عزت نفس سبب
ميشود ديگران شأن بالاتری
برای فرد قائل شوند و
جايگاه او بتدريج ترقی كند. اما واقعيت
همواره تصويری صرفاً دلبخواهی نيست
تا بتوان آن را به ميل خود تنطيم كرد.
نزد آن بخش از افكار عمومی دنيا
كه اسم اين كشور به گوشش خورده، ایران كشوری است درجه سه كه اصرار دارد به هر ترتیبی
شده درجه دو به نظر برسد.
ادعاهای دور و دراز ايرانيها دربارۀ
نقطۀ
پرگار تمدن بودن، ديگران را فقط به خنده میاندازد.
ایرانیهای مهاجر به بچههایشان ميگویند
ملت آنها در هوش و زیبایی و بسیاری صفات دیگر حرف ندارد. بعد نوجوان
به تلویزیون نگاه میكند، نئاندرتال ميبیند؛ سینما میرود، نئاندرتال
ميبیند؛ و در روزنامه میخواند
وقتی يك خانم خوشگل
ويولن میزند حتی عربها مثل بچۀ
آدم مینشينند گوش میكنند اما
حاج آقای ايرانی به محض پاگذاشتن به
ضيافتی برای
چشم و گوش، مريض میشود و بايد برود در را روی
خودش ببندد. ایرانیهای مقیم جوامع دیگر
البته در موقعیتی
دشوار قرار میگیرند،
بخصوص پدرومادرانی كه اصرار دارند فرزندانشان زبان فارسی بیاموزند
و با عنعنات ملی آشنا شوند.
قضيۀ فيلم و حيثيت آباء و اجدادی
چنان توجهات را به خود مشغول كرده كه حتی
انجمنهای
اسلامی
دانشجويان ايرانی
در اروپا در اين باره اعلاميه
میدهند اما از موضوعی
حياتی
و كاملاً مربوط به خودشان غافل ميمانند: ژورنالهای آكادميك آمريكا
–– و به تبع آن، دنيا
–– مقالات علمی
ايرانيها را چاپ نميكنند و میگويند
لابهلای اين طالبان علم يك مشت سارقان علم و عوامل اطلاعاتی هم جا سازی
شدهاند. توپخانۀ
تبليغاتیشان ياغيان را میكوبد؛ چهارتا تركش هم در كلۀ
خشايارشا میخورد.
هرچه فریاد داریم سر بنگاه فیلم پـُركـُنی
نكشیم. برخورد خاورمیانۀ اسلامی و غرب كه تازه آغاز شده است یحتمل سالها
ادامه خواهد یافت و فیلمهای دیگری در همین مایهها خواهند ساخت
(در اين لحظه، گويا دربارۀ فرار چند آمريكايی
با گذرنامۀ كانادايی
در غائلۀ گروگانگيری
سرگرم پختوپز آش تازهایاند). در دفاع
از نیاكان نمیتوان مدام علیه داستانهای مصور طومار پر كرد. شمار
ایرانیهايی كه علیه كمپانی برادران وارنر طومار امضا كردهاند از پنجاه هزار
گذشته است. اما غرور ملی نباید به این آسانی پنچر شود.
اینكه شاهان فقط در جام طلا شراب مینوشیدند یا جام نقره هم رایج بود به
كارشناسان موزهها و كلكسیوندارها مربوط است.
در تمام جوامع در همۀ ادوار به بعضی
بیش از دیگران خوش میگذرد. انطباق طرز فكر
امروز بر مردم زمانهای پیش نادرست است. از اصرار بر این هم كه نیاكان ما
حقیقت را در اختیار داشتند و الگوهایی ابدی وضع كردند دست برداریم.
این هم كه آیا در این صحاری اوضاع میتوانست جز آن باشد، پرسشی است
بیپاسخ. اما جا دارد نسل جوان ایران، برای
مثال، بپرسد «چشم و گوش شاه» كه پایهگذاری آن را در كارنامۀ پرافتخار
داریوش هخامنشی ثبت كردهاند تا چه حد سنگ بنای دفترهای ویژۀ
اطلاعاتی و مخصوص و
موازی بود.
اقدام داریوش شاید به این سبب بود كه اقلیتی
بسيار كوچك بر اكثریت حكومت میكرد و
اوضاع بدون ارعاب و نسقگرفتن دوام نمیآورد. شاید هم غیر از این
بود. شاید جزیرههای مدیترانه برای رشد فكر و
مردمسالاری مناسبتر از دشتهای تفتیدۀ بیپایانی باشد كه وقتی از صحرا به
شهرها هجوم میآورند جایی برای در رفتن و از گرسنگی نمردن وجود ندارد.
جامعه به شكل سرزمین و فكر به شكل جامعه در میآید. شاید
نیاكان ما خرمگسهای باشكوهی بودند كه پیگیرانه مزاحم دیگران میشدند.
شاید هم نبودند. شاید
اسپارتیها خرچسونههای بدقلقی بودند كه با نیاكان اهورایی ما سرشاخ میشدند. شاید
روزی بتوانیم مردگان را كمتر پرستش كنیم
و فارغ از مزاحمت آنها نفس راحتی بكشيم. شاید هم هرگز نتوانیم.
اگر برای نسلهای آینده اوضاع بر همین منوال بماند، چندان
اهمیتی ندارد كه بعضی یا همۀ این
حرفها درست
است یا غلط.
شوق جوانان ایرانی به ایجاد سایتهایی پربیننده در شناخت ِ همراه با ستایش
نیاكان میتواند بیش از فیلمی گذرا مؤثر باشد. اما نیاز اصلی ما
شناخت رابطۀ حكومتكننده و حكومتشونده و درك صریح نتیجۀ تجربه، فارغ از
رازورزی است. با فروكش كردن جنجال فیلم، میتوان سایتها را دایر نگه
داشت و به موضوعهایی در بطن قضایا پرداخت.
از جمله نكاتی كه جا دارد مورد توجه آن سایتها قرار گیرد: مقدونیان سرانجام
پارس را گرفتند و بیش از دویست و شصت سال بر آن حكم راندند ـــــ نه با
اصول دموكراسی آتنی، بلكه بیشتر با استبداد ایرانی كه
هم جانشینان اسكندر
میپسندیدند و
هم با خلقوخوی
ملت مغلوب سازگار بود. اسكندر، از
جمله، چنان از تجمل دربار
ایران و عادت رعایا به سجده در برابر شاهان
خوشش آمد كه اعلام كرد شخصاً پسر خداست
تا جماعت پیش پایش به خاك بیفتند. گرچه شاگرد ارسطو بود،
گندترین جنبۀ فرهنگ
مشرقزمین را فوراً
یاد گرفت
و به سلیقۀ عوام متمایل شد. مردم چماقستای
این
اطراف
هم از میان آن همه ادبیات و تئاتر و فكر عالی، عاشق نازلترین بخش فرهنگ
یونان، یعنی عرفان و رازبازی،
شدند و هیچگاه بویی از دموكراسی آتـنی به مشامشان نخورد.
و باز:
در قرن پانزدهم،
عثمانیان بیزانس را گرفتند. در قرن نوزدهم، یونان نخستین مستعمرۀ عثمانی
بود كه خود را آزاد كرد اما استانبول، جواهری یونانی كه پیشتر قسطنطنیه نام
داشت، نیمهآسیاییــ نیمهاروپایی ماند. تأثیرهای موقت یا پایدار
استیلای این مردمان بر یكدیگر به مراتب بیش از قد و بالای شاهان یا حتی
رجزهای آنها اهمیت دارد.
اگر توجه این همه آدم علاقهمند از ماجراهای دلاوران عهد باستان معطوف درك
نیروهای شكلدهنده به جوامع و علل برخورد آنها شود، فیلم ِ كیلویی به
اندازۀ بهترین كلاس درس خدمت كرده است.
فروردین 86
|