جلسۀ‌ بعد از ظهر

در جامعه‌ای كه كتاب بدون تصحيح ِ حتی اغلاط فاحش بارها چاپ می‌شود، رضا سيدحسينی از معدود اهل قلم بود كه اصرار داشت در اثری كه تأليف يا ترجمه كرده است پيش از هر چاپْ تجديد نظر اساسی‌ كند.  اِشكال اين بود كه انگار هيچ‌گاه احساس اطمينان و به‌سرانجام‌رساندن نمی‌كرد.  شايد سوادش برای انتظاراتش كافی ‌نبود.  شايد بدجوری حواس‌پرت بود.  شايد بدشانس بود.

 

هرچه بود يا نبود، بسيار حسود و بدذات بود.  چند نفر در خانهٔ احمدرضا احمدی جمع شده بودند تا بحثشان دربارۀ موضوعی چاپ شود.  سيدحسينی كه پيدا بود فقط قصد اخلال دارد گفت از اين موضوع هيچ نمی‌‌دانيد.  گفتند شما كه همه چيز می‌دانی بگو.  گفت برويد مطالعه كنيد.  گفتند بعداً مطالعه می‌كنيم؛ حالا كه دعوت شده‌ايم و آمده‌ايم بگذار چهار كلمه حرف زده باشيم.  نگذاشت.  حزب‌الله و لباس‌شخصی‌ وقتی جلسه به هم می‌ريزد ديگر درس ِ كتاب‌خواندن نمی‌دهد. 

 

نوار جلسه گمانم به هيچ دردی نخورد.  سراسر پارازيت و مخالف‌خوانی ِ بخيلانهٔ او بود و استدعای بقيه كه بابا بگذار كارمان را بكنيم.

 

اولين بار بود اين شخص را می‌ديدم و اگر تصميم‌گيرنده بودم شايد از او می‌خواستم محل را ترك كند، گرچه وقتی هم تصميم‌گيرنده و ميزبان بوده‌ام از اين قبيل اشخاص زياد ‌تحمل كرده‌ام.  باری، ديگران هم مرا زياد تحمل كرده‌اند.

 

عكس بسياری از ما را هم روی جعبهٔ ادوكلن چاپ نمی‌كنند اما قيافهٔ سيدحسينی‌ سزاوار سرزنش فيزيكی و بلكه قابل تعقيب كيفری‌ بود.  شايد تنگ‌نظریِ‌ او چشمهايش را چنان بدحالت می‌كرد.

 

خوشبختانه فقط يك بار ديگر به او برخوردم و وقتی به سؤالش جواب می‌دادم سعی‌ می‌كردم نگاهم به آن چشمهای پر از بدخواهی نيفتد.

17 ارديبهشت 88

 

فهرست مشاهدات

 

 

 

صفحۀ‌‌‌ اول   كتاب  مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X