هرگز دقيقاً نخواهیم دانست فكر
غالب و فكرهای رایج در جامعۀ این زمان ایران چه بوده است. نه تنها مجال
ابراز عقیده وجود ندارد، بلكه فكرهای متضاد در فرد، رسیدن به تصویري قابل
اتكا از نظر جمع را دشوار میكند. انگار مردم ایران به اتفاق تصمیم
گرفتهاند در این باره نه چیزی بدانند و نه احساسی داشته باشند. پشت
اظهارنظرهای خونسردانۀ معدودی كه به این تحولات اعتنا میكنند میتوان شادی
موذیانهای احساس كرد از اينكه بالاخره دستی پولادين از ناو هواپيمابر برون
آید و كاری بكند. همان نیهـیلیسم آشنای باستانی.
برخلاف
پوپولیسمستيزان اهل قلم، بسياري از مردم عادی نمایشنامۀ
”كرامت انسانی“
را عوامفریبی میدانستند و اغتشاش فعلی، كه كسانی بیتالمال را دخل مغازه
بـبـینند و هر شب موجودی آن را بیتعارف در لیفۀ تـنبانشان بگذارند، به
نظرشان واقعیتر میرسد. سالها تردید بینتيجه در اینكه چه چیزی بازی و چه
چیزی واقعی است روح مردم را فرسوده است و كرخت شدهاند. بسياری ترجیح
میدهند بدون درگيری فكری و عاطفی فقط سياه بازی تماشا كنند، حتی اگر باز
بمب بر سرشان ببارد، چون فكر میكنند اين بمب در كلۀ نظام مقدس هم
میخورد. ايرانيان مقيم خارج كه با چيزی به اسم عقل آشنا شدهاند حق دارند
از طرز فكر اقوامشان متحير باشند.
حال كه مجال تعقـل نیست، به
خیالپردازی ادامه بدهیم و بپرسیم ساعت دوازده و یك دقیقه به چه معنا
میتواند باشد؟ چیزی شبیه سپیده دم آفرینش و شروع دوبارۀ تاریخ از درون
غار؟ احتمالاًً به این معنی خواهد بود كه راه و روش زندگی متعارف چنان
دگرگون شود كه امروز در خیال هم نمیگنجد.
مثلاً شیراز واحهای است در
صحرا با مقداری محدود آب. انفجار میلیونی جمعیت این شهر چنان فشاری بر
منابع آب وارد كرده است كه رفتهرفته شیوههای عصر ماقبل لولهكشی احیا
میشود. حتی اگر فاجعهای نظامی، با پیامدهایی كه سر دراز دارد، اتفاق
نیفتد یا اوضاع لرزان اقتصادی با سر شیرجه نرود، با گرمترشدن زمین روزهای
بسیار سختی در پیش است. طرفه اینكه دلبستگی شیرازیان به لمیدن زیر سایۀ
درخت در گرمای تابستان همچنان وادارشان میكند پی ایجاد باغ و باغچههای
كوچولوی شخصی بروند. فكر بدی نیست اما همان طور كه بخشی از شهر پمپئی با
ساكنان جزغالهشدهاش در حال كارهای روزانه و شبانه محفوظ مانده، شاید
زمانی باستانشناسان بقایای افرادی بیابند كه با زیرشلواری و دمپایی
اوتافوكو به درختان سرو خیره ماندهاند و از تشنگی هلاك شدهاند.
حال و روز شهرهای دیگر هم چندان
تعریفی ندارد. تهران ظاهراً تنها پایتخت زندانی در سهكنجی كویر و
كوه و كارخانههاست و زمین زیر آن مانند اسفنج متخلخل میشود. از
توپخانه به پائین پس از دو قرن چنان پوك شده كه اطراف تونل مترو ریزش
میكند. بر این پایهها تمدنی بزرگ و ایكس لارج كه هیچ، تمدنی مدیوم
سایز هم استوار نمیماند. این سهم ما از مسائل موردعلاقۀ ابداعكنندگان
شمارش معكوس تا فاجعۀ عظميٰ. افزون بر سستی زمین و هوای بغایت كثیف،
فروپاشی اجتماعی در نتیجۀ انفجار جمعیت و فقدان مربی و برنامه و امید به
آینده، به بیان كتابهای آشپزی، به مقدار دلخواه.
در صحنهای مشهور از فیلمی
صامت، هرولد لوید فـقید به عقربۀ ساعتی عظیم بر بالای ساختمانی بلند بر
فراز خیابان آویزان است.
دو جهانبینی در برابر داریم: آویزانشدن به
عقربۀ ساعت تا نگذاریم جلوتر برود، و آویزانشدن به آن برای جلوكشیدنش تا
كار یكسره شود و خیالمان را راحت كند.
آنچه در افق دیده میشود حركت
منطقی ِ امور در مسیر طبیعی آنهاست. در این سو، تجویز میكنند كه مرگ یعنی
نیكبختی و رهایی، و
”بمیر یا بمیران.“ ایران گرچه از قطر و دوبی عقب و
عقبتر میماند و حتی قادر نیست از تمام سهمیۀ تولید نفتـش استفاده كند،
كمتر كسی از اتباعش تردید دارد كه كشوری با یك درصد جمعیت جهان و حكومتی بر
پایهٔ 15درصد آن یك درصد، بهعنوان قدرتی بزرگ در معادلات جهانی وزنهای
است چون در اين اطراف به طور كاملاً اتفاقی چاه نفت هست. جمهوری اسلامی
سالهاست از صفحۀ اول روزنامهها و سر خط خبرها بیرون نمیرود. این عارضۀ
بسیار غیرطبیعی سرانجام یا برطرف میشود یا بیمار را میكـُشد. كساني كه
محبتی به عربها ندارند میگویند اعضای آن طایفه یا نفتفروشاند یا
تروریست. درهرحال، نمیتوان هر دو با هم بود. نشدنی است و نخواهند
گذاشت.
از آن سو، حریفان جهانگشا، با
درجهای از شكیبایی كه در تاریخ قدرتهای بزرگ كمتر دیده شده، سالها دندان
روی جگر گذاشتهاند. اینك یومالفاجعه. میآیند پس آمدنی و تونلهای مخفی
را خواهند گشود پس گشودنی. سفارتخانههایی برای رویارویی با
”زلزله“،
ساختمانهایشان در تهران را مقاوم میكنند، برخی سرگرم بتونكاری و
آهنكشیاند و بزرگترها كه اتباع بیشتری در این حوالی دارند در حومۀ شهر
پناهگاه میسازند. احمد شاملو در نخستین صفحۀ شمارۀ اول كتاب جمعه
نوشت: ”روزهای سیاهی در پیش
است.“ ناظران آشنا با خردهفرهنگهای این
جامعه هیچگاه تردید نداشتهاند عاشقان ولایت در روز واقعه مثل سامورائی
مغلوب در سكوت و تنهایی خودكشی نخواهند كرد. جایی هم برای رفتن نخواهند
داشت. كشتی را با خود ته دریا میبرند.
پس از نخستین آزمایش هستهای
پاكستان، چیزی در فواید
”بمب اتمی اسلامی“ از دهن یكی از سران نظام مقدس
پرید و فوراً در بالای سایتهای طرفداران اسرائیل قرار گرفت. آن رؤیا هرگز
محقق نخواهد شد چون حریفان نخواهند گذاشت كار به آنجاها بكشد. اما چنین
خوابوخیالی، به فرض تعبیر، پیامدی دارد. حداكثر نیم ساعت بعد از بالارفتن
ابر قارچشكل بر فراز تل آویو، تهران هم صاف میشود، با یك تفاوت كوچك:
سختكوشی یهودیان و حمایت غرب، آن شهر را طی ده سال دوباره میسازد.
ایرانیان صدها سال كنار ویرانههای تهران (و ری) مینشینند و مویه میكنند
و میگریند و از جفای روزگار و اجانب و دستهای پلید استعمار مینالند و غزل
عرفانی میسرایند.
سال 61 روزنامۀ كیهان
هشدار داد دشمنان در پی ترویج فرهنگ كشت و مصرف توت فرنگیاند. امسال
وسط چلۀ زمستان غوغای گوجه فرنگی برپاست. نزد رندان حقپرست، بازگشت به
صراط مستقیم نیاز به فاجعۀ خونبار دارد تا درد سیری فراموش شود. اسفند
66 تنها سالی بود كه اعصاب خراب از انفجار بیهشدار موشك، نوجوانها را
ناچار كرد دست از ترقهبازی بردارند و بساط چهارشنبه سوری را غلاف كنند.
امید كه اين هولوهراسها الكی
باشد و بعدها به بزدلی ِ خودمان بخندیم. اما از باب احتیاط میتوان به
كاتـبانی كه دوازده و یك دقیقه را خواهند دید وصیت كرد كه دستكم دو اندرز
را بر لوحهای گلی یا هر وسیلهای كه در آن زمان نوشتافزار است بنگارند.
اول، محضاً لله این قصۀ دستهای پلید استعمار را زنده نكنند و بگذارند
فراموش شود چون از اول هم عذر بیپایهای بود برای شانه خالیكردن از
مسئولیت و روبهرونشدن با واقعیت.
دوم، به خلایق بگویند استقلال هم مثل
داروی شفابخش است؛ اگر در استعمال آن افراط كنید هرآینه شما را مسموم و
بلكه هلاك خواهد كرد. و برای معاصرانشان روایت كنند كه پدران اصولگرای ما
در دقایق پیش از دوازده هم در تمام گرفتاریهای خودساختهشان میگفتند به
حرف احدی گوش نخواهند كرد و، جز معدودی جاننثار مطیع، كل جماعات و عقلای
داخل و خارج در زمرۀ دشمنانند.
در مورد آزادی مطبوعات و سایتها
وصیتی لازم نیست چون لابد دیوارنوشتههای شبانه تنها رسانهای است كه در
اختیار خواهند داشت.
4 بهمن 85
|