پانزده
سال بعد وقتی یکی از آنها ساعتی پس از ورود به ایران در بهشت زهرا اعلام
کرد نظر پدران ِ درگذشته برای زمان خودشان بود و لزوماً برای ما اعتبار
ندارد، به یاد حرف مقلّد سرسختش افتادم.
برای
عامهٔ خلایق گیجکننده بود و استنباطی نادرست از آن حرف را تکرار کردند: هر
نسلی مجاز است نظام مستقر را به هم بریزد
و
رشتهٔ نسل پیش را پنبه کند
ـــ آن
هم با رفراندمی که حکومت موجود برگزار کند.
اما منظور آیتالله فقط و فقط
علنیکردن مخالفت شخص خودش بود
با بروجردی و
آخوندهای
شاهپسند و
درباری.
این
تنها یکی از موارد
’’اختشاش‘‘
فکری و بدفهمی پدیدآمده از اسلام سیاسی
در عرصهٔ عمل بود. از
فردای ۲۲ بهمن مواردی جدید از اختلاف در تبدیل روضه و روایت و حدیث به
عمل سیاسی و تصمیم اداری سر بر کشید.
وقتی
به اشخاصی لقب
’’اصولگرا‘‘
میدهند شاید به فکر بیفتیم گراینده به کدام اصول. در ثنویت اصول هیئتی،
اول خدا بعد دلار. چپو بیمحابای پاچهورمالیدههای خداجو در دههٔ ۸۰ این
تثنیه را سر و ته کرد، لابد با این تلقی که ربّ السماواتوالارض
تا ابد باقی
است، دلارهای فرّار
بیصاحبمانده را
تا نبُردهاند دریاب.
و
میتوان از کسی که فلسفهٔ کانت درس میدهد پرسید اصول اخلاقی
فیلسوف آلمانی خط قرمزی (مانند نواری که پلیس اطراف محل جرم میکشد) کورشو
دورشو برای دیگران است یا محدودهٔ خویش را هم جداً مشخص میکند: من این کار
را نمیکنم، آن کار را نمیکنم، دروغ
شاخدار بیمعنی نمیگویم، دزدی نمیکنم، بمب هستهای
نمیسازم، نفوس را فلّه نمیکـُشم.
دامت افاضاته در جواب اینکه چرا دست
مرغدزد را میبُرند اما دست وزیروکیل مختلس را نه، میگوید در اختلاسْ قفل
و حِرز نمیشکنند.
وجدان و اعتماد و اطمینان و صداقت و مسئولیت و
سوگند و راستگویی به اندازهٔ قفل فسقلی
اهمیت ندارد.
در
ایران شاید یک دوجین استاد اخلاق از این راه ارتزاق کنند
(’’آنان
که اسیر نانوآشاند/پالان خروس میتراشند‘‘).
استحکام و انسجام اصولی اخلاقی
فرد هم ایرانی و هم شیعه مشکل بتواند قابل قیاس با مبانی فکری آلمانی
و ژاپنی باشد. آنچه
در فیلمهای نئولاتی بخاطرش چاقو میکشند در واقع خُلقیات و عادات بهارثرسیده از مرحوم ابوی است.
’’فطرت
الهی‘‘
را
محمدحسین طباطبائی در دهن امثال
ماسینیون و کُربَن انداخت و ترجمهٔ
نوشتههای آنها را حسین نصر و دیگران سرمایهٔ کاسبی کردند. در آن
قبیل نوشتجات به جای
’’فطرت
خداجوی الهی‘‘
میتوان خیلی راحت گذاشت
’’فکرهای
خدابیامرز خانعمو‘‘.
این
حکایت را واعظان شیعه بسیار تکرار کردهاند که وقتی فیروز ایرانی پس از
کشتن خلیفهٔ دوم از خانهٔ او گریخت، مولیالموحدین در همان کوچه از کنار
دیوار برخاست کنار دیوار مقابل نشست و در جواب تعقیبکنندگان قاتل گفت از
وقتی کنار این دیوار نشسته ندیده است
کسی از خانهٔ عُمَر بیرون بدود.
مسلمانهای ملل دیگر به ترفندهای ایرونیبازی با حیرت و وحشت نگاه میکنند.
اهمیتی
ندارد اصالت آن روایت را دوغابزنندگان همانند غرانیق انکار کنند.
ادعای نگفتن تمام واقعیت،
یعنی دروغ مصلحتآمیز، دفاع از
’’حقیقت‘‘
را
بیمعنی میکند و آموزهٔ اخلاق متعالی کانتوپانت بلاموضوع میشود. شهود را در
دادگاه ایران سوگند نمیدهند تمام حقیقت را
بگویند اما اگر پنجاه نفر قسم بخورند همین
شخص قاتل است متهم را اعدام میکنند (میتوان دَم ِ در ِ
مجتمع قضایی
دوجینی شاهدِ قسمخور اجیر کرد). دروغ گفتن حتی در
محکمهٔ شرع جرمی جدی نیست؛
حداکثر ممکن است
خردهمعصیتی
باشد
که با پرداخت کفّاره پاک شود.
شاهدیم
فتوای ممنوعیت
ِ ساخت جنگافزار هستهای در معرض چند و چون و اظهارنظر
وزیروکیلهاست که استخاره میکنند شاید آری،
بلکه هم خیر. در
حالی که فتوای قتل
یک نفر در آن سر دنیا ورای هر نظری
است، نسلکـُشی و
آلودن زمین و آسمان و دریا حسب
مقتضیات جاری میتواند قابل چکوچانه
و جرحوتعدیل باشد.
در
فکرم دبیر جبر و هندسه ممکن بود امروز دربارهٔ اقتدا به مرجع متوفیٰ چه
نظری داشته باشد. شاید با
یک دبیر عربی و تعلیمات دینی همصدا میشد که
شنیدم با کلبیمسلکی ِ
رندانهٔ رایج در نیرنگستان آریاییـاسلامی
به طعنه گفته است
’’محض ثواب و تیمّن و تبرّکْ
سرکه
خواستیم، شراب شد چه شرابی، بهبه!‘‘ |