صفحة چهار از چهار صفحه
ادامه
از
صفحهٔ 3
Æ
ما و روزگارمان
4.
در سالهای دوری از ایران
با جدیت همیشگی میخواند. در
گفتگویی صحبت از ”به
طور معمول هفتهای پنجاه شصت ساعت“
خواندن کرد.
پیدا
بود جریان زبان و بیان در افغانستان و تاجیکستان را
هم با
علاقه دنبال میکند. برخی واژههای آنها را میپسندید و در
نوشتههایش به کار میبرد. از آن جمله بود
”لتوکوب“ که
برای برخورد پلیس با تظاهرکنندگان
بجاتر است از ضربوشتم (واژهٔ
دوم در عربی به معنی دشنامدادن).
”بستهکاری“
را برای آنچه در فارسی ایرانی مونتاژ میگویند از فارسی افغانستان وام
میگرفت. و چندین اصطلاح و عبارت و ترکیب دیگر.
زبانآگاه بود و به
پروراندن واژههای جدید علاقه داشت.
”یکی از کارهائی که از آن خشنودم دادن اصطلاح دگراندیش به زبان فارسی است؛
مفهومی بیگانه از سیاست ایران که تازه دارد جا میافتد.“
و نیز رسانه، همتا
(counterpart)،
همرأیی
(consensus)،
بافتار (context) و بسیاری
دیگر.
مثلاً در این مصاحبه میگوید ”چشمزن“، به جای چشمگیر. اما چشمزدن و
توی ذوقزن مفاهیمیاند کاملاً متفاوت با گیرایی و چشمگیربودن. در
استفاده از ”کفزن“ برای سیاهی لشکر جلسهها که برای رئیس و رؤسا فقط کف
میزنند، توجه دارد و تذکر میدهد که اصطلاحی است مربوط به صنف جیببر.
برای
grass root ”گیا ریشه“ میگذارد که برابر خوبی
نیست.
کف جامعه یا حرکت مردمنهاد معادلهای بهتر
و رایجتریاند.
زمانی مثلاً
در برابر ترافیک دوست داشت بگذارد ”شدآمد“. از تحریریهٔ
آیندگان تا آنجا که به یاد دارم هوشنگ وزیری این ترکیب را در
سرمقالههایش به کار میبرد. کسانی هم حرفشان این بود که
رفتوآمد و آمدوشد وجود دارد و نیازی به وضع اصطلاح تازه
نیست.
جماعت
متلک میگفتند که برای فهم نثر آیندگان باید دیکشنری خاصی تألیف
شود. اما او نوآوریهایش را بخشنامه نمیکرد و اصراری نداشت جا
بیندازد. زبان نو و بیان جدید یکی
از علایق فکری طبیعی مشترکش با
شماری از قلمزنان روزنامه بود.
به ویراستار
صفحه اختیارات میداد و مطالب
را پیش از چاپ نمیدید.
سردبیر هم نمیدید. کنار مطالب
چاپشده یادداشت مینوشت و به بخش مربوطه میفرستاد. گهگاه با
نویسندگان هر بخش جلسه میگذاشت یا در جلسهٔ عمومی تحریریه نظرش را از
جمله دربارهٔ
شیوههای نو برای نوشتن
و بیان میکرد.
از توصیههایش
استفاده از
نوعی بیان مطایبهآمیز بود که مثلاً در انگلیسی بریتانیایی میگویند
فلان شخص جا برای خصوصیات بسیار بهتری دارد، یعنی موجود
بهدردنخوری است.
یا: توضیحاتش کمکی به روشنشدن موضوع نکرد، یعنی
حاشیه رفت و بیربط گفت.
شخصاً همواره چنین
طرز بیانی را میپسندیدهام (آن را با
حسن
تعبیر نباید اشتباه کرد). در ادبیات قدیم فارسی هم سابقه دارد.
بیت حافظ ”پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد“
را شاید بتوان از معدود موارد
understatement
در زبان ما دانست که هنوز حتی واژهای برای تعریف آن نداریم.
به زدن حرف خوشایند شنونده شهرت داریم اما بسیار
دور از طرز بیان
رایج ماست که دربارهٔ فلان مقام دزد بگوییم: در
میان درستکارترین
آدمهای روزگار نامش شاید در صدر نباشد.
چنان طرز بیانی در زبان ِ پر از
تعارف و چربزبانی، یا اهانت و اتهام، ما به مراتب بیش از
انگلیسی بریتانیایی بار طنز دارد و ممکن است به
حساب عافیتطلبی و بهنعلومیخ زدن بگذارند یا حتی حمل بر مالهکشی و
نانقرضدادن
کنند. درهرحال، غرابت دارد و ممکن است بوی
ترجمهٔ نیمپز و تحتاللفظی بدهد.
وقتی چنان
تکنیکی را توصیه
میکرد شاید فقط کسانی که اصل قضیه را در مباحث زبان و ادبیات انگلیسی دیده
بودند متوجه میشدند موضوع چیست: ”دوری
از سخنان پرآبوتاب و کمرنگکردن
موضوع را که برعکس بر تاثیر آن میافزاید ...
من در نوشتن بیش از سخن گفتن بکار میبرم.
چنان با گوش فارسیزبان بیگانه است که اثر
سخن را از میان میبرد.“
فخیمنوشتن به
شیوهٔ مدرن را دوست داشت و از زبان شکسته و
محاورهای در نثر مکتوب ِ رسمی بیزار بود. او و وزیری به همکاران
ورزشینویس
روزنامه سخت میگرفتند که لحن پهلوانها
و اصطلاحات ورزشگاه (تمیز دمرش کرد،
ریختش فـُوله، بپـّا
نپره داشی، زه زدند)
وارد تیترهای
روزنامهای خواصپسند نکنند.
اهل ورزش نبود
ولاکن ورزشکارها
را تحمل میکرد، اما ولیکن و
ولاکن را نه چندان. معتقد بود
کلمهٔ ولی بخشی از ولیکن است که باید ولاکن تلفظ شود. با
این نظرش هم موافق
بودم.
در فرنگ به مرور
زبانش دشوارتر میشد.
یادداشتهایش در کیهان
لندن که گهگاه به دستم میرسید حتی از مطالبی که بعداً در اینترنت
میگذاشت ثقیلتر بود.
معترضهٔ ماضی بعید کامل در معترضهٔ
مضارع التزامی و عباراتی
فشرده از باب توضیح که نوشتهاش را بسیار پیچیده میکرد. میانهٔ دههٔ 80 یک بار طرح یادداشتی در فکرم
پروراندم که برایش بنویسم.
زمانی کسانی علیه
”گرتهبرداری“ دست به تبلیغات شدید
میزدند. در شمار کسانیام که گرچه اهل گرت نیستند گردهبرداری و
گردهافشانی از زبانهای دیگر، از جمله انگلیسی، را بد نمیدانند.
اما باید قدری تفاوت قائل شد بین مطلب
خواصفهم شخصی و بیانیهای که برای عموم نوشته شود. به نظرم همایون
در خارج از کشور باید مطالب عام را رقیقتر وعادیتر و عاری از ساختهای
پیچیدهٔ دستوری مینوشت.
نکاتی از مطالب من
هم با تأیید نقل میکرد
اما موضوع فقط این
نبود که در اولین نامهام به او ناسپاسی کنم و برایش بنویسم نثر گاه بغایت
پیچیدهاش احترام برمیانگیزد اما کمکی به تفاهم با خوانندهٔ
عام نمیکند.
صحیحتر این میبود که اگر
گذارم به آن طرفها میافتاد به دیدنش بروم. در چنان دیدارهایی میشد
توضیح داد ساختار
زبان انگلیسی را بیش از کشش غالب خوانندهها بر نثر فارسی
تحمیل میکند
و
نگاه به جامعهٔ خویش و جهان
با طرز بیان و قلم پرنیروی او بسیار پیچیده میشود.
خوشبختانه نامهای
را که در فکرم بود ننوشتم و متأسفانه دیداری دست نداد.
|