تخم اشکی بفشان خوشهٔ آهی برچین
یا:
خلایق گریه کنین ثوابه*
کتاب لاتین
ساتیریکون دو هزار سال پیش در رم عهد نرون که به افراطهای مجنونانه
شهرت دارد نوشته شد. در فصلی از آن، زنی شُهره به پاکدامنی و وفاداری از
فاجعهٔ مرگ شوی عزیز چنان ویران میشود که چندین روز و شب کنار پیکر بیجان
او سوگواری میکند و از فرط اندوه خواب و خوراک ندارد.
در همان گورستان، سربازی مأمور نگهبانی کنار سارق مصلوبی است تا کسانش فرصت
ربودن و دفن او نیابند. در خاموشی دخمهٔ سرد و تاریک، مصاحبت مطبوع و
قمقمهٔ شراب سرباز جوان به دل شکستهٔ بانوی سوگوار گرمی و نور میبخشد، آن
را داغ و آتشین میکند و غیره و غیره.
وقتی نگهبان با وحشت درمییابد همزمان با کامجویی او و بانوی پارسا جسد
مصلوب را خویشانش بردهاند، تصمیم میگیرد منتظر اعدامی دردناک نماند و
بیدرنگ دست به خودکشی بزند. اما بانوی اینک رَسته از سوگ پیشنهاد میکند
جسد بیمصرف شوی پرکشیده را به صلیب میخکوب کنند تا یک فقدانْ دو نشود و
جهانْ تُهی از عشق نماند.
اینک
میخوانیم یونانیان و رومیان اشک حسرت و درد خویش را در اشکدانهایی
همراه جسد متوفیٰ به خاک میسپردند. ممکن است یکی از این شیشهها را بانوی
گریان و نالان ِ مظهر وفاداری کنار پیکر محبوب ازدسترفته نهاده باشد.
اپیزود فیلم فلینی و
کل آن از روایت گایوس پترونیوس** را ببینید و حال کنید اساسی.
* مصرعی از
صائب تبریزی و جملهای برگرفته از
شهر قصه.
** فصل «فرزانگان و
بقالها» در
دفترچهٔ
خاطرات و فراموشی را با روایتی دیگر از همین کتاب آغازیدهام.
۱۱ دی
۴۰۳
فهرست مشاهدات
|