صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


 

خاک، خون، حق، مواجب

 

خوانندگانی با توجه به اشارهٔ‌ نگارنده در متنی، دربارهٔ نتایج احتمالی آزمایش دی‌ان‌اِ در تعیین مختصات ‌قومی‌ـ وراثتی جمعیت ایران پرسیده‌اند.  پاسخ: نامحتمل است چنین تحقیقی،‌ هراندازه روشمند و دقیق، به نتیجهٔ دلخواه برسد.

 

منظور از نتیجهٔ دلخواه، تأیید افسانه‌های رایج دربارهٔ وجود چیزی به نام نژاد آریایی است و اینکه مردم ساکن سرزمینی که ایران خوانده می‌شود مانند جوجه‌های ماشینی همگی از نژادی مشخص‌اند.  تحقیقی علمی در این زمینه شاید نتایجی به دست دهد که فغان از خلایق رؤیاپرور برخیزد.  

 

  

در قرن گذشته، برنامهٔ‌ رایش سوم به منظور پرورش انسان صحیح، گذشته از فجایع جنگ جهانی دوم و ”راه حل نهایی“، دست‌کم با دو نتیجهٔ جانبی ِ غیرمنتظره و حتی مضحک همراه شد.  یکی اینکه قیافهٔ بسیاری از سران رژیم نازی ـــــ مشخصاً خود هیتلر، گورینگ و هس ـــــ شباهتی به ابرمرد ِ جوان ِ موبور ِ پاک‌خون ِ نیچه و سایر نژادستایان قرن نوزدهم نداشت.

 

دیگر اینکه آلمان در نبرد با بریتانیا، برای جلب پشتیبانی ساکنان سرزمین‌های شرق مدیترانه، به مفتی اعظم فلسطین لقب ‌آریایی ِ افتخاری“ اعطا کرد.  اگر واعظ فلسطین را هم بتوان استثنائاً آریایی دانست، پس آن همه سختگیری برای تمایز نژادی یکسره مهمل بود.

 

شواهدی در دست نیست در ایران آن روزگار یا بعدها کسی به نکتهٔ‌ اخیر اهمیت داده باشد یا حتی توجه کرده باشد.  دلمشغولی ایرانیان در زمینهٔ نژاد تنها با یک موضوع بوده: اقوام آریایی از این جا به سمت شمال و سپس اروپا رفته‌اند (نه رفتند، رفته‌اند ــــ تحولی جدید مربوط به همین پانزده بیست هزار سال اخیر و ”آتشی ز کاروان به جا مانده“)، پس ساکنان کرمان و ژرمان عموزاده‌هایی‌اند ‌از نژاد پاک و برتر.

 

 

بحث درجهٔ خلوص نژادی، و اساساً تعریف نژاد به‌عنوان مبنای تعلق به قوم، تازگی در جایی که انتظارش نمی‌رفت بالا گرفته است.  در ایالات متحدهٔ آمریکا مناطق خودمختار سرخپوست‌نشین به پول‌وپلهٔ حسابی رسیده‌اند و بین ساکنان آنها مشاجره راه افتاده که چه کسی واجد شرایط ِ سهم‌بردن از درآمدهای بادآورده است.

 

نبرد سفیدپوستان مهاجر اروپایی و بومیان آمریکا که قرنها ادامه داشت در قرن نوزدهم با حرکت سفیدها به غرب و کشیدن راه‌آهن سراسری از میان زمینهای قبایل سرخپوست به اوجی خونین رسید و به قلع‌وقمع بومیان انجامید.  زمانی دراز در آن کشور نظر غالب این بود که سرخپوستان را باید در اقالیم خویش به حال خود گذاشت و فقط اجازه نداد تفنگ در میان‌شان فراوان شود؛ وفور بطری مسئله‌ای نیست و حتی می‌تواند مفید باشد .

 

از عجایب روزگار، سربرآوردن سرخپوست‌ها از سطح زندگی بخورو نمیر و بیرونآمدن از گوشهٔ عزلت نه با کار و کوشش در زمینهٔ صنعت یا ورود مجدد به عرصهٔ کشاورزی، بلکه به برکت راه‌انداختن قمارخانه و تولید سیگار میسر شد.  اکنون قرار است دلارها بین اعضای قوم و قبیله و تیره و طایفه تقسیم شود.

 

در سنت زندگی کمونی نیازهای فرد محدود و عایدات معیشتی تقریباً غیرقابل انباشت است.  سهم هر فرد، خواه رئیس قبیله یا عضو دونپایهٔ جمع، از گوشت گوزن به اندازهٔ حجم معدهٔ اوست، مرکبش نمی‌تواند بیش از یک اسب باشد و اسبها همه مثل همند، و چه مالک زیستگاهی بدوی در حد یک آلاچیق باشد یا ده‌تا فرق چندانی نمی‌کند.

 

اما زمانی که قرار باشد دسته‌های اسکناس تقسیم شود، حذف هر فرد به‌معنی سهم بیشتری برای سایرین است.  شماری بزرگ سرخپوست باید پیاده بروند تا یکی بتواند سوار کادیلاک شود، در خانهٔ مجلل زندگی کند و حتی پیشخدمت سفیدپوست داشته باشد.

 

 

برای تعیین اینکه چه کسی حقی از عایدات دارد ابتدا باید سرخپوست‌بودن را تعریف کرد.

 

زمان اعتراض علیه سفیدها، تعداد نفرات برای سرخپوستان معترض ارزش داشت.  هر قربانی جدید به معنی سند دیگری برای جنایت سفیدهای غاصب بود.  اینکه مادربزرگ فرد از قبیلهٔ سرخپوست‌ها بوده است برای عضوشناختنش در جمع ستمدیدگان کفایت می‌کرد و مبنای عضو قبیله شناخته‌شدن یک چهارم خون سرخپوستی در رگهای فرد بود.  اکنون که پای تقسیم پول به میان آمده به همان فرد گفته می‌شود این درجه از نسَب سرخپوستی رقیق‌تر از آن است که کافی باشد.

 

به فرد مردود نمی‌گویند با یک هشتم خون سرخپوستی در رگهایش به همان نسبت مواجب خواهد گرفت.  خیلی راحت به تقسیمی از نوع این یا آن دست می‌زنند: یا سرخپوست تمام‌عیار هستی یا نیستی.

 

به این ترتیب، دختر ملوس دورگه با موهای در دو سو بافته که مارلون براندو برای گرفتن (یا عملاً نگرفتن) جایزهٔ اسکارش روی صحنه فرستاد امروز ممکن است سرخپوست تمام عیار ِ  واجد شرایط  دریافت مواجب از صندوق قبیله شناخته نشود.  در واقعیت امر، مخالفت شدید سفیدپوستان با اختلاط نژادها عملاً به معنی مالکیت بر زنان همنژاد است، نه انتخاب زوجه یا همخوابهٔ رنگین‌پوست از سوی مرد سفید.

 

جامعهٔ‌ سرخپوست لابد حق خود می‌داند استدلال کند سرخپوست دورگه عمدتاً یعنی نوه و نتیجه و نبیرهٔ زنانی که به کنیزی رفتند و زندگی احتمالاً مرفه‌تری پیدا کردند ـــــ بسلامت و بای‌بای، اما حالا فرزندان ناخالص آنها برنگردند مدعی سهمی از عایدات شوند.

 

در این میان (به مصداق جواب ِ های هوی است و همیشه شعبان یک دفعه هم رمضان) کاردار سفارت کانادا در تهران را به وزارت خارجه احضار کردند و ”مراتب نگرانی عميق جمهوری اسلامی ايران از نقض حقوق بوميان در كانادا به وی ابلاغ شد.“ 

 

نکتهٔ مهم در این مناقشه، تلقی از اصالت نژاد و روش تعیین آن است.  به نظر یک سرخپوست آمریکایی، منظور از محک‌زدن انتساب نژادی پیداکردن بهانه برای حذف است، نه افزودن نانخور به کیسهٔ بیت‌المال قبیله.     

 

 

همانند فاتحان سفیدپوست قارهٔ جدید، جامعهٔ اسلامی هم، به‌عنوان مدعی سروری جهان، تملـّک زن غیرمسلمان را بد نمی‌داند.  زنانی موبور و چشم آبی که فاتحان عثمانی در سرزمین‌های اروپایی به اسارت می‌گرفتند در مواردی سر از حرم سلاطین آن کشور درمی‌‌آوردند و حتی سوگلی و مادر ولیعهد ‌می‌شدند.

 

در ایران، مالکیت دو زن گرجی که در جنگهای ایران و روس در قفقاز به اسارت گرفته شده بودند سبب کشتاری خونین در سفارت روسیه شد.  آصف‌الدوله، صدراعظم فتحعلیشاه، زنها را به اندورنی خود برده بود اما آلکساندر گریبایدوف، وزیر مختار روسیه،‌ استدلال می‌کرد این دو نفر اسیرند و باید به وطن خویش که اکنون بخشی از قلمرو کشور اوست برگردند.  آدمهای صدراعظم و اراذل‌ و اوباش شهر که با یک فتوای جهاد دیگر از سوی  امام جمعه بسیح شده بودند گریبایدوف و سی‌چهل عضو دیگر سفارت را در پامنار تکه‌‌تکه کردند.

 

 

اما جامعهٔ مسلمان مزاوجت زن مؤمنه با کافر اجنبی را به همان آسانی نمی‌پذیرد و در جاهایی حتی تقبیح و قدغن می‌کند.  مفهوم اجنبی عملاً ممکن است از حد تمایز مؤمن و کافر فراتر رود و به فراتری و فروتری فرهنگی‌ـ ملی‌ـطبقاتی و به موضوع نژاد بکشد.

 

در ایران یکی دو دهه است مقامهای اداری نسبت به ازدواج زنان ایرانی با مردان افغان هشدار می‌دهند و عملاً چنین مزاوجتی را بدون تأیید قبلی مقامها معتبر نمی‌دانند.  فراتر از این، فرزندان چنین ازدواجی را شهروند نمی‌شناسند و به آنها شناسنامه نمی‌دهند.

 

احتمال دارد تعدادی از کودکان محروم از ‌شناسنامه (که شمار آنها را بیش از هفت‌هزار ذکر کرده‌اند) نتیجهٔ ازدواج موقت خود مردان ایرانی باشند، ازدواجهایی که بر سر ثبت قانونی آنها اتفاق نظر وجود ندارد.  اول، آیا چنین محرومیتی تنبیه کودک نیست؟ دوم، آیا نمی‌توان کودکان ایرانی‌ـافغان را همتراز فرزندان ناشی از صیغه دانست و یک کاسه کرد؟

 

پاسخ پرسش اول این است که مفهوم حرامزادگی در فقه اسلامی به خود فرزند هم تسرّی می‌یابد.  برخی پیروان مذهب شیعه معتقدند اشقیای کربلا حرامزاده بودند (نام ابن زیاد را اهل منبر برای شنوندگانشان ”پسر پدران متعدد“ ترجمه می‌کنند) و سنی‌ها اهانتی مشابه نثار شیعیان می‌کنند.

 

پاسخ پرسش دوم هم منفی است.  مقام ایرانی هم مانند سایر هموطنانش قویاً اعتقاد دارد نژاد پاک ایرانی برتر از هر نژادی است و نباید به نژادهای ناپاک آلوده شود، چه با ازدواج دائم و چه موقت. 

 

 

در تازه‌ترین مورد خلط مفاهیم در حیطهٔ نژاد،‌ قوم و شهروندی، اهل فضای مجازی برای مبارزه با تبعیض علیه افغانهای ساکن و شاغل در ایران، به بحث در لزوم مبارزه با نژادپرستی پرداخته‌اند.  آنچه سبب شروع بحث شد اخطاری بود در اصفهان که ورود افغانها را روز سیزده فروردین به پارکی ممنوع می‌کرد.

 

یکم، پشت ممنوعیت این فرض نهفته است که مردان افغان را باید بسیار هیز، یا هیزتر از مردان ایرانی، دانست و حضور چشمهای ناپاک آنها امنیت زنان ایرانی را تهدید می‌کند.

 

دوم، این فرض که نژاد مردم افغانستان غیر از نژاد مردم ایران است، وگرنه حرف از نژادپرستی موردی ندارد.  اما چگونه به این نتیجه رسیده‌اند که اولی پایین‌تر از دومی است؟

 

و پرسشی ناگزیر پیش از کمربستن به مبارزه با نژادپرستی: خود مردم ایران از چه نژادی‌اند؟  پاسخ حاضر و آماده: از نژاد پاک و برتر آریایی.  واقعاً؟

 

در مناقشهٔ سرخپوستان آمریکا بین خودشان و با سفیدهای آمریکای شمالی، تعیین خصوصیات وراثتی افراد یکی از راههای فیصله بود.  پیش از اجرای چنین آزمایشی روی جمعیتی کثیر در حوالی ما، از حد مشاهده و داوری ذهنی نمی‌توان فراتر رفت.

 

 

این گونه داوری ناچار بر پایهٔ‌ ارزشگذاری در حیطهٔ زیبایی‌شناسی است، و زیبایی در چشم بیننده و متأثر از عادات اوست.  مقایسهٔ بازیگران سینما و مجریان رسانه‌های تصویری ایران و افغانستان را نباید ملاک گرفت زیرا بیشتر با توجه به ملاکهای غربی برگزیده می‌شوند.

سوگلی‌های حرم ناصرالدین شاه در قیاس با چهرهٔ‌ زنانی که شاه قاجار در پاریس و برلن و بادن‌بادن مشرّف به زیارتشان می‌شد هیچ بودند و در برابر زیبارویان امروزی جهان، خنده‌دار و بلکه رقت‌انگیز به نظر می‌رسند.  درهرحال، منطقاً در روزگار خود لابد در شمار زیباترین زنان این سرزمین بودند.

 

پس گرچه داوری بصری در خصوصیات نژادی ناچار آغتشه به معیارهای زیبایی ِ رایج‌ در سینما و رسانه‌هاست، می‌توان بر فیلمهای خبری از مردم کوچه و خیابان و سیمای نمایندگان مجلسها و مقامهای دولتها متمرکز شد.  حتی اقامت در یک سرزمین ممکن است فرصت کافی برای تماشای قیافهٔ شماری بزرگ از مردمش فراهم نکند.

 

در فیلمهای خبری که در افغانستان گرفته شده چند رگهٔ ‌قومی و شاید نژادی‌ قابل تشخیص است.  باید توجه داشت چنین فیلمهایی معمولاً جماعتی خشمگین را نشان می‌دهد که مانند بهایم افسارگسیخته در حال سوزاندن و خردکردن و نعره‌کشیدن‌اند.  با این همه، آن آدمها از سیماهای مشابه در فیلمهای مربوط به ایران کمتر زیبا به نظر نمی‌رسند.

 

و باز در فیلمهای خبری مقایسه کنیم سیمای مقامهای افغانستان را با مسئولین ایرانی.  قضاوتی است کاملاً ذهنی و دلبخواه، اما مشکل بتوان گفت نژاد گروه اول نامطبوع‌تر، زمخت‌تر و نئاندرتالی‌تر از سیماهای دستهٔ دوم است.

 

ممکن است ایرانیهایی بگویند قیافهٔ مقامهای کشورشان نمایندهٔ سیمای نژادی ِ مردمش نیست.   حتی سران کشورهایی بی‌تعارف نظر داده‌اند ملت ایران شایستهٔ ‌بهتر از اینهاست. اما آن نژاد برتر آریایی که مردم ایران معتقدند از سلالهٔ پاکش برآمده‌اند در چه زمانی شاخص این ملت بوده؟

    

سیمای قومی‌-‌نژادی ایل قاجار زیاد چنگی به دل نمی‌زد و آخرین شاه آن دودمان بعید بود در امتحان ورود به کلاس هنرپیشگی بخت چندانی داشته باشد.  بعداً هم قیافهٔ شاه و هویدا و عـَلـَم و بسیاری از سران رژیم سابق شباهتی به نیمرخها در حجاریهای تخت جمشید نداشت.

 

نیمرخهای تخت جمشید همه تکرار یک نیمرخ است و آن را هم سنگتراشان ماهر بابل و جاهای دیگر با خود آوردند، یا شاید همین جا طراحی و تکثیر کردند: نیمرخ انسانی مذکر با چشمهای درشت و ریش فرفری.  از میان حکمرانان ایران در عصر نقاشی مدرن اروپایی و عکاسی، قیافه‌ای که به آن نیمرخ شباهت داشت سیمای آیت‌الله خمینی بود.

 

اما سادات قرار است از اخلاف طایفهٔ‌ قریش‌ باشند.  خلفای بغداد هم مهاجرانی عرب را در سرزمین ایران اسکان دادند.  بخشی دیگر از واقعیات تاریخی را از زبان یک راوی موثق بشنویم: در دوران صفویه در ایران علمای شیعی کم داشتیم و آنها را از لبنان دعوت می‌کردند.

 

 

آیا مهاجران لبنانی مورد بحث پیشتر از شبه‌جزیرۃ‌العرب به آن دیار رفته بودند؟ در چه زمانی و چرا؟  آیا اشخاصی را که از لبنان آمدند می‌توان مهاجر و تازه‌وارد دانست؟  اگر بلی، پس چرا ساکنان قبلی و بومی این سرزمین (مانند سرخپوستان آمریکا در روزگار قدیم) به حد زینب زیادی و شهروند درجه دوم فروکاسته شده‌اند اما (‌برخلاف سرخپوستان) همچنان از سوی مهاجرها زیر فشارند تا  دست از عادات باستانی اجدادشان بردارند؟  و چرا ارمنیان صنعتگر و مولـّد و خلاقی که در همان روزگار به ایران کوچ داده شدند همچنان عضو موقت و شهروند درجه سه قلمداد می‌شوند؟

 

طبق مقررات ادارهٔ ثبت احوال ایران، فردی که نام پدرش کلمهٔ سیـّد دارد در انتخاب این پیشوند مختار نیست و نمی‌تواند از سیـّدبودن دست بکشد.  انتسابی قومی‌ـنژادی‌ـ فرهنگی که به تحکیم امتیازهای یک گروه ربط دارد و فرد کوچک‌تر از آن است که بتواند استعفا دهد.

 

پس آیا می‌توان گفت گرایشهای خرده‌فرهنگ‌ها علاوه بر ریشه‌های موروثی ریشه‌هایی وراثتی (ژنتیک) هم دارد؟ احتمالاً تا حدی.  مسئله از آنجا پیچیده‌تر می‌شود که گرچه تشخیص سیمای ایرانی ِ ملی‌گرا و ایرانی ِ اسلام‌گرا شاید در بسیاری موارد دشوار نباشد، سیمای دو رگه کم نیست.  مثلاً سیمای قومی‌ـ‌نژادی ِ فردی را که ملی‌-مذهبی شناخته می‌شود چگونه رده‌بندی کنیم؟

 

عکس حسین فاطمی و عکس ضارب او را به افرادی که قادر به خواندن ‌و نوشتن نیستند و همواره دور از شهرهای بزرگ زندگی کرده‌اند، و به کودکانی دبستانی نشان بدهیم و بپرسیم احتمال دارد کدام یک از این دو نفر دیگری را با تیر زده باشد.  نتیجه قابل پیش‌بینی است.

 

کت‌و‌شلوار و کراوات فاطمی البته در تلقی بیننده تأثیر دارد‌ و ممکن است او را به این نتیجه برساند که آدمی با این دک‌وپز نمی‌تواند اهل هفت‌تیرکشی و آدمکشی در مراسم یادبود شهدا در گورستان باشد، اما آن یکی با شبکلاه و چشمهای وق‌زده چرا.  خود سیمای طبیعی فاطمی هم بسیار متفاوت است: لبخندی به پهنای صورت و چشمهای شاد و خوش‌نیت (از قضا نام حسین فاطمی هم پیشوند سیـّد داشت، یعنی اجدادش از جایی دیگر آمده بودند).  در مقابل، مؤمنانی که تشنهٔ خون او بودند اگر هم ندرتاً بخندند معمولاً زهرخند سرد تمسخر و نشانهٔ تهدید است.  

 

 

مردم ایران دربارهٔ کدام نژاد صحبت می‌کنند و داستان مبارزهٔ بزرگوارانه با نژادپرستی چیست؟         

 

در کمپین منتقدان ِ راه‌ندادن اشخاص به پارک، پیش‌کشیدن موضوع نژاد نابجاست.  منظور از نژاد“، در بسیاری موارد به جای قوم، در کاربرد عامیانه نهایتاً مترادف چسبیدن به علایق خرده‌فرهنگ خویش، تحکیم جایگاه طبقاتی و حفظ فرادستی و فرودستی است.  بدیهی است چنانچه گروهی توریست فرنگی مذکر بخواهند وارد پارکی شوند که ‌جماعتی ایرانی سرگرم خوش‌گذراندن‌اند قدمشان بر سر چشم خواهد بود.

 

اما امروزه در کاربرد عالمانه، حتی طرح موضوع نژاد در حدی فراتر از تقسیم نوع بشر به سیاه و سفید و زرد و سرخ بینهایت دشوار و بلکه دردسرساز است.

 

اهل آکادمی در ایران، مشخصاً انسانشناسان، البته قادرند باورهای رایج در این مملکت طی صد وپنجاه سال گذشته را به بحث بگذارند و نشان بدهند داستان حرکت اقوام آریایی جزو فرضیات باستانی‌ـ تاریخی و دنبالهٔ حرکت انسانهای دهها هزار سال پیش از آفریقا به سمت شمال است؛ نه به کل موقعیت نسبی جوامع امروزی ارتباط چندانی دارد و نه، حتی به فرض اثبات، می‌تواند سندی باشد مثلاً برای آریایی‌بودن ساکنان امروزی سرزمین ایران به معنی برتری ذاتی بر همسایه‌هایشان.

 

کاوشگران ریشه‌های قوم آریایی (که در آلمان قرن نوزدهم نژاد خوانده شد) منظورشان بیشتر زبان و قومیت بود و هیچ‌گاه نگفتند ساکنان امروزی صحاری خاورمیانه فرزندان بلافصل همان قومند (بند سوم این مطلب را ببینید).  در گرماگرم تقلای طولانی و خونین ملت آلمان برای برگرداندن روسهای تاتار به استپهای آسیا و چنگ‌انداختن بر منابع روسیه، خنده‌دار ‌بود که ایرانیها را ادامهٔ به‌اصطلاح نژاد پاک مورد نظرشان بدانند.  ایرانیها هم مخلوطی‌اند از خصایص اقوامی که در این سرزمین زیسته، به آن هجوم آورده یا از آن گذر کرده است،‌ نه خالص‌تر و نه ناخالص‌تر از بقیه.

 

در سالهای 1310 تا 20 که این مفروضات پایهٔ سیاست تجدد در قالب احیای فرهنگ باستانی شد، اهل نظر با اصل بحث موافق بودند اما فرمانروایی آمرانهٔ رضاشاه را نمی‌پسندیدند.  در ابتدای دههٔ‌ پنجاه تأکید مجدد حکومت برهمین جهان‌بینی بیشتر سبب جدایی با بخشی بزرگ از درس‌خوانده‌ها شد تا ایجاد وفاق ملی.

 

امروز هم که ستایش نیاکان به سنگری برای دفاع از حقوق شهروندان تبدیل شده است نقد مکتب قوم و تژاد پیامدهایی ناخوشایند و مخالفانی از چند جهت خواهد داشت.  در گیرو دار شقاق سیاسی و شکاف فزاینده میان ایران و اسلام، آنتروپولوژیست ایرانی چنانچه بحث را کاملاً باز کند ممکن است (به مصداق ”یا با اونایی یا با ما“) متهم شود آب به آسیاب کسانی می‌ریزد که ادعا می‌کنند کشوری به نام ایران اگر هم وجود داشت مدتها پیش جل‌وپلاسش را جمع کرد و آنچه حالیا وجود دارد مملکت اسلام است.      

 

حتی در مغرب‌زمین که احتمال وجود خدا را هم می‌توان به  بحث گذاشت یا دربارهٔ روابط جنسی کتابها نوشت، موضوع ژن نژاد و قوم مانند زمین مین‌گذاری‌شده‌ای است.  در دانشگاههای آمریکا دهه‌هاست دامن‌زدن به بحث جبر نژادی و طوق لعنت خصایص وراثتی را نامنصفانه، غیرمتمدنانه و خلاف نزاکت اجتماعی می‌دانند. 

 

  

چندی پیش وقتی مقاله‌ای علمی نشان ‌داد بین قوم بنی‌اسرائیل و فلسطینیها از نظر ژنتیک فرقی نیست و یهودی‌‌بارآمدن نتیجهٔ تربیت موروثی است نه خصوصیاتی وراثتی، صدای اعتراض برخاست،‌ مطلب را برداشتند و مؤلف را از هیئت ویراستاران نشریه بیرون کردند.  محقق اسپانیایی شاید یکی‌دو کلمه را بدون ضرورت به کار برده باشد، اما ماهیت قضیه چنین است که فوراً از حیطهٔ علم به سیاست و ایدئولوژی سرریز می‌کند.

 

تجسس در اصالت نژادی، به بیان نویسندهٔ سرخپوستی که پیشتر به او اشاره کردیم، معمولاً برای حذف است، نه افزودن.  گاه روی بقایای بدن مردگان به منظور تعیین هویت آنها آزمایش ژنتیک انجام می‌دهند، اما ‌برای پذیرفتن اشخاص زنده نیازی به این حرفها نیست.

 

در اسرائیل کوچ‌دادن جماعتی سیاهپوست از حبشه به عنوان شهروندان جدید کشور ظاهراً بیشتر بنا به مصالح سیاسی برای افزایش جمعیت انجام شد تا طبق نظر اهل آکادمی و تشخیص آزمایشگاه ژنتیک.  خود موسیٰ هم بالاخره اهل همان طرفها بود، نه بچهٔ ورشو و برلن.

 

ایرانیهایی معتقدند از نظرنژادی نسبتی با افغانها ندارند و پسرخالهٔ مردمان غرب اروپا و حتی ‌اسکاندیناوی‌اند.  و مردم اسرائیل می‌رنجند که کسی بگوید از روز ازل با عربها پسرعمو بوده‌اند (فلسطینیها را حتی قابل عرب‌ شمرده‌شدن هم نمی‌دانند) اما ایرادی در پذیرش آفریقاییان مستعد خدمتگزاری نمی‌بینند.  بیرون‌کشیدن نظریهٔ تمایز نژادی از ریشه‌های مشترک قومی‌ـ زبانی در تالار سخنرانی و در کتابهای قطور ممکن است کاملاً قانع‌کننده به نظر برسد اما نظریه به کوچه و خیابان که آمد و به ابزار تبلیغات و رواج خرافات سیاسی که تنزل یافت معمولاً خنده‌دار می‌شود.

 

 

بازگردیم به پرسش آغازین: آزمایش دی‌ان‌اِ در مقیاس میلیونی برای پرسشهای موجود پاسخی خواهد داشت؟  مثلاً ریشه‌یابی اینکه چرا طوایفی تـُرک‌زبان و چادرنشین در مناطق مرکزی و جنوب غربی ایران اعضایی با چشم سبز یا آبی و موی بور دارند.  و اینکه مشابه چنین افرادی در افغانستان حامل ژنهای سپاهیان اسکندر مقدونی‌اند؟

 

و آیا ممکن است مفروضات موجود را به هم بریزد و مثلاً این نتایج را به دست دهد که سادات نه از حجاز آمدند و نه از لبنان، بلکه آدمهای بومی‌ همین سرزمین‌اند که خودشان را متمایز کرده‌اند، و بسیاری افغانها از بسیاری ایرانیها به‌اصطلاح آریایی‌ترند؟

 

درهرحال، پس از تمام آسمان‌ریسمان‌ها، این نکته که آدمها با هم به کجا می‌روند شاید به همان اندازه، و بیشتر،‌ برای روزگار و آیندهٔ ما اهمیت داشته باشد تا تعیین اینکه اجداد آنها از کجا ‌آمدند.

 

فروردین 91

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X