شیران ِ عـَـلـَم و شكلك‌ها

 


دربارۀ جنجال بر سر طرحی كه در صفحۀ كودكان جمعۀ‌ روزنامۀ  ایران به پا شد.



شب عید سال 1357 روزنامۀ  آیندگان دو صفحه را به شوخی با همكارانش اختصاص داد: عكس چهرۀ افراد را همراه با شرحی مطایبهآمیز به كامبیز درمبخش، كاریكاتوریست روزنامه، دادند و او برای هر یك هیئت و حالتی خنده‌‌دار كشید.

از جمله كسانی كه رنجیدند یكی از مترجمان سرویس خارجی بود كه كاریكاتورش نشان می داد لای روزنامهای كه ظاهراً مطالعه میكند مجلۀ  پلیبوی باز كرده است (اعتراضش این بود كه احوال شخصیه را به بحثی نیمهحرفه ای كشاندهاند). شهلا شریعتمداری، دبیر سرویس خارجی، هم شكایت داشت كه او را جیغجیغو معرفی كردهاند (در واقع امر، از علاقه و احترام همكاران برخوردار بود).  یك شاكی دیگر، این نگارنده بود كه به هیئت توریستی غربی در آمد با شلوار كوتاه به پا، دوربین عكاسی به گردن و یك كولهپشتی كتاب به پشت (طی دورۀ رونق و رفاه، سیل جهانگردان هیپی، مجهز به گیتار و كیسهخواب، در سیر و سلوكی عرفونی از ایران میگذشت و سر از مزارع شاهدانه در افغانستان و نپال در میآورد).  نگارنده گرچه به اندازۀ آن دو نفر معترض نبود، احساس میكرد این طرح مسخره، شأن و ساحت یك اندیشمند معاصر را پنچر كرده است.

درمبخش شانس آورد كه شاكیان قدرتمندی نداشت وگرنه ممكن بود اتفاقاتی ناگوار بیفتد. پنجاه و اندی سال پیش از آن، وقتی نشریهای كاریكاتورهایی چاپ كرد كه، از جمله، سمبل بریتانیا را سوار بر خری نشان میداد كه تعبیر به سردار سپه شد، صاحب امتیاز آن، میرزاده عشقی، به قتل رسید.

نزد انسان خاورمیانهای حرمت تصویر انسان طی قرنها چنان جا افتاده است كه مشكل برود.  شعبان جعفری می‌گوید ابوالقاسم انجوی را در سال 1331 به زندان انداختند چون عكس سر ملكه، ثریا، را به بدن آرتیست لخت چسبانده و زیر آن نوشته بود «ملكۀ عفت». دروغی شعبونی.  نشریۀ  آتشبار گویا عكسی چاپ كرده بود از شاه در سفرش به آمریكا در سال 1328 كه او را در ضیافت هالیوودیان نشان می داد و دكولتۀ سخاوتمندانۀ هنرپیشههای مؤنث ظاهراً باعث تشویش اذهان متديّـنین در داخل شده بود.  تمایل به مصورپنداشتن ِ امور تعقلی حتی در میان اهل نظر هم دیده میشود. در كتابی تحقیقی میخوانیم هویدا نشریۀ فكاهی  توفيق را توقیف كرد چون كاریكاتوری نیشدار از او و همسر سابقش چاپ كرده بود.  مدیر آن نشریه میگوید چنین طرحی در كار نبود.

مرز و بوم آریاییــتورانیــ اسلامی باز گرفتار غوغای مضحك قلمی است. نگارنده در سراسر متن كذایی روزنامۀ  ایران نكتهای كه بتوان اهانت تلقیاش كرد نمیبیند.  قطعۀ مفرحی است متشكل از اجزایی بیربط كه سعی در مرتبط كردن آنها خنده می آفریند (چیزی درمایۀ  آلیس در سرزمین عجایب). كسی به شكل سوسك ترسیم نشده.  سوسك واقعاً نقش سوسك را بازی میكند و ارتباط میان پسرك و سوسك با كمك زبان انگلیسی یا فارسی یا سوسكی ناكام می ماند و فقط یك كلمۀ رایج تركی هم به كار رفته است. بیشتر شوخی با واژۀ كمی غلنبۀ «گفتمان» (عنوان آن بخش مطلب) است تا با زبان یا با اشخاص.

مدام تكرار میكنند «كاریكاتور اهانت آمیز»، گرچه كسی تا متن را نخواند از تصویر پسرك و سوسك چیزی دستگیرش نخواهد شد. انگار از میان تمام چیزهای ناخوشایند دنیا فقط شكلك قابل تحمل نیست.  این خصلتِ انسان ِ ماقبل كتابت است كه تا تصویر مار را نبیند گوشی دستش نمی آید.  مرز و بوم اهوراییمان برای مطایبۀ كلامی هم البته جای امنی نیست.  عبیدزاكانی به شیراز پناهنده شد یقیناً چون نوشتههایش آدمهای پرزور قزوین را به حد خطرناكی رنجانده بود، گرچه به تـُركزبان بودن خلایق كاری نداشت.

اما شكلك بهعنوان یكی از خطوط قرمز، و كاریكاتورستیزی به عنوان روحیه، رفتهرفته مشخصۀ مردم خاورمیانه میشود كه كاریكاتور را نافی تقدس و حتی احترام میدانند.  این تنها جای دنیاست كه وقتی كاریكاتور مقامهای سایر كشورهای منطقه را چاپ میكنند دولتها درگیر میشوند. از آلاسكا تا استرالیا به كسی تا این حد بر نمیخورد كه دماغش را مثل بادمجان و گردنش را شبیه غاز كشیدهاند.

ناصرالدین شاه، بزرگ محافظهكار تاریخ ایران، در خشت خام میدید كه با ورود چاپخانه افسار رعیت از دست اعاظم مملكت به در خواهد رفت.  شگفتا كه امروز باعث و بانیان چاپخانه هم در امان نیستند.  كافی است در حوزۀ علمیه یا سر بازار صلا بدهند در فلان نشریه به مؤمنین اهانت شده یا، بدتر از آن، شكلك چاپ كردهاند، و حساب متهم و نشریه با كرامالكاتبین است ــــ بی دادرسی، فرصت دفاع یا مجال استینافی.  اواخر دهۀ 1360 وقتی رندان در چاپخانه طرحی بسیار مشكوك و بیمعنی در صفحۀ نشریهای از نظر تجاری موفق جاسازی كردند، مهاجمانی عضلانی پنجرههای دفتر نشریه را كندند و به خیابان پرتاب كردند و در ِ آن را گـِـل گرفتند. میتوان بیت مولانا، «ما همه شیریم، شیران ِ عـَــلـَم/ حملهمان از باد باشد دم به دم» را چنین بهروز كرد: «حملهمان از كار باشد دم به دم» و توضیح داد كه در تـنگنای وزن عروضی، كلمۀ بیگانۀ كاریكاتور مخفف شده است.

جای تردید است كه یك درهزار معترضان امروزی صفحۀ مورد بحث را دیده باشند یا لازم بدانند ببینند. درهرحال، ایران روزنامه ای است وزین و معتدل با خوانندگانی از اقشار مختلف. تعطیل كردنش به آن میماند كه شركت هواپیمایی را ببندند و مسافران را به حال خود رها كنند چون در یكی از پروازها خطایی از كسی سر زده است.

چنانچه در دادگاهی با حضور هیئت منصفه ای متشكل از نمایندگان شهروندان روزنامهخوان (و نه فقط كارمندان عالیرتبۀ دولت كه معلوم نیست روزنامه بخوانند) طراح صفحۀ جنجالی محاكمه و فرضاً محكوم شود و قاضی از این نگارنده دربارۀ نوع مجازات او نظر بخواهد، پیشنهاد خواهم كرد او را موظف كنند بدون دریافت دستمزد نردههای پارك یا مكانی عمومی را رنگ بزند.  به زندانانداختن هنرمندانی از قبیل نیستانی برای كشیدن كاریكاتورهایی، هراندازه قابل بحث، بسیار دور از انصاف است. به اولیای امور باید توجه داد كه هركسی چند روزه نوبت اوست و تاریخ امروز را كسانی از قماش همین روزنامهنویسها و طراحها و فیلمسازها خواهند نوشت. و حتی اگر كتاب تاریخ آلوده به غرضورزی باشد، جا دارد احتیاط كنند چون در معرض رأیی استینافناپذیر قرار دارند. دشوار بتوان تصور كرد رأی نهایی در مورد بندگان را پروردگار مطلقاً بی توجه به كتابهای تاریخ صادر كند.

اینكه مطلبی كم دیدهشده و بسیار كمتر خوانده شده سبب خشم و خروش شود، و ریشهیابی علل این عصبانیت موضوع بحثی دامنهدار خواهد ماند. اما در كلمۀ «جرقه» مفهوم اصطكاك مستتر است. جا دارد بپرسیم بسیاری زنان و مردان درسخوانده و متجدد این مملكت كه از پیامنویس تلفن همراه هم به عنوان ابزار جوكپراكنی استفاده میكنند آیا متوجهند كه از طرز فكر جهان مدرن بسیار فاصله دارند؟ باراندن این همه لطیفۀ غالباً خنك و گاه اهانتآمیز بر سر یك قوم، شهر یا استان با سینهزدن برای جامعۀ مدنی و رشد دمكراسی از كف جامعه همخوانی ندارد.  یك انسان دائمالجوكِ فارس یا لـُـر یا كـُـرد در هر بیست و چهار ساعت باید چند متلك مزخرف ضدتـُرك بشنود یا بپراند تا شیمی ِ بدنش ثابت بماند؟  طبیعی است كه این همه نیش خوردن در قربانیان ایجاد حساسیت كند.

محرومیت و مظلومیت هم ترجیعبند ادعانامههای سیاسی است. اما اگر تبریز محروم باشد، در وصف غارنشنیانی كه ادعا میشود اخیراً در استان كرمان كشف شدهاند چه باید گفت؟ آذربایجانی وقتی به همسایهای كه از دو قرن پیش نیمچهاروپایی است، و به یكی دیگر كه به سرعت اروپایی میشود نظر می‌اندازد طبیعی است به تركی، فارسی یا انگلیسی زمزمه كند: «به یاران كی رسی، هیهات هیهات.» چنانچه جامعۀ اروپا تا پشت مرز ایران امتداد یابد تـنش به مراتب شدیدتر خواهد شد.  درهرحال، نخ تسبیح ناسیونالیسم ایرانی چشمۀ جادویی نفت است كه تا وقتی می جوشد كسی رشتۀ پیوند نخواهد گسست.

به همان اندازه كه طغیانهای خیابانی یقیناً به نارضایی از وضع موجود، و احتمالاً به دلخوری از جوكهای موهن بر میگردد، تمایل جوانان ایران به آنارشی در گفتار نیز شاید پاسخی منفی به اخلاقیات وعظگونه باشد. امروز ادبیات قدمایيِ نصیحتبار ِ پارسی با بیاعتنایی روبهروست و حتی كسانی با تحقیر میپرسند: این اوضاع حاصل همان پند و اندرزهاست؟  با این همه، متأسفانه در بر همان پاشنه میگردد: «من میگویم، اما نه خودم به این حرف اعتقاد دارم و نه تو داشته باش.» هم صبح تا شب برای  انجیاو  یقه میدرانند و هم برخی اعضای بالقوه مؤثر  انجیاوها را با این تفریحات مردمآزارانه بیاعتبار میكنند. در بوق میكنند كه كسانی شهروند درجه یك و درجه دو راه انداختهاند، اما تلویحاً میافزایند كه این البته حرف درستی است.

در فكر آن دو صفحۀ شب عیدم كه ممكن بود درمبخش را شهید راه كاریكاتور كند.


 خرداد 1385

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X