یادداشت سفرـ
2
نبرد بر سر نامها
سالهاست در
این جاده رانندگی نکردهام.
آسفالت و ساخت فنیاش
بسیار بهتر از
چیزی است که انتظار داشتم.
ایرانی هم اگر پول و
سرمشق داشته باشد قابل پیشرفت
است (ملوک ضرابی
فقید میخواند: "لنگانلنگان از سر ِ
چشمه میآیم/ رعنا
چه بلایی").
از تختگاز
تازاندن ماشینی که همیشهٔ خدا در پارکینگ خاک میخورَد احساس خوشی دارم.
به یاد ماشین
پرقدرت دیفرانسیل عقب
میافتم: سر و صدا و لرزش بیشتری داشت
اما پدال گاز را که فشار میدادی شتاب
پرواز را حس میکردی.
چشمانداز جنوب اصفهان
به طرف فارس همانی است که در کودکی دیدم: زمین سفت و چغر و کمآب، و جمعیت بسیار کم.
حوالی جاده کمتر اثری از آدمیزاد دیده میشود. شروع
کویری که تا شرق ایران ادامه دارد.
از شهرضا
که میگذرم تابلوهای رسمی
به یاد دعواهایی میاندازدم که زمانی بر سر
نام راه افتاد.
از جمله، اسم شهرضا را برگرداندند به قمشه. این کلمه را روی تابلوها
نمیبینم. چه به سرش آمد؟
سایت
شهرداری شهرضا
ظاهراً از سپهر سایبری محو شده است. در سایت
فرمانداری، در
بخش تاریخچه به پیشینهٔ نام قمشه اشاره شده اما پیداست حتی مقامهای شهر میل
ندارند کسی زادگاهشان را به آن نام بخواند.
مردم وقتی خوششان نمیآید
زیر بار نام تاریخی شهر خودشان هم نمیروند، تا چه رسد عدهای از راه برسند
بخواهند اسم عوض کنند. ملکالشعرای بهار سرود: "نباید کرد با افکار
پیکار/ بباید داشت از مخلوق زنهار/ دریغ از راه دور و رنج بسیار."
از همه
پرکشمکشتر، اسم
کرمانشاه بود که کسانی چندین سال زور آوردند باختران شود.
پهلوانان آن
دیار
زیر بار نرفتند. گروه فشارْ اطلاعات تاریخی و جغرافیایی قابل اعتنایی
نداشت:
باختران در اصل نام
سرزمینی دیگر بود در شرق ایران کنونی. سرانجام،
مصوبهٔ مجلس شورای اسلامی به
بگومگو پایان داد.
نام
مشهد را روی دانشگاه فردوسی آن شهر گذاشتند، و اسم عضو انجمن اسلامی
دانشگاه شیراز را روی بیمارستان سعدیاش.
رفتهرفته هر
دو به
حال پیشین برگشت.
روحیهٔ انسان خوکرده به
زورگویی: مخالفت نکن چون دخلت را میآورند؛ فقط محل نگذار و خودت
را به آن راه بزن، انگارنهانگار.
این نیز بگذرد.
اما یک مقاومت صریح و موفق
دیگر از سوی مردم شیراز بود
که وقتی گروهی میخواست نام
بیمارستان نمازی را عوض کند،
گفتند بنیانگذارش به مردم خدمت کرد و وقف است؛ شما یکی دیگر بساز و هر اسمی
میخواهی روی آن بگذار. پیکر سازندهٔ بیمارستان، که مردم فارس
دهههاست به آن افتخار میکنند، در چمن آن به خاک سپرده شد و
مجسمهای
برنزی از او بالای
آرامگاهش نشسته است.
اسمهایی که هفتادهشتاد سال
پیش روی
برخی
شهرها گذاشتند همگی
چنان در فرهنگ اجتماعی جا افتاد که انگار از روز
ازل همین بود. نامهای سی سال پیش نه.
شکسپیر
از زبان ژولیت میپرسد: "در
نام
چه نهفته است؟" و مولوی میسراید: "درگذر از نام و بنگر در صفات."
30 خرداد 90
يادداشتهای 87
يادداشتهای
88
يادداشتهای
89
يادداشتهای
90
|