صفحۀ‌‌ اول   كتاب  ½مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


 

صفحة يك از سه صفحه

سردار در نهانخانه ـــ 1

نیمه‌شبی بهاری در سال 1912 كنار خیابانی در كپنهاگ جسد مردی را یافتند آراسته، ساعت طلا و كیف پول در جیب، بی هیچ نشانه‌ای از ضرب‌وجرح.  مأمور پلیسی كه به صحنه رسید با حیرت دریافت متوفیٰ كسی نیست جز فردریك هشتم پادشاه دانمارك.

بعدها نوشتند پادشاه شصت‌ونه ‌ساله گاهی به تنهایی بیرون می‌زد و تا پاسی از ‌شب در خانه‌هایی شادی‌افزاتر از كاخ سلطنتی یله می‌شد.  در شب واقعه ظاهراً اعلیحضرت غرق لذت حضور در یكی از همین اماكن جان سپرد و اهل خانه كه مرد مفخـّم را نمی‌شناختند پیكر بیجانش را از ترس استنطاق پلیس كنار پیاده‌رو گذاشتند.

غرابت چنین واقعه‌ای، كه بدون مدرك معتبر باوركردنی به نظر نمی‌رسد، به سرزمینی برمی‌گردد كه سلطنتش شغلی است مانند سایر مشاغل اداری، و پادشاه هم از بیت‌المال حقوق‌ می‌گیرد: نه دشمنان خونی دارد و نه متملقان كاسه‌لیس.  و مربوط است به عصر پیش از تلویزیون و مجلات رنگی و جار و جنجال الكی‌ دربارۀ اشخاصی كه مشهورند چون ‌شهرت ‌دارند.

می‌گویند شاه عباس هم برای آگاهی از حال رعیت با لباس مبدّل میان خلایق می‌رفت.  از آدمی مدیر و مدبر و در عین حال بیرحم مانند او بعید بود.  مدیریت و تدبیر یعنی فرد به كمك دستگاه ديوانی‌ بداند كجا چه می‌گذرد.  پادشاه دانمارك اگر زیرآبی می‌رفت برای آب‌تنی ‌در بحر عشق بود، نه فالگوش‌ایستادن و نظرسنجی.

 

 

 

 

 

در ایران معاصر، یك سردار را از مؤسسۀ خدمات روان‌ـ تنی ‌بیرون كشیده‌اند ــــ البته زنده.  تفاوت با پادشاه دانمارك به همین جا ختم نمی‌شود. دومی را كمتر كسی به قیافه می‌شناخت؛ اولی از كفر ابلیس مشهورتر است.  دومی در جاه و جلال به دنیا آمده بود، تنوع ‌احوال شخصیـّه را بدیهی می‌دانست و كسی را تهدید به اجرای حدود الهی و آتش جهنم نمی‌كرد؛‌ اولی لابد از روستای‌ بخورونمیر می‌آید و در دست‌گرفتن خیزران ِ معلم اخلاق را زیبندۀ اقتدار خویش می‌داند.  اما هر دو در زندگی شخصی‌شان در یك تلقی مشتركند: ”ای كه دستت می‌رسد كاری بكن/ پیش از آن كز تو نیاید هیچ كار.“

از جمله توهّمات رایج در جامعۀ ایران این است كه چیزی بی‌رد‌خور وجود دارد به نام اخلاق عام.  گذشته از گرفتاری سانسور، حتی بسیاری خوانندگان كتابهای جدی نمی‌خواهند باور كنند واقعیت غیر از این است.  اما واقعیت واقعاً چیست؟ اهل علوم اجتماعی به دانشجویان هشدار می‌دهند مبادا نتایج یكی دو مشاهده را به‌عنوان واقعیات مسلـّم به خورد دیگران بدهند یا خودشان قبول كنند.  در سرزمینی آكنده از تزویر و ریا مشكل بتوان در زمینۀ اخلاق دست به تحقیق صریح ِ میدانی زد، نتیجه را انتشار داد و جان سالم به در برد.

می‌‌توان سربسته گفت (مبادا احساسات كسی جریحه‌دار و نگارنده جریمه‌دار شود) اخلاق روستا همواره نسبتاً لیبرال‌، و اخلاق اشراف حتی لیبرال‌تر ‌بوده است.  در اين سر، روستایی دارای‌ آن درجه از آگاهی نیست كه بتواند فضای باز و بی‌‌قفل‌وبند خویش را به مثابه یك موضوع حلاجی كند.  در آن سر، حاكمان میل نداشته‌اند عوام دربارۀ آنچه پشت دیوارهای بلند كاخهایشان می‌گذرد صحبت كنند یا حتی چیزی بدانند.  در این میان، اخلاقیات خشك كاسب‌ـ ‌بازاری، ‌با تمام مفرّهای زيرآبی‌رفتنش، متفاوت از آن دو است.  تعالیم ِ به‌اصطلاح عالیۀ اخلاقی را واعظان بر قامت اینها ‌دوخته‌اند.  در انگلیسی‌ می‌گویند كسی كه به نی‌‌زن پول می‌دهد تعیین می‌كند چه بنوازد.

حاكمان این سرزمین معمولاً راهزنانی بوده‌اند كه از صحرا به شهر تاخته‌اند.  برخی از ستمگرترین یا ضعیف‌النفس‌ترین آنها جانماز آب می‌كشیده‌اند اما غالباً، به بركت فاتح‌بودن، ناچار نبوده‌اند خیلی هوای ‌واعظ ِ سر بازار را داشته باشند.  مواجب‌بگیرها در نماز جمعه به نامشان خطبه می‌خواندند، در همان حال كه خودشان در كاخ شرابشان را می‌خوردند.

 

 

تحولات ایران معاصر كلاً، به گفتۀ سعدی، از این قرار است:
 

وقتی افتاد فتنه‌ای در شام
هر يك از گوشه‌ای فرا رفتند
روستازادگان دانشمند
به وزیری ِ پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند

 

روستازادگانی با پسزمینۀ كمرنگ اخلاق لیبرال به جایگاه حاكمانی رسیده‌اند كه همواره حتی لیبرال‌تر بوده‌اند.  اما به حكم وظیفه باید اخلاقیات ‌خرده‌فرهنگ بازارـ‌ حوزه را به‌عنوان اصول مقدس در كلۀ جماعت بكوبند.  شخصیت انسان متعارف چه بسا در نتیجۀ چنین جهش سریع و پرتناقضی جـِر بخورد.

فرمود خدایا مرا میازمای.  ليكن اینان آزموده می‌شوند پس آزموده‌شدنی.  تمام دعوا بر سر انواعی‌ از مایعات و خدماتی است در حیطۀ هورمون و عواطف.  نخستین قـُـلـُپهای دزدكیِ اسكاچ ِ اصل در سر و در جگر صاحبمنصب ِ خداجو آتش می‌ا‌فكند و خرمن تقوا را خاكستر می‌كند.  و نخستین تجربۀ مصاحبت با بانوی دردآشنای كارشناس كاهش اضطراب، او را به فكر می‌اندازد كه شاید به شیطان فرصت عادلانۀ دفاع از نظراتش داده نشده باشد، و بعید است روانپزشكان متد این طبیب ِ درد را تأیید نكنند و بگویند فرد حتماً باید با خوردن آرامبخش به خواب رود.  و با عطار نيشابوری‌ همآواز می‌شود:
 

تا كی از تزویر باشم رهنمای
تا كی از پندار باشم خودپرست؟
پردۀ پندار می‌باید درید
توبۀ تزویر می باید شكست
وقت آن آمد كه دستی بر زنم
چند خواهم بود آخر پای بست

 

در دو دهۀ‌ گذشته فضاحت عظمای چند محتسب مقتدر (كه حافظ شیراز از ترس آنها در پستو قایم می‌شد) حتی به جراید ارزشی هم كشیده است، چرا كه هیچ مطلبی تا این حد خواننده‌ ندارد.  جامدات دخانی هم كه شرعاً حرام نیست می‌تواند رونق‌افزای بزم باشد (تكه فیلمی كه یك مداح را در محفل تدخین نشان می‌داد بیشتر به سبب حضور بانویی وسیعاً مكشوفه اسباب حرف شد تا آنچه بخشی از فرهنگ آریایی‌ـ‌‌اسلامی است).  هر جنگجویی بالاخره حق دارد دمی بیاساید زین حجاب جسمانی.

 

  

تهور غریب سردار ِ آسوده‌ازحجاب‌جسمانی تا بدان پایه بوده كه منظماً در بنگاه خدمات حضور به هم می‌رسانده است و گفته می‌شود از او مخفیانه دهها ساعت فیلم گرفته‌اند. برخی فیلم‌پركن‌های آشنا با چنین موقعیتهایی روی در نقاب خاك كشیده‌اند وگرنه شاید خیلی ذوق می‌كردند.

فدریكو فلینی در شاهكارش آماركورد به یاد می‌آورد در عهد شباب وقتی سری به عشرتكده‌ای سطح‌بالا می‌زدند گاه گردانندگان آن دورشو كورشو می‌كردند و نمی‌گذاشتند كسی ‌سرك بكشد تا مشتری ِ فوق‌العاده‌ای وارد و پس از دریافت خدمات خارج شود. راوی در گفتار فیلم می‌پرسد: كی بودند آن آدمهای مهم كه ما نباید می‌دیدیم‌شان؟

لابد رئیس پلیس مخفی كه صبح تا شب درس اخلاق ِ خانواده می‌داد.  یا شاید شخص موسولینی،‌ پاپ اعظم و كاردینالهای شوكتمند وقتی كه به این شهر كوچك می‌آمده‌اند. درهرحال، یك سؤال دیگر نپرسیده می‌ماند: چرا بزم‌آرایان را بدون دردسر به حضور اشخاص عظیم‌الشأن نمی‌برند؟

شاید در فضای این مؤسسات برای اشخاصی كیفیتی برانگیزاننده نهفته باشد كه قابل ایجاد در اتاق‌خواب معمولی نیست.  در فیلم زیبای روز، اثر نسبتاً پیچیدۀ لویس بونوئل، كاترین دونوو در نوعی برنامۀ كاری اما بی‌نیاز از دستمزد آن، در ساعات روز در چنین بنگاهی حاضر می‌شود و (”با تن ِ بی‌خویشتن، گویی كه در رؤیا“) به ارائۀ خدمات می‌پردازد. یكی‌ از انواع خدمات، آمیختن لطافت به خشونت برای مردانی است كه نه تنها داغشو بلكه مـَلـَسّشو دوست دارند: ترش با شیرین، ‌مهر با كین، قهر با ناز، زهر با شهد و زخم با مرهم.

در پاتوق كاترین دونوو حتماً به سردار خوش می‌گذشت.  می‌گویند نیم دوجین سیمین‌‌تن ِ برهنه را به صف می‌كرده و به سوی عبادت و رحمت بیكران الهی می‌رانده است.  شاید فرمانده حتی در بزمگه نیز باید آهوان يا، اگر نشد، بزغاله‌هایی را چوپان‌وار هدایت ‌كند. شاید هم این شایعات زاييدۀ تخیل آدمهایی باشد كه احساس می‌كنند در مرغزارهای سرسبز تشنه‌كام مانده‌اند.

درهرحال، معاشرت با اهل ‌تخصص در خواهشهای تن تجربه‌ای است كه ادراك افرادی را دگرگون می‌كند.  در ابتدای جوانی می‌فهمد كه آهان، پس این طور.  در بحران میانسالی، برخورداری از تنعمات هارون‌الرشید به او نیرو می‌بخشد و به ادامۀ‌ زندگی اميدوار می‌كند.  سردار اگر رئیس پلیس نمی‌شد و به بركاتی ممنوع ورای خیال دست نمی‌یافت، كل عمر خاكستری‌اش در تولید ِ مثل و روزمرّگی فنا ‌بود.

 

ادامه در صفحۀ 2  

Å

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.