیویورك هم فراموش نشد.  ایرانیهایی كه از توضیح تاریخ و جغرافیای كشورشان به آدمهای ناوارد خسته شده‌اند از این پس می‌توانند به اشاره‌ای اكتفا كنند: ما بچه‌های همان‌هاییم كه پدرجد اسكندر را لت‌وپار كردند.  بدنامی، دست‌كم در آمریكا، بر گمنامی ترجیح دارد و اگر عایدات داشته باشد آدم را به‌نوعی تحویل می‌گیرند.

اما شاید در اعتراض به آن فیلم قدری زیاده‌روی كرده باشند.  حساسیت شدید به تخیل دیگران علامت ضعف است و بیـتابی در برابر فیلم و رمان و كاریكاتور بیشتر نارس‌بودن تلقی می‌شود تا نشانۀ غرور.  دیگران هم سوژۀ منفی بوده‌اند اما یاد گرفته‌اند بی‌اعتنا بمانند.

 

هالیوود از مضمون «سرخپوست یعنی شكارچی انسان سفید» دست برداشت زیرا طرز فكری شفقت‌آمیز در دانشگاههای آمریكا پا گرفت كه می‌گوید نشان‌دادن واقعیت تاریخی باید همراه با احساس مسئولیت نسبت به حال پايمال‌شدگان ِ امروزی باشد.  آلمانیها هم كه رایج‌ترین موضوع فیلمهای تاریخی‌اند این همه خیالبافی را دربارۀ موجوداتی موهوم می‌دانند، نه خودشان.

 

در اسپانیا پانصد سال است هر سال به یاد پیروزی بر عربها  و اخراج آنها جشنهای مفصل به پا می‌كنند.  امسال صلاح دیدند در نمایشهای ملی‌شان مضمون سر بریدۀ عرب را فعلاً درز بگیرند.  پرسوناژی كه در فیلم 300 در توبره‌اش جمجمه حمل می‌كند بیشتر تجسم جادوگر قبایل آفریقایی است اما قيافۀ همراهان او را با توجه به تصویر عربهای اشغالگر در اندلس درست كرده‌اند.

 

  

عزت نفس سبب مي‌شود ديگران شأن بالاتری برای فرد قائل شوند و جايگاه او بتدريج  ترقی كند.  اما واقعيت همواره تصويری صرفاً دلبخواهی نيست تا بتوان آن را به ميل خود تنطيم كرد.  نزد آن بخش از افكار عمومی دنيا كه اسم اين كشور به گوشش خورده، ایران كشوری است درجه سه كه اصرار دارد به هر ترتیبی شده درجه دو به نظر برسد.  ادعاهای دور و دراز ايرانيها دربارۀ نقطۀ‌ پرگار تمدن‌ بودن، ديگران را فقط به خنده می‌اندازد.

 

ایرانیهای مهاجر به بچه‌هایشان مي‌گویند ملت آنها در هوش و زیبایی و بسیاری صفات دیگر حرف ندارد.  بعد نوجوان به تلویزیون نگاه می‌‌كند، ‌نئاندرتال مي‌بیند؛‌ سینما می‌رود، نئاندرتال مي‌بیند؛ و در روزنامه می‌خواند وقتی يك خانم خوشگل ويولن می‌زند حتی عربها مثل بچۀ آدم می‌نشينند گوش می‌كنند اما حاج آقای ايرانی به محض پاگذاشتن به ضيافتی برای چشم و گوش، مريض می‌شود و بايد برود در را روی خودش ببندد.  ایرانیهای مقیم جوامع دیگر البته در موقعیتی دشوار قرار می‌گیرند، بخصوص پدرومادرانی كه اصرار دارند فرزندانشان زبان فارسی بیاموزند و با عنعنات ملی آشنا شوند.

 

قضيۀ فيلم و حيثيت آباء و اجدادی چنان توجهات را به خود مشغول كرده كه حتی انجمنهای اسلامی دانشجويان ايرانی در اروپا در اين باره اعلاميه می‌دهند اما از موضوعی حياتی و كاملاً مربوط به خودشان غافل مي‌مانند: ژورنالهای آكادميك آمريكا –– و به تبع آن، دنيا –– مقالات علمی‌ ايرانيها را چاپ نمي‌كنند و می‌گويند لابه‌لای اين طالبان علم يك مشت سارقان علم و عوامل اطلاعاتی هم جا سازی شده‌اند.  توپخانۀ تبليغاتی‌شان ياغيان را می‌كوبد؛ چهارتا تركش هم در كلۀ خشايارشا می‌خورد.

 

هرچه فریاد داریم سر بنگاه فیلم پـُركـُنی نكشیم.  برخورد خاورمیانۀ ‌اسلامی و غرب كه تازه آغاز شده است یحتمل سالها ادامه خواهد یافت و فیلمهای دیگری در همین مایه‌ها خواهند ساخت (در اين لحظه، گويا دربارۀ فرار چند آمريكايی با گذرنامۀ كانادايی در غائلۀ ‌گروگانگيری سرگرم پخت‌وپز آش تازه‌ای‌اند).  در دفاع از نیاكان نمی‌توان مدام علیه داستانهای مصور طومار پر كرد.  شمار ایرانیهايی كه علیه كمپانی برادران وارنر طومار امضا كرده‌اند از پنجاه هزار گذشته است.  اما غرور ملی نباید به این آسانی پنچر شود.

 

اینكه شاهان فقط در جام طلا شراب می‌نوشیدند یا جام نقره هم رایج بود به كارشناسان موزه‌ها و كلكسیوندارها مربوط است.  در تمام جوامع در همۀ ادوار به بعضی بیش از دیگران خوش می‌گذرد.  انطباق طرز فكر امروز بر مردم زمانهای پیش نادرست است. از اصرار بر این هم كه نیاكان ما حقیقت را در اختیار داشتند و الگوهایی ابدی وضع كردند دست برداریم.

این هم كه آیا در این صحاری اوضاع می‌توانست جز آن باشد، پرسشی است بی‌پاسخ.
 اما جا دارد نسل جوان ایران، برای مثال، بپرسد «چشم و گوش شاه» كه پایه‌گذاری آن را در كارنامۀ پرافتخار داریوش هخامنشی ثبت كرده‌اند تا چه حد سنگ بنای دفترهای ویژ
ۀ اطلاعاتی و مخصوص و موازی بود.

اقدام داریوش شاید به این سبب بود كه اقلیتی بسيار كوچك بر اكثریت حكومت می‌كرد و اوضاع بدون ارعاب و نسق‌گرفتن دوام نمی‌آورد.  شاید هم غیر از این بود.  شاید جزیره‌های مدیترانه برای رشد فكر و مردمسالاری مناسب‌تر از دشتهای تفتیدۀ بی‌پایانی باشد كه وقتی از صحرا به شهرها هجوم می‌آورند جایی برای در رفتن و از گرسنگی ‌نمردن وجود ندارد.  جامعه به شكل سرزمین و فكر به شكل جامعه در می‌آید.  شاید نیاكان ما خرمگس‌های باشكوهی بودند كه پیگیرانه مزاحم دیگران می‌شدند.  شاید هم نبودند.  شاید اسپارتی‌ها خرچسونه‌های بدقلقی بودند كه با نیاكان اهورایی ما سرشاخ می‌شدند.  شاید روزی بتوانیم مردگان را كمتر پرستش كنیم و فارغ از مزاحمت آنها نفس راحتی بكشيم.  شاید هم هرگز نتوانیم.  اگر برای نسلهای آینده اوضاع بر همین منوال بماند، چندان اهمیتی ندارد كه بعضی یا همۀ این حرفها درست است یا غلط.

شوق جوانان ایرانی به ایجاد سایتهایی پربیننده در شناخت ِ همراه‌ با ‌ستایش نیاكان می‌تواند بیش از فیلمی گذرا مؤثر باشد.  اما نیاز اصلی ما شناخت رابطۀ حكومت‌كننده و حكومت‌شونده و درك صریح نتیجۀ تجربه، فارغ از رازورزی است.  با فروكش كردن جنجال فیلم،‌ می‌توان سایتها را دایر نگه داشت و به موضوعهایی در بطن قضایا پرداخت.

از جمله نكاتی كه جا دارد مورد توجه آن سایتها قرار گیرد: مقدونیان سرانجام پارس را گرفتند و بیش از دویست و شصت سال بر آن حكم راندند ـــــ‌ نه با اصول دموكراسی آتنی، بلكه بیشتر با استبداد ایرانی كه هم جانشینان اسكندر می‌پسندیدند و هم با خلق‌وخوی ملت مغلوب سازگار بود.  اسكندر، از جمله،‌ چنان از تجمل دربار ایران و عادت رعایا به ‌سجده در برابر شاهان خوشش آمد كه اعلام كرد شخصاً‌ پسر خداست تا جماعت پیش پایش به خاك بیفتند.  گرچه شاگرد ارسطو بود، گندترین جنبۀ فرهنگ مشرق‌زمین را فوراً یاد گرفت و به سلیقۀ عوام متمایل شد.  مردم چماق‌ستای این اطراف هم از میان آن همه ادبیات و تئاتر و فكر عالی، عاشق نازل‌ترین بخش فرهنگ یونان،‌ یعنی عرفان و رازباز
ی، شدند و هیچ‌گاه بویی از دموكراسی آتـنی به مشامشان نخورد.

 

و باز:  در قرن پانزدهم، عثمانیان بیزانس را گرفتند.  در قرن نوزدهم، یونان نخستین مستعمرۀ عثمانی بود كه خود را آزاد كرد اما استانبول، جواهری یونانی كه پیشتر قسطنطنیه نام داشت، نیمه‌آسیایی‌ــ نیمه‌اروپایی ماند.  تأثیرهای موقت یا پایدار استیلای این مردمان بر یكدیگر به مراتب بیش از قد و بالای شاهان یا حتی رجزهای آنها اهمیت دارد.

 

اگر توجه این همه آدم علاقه‌مند از ماجراهای دلاوران عهد باستان معطوف درك نیروهای شكل‌دهنده به جوامع و علل برخورد آنها شود، فیلم ِ كیلویی به اندازۀ بهترین كلاس درس خدمت كرده است.
فروردین 86
 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب این سایت با ذكر ماخذ یا با لینك آزاد است.

X