پس از صد سال آزگار، مشكل چيست؟
آيا واقعاً مشكلی وجود دارد يا فقط چون عادت كردهايم بناليم مشكلاتی جور
میكنيم؟
اهل طراحی ِ سازهها به ما میگويند
اگر فشار بر ساختمان يا پل چنان
يكنواخت تقسيم نشود كه بار وارد بر هر نقطه كمتر از
حداكثر تحمل آن باشد،
پايداری سازه در گرو بخت و اقبال خواهد بود.
پرچی كه فشاری فوق طاقت بر آن تحميل شده است اگر طی
پنج سال وا بدهد، پرچ چهارم طی يك ماه، و پرچ چهلم در يك روز میگسلد و بنا
فرو میريزد. در تاريخ سرزمينی آشوبزده
مانند ايران، زوال ملايم در حكم بازنشستگی با حقوق
كامل است. رُمبيدنْ چنان سريع اتفاق میافتد
كه به صاعقه میماند. بعيد است نظام مقدس
بتواند استثنايی بر اين قاعده باشد.
دموكراسی فقط تشريفات و صندوق رأی و رنگآميزی نيست، ايجاد پايۀ محكم برای
تحمل وزن است. آنچه حاليا شاهديم، فشاری است
نامتوازن از سوی حكومت مداربستۀ اقليت كه ناچار به دنيای بيرون منتقل
میشود زيرا محاسبات بر پايۀ نظريه و تجربه نيست و به بخت و تقدير اتكا
دارد. انتقال سيخكی فشار به بيرون، و نه
گسترش هرچه بيشتر پايهها در داخل، نه تنها به استحكام منجر نمیشود بلكه
ميلياردها نفر را در خارج با چند ده ميليون معترض داخلی همصدا میكند.
چنين شرايطی هم نتيجه و هم مانع درمان بيماری قديمی ايرانی است:
ترجيحدادن شكست از فاتح خارجی به سازش با رقيبان داخلی. در
ماجراهای دهۀ 1290و هر دورۀ ديگری مدام به اين جهانبينی نيهيليستی
برمیخوريم كه نالندگان و شاكيان و آزادگان و ازجان گذشتگان ايرانی باختن
به خارجی را به تساوی با حريف داخلی ترجيح میدهند.
بسياری فكرهای ما مداربسته است و ربطی به نظريه و تجربه ندارد.
از رقابت بايد استقبال كرد اما ايرانی بايد
فكر امكان استفاده از اختلافات قدرتهای بزرگ را هم از سر به در كند، حتی
وقتی مانند دهههای
1290 و 1320 قربانی چنين اختلافاتی باشد.
همين طور چسبيدن
به اين خرافات سياسی كه
مالكيت چاه نفت نه امتياز، بلكه حقی است ازلی و
ابدی.
به سياق قانون اساسی مشروطيت، میتوان گفت نفت موهبتی است الهیـ طبيعی كه
بهرهبرداری از آن از سوی جامعۀ جهانی به عرب و عجم و فارس و كرد و لـُر
تفويض شده ـــــ مانند حق مردم كرج نسبت به
آب درياچه و سد كرج.
در دهۀ 1910/1290 كسانی در مملكت عثمانی به اميد احيای مجد و عظمت خلافت ِ
پايانيافته وارد جنگی شدند كه، از جمله، به ازدسترفتن چاههای نفت ِ نه
تنها بصره بلكه حتی كركوك انجاميد. فاتحان به
ميمنت تصاحب چاههای عزيز، كشور جديد
ِ عراق را تراشيدند.
اگر استيكبار جهانی تغيير مالكيت چاه نفت و قطع عايدات بادآورده را چارۀ
ناچار مجادلات ببيند، سرانجام تغيير خواهد يافت پس تغييريافتنی.
از اين دستبهدستشدنها در تاريخ بسيار
اتفاق افتاده.
اگر در همان دهۀ كذايی جنگخواهان عثمانی پذيرفته
بودند زمانهای ديگر فرا رسيده، كشمكش داخلی با اهل تجدد را به مداخله در
دعواهای بيرون نكشانده بودند و لحاف خويش را از
دستبرد در امان نگه داشته بودند، آن كشور همچنان صاحب چاه
نفت بود.
اميد كه چنين اتفاقاتی نيفتد تا نسلهای بعدی ايران ناچار نباشند
ترجيعبندهای ملالآور را همچنان تكرار كنند ـــــ مثلاً كه 28 مرداد برای
نفت بود. نفت فقط فرض مسئله است، نه برهان
يا نتيجۀ بحث. برتراند راسل متحير بود چرا با
وجود امكان اشتباهات جديد، برخی دوست دارند اشتباهات قديمی را تكرار كنند.
داروی شفابخش استقلال
بايد
بهاندازه مصرف شود و در سراسر دهۀ
1290 حسرت يك قطرۀ آن داشتيم.
حالیا چنان هورت
كشيدهايم و در طريق استقلال افراط كردهايم كه شرق و غرب و شمال و جنوب
عالم دنبال كسی میگردند زبان ما را بفهمد و به ما حالی كند يواشتر
وگرنه کلـّهپا می شوید.
آيندۀ اين مملكت انگار از گذشته میگذرد.
برخی در فكر پنجاه و هفتاند، اهل سياست
میخواهند به هشتاد و چهار بر گردند، اهل اقتصادْ پنجاه و شش را ترجيح
میدهند و رمانتيكترها دوست دارند به ياد چهل و شش باشند.
با وجود اين همه نوستالژی ِ رقيق و
جاری، كسی دوست ندارد به دهۀ 1290 فكر كند، به پيش از تأثير تمدن غرب و
پول نفت، به قحطی و وبا و يورش عشاير مسلح به
شهرها.
يونانيان باستان میگفتند منش ِ انسانْ سرنوشت اوست. با
اين حساب، منش ِ يك جامعه هم لابد سرنوشت آن است. پس
يعنی ما همچنان ايرانی خواهيم ماند و تا ابد در گلولای چسبندۀ ”خويشتن
خويش“ دستوپا خواهيم زد؟
|