وقتی
درخواست
امتیاز روزنامه کرد، به این شرط به او اجازه دادند جلو
بیاید که امتیاز نشر به
نامش نباشد وعمدهٔ
سهام شرکت ناشر در دست دولت بماند.
جدا از بدگمانی
نسبت به شخص او، نشریات بیخواننده دردسری
برای دولت شده بود. از
سویی، روزنامههایی منتشر میشد که
گویی فقط ناشر آن و حروفچین چاپخانه
مطالبش را میخواندند و تازه همین مطالب سرسری پر از
شانتاژ و اخاذی و تهدید ”بگم بگم“
خطاب به مقامها و سرمایهدارها بود.
از سوی دیگر،
ناشرها مدام به دولت فشار میآوردند که برای انتشار آنها پول بدهد.
گرچه حقیقت نزد افکار عمومی ایران یعنی شرح و تفصیل دزدیهای مقامها، آن
گونه باجگیری و تهدید به
افشا چنان کهنه و خامدستانه و از روی
اغراض شخصی بود که خواننده نداشت.
از دهها نشریهٔ
عتیقه،
ارادهٔ آذربایجان،
چاپ تهران، بود که
لغزخوانها
”ادرار آذربایجان“ تلفظ میکردند.
بنابراین صلاح دیدند ریشوقیچی
و سویچ روزنامهٔ جدید
مستقیماً دست دولت باشد.
بیستوپنج سال پیشتر
هم شاه 200 هزار تومان به
مصباحزاده
و
فرامرزی کمک کرد تا کیهان راه بیفتد و سهامی را که
در برابر این
پول به او دادند به
فردوست سپرد.
انتشار روزنامهای
جدید در سطحی
متفاوت اما بالاتر از کیهان و اطلاعات نیازی واقعی بود. همایون اذعان میکند نه میخواست و نه میتوانست روزنامهای
مردمپسند قادر به رقابت با آنها بیرون
بدهد. انتظار داشت حرفش در میان
صاحبان صنایع و مدیران و دانشگاهیان و نخبگان جامعه خوانندگانی بیابد.
موج نبرد با همایون
و با آیندگان دلایل
گوناگون داشت. هیچ نشریهای
در تاریخ مطبوعات ایران به این همه دلایل جورواجور و ضدونقیض در معرض آن
همه حمله و شائبه و اتهام و
شایعه قرار نداشته است.
افزون
بر شایعاتی پیرامون ماشین چاپ کهنه و ازردهخارج
کیهان که شایع کردند پول
خریدن آن (500 هزارتومان) از اسرائیل رسید، شخص همایون به سبب
موفقیتها و منش عاری از فروتنیاش همواره آماج بدخواهی بود.
در بحث قضاوت مردم
در جامعهٔ ایران، تا حدی زیادی دربارهٔ بخل حرف میزنیم: مرحلهای
بالاتر از رشک (حسرت همپایی با آدم
ممتاز) و حسد (نگاه بددلانهٔ ناظری که میپندارد
فرد موفق از او جلو زده و حق او را
پایمال کرده است).
همچنان که افراد
وقتی از بیتالمال دزدی میکنند به
مال دیگران دستبرد میزنند و وقتی اراضی
منابع طبیعی را به نام خود
به ثبت میرسانند حق عموم
و نسلهای آینده را بالا میکشند، موفقیت
فرد هم ممکن است حاصلجمع ناکامی دیگرانی
تلقی شود که اگر
شهرتها و موفقیتها عادلانه
تقسیم میشد سهم بیشتری میداشتند حتی وقتی فرد ناظر قبول دارد حق
شخص او زیر
پا گذاشته نشده
زیرا اساساً در آن زمینه فعال نبوده و تلاشی نکرده
است.
بخیل
حتی در حالی که
صدای خوبی ندارد در عذاب است چرا افرادی از راه خوانندگی پولدار و
مشهور میشوند، همین طور در
برابر موفقیت هرکسی. از محرومان و ستمدیدگان و نابرخوردارها دفاع
نمیکند؛ چه بسا شدیدترین تحقیرها را برای بیپولها و
هیشکیها و توسریخورها بگذارد. حرفش این است که چرا کسانی حالشان
زیادی خوب است و خودشان را میگیرند، نه اینکه چرا کسانی حالشان بد است و به
هیچ دردی نمیخورند.
ساواک
شایعه و اتهام
و حتی ناسزا علیه
همایون ثبت میکرد
و لابد به شرفعرض میرساند.
میگوید پروندههایش در
ساواک سنگینتر و بدخواهانهتر از چیزهایی است که جمهوری اسلامی علیه او
اقامه میکند:
”با خواندن
آن کتاب و کتابهای دیگری که دربارهام در جمهوری اسلامی چاپ میکنند
متوجه شدم بزرگترین دستاوردم در آن سالها این بود که با آنهمه دشمنی
ساواک تا آخرین مراحل باز توانستم کارهائی بکنم.“ جای بحث دارد.
پلیس مخفی قرار است
دشمنان بالفعل بیرونی نظام مستقر
را شناسایی و
نابود کند و مخالفان
بالقوهٔ درون آن را زیر نظر بگیرد. در هیچ کدامشان دنبال صفات مثبت نمیگردد. حتی
صفات عرفاً مثبت، مثلاً اینکه سوژه شبی دوسه ساعت بیشتر نمیخوابد و پولکی
نیست در گزارش مأموران خفیه یعنی برای همراهکردنش پول کفایت نمیکند و
برای اعترافگرفتن از او بیخوابی مؤثر نمیافتد. کار پلیس امنیتی
کشف استعدادهای درخشان نیست، یافتن نقاط
ضعف افراد است.
در آمریکا ادگار
هوور رئیس مخوف افبیآی
زمانی که زاغ سیاه فعالان
سیاسی و برادران کندی را چوب میزد
دنبال این نبود که چرا محبوبند و چقدر به محبوبیتشان مینازند. دنبال این
میگشت که کوکائین
اگر میکشند از کدام موادفروش تهیه میکنند و با چه زنانی رابطه دارند و این زنها با
کدام گانگسترها
معاشرند تا
در صورت لزوم بتواند سر بزنگاه به موقعیت سیاسی و
انتخاباتیشان آسیب بزند یا حتی سرشان را زیر آب کند.
حیرت و بیزاری
همایون از اینکه
”دشمنی ساواک
با من حتی از دشمنی اطلاعات جمهوری اسلامی بدتر بود“
قیاس دقیق و درستی نیست. زمانی
دوست داشت کارشناس
مسائل کودتا در سطح جهان شناخته شود
و دربارهٔ انواع کودتا و علل آنها به تفصیل مطلب بنویسد، یعنی سیخونک دائمی
و سوهان روح شاهنشاه.
ساواک مأموریت داشت بداند و به اطلاع شاه
برساند همایون و هرکس دیگری در ردهٔ او کجاها رفتوآمد میکند، با چه
کسانی تماس دارد و ممکن است چه خیالهایی در سر داشته باشد.
عملاً او را
کماهمیت و قابل کنترل جلوه میداد.
اگر اهمیت تعیینکننده و فوری داشت جایش در زندان بود، و حتی بدتر.
اما جمهوری اسلامی
او را بزرگ میکرد تا پیروزی خویش را با انتقامگرفتن از امثال او
جشن بگیرد. اگر
اتحادیهٔ اروپا پس از کشتار کافهٔ میکونوس برلن واکنش
محکم نشان نداده بود بسیار احتمال داشت چاقو و هفتتیر ”فرنگیکاران“
نیروهای اسلام
ترتیب او را هم بدهد
زیرا پروژهٔ کشتن اشخاص کسبوکاری
لابد چرب و شیرین شده بود.
ظاهراً فرض را بر
این میگذارد کسی همین قدر که طرفدار رژیم باشد و در دفاع از آن مقاله
بنویسد مصونیت دارد، خودی به شمار میآید، دیگر کاری به کارش ندارند و اگر
هم راپورتی بدهند با این مضمون است که ماشاءالله چه املاانشایی دارد ایشان
و در میان اهل دانشگاه هم خواننده پیدا کرده.
از این خبرها نیست.
در اسنادی که رژیم
اسلامی دربارهٔ مظفر
بقائی (مرشد حسن آیت) منتشر کرده نتایج آزمایشگاه و
نسخههایی دیده میشود
حاکی از اینکه از سال 22
برای بیماری سفلیس
همواره تحت درمان بود. توضیح نمیدهند کاغذها از کجا به دست
آمده، اما حتی اگر مأموران رژیم فعلی در خانهاش پیدا کرده باشند به این
معنی است که رژیم سابق هم
چنانچه
تقلا و ادعای چندین سالهٔ او به نخستوزیری را
جدی میگرفت کپی همینها را خیلی راحت از آزمایشگاه و مطب دکترها بیرون
میکشید. و محال بود شاه به آدمی با آن پروندهٔ پزشکی حکم
صدارت
بدهد.
دههٔ 80، رقابت
پاچهورمالیدههای خداجو با رندان حقپرست زمانی به حد کشمکش رسید که دستهٔ
اول کوشید به پروندههای وزارت اطلاعات دست یابد. دنبال این نمیگشت
که دربارهٔ کانون نویسندگان و انجمن صنفی
روزنامهنگاران و غیره چه گزارشی
دادهاند ـــــ اینها در بازی قدرت عددی نیستند و جز
مقداری بیانیه اسراری
ندارند. میخواست بداند دربارهٔ دزدی و زمینخواری خودیهای
وزیروکیل و،
از آن مهمتر، دربارهٔ رقیبان نورسیده، یعنی پاچهـ
ورمالیدههای خداجو، چه اسنادی
در پروندهها خوابیده است.
اما نمیتوان نتیجه گرفت
چنان راپورتهایی یعنی
نظام مقدس با رندان حقپرست هم دشمنی دارد. در واقع
بهعنوان حکومت
ضروری میبیند بداند
کجا چه خبر است
تا اگر فرد خودی زمانی شاخ شد
پروندهٔ فساد مالیاش آماده باشد.
غیرعادی نبود که
ساواک هر شایعهای علیه همایون را ثبت کند، از جمله اینکه کسانی میگویند
از خارج به او پول میرسد. اما اینکه شاه اجازه دهد نظر محافلی در
دستگاه سیاسی آمریکا در ایران در مطالبی خواصفهم منتشر شود تا همواره حساب
کار دستش باشد یک حرف است و اینکه پول خرید ماشین چاپ رتاتیو نیمدار 500
هزار تومانی
برای نشریهای که دولت درآن سهامدار عمده است از خارج برسد حرفی
کاملاً متفاوت.
به احتمال
بسیار زیاد خفیهنویسها
هم باور نداشتند
(زیر یکی از کاغذهای مربوط به او با دست نوشتهاند ”جزو فراماسونها نیست“)
اما وظیفهٔ خودشان میدانستند برای شاه آهنگی پخش کنند که دوست داشت
بشنود.
(باید توجه داشت
نیم میلیون در دههٔ 40 خیلی پول بود. سال 44 خانهٔ پانصدهزار تومانی
جدید محمدعلی فردین ـــ در محمودیهٔ تهران، پشت
رستوران لوکس طلائی ـــ
موضوعی جالب برای نشریات عامهپسند شد. چنان خانهای امروز یحتمل بالای بیست
میلیارد میارزد).
احساس همایون خطا
نبود که نعمتالله
نصیری
چهارچشمی مراقب اوست و پیازداغ پروندهاش را زیاد میکند. رئیس
پیشین ساواک، حسن
پاکروان،
آدمی اهل کتاب و فرهنگ، هم اگر سر
کار میبود وظیفه داشت طبق اوامر مطاع ملوکانه هوای ’این پسره‘ را داشته باشد.
شاید حتی ناسزاهای رکیک این و آن، از جمله مدیر روزنامهٔ
درپیتی ”ادرار آذربایجان“ و علیاصغر حاجسیدجوادی نویسندهٔ روزنامهٔ
اطلاعات،
به همایون را در پرونده
میگذاشت.
حملهٔ هتاکانهٔ
حاجسیدجوادی (در
راپورت مرداد 57 خبرچین ساواک: ”یک پسر عقدهدار شل و
پدرسوخته و بیشرف که رفته خواهر زاهدی را گرفته و جاسوس سیا و اسرائیل
میباشد“، ”این مادر... و زن...“ ــــ نقطهچین
در متن ِ منتشرشده) احساس شخصی
اوست اما گفتن اینکه ”این مرد یک مترجم سادهٔ اطلاعات بود که تازه از
حروفچینی به اینجا رسیده و حالا شده وزیر“ و ”کجا[ی
دنیا] یک فرد چهلساله را
میآورند که وزیر بشود بدون سابقه“ شاید نشان دهد شعارهای
خردگرایی و برابری و
ترقیخواهی در مقالات گوینده تا چه حد از روی اعتقاد بود.
همایون در آن زمان پنجاه سال داشت
اما وقتی بخواهیم کسی را تخطئه کنیم بالا بودن سنوسال
به همان اندازه
میتواند منفی باشد که پائینبودن آن.
پس از انتشار
مقالهای با عنوان "ارتش از چه دفاع میکند؟" در اطلاعات (17 بهمن
57) فرمانداری نظامی دستور بازداشت حاجسیدجوادی داد اما پس از سقوط رژیم
وقتی همان روزنامه حاضر نشد "صدای پای فاشیزم" او را چاپ کند
آیندگان (28 فروردین 58) آن را منتشر کرد. البته
همایون متواری در چاپ آن کوچکترین دخالتی
نداشت و نمیتوانست داشته باشد، اما این نکته خبر از تقابل
سنت او و سنت عباس مسعودی
میدهد. اشاره کردیم که در بحث قضاوت در جامعهٔ ایران، تا حد
زیادی دربارهٔ بخل
و تنگچشمی حرف میزنیم. و ما همه به طرز غمانگیزی ایرانی
هستیم؛ بعضیمان به
حدی غیرقابل علاج، برخی خفیفتر.
شکرآب ناشی از
بدگمانی نصیری به او و بیاعتنایی
تحقیرآمیز او به تیمسار وقتی هم گذر پوست به
دباغی افتاد ادامه یافت.
میگوید
طی
بازداشتش در پادگان جمشیدآباد، اردشیر زاهدی
برای ملاقات با او و نصیری به آنجا
سر زد. بعد که نصیری از پیش زاهدی بیرون
آمد شفق زیبایی بود و همایون دید گریه کرده و به او گفت ”نگاه کنید، ما
دیگر از این مناظر نخواهیم دید“ و نصیری ”خیلی گریه کرد، خیلی گریهاش شدید
شد.“
میگوید از خودش
ناخشنود است که
محبوس مفلوک را در چنان موقعیتی چزاند: ”باید نگاه میکردم
خود من هم دیگر از آن شفقها نمیدیدم. حالا بدجنسی بود و فلان
نمیدانم. ممکن است برای آزاردادنش گفته باشم.“
با این همه، در بحث
وقایع عصر 25 مرداد 32 در این گفتگو فرصتی مییابد تا این بار او پیاز داغش
را زیاد کند.
گرچه معتقد است چرخش 28 مرداد کودتا نبود، نظر میدهد کاری که
سرهنگ نصیری، فرمانده گارد سلطنتی، سه شب پیشتر کرد شروع کودتا بود.
حتی ادعا میکند شماری از وزیران مصدق را همان شب گرفتند.
اقدام به کودتا
یا از جانب فضلالله زاهدی بود که همایون از ستایشش خودداری نمیکند،
یا از سوی عوامل آمریکا که همایون با آنها مخالفتی نداشت. در
واقعیت تاریخی، پاگون
نصیری را پس از تسلیم فرمان عزل کندند و
در زیرزمین خانهٔ مصدق
بازداشتش کردند.
در غیاب چندروزهٔ
شاه، زاهدی به او درجهٔ سرتیپی داد و همایون قبول دارد که شاه
وقتی برگشت از خودسری بیسابقه رنجید و هراسان شد. به نظر میرسد تصویر
نایکدست همایون برای هرچه بیشتر خرابکردن نصیری باشد (”چیزی نبود، فقط بهچپچپ بهراستراست“) تا کندوکاو وقایع.
کسانی به ارتشبد
نصیری ”نعمت خره“ میگفتند. اما وقتی
به چنگ نیروهای اسلام افتاد رفتارش نشانی از خرّیت
نداشت. پس از وعظ مشهور و نالازم ابراهیم
یزدی،
در پاسخ سؤال ابلهانهٔ گزارشگر تلویزیون که پرسید هیچ گاه فکرش را
میکرد روزی در چنین موقعیتی باشد،
با سر و کلهٔ باندپیچیشده
از ضربات کسانی که دستگیرش کرده بودند آرام و فیلسوفانه گفت ”در
دنیا همه چیز ممکن است.“
شاید گریهٔ شدید آن روزعصر کمک کرد دلش سبک شود و
وقتی به پشت بام مدرسهٔ رفاه برده میشد سرنوشت را با خونسردی بپذیرد.
|