در پاسخ به "حالوهوای شما پس از شنیدن
خبر دیوار برلین"
نیمهٔ آبان 68 احساس من هم کلاً غافلگیری بود و تأیید دگربارهٔ این اعتقاد
که انسان محکوم به غافلگیرشدن در برابر آیندهای است همواره بسیار نزدیکتر
از آنکه فکر میکند.
در غرب اتفاق نظر وجود داشت که میخائیل گورباچف آن اندازه جوان هست که در
مقام رهبر شوروی وارد قرن بیستویکم شود (یازده سال پیشتر، از روزنامهنگار
انگلیسی شنیده بودم فقط تیر بیخطای یک تروریست میتواند به سلطنت شاه
ایران پایان دهد).
تا پیش از او رؤسای اتحاد شوروی و کلاً بلوک شرق آدمهایی به نظر میرسیدند
کرخت و منگ در اثر مصرف چندین نوع دارو، که حتی شاید گاهی از دستیارانشان
بپرسند حالا چه سالی است. وقتی در صحبتم صفت "لئونید چارابرو" برای
برژنف به کار بردم احمد شاملو آن را ذیل مدخل
ابرو در کتاب کوچه ثبت کرد و
صدر هیئت رئیسهٔ شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را گذاشت
لابهلای فولکلور خودمان.
عکس برژنف و اریش هونکر رهبر آلمان شرقی که لبهای همدیگر را انگار با
ولعی داغ میبوسند نمادی شده بود برای حکمرانهای پلاسیده و خارج از رده.
مردم شوروی به رفاه همتایانشان در چکسلواکی نگاه میکردند که به آلمان غربی
رشک میبردند. اواخر دههٔ 1980 جراید غرب مینوشتند کشاورز
گوجهفرنگیکار روس اجازه یافته محصول گرانقیمتش را شب سال نو با هواپیما
به مسکو بیاورد. لابد پیشتر سروکار پرولتر ِ بورژوازیده با کمیسر
فرهنگی شعبهٔ حزب در ولایتش بود ـــــ و حتی بدتر.
همواره عبارت یا اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا" را سوءتفاهمی کلامی
دانستهام نتیجهٔ چسبیدن به کلیشههای قدیمی. در قرن نوزدهم، که
کودتا هم بار منفی نیافته بود، به الویت برای منافع اکثریت زحمتکش در طرز
ادارهٔ مملکت چنان عنوانی دادند. تا نیمهٔ قرن بیستم، کودتا و
دیکتاتوری تبدیل به اهانت و اتهام شد.
نوامبر 1989 در دلهایی عروسی بود و برخی دلها خون. از بحثهای نالازم
با دلشکستگان پرهیز میکردم. غالباً حرفی برای گفتن نداشتند جز
ترجیعبند انتساب زمینلرزه به ناشیگری (و خیانت) گورباچف باضافهٔ نقشهٔ
سازمانهای اطلاعاتی غرب.
چندی بعد مطلبی منتشر کردم با عنوان "دگردیسی
یک آرمان" دربارهٔ فکر چپ. در پانوشتهٔ چاپهای جدیدش چند جمله از
ولادیمیر پوتین افزودم:
”كيسينجر به من گفت ’فكر مىكردم شوروى نبايد به سرعت از اروپاى شرقى خارج
شود. واقعاً فكر مىكردم اين غيرممكن است. هنوز هم نمىفهمم
چرا گورباچف اين كار را كرد.‘
”آن موقع گفتم و حالا هم مىگويم: حق با كيسينجر است. اگر با اين
سرعت خارج نمىشديم دچار بسيارى از مشكلات بعدى نمىشديم.“
در اروپای شرقی شاید چنین میشد یا شاید چنان میشد. درهرحال، انحلال
سریع اتحاد شوروی و پیادهکردن یا پیادهشدن بخش جنوبی، به گمان من، روسها
را از مخمصهٔ خونینی که در بخشهای مسلماننشین آسیایمیانه در انتظارشان
بود رهاند. اما آن داستان دیگری است، گرچه به فرو ریختن دیوار برلن
ربط داشت.
کل
نظرها
19 آبان 98
در همین زمینه:
ملال بهعنوان نوعی جهانبینی
فهرست مشاهدات
|