حرکت در جهت عکس و ادامهدادن در خطوط
موازی هم ممکن
بود. خوانندههایی با
پشتوانهٔ شهرت و موفقیت
در رادیوتلویزیون به کاباره
هم میرفتند. دهههای ۴۰
و ۵۰ این بزرگترین مسئله در برابر
معلمهای موسیقی و مربیان آواز بود. سالها وقت و نیروی آدمی در حد علی
تجویدی صرف پرورشِ، از جمله، صدای بیهمتای هایده میشد.
همان خوانندهها آثار درجه یک
را به کاباره که دستمزدش
مقاومتناپذیر
بود میبـُردند. رادیوتلویزیون
به آنها احتیاج داشت و قادر نبود
شرط بگذارد و محدودشان کند.
صدور ترانهٔ رادیوتلویزیون به کافه و
کاباره در واقع سلیقهٔ رسمی را
هرچه بیشتر بر جامعه حاکم میکرد. رسانهٔ
دولتی
اگر میخواست
در رعایت حق مؤلف سختگیری کند خودش هم
که اجازه میداد خیلی راحت
روی ترانهٔ ایتالیایی و فرانسوی و ترکی
و مصری و یونانی کلمات فارسی
بگذارند
گیر میافتاد. اساساً دستگاه قضایی
توان و تجربهٔ پرداختن به حق مالکیت معنوی
نداشت.
امروز هم ندارد.
جامعهٔ این سرزمین که
مصادره و غصب و چپو در فرهنگش تنیده شده هیچگاه مالکیت
معنوی را به رسمیت نشناخته است.
اگر باغ و عمارتی را که کسی با صرف سیچهل سال احداث کرده میتوان با حکم
حاکم شرع بالا کشید چرا تصنیف دلـِیدلـِی را نه.
قدرت حقوقی کابارهدار از رادیوتلویزیون
پسر دایی ملکه
کمتر نبود. از خواننده ضمانت و چک و سفتهٔ سنگین میگرفتند
و در زدن مهر قرمز و بهاجراگذاشتنْ اهل رودربایستی نبودند.
خاطرهای کمرنگ دارم از روزگار رژیم سابق
که فائقهٔ
آتشین در بازگشت به ایران از فرودگاه مهرآباد با حکم جلب برای پانصدهزار
تومان چک بیمحل (حدود
۷۵۰۰۰ دلار معادل قیمت بیست سواری پونتیاک، بیش از ۳۶۰۰۰۰ دلار
امروز) صاف به
کلانتری رفت. قابل تصور نبود صداوسیمای کشور شاهنشاهی با
خواننده، آن هم
زن، وارد برخورد فیزیکی
و بازداشت شود.
کابارهدار حرفش
این بود که برای ساختن
برَند تجاری
گوگوش و جاانداختن لقب
”شاهماهی هنر ایران“
کلـّی پول خرج کرده و خانهٔ
خاله نیست که هر ننهقمری تا داخل میوهجات شد و عکسش روی جلد مجلهها رفت
راهش را بکشد برود؛
برای فسخ یکجانبهٔ هر قراردادی باید خسارت پرداخت.
نیمهٔ دههٔ
۴۰ مجلههای
عامهپسند دربارهٔ خانهٔ
پانصدهزار تومانی فردین (محمودیه کوچهٔ جنب رستوران لوکس
طلایی) و کادیلاک الدورادوی
هشتسیلندر گلپایگانی
مطلب چاپ
میکردند.
در یادآوری
آن سالها که بهای بامو
و بنز نود یا صد هزار تومان بود
محمود خوشنام از تجویدی نقل کرد:
”جامعه
بود که اينها را به سوی کاباره میکشاند.
در شوراهای موسيقی میگفتم حقوق اينها را
زياد کنيد تا احتياج به رفتن به کاباره نداشته باشند.
ولی نکردند اين کار را. حقوق بسيار
کمی مثلا
۵۰۰ تومان به خواننده میدادند، در حالی
که همين خواننده وقتی به کاباره میرفت شبی ده هزار
تومان میگرفت. گناهی
نداشتند. زندگی غير از اين را اجازه نمیداد.“
مبلغی که تجویدی
اشاره میکند پایهٔ استخدام در دستگاه دولت بود و البته پاداش و فوقالعاده
و اضافهکاری به مراتب بیشتری
به
هنرمندان مشهور
میپرداختند.
اسکناس کاباره پیامدهایی
ورای عدد و رقم داشت. خوانندهٔ شهیر
معمولاً
نیمهشب که
سروکلهٔ پولدارترین مشتریها پیدا میشد
روی صحنه میرفت، تا
دیر وقت برنامه اجرا میکرد و طبیعی بود تا نیمروز در رختخواب
باشد و بعد از ظهر را به نوشیدن و
استعمال آرامبخش و نیروزا
بگذراند تا برای شب بعد آماده شود.
چنان هنرمند پولسازی مشکل
بتواند یا اصلاً بخواهد به حضور منظم در ساعات اداری در استودیوی
رادیوتلویزیون و
حرفشنوی از موسیقیدان تن دهد. نتیجه: جای
امثال تجویدی را کسانی میگیرند که حاضر باشند بعدازظهرها کنار استخر و شومینهٔ خواننده نقش
معلم سرخانه بازی کنند.
نزد انوشیروان
روحانی با آنکه نغمهساز صاحبقریحه و بسیار موفقی بود شاید چنان شرایطی
طبیعی به نظر میرسید. خندهٔ
ممتد بیجا و احمقانهاش
در کلیپهایی که برای
آواز هایده کیبورد مینوازد این احساس را به من
میدهد.
|