
هفت قدم تا ابدیت
آیا
مرگ جزو احوال شخصیه است؟ بلی، از این نظر که فرد باید شخصاً بمیرد.
نه، دستکم به این سبب که جسد متوفی مسئلهٔ سایرین است نه خود فرد میرنده
یا میرا یا میرشگر.
از عجایب مردن در ایران معاصر یکی این است که علاقه به
موضوع چنان از حیطهٔ خردهفرهنگ مذهب به همه سرایت کرده که انگار کمتر کسی
زمانی به جنبهٔ خصوصی مرگ کمترین اعتقادی داشته است. این را باید
موفقیتی برای دیانت به حساب آورد که توانسته جماعت را مرگاندیشتر کند؟
نویسندگان بسیاری یادداشتها پیرامون خاکسپاری سیمین
بهبهانی انگار مسابقه گذاشتهاند تا کمترین جنبهٔ خصوصی و شخصی و خانوادگی
برای ویزا شدن پاسپورت اشخاص باقی نماند: بر سر سخنرانی تدفین، بر سر کفزدن
یا تکرار جملاتی عربی هنگام تشویق جنازه، بر سر مکان خاکسپاری، بر سر عضویت
متوفی در کانون نویسندگان و چند موضوع دیگر.
زمانی در آمریکا میگفتند افرادی تا
چشمشان به آمبولانس میافتد به
تعقیب آن میپردازند
تا وکالتنامهای به امضای مصدوم یا محتضر برسانند و طبق آن از کسی، جایی،
چیزی شکایت کنند: هرچه ماسید نصف من نصف تو. سالهاست تعقیب
آمبولانس از سوی کانون وکلا و سایر انجمنهای قضایی جهان و در قوانین
مدنی تخلف و جرم شناخته میشود.
امید که در ایران هم توجه بیش از حد به آمبولانس تقبیح شود.
فرهنگ عامه به منظور ایجاد حس همدلی و تألیف قلوب میگوید هفت قدم رفتن پشت
جنازه ثواب دارد. آنچه در اینترنت شاهدیم بیشتر تضعیف قلوب است.
در اینجا به دو نکته بسنده کنم. نزاع بر سر مکان
خاکسپاری افراد بحثی است بغایت مبتذل و مهمل، خصوصاً از سوی کسانی که
مکان قبر را در آمرزش متوفی دخیل نمیدانند یا اساساً اعتقادی به رستگاری
و غیره ندارند.
اینکه کسی میل داشته باشد در جوار مقدسین به خاک سپرده شود
قابل درک است. اینکه بگوییم "در سینههای مردم عارف مزار ماست" و بعد
بر سر مقبرهٔ خصوصی بهعنوان لژ خانوادگی ِ دور از قبرستان عوامالناس بحث
کنیم از مبتذل هم مبتذلتر است. وقتی خانوادهٔ متوفی میگوید قبول
دارد، بحث اضافی، به گفتهٔ ادبا، حشو قبیح است.
و دربارهٔ عضویت سیمین بهبهانی در کانون نویسندگان، سال
٨٠
قرار بود ما فقط یک سال هیئت دبیران کانون باشیم اما به سبب ممنوعیت
برگزاری انتخابات جدید به سه سال کشید. آخرین بار سال
٨٣
او را دیدم. گمان ندارم و باور نمیکنم بعداً از کانون خارج شده
باشد.
مرارت سروکلهزدن با ایشان و تحمل پرخاشهای نالازمش و مشاهداتم در کانون را
شاید زمانی قلمی کنم. عنوانش را انتخاب کردهام:
«شاعرهٔ معاصر
بهمثابهٔ دارکوب.» میماند نوشتنش که فعلاً نه وقت دارم و نه
علاقهای به دخالت (یا "ورود پیدا کردن") در این قشقرق.
۳ شهریور ۹۳
فهرست مشاهدات
|