چاغو میکْ شی بر ما میزْ نی:

فتواها ابدی‌اند؟

 

مرداد سه سال پیش (اوت ۲۰۲۲) هنگامی که سلمان رشدی نویسندهٔ کشمیری‌‌تبار بریتانیایی‌ـ‌آمریکایی در جلسه‌ای ادبی در شهری کوچک در ایالت نیویورک صحبت می‌کرد (از قضا دربارهٔ ضرورت تأمین جانی نویسندگان ِ در خطر) مردی از پشت سر به او حمله برد و با چاقو پانزده ضربه به سر و گردن و سینه و شکم و دستش زد.  رشدی چشم راستش را از دست داد و زردپی و عصب دست چپ و کبدش آسیب دید.


حکم یک بخش از پروندهٔ ضارب ۲۷ سالهٔ لبنانی ساکن نیوجرسی: ۲۵ سال حبس.  به اتهام دیگرش ذیل سرفصل تروریسم جداگانه رسیدگی خواهد شد.

پیش از رسیدن به صحرای کربلای قضیه، چند نکتهٔ حاشیه‌ای.

چنانچه تا تشکیل دادگاه و صدور حکم مرحلهٔ دوم همین اندازه زمان بگذرد شاید بتوان وقفه و تعویق‌‌ چندین ‌ساله را حمل بر اکراه دادگستری و کلاً دولت ایالات متحده از کشانده‌شدن به فصلی جدید در قضیهٔ کهنهٔ فتوا کرد که احتمال دارد به گروگانگیری کشدار جدیدی در زندانهای حکومت اسلامی ایران بینجامد.

در فکرم در کشوری که انواع سلاح کمری و تفنگ و حتی مسلسل برای فروش در دسترس همگان است ضارب چرا با چاقو به سراغ سوژه رفت و چرا با این همه تأخیر.  شاید با پیغام به آدمهای مرتبط به حکومت ایران می‌توانست صاحب یک قبضه تپانچه شود و کلک سوژه را قطعی و نهایی بکـَنَد.  وکلای مدافع ضارب کوشیده‌اند با استناد به همین نکته دادگاه را متقاعد کنند وی فقط قصد زخم‌‌زدن داشت نه کشتن.  کیفر قتل با سَبْق تصمیم اگر اعدام نباشد دست‌کم حبس طولانی بدون امکان تخفیف و آزادی مشروط است.

قضیّهٔ  fatwa عین لاتین کلمه، معمولاً ایتالیک، را وارد رسانه‌های جهان کرد و مفهوم قتل بدون دادرسی و ‌محاکمه و مجال دفاع ‌را به زبانهای غربی برگرداند (در جنوب آمریکای قرن نوزدهم به زجر‌کُش‌کردن متهم سیاهپوست لینچ می‌گفتند).  پیامدهایی حکومتی، سیاسی، جهانی و بین‌الدُوَلی یافت و دشنه‌کشیدن بر نویسندهٔ شهیر یا بدنام در رده‌ای ورای نزاع شخصی و لت‌وکوب خونین قرار گرفت.‌

 

 

پائیز ۶۷ کتابی در لندن انتشار یافت با عنوان آیه‌های شیطانی ـــ یا آیات شیطانی.  رمانی پیچیده روی مضامین و مایه‌های تاریخ و فولکلور دین اسلام با انگلیسی خواص‌فهم دشوار.

 

رمان و کتاب غیرداستانی به زبانی غیر از زبان مادری‌ نویسنده در دنیا نادر نبوده.  بسیار پیش از سرآمد‌ شدن یونانی و لاتین و سپس عربی و بعدها فرانسه و در قرن بیستم انگلیسی به‌عنوان زبان میانجی اهل قلم و دیپلماتها و دولتها، در بین‌النهرین متون مهم را به بیش از یک زبان سومری، اکدی، آرامی، پارسی باستان، عیلامی و سُریانی بر سنگ حک می‌کردند.  سنگ سیاهی که سپاه ناپلئون سال ۱۷۹۸ در مصر یافت به دو زبان یونانی و مصری (با دو شیوهٔ ‌نگارش هیروگلیف برای خواص و علایمی ساده‌تر برای عامّه) حک شده است.  آن سنگ و کتیبه‌های بین‌النهرین (از جمله استوانهٔ منتسب به کوروش هخامنشی) مانند دیکشنری و نرم‌افزار ترجمهٔ گوگل در جهان امروز عمل کرد و ناگهان چندین زبان و خط ازیادرفتهٔ باستانی قابل ترجمه شد.

 

از میان شاعر و داستان‌نویس‌هایی که خوش ‌درخشیدند و آثارشان از زبان دوم به زبانهای متعدد ترجمه و ماندگار شد: ولادیمیر نابوکف (روس، لولیتا)، خلیل جبران (لبنانی، پیامبر)، جوزف کونراد (لهستانی، لُرد جیم)، کازوئو ایشیگورو (ژاپنی، بازماندهٔ روز ـــ یا بهتر: بقایای آن روزگار)، میلان کوندِرا (چک، سبکی ِ تحمل‌ناپذیر هستی).

 

بیفزاییم یرژی کوزینسکی (لهستانی، ‌Being There) در حیطهٔ داستان؛ آرتور کوستلر (مجار، ظلمت در نیمروز) که در چهل‌و‌چهارسالگی از زبان آلمانی دست کشید و به انتشار متنهایی به انگلیسی در زمینهٔ مباحث تعقلی و تاریخ علم و رمان سیاسی‌ـ‌ایدئولوژیک پرداخت؛ و ادوارد سعید (مسیحی فلسطینی یا فلسطینی مسیحی، شرق‌شناسی) در نقد ادبیات انگلیسی و تماس و برخورد فرهنگها.

 

در فهرست بالا و برندگان جوایز ادبی نام سلمان رشدی دیده نمی‌شود شاید به این سبب که لابد تحصیلاتش در هند و پاکستان به زبان انگلیسی بود.  در بمبئی به دنیا آمد و پس از اقامت با خانواده‌اش در پاکستان در چهارده‌سالگی به انگلستان مهاجرت کرد.  با آنکه پدرش در دانشگاه کمبریج درس خواند بعید می‌نماید در خانه به انگلیسی اختلاط می‌کردند.

 

نام اریک هابزبام و آیزایا برلین هم در آن فهرستها نیست.  هر دو در خانه‌ای چندزبانه بزرگ شدند و تحصیلاتشان به انگلیسی بود.  فهرست مشابه در زمینهٔ سینما، تئاتر، موسیقی و نقاشی طولانی‌تر است.

 

 

در آمریکا هم خیل آدمهایی که خواب داستان‌نویس‌ شدن می‌بینند لابد با تعداد مشتاقان ورزشکار و خواننده و هنرپیشه‌شدن قابل مقایسه است.  در صف دراز کسانی که رؤیای موفقیت در زبانهای بورس‌پسند انگلیسی و فرانسه در سر دارند ویراستار بنگاه نشر به کسی که تخم دوزرده نگذارد توصیه خواهد کرد بختش را جای دیگری بیازماید.

 

نابوکف خودآموز زبان در یک دست و لولیتا در دست دیگر شیرین کاشت و تکخال رو کرد.  مطلع رمان او در سطح پاراگراف سرآغاز داستان دو شهر دیکنز و، مشهورتر از همه، اعدام و خاطرهٔ کودکی و کشف یخ در صد سال تنهایی مارکز است (هر دو به زبان مادری نویسنده).  گویی چهل‌پنجاه کیلو عصارهٔ درجه یک چلانده باشند تا چهل‌پنجاه کلمهٔ زلال درخشان مانند عسل مخصوص ملکهٔ کندو از صافی ماشین تحریر جاری شود.

 

به تردستی‌ رشدی در بازی با زبان انگلیسی هم سخن‌‌شناسان آفرین می‌گویند. دو عامل مکمّل و به همان اندازه مهم در موفقیتش نوستالژی یاد و دریغ برای سرزمین هند است که زمانی نگین ماوراء بحار یعنی مستعمرات آن سوی دریاهای بریتانیا بود.

 

و دیگری بزرگ‌شدنش در خانوادهٔ مسلمان کشمیری و جامعهٔ پاکستان‌.  در حالی که از عهد جنگجویان ینی‌چری و کشتیهای رهگیر عثمانی اسلام وحشت بزرگ اروپا شد، رشدی تصویری در مایهٔ کارتون و خیمه‌شب‌بازی از تاریخ فولکلوریک و روایتی غیراسلامی از صدر اسلام به دست می‌دهد که عمدتاً برای اهل‌نظر انگلیسی‌دان گیرایی دارد.

 

زبان خواص‌پسند سبب می‌شود محتوای متن از دایرهٔ فهم خوانندهٔ‌ عام بیرون بماند.  پارودی (نقیضه‌ٔ) پرسوناژهای اسلامی برای کسی که با تاریخ و اشخاص آن وقایع کاملاً آشنا نیست معنای چندانی ندارد.  از این رو نه تنها خوانندهٔ‌ آلمانی و ژاپنی و سوئدی و مکزیکی، بلکه حتی عرب و ایرانی و تُرک چه بسا حیران بماند هویت آدمها و اصل مضامین در این زبان پیچیده چیست.

 

زمان جنجال فتوا مضمونی پخش شد که باشگاهی راه افتاده مخصوص کسانی که بتوانند تا صفحهٔ پانزدهم کتاب آیه‌های شیطانی پیش بروند.  رشدی در انتهای فصل اول چاقو به این جُوک نزدیک‌به‌واقعیت اشاره می‌کند.  ضارب او در دادگاه گفت فقط یکی دو صفحه از کتاب را خوانده است.

 

 

در آن همه سنگ‌نوشته‌ٔ مصر باستان نشانه‌ای از شخصی شبیه موسی دیده نشده و در مکاتبات و تواریخ رومیان و در شهرها و تأسیسات و سربازخانه‌های به‌جامانده از آنها در سرزمین‌های شرق مدیترانه و شمال آفریقا اثری از واقعه‌ای موضوعی، چیزی یا شخصی شبیه عیسای ناصری به دست نیامده است.  در فولکلور یهود و نصارا افسانه و قصه و روایات بعدی در هم آمیخته‌ و اثبات و ردّ آنها به یک اندازه ناممکن است.

 

منتقدان محافل پرقدرت یهودیان می‌گویند آنها وقتی فیلم یا کتابی دربارهٔ خودشان را نپسندند با حربهٔ مظلومیّت و اتهام سامی‌ستیزی جلو توجه به آن را می‌گیرند و خفه‌اش می‌کنند.  در روزگار جدید،‌ واتیکان به فیلم و متن کم‌لطف به مسیحیت‌ و مسیحیان‌ ملامت‌بار اما خونسرد و بی‌هیاهو برخورد می‌کند.

 

پس از ماجرای آیه‌های شیطانی، در هیاهوی فیلم آخرین وسوسهٔ مسیح به پیشنهاد نمایندهٔ جمهوری اسلامی در ‌واتیکان برای همکاری علیه مطالب کفرآمیز محل نگذاشتند.  تشکیلات مذهب کاتولیک که پس از جنگ جهانی دوم فعالانه در صدد بهبود تصویر خویش است مطلقاً با تحریمهای اسلام تکفیری همسویی نشان نخواهد داد.

 

مسیحیان گوشی دستشان است که یهودیها وجود شخصی به نام عیسی پسر خدا را باور ندارند.  اما در ذهنیّت عامهٔ مسلمانها نمی‌گنجد هر دو نحله فقط فرد مسلمان را دوفاکتو و از سر ناچاری قبول دارند بدون ذرّه‌ای اعتقاد به ترافیک وحی در شنزارهای شبه‌جزیرةالعرب.

 

وقتی مادرشوهر شیرازی با اطمینان از برتری دین خویش به عروس فرنگی‌ اطمینان داد مریم عذرای باکره با انفاس قدسی باردار شد و عیسی واقعاً پیغمبر بود، زن آمریکایی‌ خداناباور خرم‌وخندان به اطلاع من رساند خوشبختانه امروز بزرگترین دغدغهٔ‌ زندگی‌اش برطرف شد.

 

برخلاف آن دو نحله، خلافت اسلامی در بغداد و دمشق و قاهره تاریخ مدوّن دارد اما تواریخ اسلام و متنهای مستند مربوط به مسلمانها از تأیید همه برخوردار نیست.  انتشار شاید بسیاری از آنها در گنجه‌های مقفول آکسفورد و کمبریج و سوربن و بوداپست و رم و جاهای دیگر دربارهٔ دویست سال ابتدای پیدایش این دین به اندازهٔ تجاسر رشدی مسئله‌ساز است و محقق با عوام‌الناسی سر و کار دارد که از حرفهای واعظ نیمه‌بی‌سواد جوش‌ می‌آورند.  دفاع از بحث مکتوب در برابر یورش رجّاله ناممکن است.

 

در فصل چهارم رمان رشدی، شخصی ملقب به امام به وطن باز می‌گردد تا بی‌محابا مردم را تحریک به شورش ‌کند.  ماهنامهٔ نیویورکر از احمد خمینی نقل کرد پدرش کتاب را نخوانده است.  بر این قرار، فتوا را ممکن است تودهٔ مردم‌ در دهن پیشوای دین و صدر حکومت ولایی بگذارند.

 

بازسازی حرمسرای کوچک پیغمبر جزو بخشهای هیجان‌انگیز رُمان رشدی است.  طی اعتراض ۱۴۰۱ ایران ماجرا به عرصهٔ عمومی کشید که عمله‌‌‌اکره توقع داشتند همراه دریافت جیرهٔ غذا (پاداش شرکت در غزوه‌ها) از دستمالی زنان احتکا‌رشده بی‌نصیب نمانند و جبرئیل برای تاراندن آنها ابلاغ ‌کرد غذا که کوفت کردند لاس نزنند و بی‌سروصدا زحمت را کم کنند.  غنایم سرشار، تأسیس اندرونی با دیوارهای بلند، استخدام پرده‌دار و نگهبان و نگه‌داشتن زنان مرغوب دور از دسترس اغیار تحولی بعدی مربوط به عصر خلافت در بین‌النهرین (عراق امروزی) بود.  

 

و نیز داستان غرانیق.  این بحث جدل‌انگیز را مفتیان مسلمان به ته کتابها راندند و روی منبر حرف‌زدن حتی در تکذیب و نفی و ردّ آن را ممنوع کردند: پیغمبر طی جنگهایش حقّانیت سه بت معروف اعراب را تصدیق کرد تا بر حریفان غلبه کند و آن گاه آیه‌های موافق بت‌پرستی که جبرئیل هشدار داد شیطان بر زبان او جاری ساخته از قرآن حذف شد.

 

 

ادوارد سعید در سالهای پایان عمرش در مقدمه بر چاپ جدید کتاب شرق‌شناسی نوشت

 

در نتیجهٔ محوشدن تدریجی سنّت فوق‌العادهٔ ‌اجتهاد در اسلام، از نظرْ دورماندن تفکر انتقادی و دست‌وپنجه نرم‌کردن فرد با مسائل جهان جدید یکی از ضایعه‌های فرهنگی زمان ماست.

 

برای علاّمه محمدتقی جعفری که زور می‌زد اشعار مولانا را تلهٔ برتراند راسل کند اصطلاح ’’لـُر دوغ‌ندیده‘‘ به کار بردم.  همان صفت را می‌توان برای پرُفسور فقید دانشگاه کلمبیای نیویورک تکرار کرد.  اگر خبر داشت مدرسهٔ علوم دینی یعنی چه، در خاورمیانه کاربرد مؤثر اجتهاد علیه زنان و آزادیهای فردی و فتوا عمدتاً برای قتل نویسنده‌ها و کسانی است که با صدای بلند فکر کنند و مردمان جوامع اسلامی گروگان فتوای ارتدادند، شاید پیش از رهنمود ‌عالمانه ‌دادن برای موضوعی که از آن چیزی نمی‌دانست کمی احتیاط میکرد.

 

 

در کتاب چاقو، شرح هجمهٔ فتوای قتل، رشدی می‌نویسد در ۱۹۸۸ چهل ‌‌و یک سال داشت و  آیه‌های شیطانی پنجمین کتابش بود.  اوت ۲۰۲۲ که از اسلام چاقو خورد هفتادوپنج سال داشت و در تدارک انتشار بیست‌ و یکمین کتابش شهر پیروزی بود.

 

دو کتابش در ایران هم خواننده یافت و جایزه گرفت: بچه‌های نیمه‌شب داستان استقلال هند در ۱۹۴۷، و شرم داستان جدایی خونین مسلمانها از هندوها و ایجاد کشوری به نام پاکستان.

 

مهر ۶۷ پس از انتشار کتاب آیه‌های شیطانی در انگلستان، اعتراضها به تحریک امامان مساجد خصوصاً در شهر بردفورد با جمعیت نسبتاً بزرگ مسلمان اهل شبه‌قاره، به پاکستان کشید که هر اعتراضی در آن معمولاً ‌خشن و خونالود است.  پلیس خیزران به‌دست جماعت را لت‌وپار می‌کند و چند نفر را با تیر می‌کشد.  خونها و دمپایی‌های پلاستیک به جا مانده از زنده و زخمی و مُرده‌ را ماشین آبپاش می‌شوید، تا روزی دیگر و اعتراضی دیگر.

 

باید برای سینه‌زن‌های پای عَلَم‌ ’’فرهنگ سیّال ایرانشهری‘‘ جالب باشد که از استقلال کشور دوست و برادر در ۱۹۴۷ (از ۱۹۵۶ با عنوان جمهوری اسلامی)، ۲۹ نخستوزیر سر کار آمدهاند اما حتی یکی از آنها پنج سال مقرر در بهاصطلاح قانون را تمام نکرد: کلّهم اجمعین گرفتار کودتا، ترور، برکناری، زندان، اعدام، فرار (معمولاً به دوبی).

 

فهرست رؤسای جمهور به همان اندازه آشوب‌زده است.  در برابر یک اعدام (ذوالفقار علی بوتو) و مرگ در انفجار هلیکوپتر (ضیاء الحق)، انتخاب مجدد و بدون خونریزی ِ آصفعلی زرداری پس از اتمام دورهٔ پنجساله (با فاصلهٔ ۱۱ سال) نکتهٔ مثبتی است ـــ شاید به جبران کشتن همسر زیبایش بینظیر بوتو وسط خیابان.

 

رشدی در رمان شرم از بی‌نظیر که در آن زمان مجرّد بود با لقب ’’باکرهٔ تنبان‌آهنی‘‘ یاد می‌کند.  صفت باکره قابل راستی‌آزمایی است اما چرا فولاد‌‌ین و نه ابریشمین‌پوش؟ این را لنترانی‌گوی مهدورالدم باید پاسخ دهد.

 

به‌رغم، یا شاید به سبب، شباهت زیاد آن مجمع‌القبایل به ایران، در کشور ما توجه چندانی حتی به تحولات سیاسی عمده‌اش نمی‌شود،‌ چه رسد قشقرق‌ خونالود در خیابان ِ (با پوزش از اهل پالیتیکال کارکتنس) رجّالهآباد بیآینده.

 

یک نفر یک بار توجه کرد و کار دست خودش و همه داد.

اکبر رفسنجانی نوشت سال ۴۲ آیت‌الله خمینی به او دویست تومان داد رادیو بخرد گوش کند در خارجه دربارهٔ وقایع ۱۵ خرداد و کلاً اوضاع سیاسی ایران چه می‌گویند.

 

سال ۶۱ احمد خمینی گفت سحرگاه پس از انفجار هفتم تیر وقتی اهل منزل پاورچین بالای سر پدرش رفتند رادیو را بردارند مبادا خبر را بشنود و منقلب شود، ایشان گفت شنیده است.

 

به احتمال نزدیک‌به‌یقین در برنامهٔ شبانگاهی بی‌بی‌سی فارسی و شاید از رادیوی لامپی یادگار ۴۲ (رادیوی تراتزیستوری با موج کوتاه هنوز رایج نشده بود)، بی‌آنکه از زیر لحاف بیرون بیاید سران دولت را احضار کند توضیح بخواهد پاسپورت چند نفر ویزا شده و حالا چه باید کرد (شاید هم خلاص‌شدن از دست ’’شهید مظلوم‘‘ اندکی مشکوک اسباب آرامش خاطر بود).

 

رادیو لندن دهه‌ها مخزن اخبار و بحر اسرار بود.  شاه زمانی می‌غرّید و مدتی بعد می‌نالید بی‌بی‌سی اعلامیه‌ٔ چند هیچکاره را در برابر اطلاعیهٔ رسمی دولت ایران می‌گذارد، و به سفیر بریتانیا در تهران فشار می‌آورْد ساکتش کند.

 

ناصر پاکدامن به من ‌گفت تطبیقی روزنامه‌ می‌خوانم.  کسانی رادیوهای خارجی را تطبیقی می‌شنیدند و حالا تلویزیونهای ماهواره را تطبیقی می‌بینند.  آدم می‌شناختم رادیو بی‌بی‌سی و تلویزیون وطنی را همزمان روشن می‌کرد با این استدلال که هر کدام فقط قسمتی از حقیقت را می‌گوید و باید ریش را پیوند سبیل کرد تا شاید ته‌وتوی قضایا معلوم شود.

 

 

تعیین توالی دقیق واقعهٔ فتوا آسان نیست.  تظاهرات رجّاله طبق معمول بدون دلیل روشن به مقابل سفارت آمریکا در اسلام‌آباد مرکز سیاسی پاکستان کشید (شاید چون ’’پاکی‘‘ خیال می‌کند آمریکا که از همه ‌چیز خیلی دارد ویزاهای بریتانیا را احتکار کرده) و باز مانند همیشه چند نفر با گلولهٔ سربازها و پلیس نفله شدند.

 

آیت‌الله از شنیدن خبر در بی‌بی‌سی برآشفت.  ممکن اما نامحتمل است عادت سالیان را به نفع توجه به تلویزیون وطنی ترک کرده باشد.  در هر حال کانال پخش خبر اهمیتی نداشت.

 

مهم کلمهٔ اسلامآباد بود.  واقعهای مشابه در راولپندی، کراچی یا پیشاور چنان اهمیتی نمییافت.  شاید بتوان گفت عنایت به فیلم گاو نتیجهٔ طنین اسم کدخدای عقل ِ کل و گرهگشای مسائل ده (علی نصیریان) بود: مش اسلام ـــ مینیاتور خود آیتالله در دهی بزرگتر به نام ایران.

 

تصور کنیم داستان در دهی لـُرنشین میگذشت که اسم بسیاری مردها دُرّاج، شاهین، صفدر، سیاوش، کیومرث، اسفندیار، گشتاسب، رستم، گرشاسب و اسفندیار است. بعید بود ایشان چنان به پرسوناژ کـَل فریبرز یا مش فریدون علاقهمند شود که علناً فیلم طاغوتی تأیید کند (در آن سالها جماعت میگفتند اسلام عزیز با سینما مخالف نیست، با فیلم مخالف است).

 

 

بقیهٔ داستان را همه می‌دانند.  بیدرنگ فتوای قتل رشدی داد.  توصیهٔ رئيس جمهور‌ در نماز جمعه به خودداری از پروبال دادن به قضیهٔ کتابی ترجمه‌نشده به فارسی کارگر نیفتاد و شفاعتش با عتاب رد شد.

 

برای مذهبی که کسب‌وکار عمده‌اش دریافت آبونمان شفاعت شب اول قبر و واریز حق بیمهٔ پادرمیانی مقدسین در صحرای محشر است تبلیغ مثبتی نبود.  

 

اقرار رشدی به مسلمان‌بودن هم بی‌اثر ماند، که سبب شد برخی اهل بخیه بگویند فقه شیعه را نمی‌توان بر فرد غیرشیعه جاری کرد و کلاً اعلام ارتداد و قتل فرد تا وقتی اعلام خروج از دین یا دفاع از خود در برابر این اتهام نکرده باشد جایز نیست.  جایزه‌ٔ بنیاد ِ برآمده از مصادره و قتل و غارت برای اجرای آن حکم سر به سه میلیون دلار زد.

 

انتهای قرن هجدهم، قوای اعزامی ناپلئون به مصر فردی که ژنرالی فرانسوی را کشته بود با تشریفاتی همانند دادگاه وطن خویش محاکمه کرد: قرائت کیفرخواست دادستان،‌ شهادت شاهدان و احراز هویت متهم، دفاع وکیل مدافع، شُور قضات، صدور رأی، مجال فرجام‌خواهی و الیٰ‌ آخر.  در قرن بیست‌ویکم پس از سرنگونی دولت مستعجل اِخوان مسلمین در همان کشور دادگاه قاهره پانصد متهم را فلّه در یک جلسه محکوم به اعدام کرد.      

 

اوایل قرن بیستم در ایران یک اهل منبرْ همقطار ِ طالب ’’مشروطهٔ‌ مشروعه‘‘ را ’’ای گاو مجسّم‘‘ خطاب کرد.  در پی فتوای قتل رشدی، یک گاو مجسّم دیگر با تکرار طوطی‌وار ترجیع‌ ’’استعمار‘‘ و ’’توطئه‘‘ و ’’توطئهٔ استعمار‘‘ تمام ایرادهای فقهی و اصولی و منطقی و قانونی و اخلاقی و عرفی به فتوای قتل را رد کرد بی کمترین بارقه‌ٔ وجدان قضایی و تعادل و اعتدال و انصاف و عقل سلیم منتقدانه.

 

در ردّ این اِیراد که شرع‌پسند نیست فقیه شیعه خواهان قتل فردی حنفی در مملکتی فارغ از احکام اسلام شود:

 

برخی باور دارند در صورتی که حکمی اسلامی در سرزمینی اجرا شد دیگر آن سرزمین دارالحرب تلقی نمی‌شود.  در انگلستان که امروز هزاران مسجد وجود دارد و مسلمانان نمازهای یومیهٔ خود را به جماعت در آن مساجد برگزار می‌کنند و یا از ذبیحه ـــ حلال گوشت ـــ استفاده می‌کنند دیگر انگلستان دارالحرب تلقی نمی‌شود.

 

و آن ’’برخی‘‘ که ’’باور دارند انگلستان دارالحرب تلقی نمی‌شود‘‘ یکپا صاحبخانه شده.  معمولاً با گرفتن اجازهٔ اقامت و کار، خواستار رعایت ’’چندفرهنگی‘‘ می‌شوند، از قبیل نماز جماعت وسط خیابان.  در قدم بعد تقاضای تحمیل احکام الهی می‌کنند، مانند پوشیدن مقنعه و غذا نخوردن در ماه رمضان.

 

درجهٔ‌ وقاحت و مادرقحبگی در یاوه‌های گاو اخیر حیرت‌انگیز است، سزاوار سرزنش فیزیکی و شایستهٔ دریافت شاخ بز زرّین: حالا که ’’برخی باور دارند‘‘ با انگیریز دین‌سیز پسرخاله ‌شده‌اند و لـُرد چِسترفیلد خاج‌پرست تحمل می‌کند گهگاه سر زن و دخترشان را بخاطر آبرو و شرف ببُرند، چه عیبی دارد در مملکتی که از سال ۱۹۶۴ کسی اعدام نشده حکم قتل از صحاری خاورمیانه برسد.

 

پیش از تلپ‌شدن در لندن، در تهران رئیس بنیادی بود به اسم باران برای پیشبرد گفتگوی تمدنها، حرفهایی که فرنگی اگر جدی بگیرد و هر روز بیشتر از اسلام سیاسی نهراسد یعنی گیج و منگ است.   

 

تماشایی خواهد بود دارالحرب سابق و دارالصلح/دارالایمان کنونی اینگیلیس، با افزایش سختگیری علیه تبلیغ تروریسم، امثال وزیر اسبق جمهوری اسلامی را (به اصطلاح عموزاده‌های افغان‌مان) ’’ردّ مرز‘‘ کند.

 

با وجود ماساژ احساسات در هر فرصتی، با پرونده‌هایی باز (هم پوندی و هم جنسی) جرئت بازگشت به ایران نخواهد داشت. شاید بتواند روادید یمن، سودان، سومالی یا پاکستان بگیرد.

 

 

در دفتر مراکز نظامی و انتظامی پوستری روی دیوار اندرز می‌دهد ’’در عصبانیت نه تصمیم، نه تنبیه، نه دستور.‘‘  اهل دشکچه یقیناً با صفت امام هفتم شیعیان که کاظم (فرونشانندهٔ‌ غیظ) لقب داشت آشناست.

 

اما سال خشمْ پایان تلخ یک دهه حکمرانی بود.  فروردین ۶۷ شکست و فروپاشی با گاز سمّی ارتش عراق در شبه‌جزیرهٔ فاو شروع شد و ابتدای تابستان به مرحلهٔ هزیمت (تار و مار شدن همراه با فرار و گریز به هر سو)‌ در سراسر ‌جبهه رسید.

 

گرچه کتاب را در ده مملکتِ دارای جمعیت مسلمان،‌ از جمله هند، ممنوع اعلام کردند مفتیان جوامع اسلامی به فتوای قتل نویسنده‌‌اش بی‌اعتنا ماندند.  برخی مذاهب و فرقه‌های اسلامی،‌ مانند اسماعیلیان که شیعهٔ‌ هفت‌امامی‌اند، دخالت روزمرهٔ دین در امور قضایی و اداری را تأیید نمی‌کنند.  در میان اهل تسنن، اگر هم دولت دینی را تا حدودی تأیید ‌کنند مذهب شیعه را قبول ندارند و فقهای آن را واجد صلاحیت نمی‌شناسند.

 

جدا از نقش بارز چاقو در کشته‌شدن مترجم ژاپنی و زخمی‌‌شدن مترجم ایتالیایی کتاب و رئیس آمریکایی جلسه‌ای که رشدی صحبت می‌کرد (قربانیانی از سه قارّه)،‌ فتوا اگر نتیجه‌ای مشخص و ماندگار داشت ایجاد چنددستگی میان مسلمانها، بزرگ‌کردن نقاط تضاد و تناقض و نارسایی فقه اسلام خصوصاً شیعه، و ضرورت جدا نگه‌داشتن دین از امر قضا بود.  مجازات شلاق و گردن‌زدن بدون شیوهٔ مشخص دادرسی: حاکم شرع تصمیمی دلبخواهی می‌گیرد و دیدار به قیامت.    

 

حین تلاشها برای کشتن رشدی، دولت ایران کوشید از فتوا فاصله بگیرد و شورای عالی امنیت ملی اعلام کرد در پی اجرای آن نیست.  کم‌ثمر و بی‌اثر بود و نشان داد در نظام خانخانی ولایی آنچه اصطلاحاً دولت خوانده می‌شود تدارکاتچی دست‌وپا‌بستهٔ کم‌اهمیتی است در مرتبهٔ سوم و چهارم و پنجم.

 

امروز که دلار به اندازهٔ آن سالها اُوِرت نیست و آمریکا مجاری ارتباط بانکی بین‌المللی ایران را مطلقاً گِل گرفته، «دبیرخانهٔ شبکهٔ مردمی اجرای فتوای حضرت امام خمینی در اعدام سلمان رشدی» هزار متر زمین باارزش به ضارب اعطا کرده ‌است وعده داده‌اند ’’زمین باقیمانده تحویل کسانی خواهد شد که این جرثومهٔ فساد را به درک واصل کنند.‘‘

 

 

آیت‌الله خمینی انتهای ده سال حکمرانی منتهی به هزیمت ۶۷ شاید تا حدی متوجه شد مطلب از چه قرار است.  تصور رایج فولکلوریک این بود ’’مرد خداشناس که تقوا طلب کند‘‘ عَلَم قیام برمی‌دارد و جهادگران و غازیان در پی او روان می‌شوند تا کافران را قلع‌وقمع و جماعات را مطیع و منقاد کنند.

 

بازاریان سنتی از رشد اقتصادی پس از ۲۸ مرداد بهره‌ای رضایتبخش نبردند.  حکومت به آنها مجال زدن بانک و گرفتن وام تأسیس کارخانه نمی‌داد، چه رسد بردن سهمی هرچند کوچک از دلارهایی که از آمریکا می‌رسید و شاه پاداش به خودش برای سرکوبی کمونیسم تلقی می‌کرد.

 

در برخورد خرده‌فرهنگ‌ها، ‌کلاً فضای اجتماعی شهرهای بزرگ ایران در دههٔ ۳۰ نسبت به عصر رضا شاه از زمین تا آسمان فرق کرد. در حوزه‌های علمیه تا سطح مراجع تقلید، ترور و اسیدپاشی فدائیان اسلام را نهایتاً به سود نهاد دیانت نمی‌دانستند و با سکهٔ‌یک‌پول‌شدن ابوالقاسم کاشانی، ’’آخوند سیاسی‘‘ برچسبی منفی شد.

 

نیروی اعماق بازار تحمل درایوین سینما و تِه‌دانسان نداشت و پلاژ بابلسر و متل قو را مظهر کفر و جاهلیّت حیوانی می‌دانست.  نوشتهٔ نستعلیق قاب‌گرفته در ابتدای مسیرهای شمالی و جنوبی بازار وکیل شیراز هشدار می‌داد مؤمنان بازار مسلمین در معامله‌نکردن با کسانی که شعائر اسلامی رعایت نکنند مختارند.  نمی‌دانم چه زمانی نصب شد.  زمان رضا شاه اعلام خودمختاری روی دیوار کوچه‌وبازار محال بود.

 

 

پرچم جلو سفینه دقیقاً جهت حرکت آن را نشان می‌دهد اما تعیین نمی‌کند.  بادی که از پشت می‌وزد، یعنی وجوهات سازندهٔ‌ اقتصاد دیانت، نیروی محرکه و تعیین‌کنندهٔ جهت حرکت است.

 

تا شکست و هزیمت نخستین ماههای ۶۷، امام راحل در این خیال بود که شخصاً هم پرچم سیاه عرشهٔ سفینةالنجات و هم پیشرانهٔ آن است. اما هنگام تظاهرات خشن در خیابان بوذرجمهری مهمتر از اینکه به نفع چه اسمی شعار بدهند، طغیان در برابر قدرت مستقر و فریاد مُرده‌باد است.

 

تا فرو رفتن در اغما در انتهای سال حرمان و غضب، هیچ یک از سردارها را نپذیرفت و اسمی از آنها نبرد.  اگر طیّب زنده بود شاید حتی از او هم رویگردان می‌شد.

 

طیّب حاج‌رضائی برای شرکت در سرکوبی مرداد ۳۲ پاداش گرفت، از جمله انحصار واردات موز.  همانند حُرّ ریاحی، از محموله‌های موز سپاه کفر به جانب رستگاری در اردوی حق هُل داده شد و در ۱۵ خرداد ۴۲ نقش بازی کرد.

 

 

فتوای قتل رشدی تنها مورد فوران غضب آیت‌الله نبود (فردوسی برای خشم همراه با افسردگی صفت دِژَم به کار می‌برد).  در همان روزها برای پخش نظر یک رهگذر در مقایسهٔ بانوان صدر اسلام با پرسوناژ سریال ژاپنی اوشین حکم مجازات مجریان رادیو تهران صادر کرد که با توجه به دادرسی سرپایی اسلام بوی قتل می‌داد.

 

و وقتی در پاسخ به دیدار فرستادگانش با میخائیل گورباچف، ادوارد شِواردنادزه وزیر خارجهٔ شوروی نزد ایشان آمد، برخلاف توصیهٔ مشاوران و فرزندش با لباس منزل و شبکلاه و دمپایی پلاستیک وارد اتاق محقر (در واقع بخش خدمهٔ منزل سابقاً اعیانی) شد و حین سخنان ِ مهمان بلندپایه برخاست با بی‌اعتنایی بیرون رفت.

 

غضبناک بود روس منحوس پشت عراق را خالی نکرد تا کربلا و نجف که متعلق به خویش می‌دانست جزو حکومت شیعه شود.  از داخل و خارج ایران سالها چه بسیار اندرز دادند با گماشتن جوانهای متفرقهٔ دستهٔ‌ سینه‌زنی به فرماندهی امواج انسانی متشکل از پسربچه‌های آموزش‌ندیده نمی‌توان مرز مورد توافق جهانی جا‌به‌جا کرد.

 

ممکن است تمام جزئیات انفجار غضب تابستان ۶۷ برملا نشده باشد.  اواخر زندگی رفسنجانی یکی از سردار سرلشکر دکتر فیلدمارشال‌های آماتور به کارشکنی در جنگ با عراق متهمش کرد.  شاید در پرقدرت‌ترین هوک به گیجگاه و مؤثرترین آپرکات زندگی‌اش به فکّ او، فاش کرد امام راحل فرمان داد مسبّبان شکست در جنگ مجازات شوند اما او (یعنی رفسنجانی) شفاعت کرد (که نشوند).

 

تاکنون برملا شده در تابستان خشم دست‌کم دو فتوای دیگر برای قتل‌عام مجاهدین و کشتن زندانیان چپ صادر شد.  زمانی در گفتار فیلمی دربارهٔ جان اشتاین‌بک که در واشنگتن دوبله شد عنوان کتاب خوشه‌های خشم را ’’انگورهای غضب‘‘ ترجمه کردند.

 

اصل بحث و پرسش این مقال:

۱) فتوا می‌تواند یواشکی و زیرجُلی باشد؟

۲) با پایان عمر طبیعی فتوادهنده اعتبار حکمش، چه اجرا شده باشد یا نه، منقضی می‌شود؟

۳) فتوا مصون از قضاوت و دخالت سایر مفتیان است حتی اگر خلاف شرع و عقل و مصلحت بودنش نزد اکثریت ثابت شود؟

 

نخستین ترفند در این زمینه، ژیمناستیک کلامی و پشتک‌ و‌ واروی لغوی است به منظور از میدان به‌در‌کردن.  بگویید ’’بر پایهٔ شرع‘‘؛ ممکن است تصحیح کنند ’’در فقه‘‘.  چنانچه بنویسید ’’از نظر فقها‘‘، پرسنده یا سفارش‌دهندهٔ مطلب ممکن است خط بزند به جای آن بگذارد ’’در شرع‘‘.

 

در یادداشتی به ویراستار نشریه نوشتم گمان می‌کنم تفاوت شارع و فقیه را بفهمم اما به جای سه نقطه ... هر کلمه‌ای بگذارد برایم علی‌السّکینه است به این شرط که ژست تصحیح نگیرد.

 

واقعیت تجربی این است که عقاید و قضاوتها، حتی در باب امور فوق عادی، آنقدرها هم صُلب و ابدی نیست.  دبیر ما که حجمی دو برابر محمدعلی رجائی و فکری در همان حدود داشت بعد از ۱۵ خرداد در ردّ مماشات بروجردی با سلطنت پهلوی می‌گفت اگر بتوان طبق نظر مرجع متوفیٰ عمل کرد بعد از پیغمبر نیازی به ائمه و فتوای روحانیت نداشتیم. طرفدار آیت‌الله خمینی بود و تا رژیم بعدی یقیناً بازنشست شد وگرنه مظنّه دستش می‌آمد سر کلاس مدرسه طرفداری از آخوندِ همراه با مخالفان زیرزمینی چه عواقبی دارد.

 

گرچه دانشسرای عالی نرفته بود بیشتر ریاضیات درس می‌داد تا تعلیمات دینی.  اسم فیثاغورث و بطلمیوس و اقلیدس و طالس را نخستین بار از زبان او شنیدیم، اما حیف نان.  فرض و حکم و برهان و نتیجهٔ حرفش یکی بود.  مغالطهٔ‌ اثبات از راه تکرار.  در اصطلاح اهل منطق: مصادره ‌به ‌مطلوب.  زور می‌زد حرف برخی اهل منبر را به‌عنوان استدلال منطقی به محصلهایی چه بسا با درکی بالاتر از شعور خودش بقبولاند.  مغزش در کودکی منجمد شده بود،‌ با طرز فکر و تربیتی از نوع ’’گاو مجسّم‘‘ که پیش‌تر ذکرش رفت.

 

یک بار پس از آنکه تکرار کرد چنانچه تمام ادیان را حلّاجی کنیم نتیجه می‌گیریم اسلام کامل‌ترین دین و شیعه بهترین مذهب دنیاست، یکی از بچه‌ها گفت ’’و اگر نتیجه نگرفتیم؟‘‘  بعد از چند ثانیه مکث جواب داد ’’آن وقت می‌فهمیم کِرْمی به فلان دارید.‘‘  ادامهٔ‌ سکوت سنگین.  در شرایطی متفاوت احتمالاً بچه‌ها از گذاشتن عین کلمهٔ ’’فلان‘‘ به جای واژهٔ رایج برای انتهای لولهٔ گوارشی می‌زدند زیر خنده.  اما در این مورد نه.

 

دانش‌آموز جسور اگر وارد بحثی می‌شد با نتیجهٔ‌ پیشاپیش روشن، به استقبال خطر جدی می‌رفت.  موافق ۱۵ خرداد یعنی آدمی که ممکن بود چُغُلی محصل را به قمه‌زن‌های دَمِ گود عربان و دروازهٔ شاه‌ داعی‌الله بکند.

 

چهار دهه از تأیید و/یا سکوت همراه با قدری رضایت صاحبان دشکچه و فتوا در قبال تأسیس و استمرار سلطنت پهلوی می‌گذشت.  دههٔ ۲۰ نواب صفوی مؤسس فدائیان اسلام به تقلید از آنارشیسم و نیهیلیسم اخوان مسلمین مصر، در خانهٔ حسین بروجردی که اعتقاد داشت ’’ظلم بهتر از فتنه است‘‘ در برابر شاگردان و مقلدانش صیحه می‌کشید ’’هرکه با شمر بیعت کند از سگ یزید پست‌تر است.‘‘  دههٔ ۳۰ اعدام شد اما همراهان فکری‌اش پس از درگذشت آیت‌الله پرنفوذ در سال ۴۰، مخالفت خود با حمایت از تنها پادشاه شیعه را علنی کردند.

 

 

پانزده سال بعد وقتی یکی از آنها ساعتی پس از ورود به ایران در بهشت زهرا اعلام کرد نظر پدران ِ درگذشته برای زمان خودشان بود و لزوماً برای ما اعتبار ندارد، به یاد حرف مقلّد سرسختش افتادم.

 

برای عامهٔ خلایق گیج‌کننده بود و استنباطی نادرست از آن حرف را تکرار کردند: هر نسلی مجاز است نظام مستقر را به هم بریزد و رشتهٔ نسل پیش‌ را پنبه کند ـــ آن هم با رفراندمی که حکومت موجود برگزار کند.  اما منظور آیت‌الله فقط و فقط علنی‌کردن مخالفت شخص خودش بود با بروجردی و آخوندهای شاه‌پسند و درباری.

 

این تنها یکی از موارد ’’اختشاش‘‘ فکری و بدفهمی پدیدآمده از اسلام سیاسی در عرصهٔ عمل بود.  از فردای ۲۲ بهمن مواردی جدید از اختلاف در تبدیل روضه و روایت و حدیث به عمل سیاسی و تصمیم اداری سر بر ‌کشید.

 

وقتی به اشخاصی لقب ’’اصولگرا‘‘ می‌دهند شاید به فکر بیفتیم گراینده به کدام اصول.  در ثنویت اصول هیئتی، اول خدا بعد دلار.  چپو بی‌محابای پاچه‌ورمالیده‌های خداجو در دههٔ ۸۰ این تثنیه را سر و ته کرد، لابد با این تلقی که ربّ ‌السماوات‌‌والارض تا ابد باقی است، دلارهای فرّار بی‌صاحب‌مانده را تا نبُرده‌اند دریاب.

 

و می‌‌توان از کسی که فلسفهٔ کانت درس می‌دهد پرسید اصول اخلاقی فیلسوف آلمانی خط قرمزی (مانند نواری که پلیس اطراف محل جرم می‌کشد) کورشو دورشو برای دیگران است یا محدودهٔ خویش را هم جداً مشخص می‌کند: من این کار را نمی‌کنم، آن کار را نمی‌کنم، دروغ شاخدار بی‌معنی نمی‌گویم،‌ دزدی نمی‌کنم، بمب هسته‌ای نمی‌سازم، نفوس را فلّه نمی‌کـُشم.

 

دامت افاضاته در جواب اینکه چرا دست مرغ‌دزد را می‌بُرند اما دست وزیروکیل مختلس را نه، می‌گوید در اختلاسْ قفل و حِرز نمی‌شکنند. وجدان و اعتماد و اطمینان و صداقت و مسئولیت و سوگند و راستگویی به اندازهٔ قفل فسقلی اهمیت ندارد.

 

در ایران شاید یک دوجین استاد اخلاق از این راه ارتزاق ‌کنند (’’آنان که اسیر نان‌وآش‌اند/پالان خروس می‌تراشند‘‘).  استحکام و انسجام اصولی اخلاقی فرد هم ایرانی و هم شیعه مشکل بتواند قابل قیاس با مبانی فکری آلمانی و ژاپنی باشد.  آنچه در فیلمهای نئولاتی بخاطرش چاقو می‌کشند در واقع خُلقیات و عادات به‌ارث‌رسیده از مرحوم ابوی است.

 

’’فطرت الهی‘‘ را محمدحسین طباطبائی در دهن امثال ماسینیون و کُربَن انداخت و ترجمهٔ‌ نوشته‌های آنها را حسین نصر و دیگران سرمایهٔ کاسبی کردند.  در آن قبیل نوشتجات به جای ’’فطرت خداجوی الهی‘‘ می‌توان خیلی راحت گذاشت ’’فکرهای خدابیامرز خان‌عمو‘‘.

 

این حکایت را واعظان شیعه بسیار تکرار کرده‌اند که وقتی فیروز ایرانی پس از کشتن خلیفهٔ دوم از خانهٔ ‌او گریخت، مولی‌الموحدین در همان کوچه از کنار دیوار برخاست کنار دیوار مقابل نشست و در جواب تعقیب‌کنندگان قاتل گفت از وقتی کنار این دیوار نشسته ندیده است کسی از خانهٔ‌ عُمَر بیرون بدود.

 

مسلمانهای ملل دیگر به ترفندهای ایرونی‌بازی با حیرت و وحشت نگاه می‌کنند.

 

اهمیتی ندارد اصالت آن روایت را دوغاب‌زنندگان همانند غرانیق انکار کنند.  ادعای نگفتن تمام واقعیت، یعنی دروغ مصلحت‌آمیز، دفاع از ’’حقیقت‘‘ را بی‌معنی می‌کند و آموزهٔ اخلاق متعالی کانت‌وپانت بلاموضوع می‌شود.  شهود را در دادگاه ایران سوگند نمی‌دهند تمام حقیقت را بگویند اما اگر پنجاه نفر قسم بخورند همین شخص قاتل است متهم را اعدام می‌کنند (می‌توان دَم ِ در ِ مجتمع قضایی دوجینی شاهدِ قسم‌خور اجیر کرد).  دروغ‌ گفتن حتی در محکمهٔ شرع جرمی جدی نیست؛ حداکثر ممکن است خرده‌معصیتی باشد که با پرداخت کفّاره پاک ‌شود.

 

شاهدیم فتوای ممنوعیت ِ ساخت جنگ‌افزار هسته‌ای در معرض چند و چون و اظهارنظر وزیروکیل‌هاست که استخاره می‌کنند شاید آری، بلکه هم خیر.  در حالی که فتوای قتل یک نفر در آن سر دنیا ورای هر نظری است، نسل‌کـُشی و آلودن زمین و آسمان و دریا حسب مقتضیات جاری می‌تواند قابل چک‌وچانه‌ و جرح‌وتعدیل باشد.

 

در فکرم دبیر جبر و هندسه ممکن بود امروز دربارهٔ اقتدا به مرجع متوفیٰ چه نظری داشته باشد.  شاید با یک دبیر عربی و تعلیمات دینی همصدا می‌شد که شنیدم با کلبی‌مسلکی ِ رندانهٔ رایج در نیرنگستان آریایی‌ـ‌‌اسلامی به طعنه گفته است ’’محض ثواب و تیمّن و تبرّکْ سرکه خواستیم، شراب شد چه شرابی، به‌به!‘‘

 

 

در غریب‌ترین گره‌ ناگشوده و ظاهراً ناگشودنی اِعمال ولایت مطلق، آیت‌الله خمینی حکومت را مقدم حتی بر اصول دین و منجی اعلام کرد.

 

این سؤال در حیطهٔ فلسفهٔ سیاسی در ایران بی‌جواب مانده: چنانچه حکومتی با ادعای اجرای اسلام به قدرت برسد اما اصول آن را علناً و صریحاً کنار بگذارد و سپس در تقابل با مخالفانش شکست بخورد آیا بعداً حق خواهد داشت ادعای شرکت در انتخابات کند، و می‌توان انتظار داشت چنانچه پیروز شود برای دموکراسی لیبرال بیش از اصول کنار گذاشته‌شدهٔ اسلام اعتبار قائل باشد؟

 

پاسخ در یک کلمه نهفته است: خدعه.  نِیل به حقیقت با نیرنگ.

 

در اعتقاد به تقدم بقای وضع موجود بر احکام انسانساز، منطقاً باید مملکت حفظ شود تا نظام برقرار بماند. گرچه قرآن مملوّ است از تهدید تسلیم‌نشوندگان و خروج‌کنندگان به قتل، در جنجال بر سر قصه‌ای به زبان خارجی نوشتهٔ فردی غیرایرانی، دولت منصوب و مطیع آیت‌الله معتقد به علمدار‌شدن ایران نبود، و کمتر از آن به سودمندی احیای حکم قتل به اتهام سَبّ و ارتداد.  هیچ مملکتی با صدور میلیونها گذرنامه خالی از جمعیت نمی‌شود.  همین طور عادتی چندهزارساله مانند دین با پایه‌های ستبر اقتصادی.  

 

از ’’الاحقر‘‘ها کسی نُطُق نکشید.  از خوارج و فدائیان اسلام و فرقان (که پس از ’’استاد‘‘ صدازدن ’’پرُفسور ماتاهاری‘‘ در کوچهٔ نیمه‌تاریک مغزش را متلاشی کرد) به مراتب بیشتر وحشت داشتند تا از رئیس شهربانی و ساواک.  شهامتشان در تکفیر و تهدید اهل روشنگری است.

 

اما این بحثی نظری و کلامی نبود که طرف را منکوب کنند و تمام.  بدون دسته‌های قمه‌زن، صاحب دشکچه و فتوا در برابر رگبار اهانت و افترای رادیوتلویزیون و جراید وابسته مجال جیک‌‌زدن ندارد.  ’’گربه شیر است در برابر موش/لیک موش است در مصاف پلنگ.‘‘

 

چهارونیم ‌پنجم کتاب فرضی ’’نبرد من‘‘ آیت‌الله خمینی شرح کشمکش با همقطارانی است که عرفان و فلسفه‌ و علایقش را جدی نمی‌گرفتند و خودش را معمّمی ناآرام و شلوغکار و شربه‌پاکن می‌دیدند که با وضع موجود مخالف است چون در حوزهٔ علمیه جای مهمی به او نرسیده.

 

پس از انتشار کشف‌الاسرار (۱۳۲۳)، رساله‌ای در کنارآمدن با نظام سلطنتی و نفی اعتقادات اهل تسنّن، زیر فشار انتقادهای شدید همگنان هرگز اجازهٔ تجدید چاپ آن نداد.  ظاهراً به این نتیجه رسید بهتر است ابوبکر و عمَر و عثمان را رها کند و به سراغ آمریکا برود ـــ چه برای دوستی و چه خصومت.

 

در روزگاری که همه برای صنار له‌له می‌زدند وقتی خواست کیمیاگر شود و خاک را طلا ‌کند توصیه کردند بهتر است به خواندن آیةالکرسی ادامه دهد.  حتی آبان ۵۸ که از دشکچه به اریکهٔ حکمرانی صعود کرده بود در پی تفسیر سورهٔ حمد در تلویزیون، حریفان حوزوی جداً تهدید کردند اگر به ترویج ’’همه‌خدایی‘‘ هندی و تبلیغ عقاید یونانی متصوّفه ادامه دهد ساکت نخواهند ماند.

 

سالها پیش‌تر با فدائیان اسلام (به بیان محمدتقی بهار، نه دربارهٔ آنها، ’’مخالف مطلق همه کس و همه چیز‘‘) همصدا شده بود.  در موضع قدرت به رقیبانی که وضع موجود سابق را بهترین انتخاب ‌دیده بودند برچسب ’’آخوند مرتجع احمق بیسواد‘‘ ‌زد و تهدید ‌کرد حرفها برای گفتن دارد.

 

تهدید ناممکن ِ تعطیل اصول و فروع دین فقط به نیّت تحقیر رقیبانی بود که منکر صلاحیتش برای اجرای آنها بودند.  با استفاده‌ای تلفنی از تلویزیون خطاب به فردی (نامشخص) که در حوزه گفته بود پیدا بودن گردن جمیله شیخی در سریال پائیز صحرا محرّک ارتکاب گناه است گفت فرد شاکی هر لحظه احساس تحریک به گناه کند مکلف است تلویزیون را خاموش کند.  پیکانی دوپهلو و زهرآگین به دامت ‌افاضاتهٔ مستهلک مقیم دشکچه که بعد از عمری حذر از رادیو حالا ادعا می‌کرد با دیدن گردن خانم شیخی در تلویزیون ممکن است اسب ِ فحل شود.

 

ملامت‌کنندگان سختگیر روشنفکرها، شامل ایرانشهریون، ناشران مطوّل‌نامه‌هایی‌‌اند که ستایش اصحاب دیانت برای نظرات راهگشا و سرزنش روشنفکرهای خاک‌برسر به اتهام نفهمیدن آن افکار متعالی نغمهٔ همیشگی‌شان است.  آنها هم دربارهٔ نظریهٔ قبضه‌کردن قدرت در عین تعطیل اصول دین ساکت ماندند ـــ بارزترین گواه مزخرف ‌بودن ادعاهای سیدجواد و تلامیذ و صحابه و عقبه (مزخرف در عربی اهانت نیست؛ به معنی مطلّا و پیچیده در زرورق است).

 

 

مؤمنانی معتقدند منجی (که به نادرست ’’ناجی‘‘، به معنی نجات‌یافته، هم خوانده می‌شود) فردی است ذوالقرنین و بی‌زوال.  دیگرانی اعتقاد دارند نجات‌دهنده در فریزر و نهانخانه نیست، در روند مبارزات اجتماعی حسب مقتضیات ساخته می‌شود و قد علم می‌کند (فروغ فرخزاد سرود ’’نجات‌دهنده در گور خفته است‘‘).

 

آن دو اعتقاد قرنها به موازات همدیگر وجود داشته‌.  سربرآوردنشان از چند مدرسهٔ‌ دینی مرتبط و برخوردشان در حکومتی واحد سبب معمایی ‌شد منجر به مناقشه و ناگشودنی جز با شمشیر: چنانچه روح‌الله خمینی همان هزارسالهٔ‌ قدیم باشد باید پس از نوزده یا هر چند سال کُشت ‌و کشتار و لختهٔ خون تا به کمر، دنیا آخر شود و قیامت فرا رسد.  چنانچه حادث و محصول عصر خویش باشد هر کاندیدای دیگری همین اندازه بخت برنده‌شدن دارد.

 

بحث شیخ حلبی و دیگران که با افساد فی‌الارض باید ظهور منجی را تسریع کرد با ملامت غضب‌آلود و تشر متمایل به تهدید آیت‌الله خمینی رو‌به‌رو شد.

 

روایت است مقامی هندی در تهران از نوید پاچه‌ورمالیدهٔ خداجو، ’’مستر ایز کامینگ‘‘ (آقا داره میاد، در زبان انگلیسی دارای ایهام انزال)، مات‌ و مبهوت ماند.

 

سالها در ایران حکومت معمّر قذافی را متهم می‌کردند تابستان ۵۷ با بالا گرفتن اعتراضها به رژیم شاه سر موسیٰ صدر را زیر آب کرد‌. کسانی می‌پرسیدند صدر که برای تشکیلات جنوب لبنان از شاه و سفارت ایران در بیروت جیره و مواجب می‌گرفت چرا به طمع پول قذافی شخصاً به لیبی رفت و چرا قذافی باید چنان دستوری داده باشد.

 

در گزارشهای دفتر شاه و ساواک باید پاسخهایی باشد اما علنی نکردند، مانند وقایع ۲۸ مرداد که تقریباً هرآنچه در آمریکا و بریتانیا منتشر شود ترجمه و چاپ می‌کنند بدون یک ورق سند داخلی زیرا روایت رسمی بی‌پایه است.

 

حکمران لیبی ممکن است شفاهاً ترتیب آخوند ایرانی را داده باشد بدون پرونده‌ای در استخبارات.  دایی همسر احمد خمینی و (از روایت جلال‌الدین فارسی و دیگران) می‌توان استنباط کرد لیبرال بود.

 

این احتمال منتفی نیست که در رقابتی درون‌‌طایفه‌ای فنای‌ فی‌الله شده باشد.  در حالت اخیر چه کسی فتوا داد؟

 

باستثنای خلخالی که در هرج‌ومرج آن سالها روی تکه‌ کاغذی زیر یازده اسم نوشت ’’ده نفر فوق را اعدام کنید‘‘ و نیز مفتی دارای قدرت مطلق در قضیهٔ رشدی، روی کاغذ نمی‌نویسند فلان شخص را بکُشید.

 

مثلاً استفتا می‌کنند چنانچه در مسیر نهضت برای اعتلای دین خدا قتل اشخاصی لازم باشد چه حکمی خواهد داشت و صاحب دشکچه با ابهامی عمدی و غیرقابل استناد در دادرسی جنایی،‌ جواب می‌دهد باسمهِ تعالی، ان‌‌شاء‌الله همت و غیرت جوانان مؤمن مقبول حق تعالیٰ افتد.

 

درهرحال، اگر روح‌الله خمینی موجودیتی ازلی و ابدی نبود و در روند مبارزهٔ اجتماعی ساخته ‌شد، موسی صدر، محمد بهشتی و کسانی دیگر هم بخت رئیس‌شدن داشتند.  دو نفر اخیر خوش‌عکس و امروزی بودند و بهشتی فارسی را به سیاق درس‌خوانده‌های شهری حرف می‌زد (حرف ‌زدن دیگری را نشنیده‌ام).

 

دوست دارید خیالپردازی کنیم چنانچه به خلافت می‌رسیدند آیا آنها هم برای ادارهٔ مملکت به صدور فتوا متوسل می‌شدند؟ درهرحال باید صندوق رأی می‌گذاشتند اما با تمام قوا تقلب می‌کردند.

 

علم غیب لازم نیست تا بتوان حدس زد خوانندهٔ این سطرها می‌پرسد: در چنان حالتی وضعیت کنونی ایران چگونه می‌بود؟

 

آنچه اتفاق افتاد نه تقدیر ازلی بود، نه مشیت ربّانی، نه توطئهٔ خارجی، نه نتیجهٔ خریّت روشنفکرها.  جبر عِلّی و رشته تحولاتی برآیند بُردارهای موجود در مکان و دارای پیشینه در زمان بود.

 

وقتی شاه به آخر خط رسید و قدرتْ خیابانی شد، ائتلاف ۱۵ خرداد که مؤتلفه بخشی اساسی از آن بود در دل نیروهای مهاجم از روستا به شهر که مستعدترین جانشین برای قبضهٔ قدرت بود رشد کرد.

 

تشکیل لژیون خارجی (مشهور به هلال شیعه و نیروهای نیابتی) با پشتوانهٔ دلارهای نفتی ابتکار یک فرد و فتوای یک نفر نبود.  اوایل ۵۸ محمد منتظری بدون رودربایستی اعلام کرد دولت بازرگان کارگزار آمریکاست و باید با تشکیل نیرویی یکپارچه از طرابلس تا بیروت و جبل عامل و تهران بر ایران مسلط شد ـــ نقشه‌ای بعدها با برچسب ’’عمق استراتژیک‘‘ و حاوی مضمون قلّابی ’’ایرانشهر بزرگ‘‘.

 

با فتوا یا بی‌ فتوا و با موسی صدر یا محمد بهشتی هم شاید نتیجه جز این نمی‌بود.  برای تأسیس پایگاه نظامی در لبنان و مداخله در ممالک دیگر از آیت‌الله خمینی اجازه نگرفتند و از افراد احتمالی دیگر هم نمی‌گرفتند.

 

در نبرد فرسایشی ایران و اسلام که دومی موفقیت اولی را شکست و تهدید موجودیت خویش تلقی می‌کند سازش پایدار میسّر به نظر نمی‌رسد.

 

 

مکتبیون مخالف سرسخت مجاهدین در ردّ ’’اسلام منهای روحانیت‘‘ می‌‌گویند در نهضت اسلامی گاه جان و مال افراد نامرتبط و بیگناه و حتی خودی صدمه می‌بیند؛ پس باید مرجع دینیِ افقه و اعلم فتوا دهد تا اقدام مورد بحث حالت قتل حرام و خرابکاری مجرمانه نداشته باشد.

 

نظارت فائقه و هدایت عالیه البته فکری است پسندیده اما در دو قرن گذشته قتل و انفجار و تروری سراغ نداریم که بر پایهٔ فتوای علنی صورت گرفته باشد.

 

قدیمی‌ترین فتوای مؤثر از نظر تاریخی درانداختن چهارتا تفنگچی پیزوری عباس میرزا با ارتش تزار بود به امید واهی ادامهٔ‌ سلطه بر سرزمینی که ساکنان مسیحی و ارمنی‌اش الحاق مفتخرانه به کشوری ارتدکس را به کافر ذِمّی بودن و تحقیرشدن به‌عنوان موجود نجس ترجیح می‌دادند.

 

پس از تاخت‌وتاز و کشتار آغا محمدخان قاجار در آن نواحی، معامله‌ای متمدنانه شاید وجوهی به کیسهٔ فتحعلی شاه پولدوست سرازیر می‌کرد و مناطق مسلمان‌نشین قفقاز حفظ می‌شد (ایالات متحده لویزیانا را به ۱۵ میلیون از فرانسه و آلاسکا را به ۷/۲ میلیون دلار از روسیه خرید).  اما لازمهٔ این کار اتفاق و اتحاد در داخل بود.  در مجمع‌القبایل این صحاری شکست از حریف خارجی آری، سازش در داخل هرگز.   

 

ناصرالدین شاه نتایج ماجراجویی صاحبان دشکچه و فتوا را با عتاب و تحقير به رخ آنها مى‏كشید: ’’هنوز آن فقرۀ جهاديۀ علماى كربلا و نجف كه آمدند طهران و فتحعلى‏ شاه بيچاره را واداشته با دولت روسيه به جنگ و جدال انداخته از نظرها دور نشده است و هرچه دولت ايران تا به حال مى‏كشد از نتيجۀ همان نصايح علماى آن وقت كربلا و نجف است و حالا يقيناً تجديد آن لازم نيست.‘‘

 

و در همان قرن وقتی کمپانی انگلیسی می‌خواست مستقيماً محصول توتون‏كاران را بخرد واسطه‌ها (از جمله حاج محمدحسن امين‏الضرب) که سهمی به جیب می‌زدند شایعهٔ فتوای تحریم تنباکو راه انداختند. نوشته‌ای حاوی چنان تحریمی به دست نیامد.  اگر هم به دست می‌آمد معنایی جز دفاع از منافع پرداخت‌کنند‌گان وجوهات شرعی نداشت.

 

ستیزه‌جویان اسلام به بیرون‌ریختن دل و رودهٔ احمد کسروی کف اتاق بازپرس مفتخرند بی‌آنکه به فتوایی مکتوب استناد کنند.  نواب صفوی را شفاهاً به ترور کسروی تشویق کردند اما کسی کتباً ننوشت و تا زمان فتوای رشدی که اسلام در قدرت مطلق بود کسی فتوای کتبی قتل نداد.

 

تحریض (اغوا، برانگیختن،‌ تحریش، تحریک، ترغیب، تشجیع، تشویق) دیگران به قتل و غارت و شورش و آتش‌سوزی در عرف، در قانون مدنی مشروطه و در مجازاتهای اسلامی جرم است.  پروندهٔ‌ نوع مسلحانهٔ آن پیش‌تر ‌به دادسرای نظامی می‌رفت و امروز به دادگاه انقلاب می‌رود.

 

محمد مسعود با استفاده از اوضاع دههٔ ‌۲۰ و کشمکش نه چندانی نهانی قوام و شاه، در روزنامه‌اش مرد امروز اعلام کرد صدهزار تومان به کسی می‌دهد که احمد قوام نخست‌وزیر را بکشد.  چنان اعلانی آمریّت در جرم و قابل پیگرد حقوقی (به لحاظ تجاوز به حقوق غیر) و جزایی (اقدام علیه امنیت اجتماعی) است.

 

 

حتی (در آن زمان حجت‌الاسلام) روح‌الله خمینی که از بسیاری همقطارانش بی‌پرواتر بود مخالفت با حق رأی زنان و شمول عنوان اقلیت دینی بر بهائیان را در لفاف مخالفت با کاپیتولاسیون پیچید ـــ اعتراضی بلاموضوع، بدون مصداق و مناسب منبر که مستمع نه مجال پرسیدن دارد و نه می‌داند که نمی‌داند.

 

دولت آمریکا مانند تمام کشورها برای پرسنل نظامی‌اش، در استخدام شرکتی طرف قرارداد با دولت خارجی یا حتی جهانگرد،‌ مصونیت مطلق از تعقیب قضایی قائل است.  رژیم ولایی حتی وقتی کاخ سفید را حسینیه کرده باشد قادر نخواهد بود نظامی آمریکایی به محاکمه بکشاند.

 

جماعت ِ بعداً مشهور به پانزده‌خردادیون در بوق کردند آشپز سفارت آمریکا چنانچه فردی ایرانی با ماشین زیر بگیرد یا گروهبان آمریکایی به زن ایرانی تجاوز کند قسر در می‌رود.  بعدها پاسدار صفرکیلومتر کمیته از امتیازی مشابه برخوردار شد و حتی دژبان ارتش حق بازخواست از او ندارد، چه رسد دادگاه عرفی.

 

سالهاست در دولتهای غرب بحث می‌کنند تعمیم عنوان تروریست به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حکومت واقعی و اصلی و بالفعل ایران، و تحریم و تعقیب جنایی اعضای آن در عمل ممکن است به معنی گروگان‌ گرفته‌شدن وابسته‌های نظامی و حتی اعضای سفارتخانه‌ها در تهران باشد. 

 

صرف‌نظر از جنگ با روسیه، در پرتلفات‌ترین فتوای داخلی تاریخ شیعه پیش از به‌قدرت ‌رسیدن، حسین تکبعلی‌زاده که مرداد ۵۷ سینما رکس آبادان را آتش زده بود سالهای بعد در اعتراض به تبلیغات رسمی و برای رفع اتهام دست‌‌‌داشتن ساواک خواستار رسیدگی قضایی شد.  با پیچاندن جنایت فجیع در حواشی نامرتبط به اصل موضوع (بازنشدن درِ خروجی به داخل در فشار جمعیت سراسیمه، نتیجهٔ‌ مقررات غلط ‌شهرداری) و اتهامات بی‌پایه، همراه او دو افسر شهربانی و حتی مالک سینما و مدیر آن را قربة الی‌الله اعدام کردند.  مفتیانی که برای تقویت مبارزهٔ ‌اسلامی ضدشاه در خوزستان اذن شرعی و تینر و پول داده بودند احضار نشدند.

 

در روزگار حاضر نه فتوادهندگان بمب‌گذاری سال ۷۳ در حرم مشهد معرفی شده‌اند و نه موارد متعدد قتل خودسرانه و اسیدپاشی و مسموم ‌کردن دختران دانش‌آموز تقریباً در سراسر کشور.

 

تمام آن موارد باضافهٔ غریو پیشنمازهایی که خواستار ریختن خون برای برگرداندن حجاب اجباری می‌شوند از نظر قانون مدنی مشروطیت و قانون مجازاتهای اسلامی مصداق تحریض به آشوب و قتل و بلواست.  جنایت علیه بشریت مشمول مرور زمان نمی‌شود.

 

 

ابرام، تغییر، تعلیق، نادیده‌گرفتن یا حذف فتوا بستگی به اوضاع و احوال دارد.  اگر صدای مردم صدای خدا باشد لابد کسانی (از قبیل دبیر ما) معتقدند فتوای مجتهد عادل افقه اعلم اصلح بیان فکر خداست.

 

پس از بازداشت روح‌الله خمینی به جرم همدستی در بلوای ۱۵ خرداد، چند نفر از جمله کاظم شریعتمداری ایشان را آیت‌الله و مرجع تقلید اعلام کردند. ‌ از نظر اصولی آیا اعطاکنندگان صلاحیت اجتهاد بعداً قادرند رأی خود را پس بگیرند یا دست‌کم پس از رحلت ایشان فتوای قتل رشدی را منقضی و مختومه اعلام ‌کنند؟

 

متناسب با قدرت ماهیچه و چماق، سر بازار و کلاً با موازنهٔ قوا در سطح جامعه تعیین می‌شود.  بیست سال پس از ۱۵ خرداد، خود شریعتمداری که وضع موجود سابق را قبول داشت رندان حق‌پرست از روی کینهٔ قدیمی از مرجعیّت خلع کردند.

 

در تبلیغات رسمی، برای یک دوجین نفر لقب عظمیٰ به کار می‌رود.  هر کدام تک‌مضراب مخالف بزند از چشم می‌افتد، پیاده می‌شود و یک نفر دیگر سوار می‌کنند.  تقریباً همه (بعضی بیش از یک بار) مثل طوطی فتوا داده‌اند جریمهٔ دیرکرد بهرهٔ بانکی (نزول بر نزول) حرام‌ اندر حرام است.  در تورم چهل‌پنجاه درصدی، احدی اعتنا نمی‌کند.   

 

پس از چندین جنجال بر سر فتاوی رساله‌های عملیّه بیرون از ایران و در داخل (تبعید شتر تجاوز‌شده به شهری دیگر، تقدّم پاهای چپ و راست هنگام ورود و خروج از مبال، اذن کامجویی از دختر خردسال، باطل‌ نشدن نکاح در نتیجهٔ لواط با اخوی زوجه) محتمل است آن مواد موهن از سوی وارثان و اوصیای مراجع متوفیٰ یا به تشخیص هیئت نظارت بر انتشار کتب دینی از رساله‌ها حذف شده باشد.

 

فتوا نه تغییرناپذیر و ابدی است، و نه همواره علنی و قابل تشخیص از فرمان.  از سه فتوای سِرّی تابستان غضب یکی (تنبیه فیلدمارشال‌های آماتور) و از دو فتوای علنی زمستان نومیدی هم یکی (تنبیه مجریان خاطی رادیو) اجرا نشده ماند.  دو از پنج، چهل درصد.

 

محمدرضا مهدوی‌کنی گفت لطف‌الله صافی گلپایگانی عضو شورای نگهبان (که خودش صاحب فتوا بود) خدمت امام عرض کرد حاجتی به صدور فتوای جدید نیست، دستور بفرمایند تا اجرا شود.  محافظه‌کاران گوشت‌تلخ حوزه ازدحام و هیاهوی ساخته و پرداختهٔ تلویزیون وطنی را جدی نمی‌گرفتند.

 

احمد أذری قمی، سخنگوی مؤتلفه و سردبیر روزنامهٔ رسالت،‌ امام را ’’حاج‌آقا روح‌الله‘‘ می‌نامید و عقیده نداشت در حد صدور فتوا باشد، چه رسد ولایت.  به تلافی، آیت‌الله خمینی بردن روزنامه‌اش به جبهه‌ را ممنوع کرد.  اما برخلاف تحریم آیندگان که ’’فتوا‘‘یش پاپوش صادقین قطب‌زاده و طباطبائی بود، در بوق نکردند.  افزون بر قدرت چاقو و قمهٔ مؤتلفه، ثروت بی‌حساب رهاورد ’’سفرهٔ انقلاب‘‘ با موقعیت قلمزنان گنجشک‌روزی قابل مقایسه نبود.  

 

دست‌کم دو فتوامانند بسیار مهم که در برابر دوربین و میکرفن ‌اعلام شده بود بعداً رفسنجانی ادعا ‌کرد ایشان یواشکی پس گرفت: تکفیر محمد مصدق پانزده سال پس از مرگش، و شعار ’’مرگ بر آمریکا.‘‘

 

موردی معاصر: تحمیل انواع مضیقه بر بهائیان تا حد ممنوعیت تشکیل کلاس زبان و کامپیوتر و خیاطی، پلمب محل کسب‌ و کار،‌ مصادرهٔ‌ اموال و بولدوزر انداختن در خانه‌شان را چنین توجیه می‌کنند که گرچه جرمی مرتکب نشده‌اند و قانونی علیه پیروان آن آئین وجود ندارد، طبق فتواست ــــ بدون ذکر نام فتوادهنده.

 

پرسیدن اینکه تفاوتش با فرمان و حکم معمولی و حکم حکومتی و دستور و بخشنامه و امریه و قانون و مقررات چیست ممکن است حمل بر غرض و مرض پرسنده شود. ’’چو دانی و پُرسی سؤالت خطاست.‘‘

 

اما در حالی که فتوای معتبر می‌گوید آن اشخاص مانند سایر ساکنان کرهٔ ارض ’’حق آب و گِل دارند‘‘، باید نتیجه گرفت فتوا هم مانند گود زورخانه و دشک کـُشتی، سنگین‌وزن و مگس‌‌وزن دارد و الحقُ لمن غَلَب: حق با زورمند/غالب است.

 

 

خانمی ایرانی می‌گفت با مواد پختن فسنجان که مادربزرگش به آلمان فرستاد جلو مهمانهای ایرانی آبگوشتی گذاشت با مغزهای گردو شناور روی آن.  دستور پخت می‌گفت ’’گردو را می‌ریزیم‘‘، بدون اشاره به اینکه باید ساییده شده باشد.

 

معمارها پیش از رواج ابزار رسم فنی یحتمل ترجیح می‌دادند جزئیات تا حد ممکن در فکرشان محفوظ بماند و به دست رقیبان نیفتد.  در روزگار جدید که هر ایده‌ای برای تحقق باید محک بخورد ماکت ساختمانهای مهم را از نظر جلوهٔ بصری و مقاومت در تونل باد بررسی می‌کنند.

 

حسن آیت تابستان ۵۸ ایدهٔ مبهم و مهجور ولایت فقیه را در دستپخت مجلس بررسی پیشنویس قانون اساسی چپاند ـــ به تحریک مرشد ناکامش مظفر بقائی، با اغفال حسینعلی منتظری، و همدستی ِ محمد بهشتی ِ مصمم به رئیس‌بودن.  هیچ یک تصوری نداشت و اهمیت نمی‌داد تحقق این خیال ممکن است چگونه چیزی از آب درآید.  هدفشان کوتاه‌ کردن دست ملیّون و چپ و مجاهدین و سد کردن راه مشارکت ملت ایران، جز درصدی کوچک دنباله‌رو، بود.

 

معمار عهد قدیم تصوری دقیق از پل و برج و بنایی که می‌خواست بسازد در ذهن داشت، همین طور مادربزرگ راوی ایرانی که پیش‌تر فسنجان ِ بی‌نقص چشیده و پخته بود.  اما بازیگران ۵۸ با فلسفهٔ ’’راه بنداز جا بنداز‘‘ جلو ‌رفتند و در ذهنشان نمی‌گنجید حکمرانی مطلقهٔ فردی تمام عمر مقیم دشکچه که تصوری از هندسهٔ‌ مسطحه و فضایی، تاریخ، جغرافیا، فیزیک، ‌شیمی، زیست‌شناسی، گیاهشناسی، میکروبیولوژی، مفهوم عدد منفی در جبر، لگاریتم، مثلثات، و تجربه‌ای از امتحانات سه ثلث و نهایی، کنکور، دانشگاه، روزنامه، مجله، رمان، رادیو، تلویزیون، فیلم، سینما، نمایشنامه،‌ تئاتر، مسابقه، ورزشگاه، رانندگی، جشن خانوادگی و جشن ملی و بسیاری جنبه‌های زندگی اجتماعی نداشته باشد چگونه چیزی خواهد بود.

 

نیمهٔ دههٔ ۱۳۱۰ شیخ عبدالکریم حائری زعیم حوزهٔ علمیهٔ قم خیال داشت شمه‌ای از آن مباحث وارد دروس طلبگی کند.  وجوهات‌پردازها اخطار کردند برای چنان مطالبی خمس و زکات و سهم امام نمی‌دهند و (به مصداق ’’یک داغ دل بس است برای قبیله‌ای‘‘) دبیرستان رفتن فرزندانشان از کافی هم کافی‌تر است.

 

تولد امام راحل (۱۹۰۲/۱۲۸۱) ششمین سال سلطنت مظفرالدین شاه قاجار و در ادامهٔ حال‌وهوای این صحاری از عهد باستان بود.  اگر رها از قید دال‌های ثَلاثه (دشکچه، دست‌به‌آب، درس خارج) و حصار تنگ طرز فکر شیخ فضل‌الله نوری، با روشنگری ِ بنیانگذاران مشروطیت آشنا می‌شد و منطق آن را جدی می‌گرفت، حکمران مدرن پس از شنیدن خبر قشقرق رجّاله‌‌ در پاکستان می‌توانست از نخست‌وزیر و وزیر ارشاد گزارش فوری بخواهد از خلاصهٔ کتاب و توصیه کند ارتکابات فرد متجاسر و انتشارات بنگاهی که آن یکی را بیرون داده فعلاً وارد کشور نشود.

 

فراخوان کشتن تبعهٔ ممالک دیگر و داد و قال‌ لجوجانه در این باره دور از شأن مرد خداشناس و نتیجهٔ یک نکته بود: سرزیر کردن سیل غضب حکمران مطلق‌العنان از ناکامی‌ در تمام زمینه‌ها و خالی‌کردن دقّ دل شکست خردکننده در جنگ بر سر رُمانی که نویسنده‌اش اذعان دارد جز برای اقلیتی بسیار کوچک نه خواندنی است و نه قابل فهم.

 

برخی شاهان صفوی در نتیجهٔ ‌مصرف تریاک حل‌شده در مقدار زیادی شراب (’’از آن افیون که ساقی در مِی افکند‘‘) اغلب حال عادی نداشتند و مستعد فرمان کشتن حتی اعضای خانوادهٔ خویش بودند.  نادر شاه افشار دندانهایش را از دست داده بود و گرچه غذای آبکی می‌خورد رنج سوءهاضمهٔ دائمی پرخاشگر و کم‌طاقتش کرده بود.  ناصرالدین شاه برخی یادداشت‌های روزانه‌ را با گزارش خونریزی بواسیر دردناکش شروع می‌کند یا پایان می‌دهد.

 

پس از قرنها گرفتاری با نتایج ابتلائات حکمرانها، یک هدف روشنگران مشروطه‌خواه کاستن از نقش منش فرد در تاریخ و حذف تأثیر خلقیات بر وقایع بود.

 

وقتی تاختن به نسل ۵۷ از مُد بیفتد، شاید نوبت توجه به غضب+ افسردگی ۶۷ برسد که اگر با اغما پایان نیافته بود شاید منجر به اوضاعی خونین می‌شد و تفنگدارها، العیاذ باللّه، ناچار از تسریع ارتحال بودند.

 

ایشان که سال ۴۲ عایدات سازمان اوقاف را برای گرداندن مملکت کافی ‌می‌دانست ‌میراثش شامل خزانهٔ وجوهات سهم امام+مستمری عظیم از بودجهٔ عمومی مملکت+ خانهٔ‌ کاخ‌مانند برای مَستربیت۱ است، و فتوای ’’غیرقابل تغییر‘‘ قتل داستان‌نویس کشمیری‌ برای مملکت ایران و جهان اسلام.

 

میراث دومین دُور ولایت مطلقهٔ فقیه برای مَستربیت۲ البته بسی هنگفت‌تر خواهد بود باضافهٔ فتوای قابل تعبیر و تفسیر و تغییر (با چسباندن یک ’’الیوم‘‘ به سر جملهٔ نهی) در باب تهیهٔ مواد منفجرهٔ حاوی اورانیوم تغلیظ‌شده و توزیع آن بین کورکچل‌های خاورمیانه و آفریقا.

 

همچنان گرفتار فتواییم اما دست‌کم از غیرقابل تغییر به قابل تغییر پیشرفت کرده‌ایم.  

۲۶ اردیبهشت ۴۰۴

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.