همیشه فکر
میکردم حتماً رؤیاهای دور و دراز در سر دارد. حالا میخوانم
با صراحت میگوید هدفش نخستوزیر شدن بود.
در
صحبتی پس از درگذشتش او را به خواجه نظامالملک تشبیه کردم و در لژ
امثال تیمورتاش و رزمآرا و شاپور بختیار و عزتالله سحابی جا دادم.
چقدر بخت رسیدن به هدفش داشت؟
شرح فرارش نشان از
خوششانسی فوقالعاده و البته خونسردی و دوراندیشی دارد. با چنان
خصوصیاتی یحتمل نخستوزیر میشد ــــ اما با چندین ’اگر‘ بزرگ.
لازمهٔ
’اگر‘
اساسی، که دستگاه به باد فنا نرود، چندین اگر دیگر بود: اگر
شاه
(متولد 1298) با گذر از پنجاهسالگی احساس دلنهادگی و استقرار میکرد و
ادارهٔ کشور را به اهلش میسپرد، اگر همزمان با چهاربرابرشدن بهای نفت از
بیماری مهلکش دستپاچه نمیشد، اگر فکر نابودکردن وضع موجود در صدر خواستهای
روشنفکران جایش را به آرزوهای دیگر میداد.
وینستون چرچیل گفت
”اگرهای وحشتناک تمامی ندارد.“
حتی با تحقق اگرها، بخت نخستوزیر ماندن به مدت قابل توجه، مثلاً ده سال، نداشت.
نقل میکند که هویدا وقتی شنید رکورد طولانیترین صدارت تاریخ ایران (یا
قاجاریه) متعلق به حاج
میرزا
آقاسی است بسیار ناراحت شد. عجیب بود
آدمی کتابخوان مانند هویدا این را نداند. میتوان حدس زد یادآوری
کرده باشند که او و حاجی هر کدام سیزده سالی صدارت کردند، و به حساب تحقیر و
بل اهانت گذاشته باشد.
درهرحال، امثال
قائم مقام و امیرکبیر در چنان منصبی دوام نمیآورند. وقتی خود سلطنت،
ودیعهٔ الهی، تا آن حد فرّار باشد، پس وای به صدارت که همواره در گرو
بدگویی حاسدان و بدگمانی ملوکانه است.
بهترین شاهد برای
اینکه همایون حتی با فراهم بودن اگرهای بزرگ بختی اندک برای ماندن در چنان
مسندی داشت در اوضاع پیرامون آخرین مسندش بود. شواهدی به دست میدهد
که هویدا احساس میکرد به او جفا شده و قدرش را ندانستهاند، و از تالارهای
دربار میکوشید زیرآب دولت را بزند.
همایون وجه اشتراکی
مهم با هویدا داشت: پولکی نبود. هویدا جز آپارتمانی در آ.اس.پ و
پیکانی و مقداری کتاب و پیپ و عصا مال و منالی نداشت. همایون هم به
گذرانی مرفه و راحت راضی بود.
اما یک تفاوت
داشتند: هویدا دست دیگران را برای مالاندوزی باز میگذاشت، در حالی که
همایون معتقد بود عایدات و خزانهٔ مملکت نباید برای قدرتمندان نزدیک به
دربار پاتیل آش نذری باشد.
کمتر کسی مانند او
قاطع و صریح پدیدهٔ مشهور به فساد را تحلیل میکرد. در سرمقالههایش در آیندگان مینوشت آنچه اصطلاحاً فساد خوانده
میشود در بافت و ساختار جامعه است. ارگانیکبودن یعنی چیزی را نمیتوان با پنس بیرون
کشید دور انداخت.
منظورش این نبود که
چون هست پس باید باشد؛ این بود که سازوکار ارگانیسم را باید اصلاح کرد.
میگوید نورچشمیهای کاشتهشده از سوی خواهر و برادر و همسرشاه در
وزارتخانهاش را مرخص کرد.
”قانون اجرا
نمیشد. هرکس زورش میرسید قانون به سود او بود.“ خاندان سلطنت
و قدرتمندان نزدیک به دربار”فشار میآوردند به وزارت کشاورزی که زمینها و
جنگلهایی را بگیرند تقسیم کنند بین خودشان.“
فلسفهٔ حکومتهای
ناپایدار صحاری بازگذاشتن دست خودیهاست، و گمان به خود نبـَرَد هیچکس که
من دزدم. هر هیئت حاکمهای سر کار باشد میگوید این شرایطی است عالی
و الهی و باید پایههایش را تحکیم کرد تا انشاءالله ابدی شود. و
اعضای هیئت حاکمه، به سبک ملا نصرالدین، به تکهای از دنبهٔ گوسفند
قربانی قانعند ــــ گوسفندی به بزرگی دایناسور و شامل مقاطعه و مزایده و
انحصار واردات و مراتع طبیعی و زمینهای کنار دریا و مناطق آزاد و غیره.
جرج کرزن پیش از
آنکه نایبالسلطنهٔ هند شود زمان ناصرالدین شاه گزارشگر روزنامهٔ تایمز
لندن بود و به ایران آمد تا ببیند پشت مرز غربی هند چه خبر است. در
کتابش (که ترجمهٔ فارسی آن سال 44 در تهران چاپ شد) نوشت در ایران نه مقرری
صدراعظم برای تدارک مطبخ خانهاش کفایت میکند و نه مواجب فراش ساده برای
ناهار و شامش؛ همه باید ”مداخل“ داشته باشند: عایداتی از رهگذر شغل و منصب،
نه صرفاً مواجب آن.
بسیاری از دارندگان
مقام از نظر خلقوخو و اعتقادات اهل دستاندازی به اموال عمومی و بیتالمال
نیستند، منابعی در اختیارشان نیست یا جرئت این کار را ندارند. اما
تصویر آنها که اهلش هستند و در اختیار دارند سایهای بزرگ بر همه میافکند.
مشهور است در ایتالیا وقتی صبح میخواهند پیکنیک بروند اما باران
میبارد با خشم میگویند ”دولت ِ دزد!“ در ایران هم، با باران و بدون
آن و صبح یا عصر، دولت با چنین عبارت خشمالودی توصیف میشود.
طرز فکر همایون، از
نظر ضدمداخل بودن، غیرایرانی بود. به کسی که جداً مانع مداخل
قدرتمندان شود، مته به خشخاش بگذارد، نه خودش ببـَرَد و نه بگذارد دیگران
ببرند میگویند
بیخاصیت و نانبـُر: آدمی که دستش
در خرج و مخارج نیست و
فکر میکند همه باید مثل خود او
نان و ماست بخورند و کاسهٔ ماست را زیر سرشان بگذارند بخوابند.
کارشکنی در تمام سطوح پیامدی طبیعی است.
|