 |
نهادى كه بايد اقدام كند،
بايد از دانشجويان دلجويى كند، بايد تحولى در خود پديد آورد تا به
دانشگاه نزديك شود نهاد حوزه است كه تاكنون متأسفانه هيچ تكانى به
خود نداده و هيچ حركت جدى نكرده است.
|
|
|
 |
|
|
يكى از آن افراد، دكتر مهدى گلشنى
بود كه اكنون در سمت رياست پژوهشگاه علوم انسانى است. ديگرى آقاى
اسرافيليان بود و بعضى از كسانى كه بعدها معلوم شد از اطرافيان دكتر آيت
بودند. مرحوم باهنر به دليل اشتغالات سياسى بسيار زيادى كه داشت سر جلسات
ستاد انقلاب فرهنگى واقعاً در حالتى نيمهخواب و نيمهبيدار بود و بارها
ديدم كه از فرط خستگى چشمانش روى هم مىرفت. لذا مشاركت فعالى در بحثها
نداشت. آقاى جلال فارسى چندان دلبستگى به سمتى كه به او داده بودند نداشت و
بيشتر به كارهاى سياسى مىپرداخت يا پارهاى از وقت و روزهاى خود را بيرون
از شهر صرف شكار مىكرد. در جلسات ستاد آنچنان كه بايد شركت نمىكرد. اگر
هم شركت مىكرد پارهاى از فعاليتهاى تندتر و به قولى انقلابىتر را او به
عهده داشت.
آقاى شمسآلاحمد به دليل بيمارى شديدى كه
داشت اساساً حركت كردن و از خانه بيرون آمدن برايش آسان نبود و خيلى كم در
ستاد حضور مىيافت. از طرفى هم نسبت به تركيب و اهداف ستاد بدبين بود. براى
شخص امام خمينى احترام
قائل بود اما مادون امام، باقى فعاليتها را به چشم
سياسى و جناحبندى نگاه مىكرد. به ياد دارم يك بار به من گفت كه او و من
در اين مجموعه تنهاييم؛ بقيه بهنحوى از انحا با حزب جمهورى اسلامى يا
جاهاى ديگر ارتباط دارند. به دليل همين تحليلها چندان در ستاد درنگ نكرد و
محترمانه خداحافظى كرد.
آقاى دكتر حسن حبيبى كه بهتازگى سمت وزارت
علوم را كنار گذاشته بود، ذهنيت حقوقى داشت و بههيچوجه مايل نبود در
بحثهاى كلى راجع به نظام آموزشى و مسائل كلى فرهنگ كشور دخالت يا مشاركت
كند. بيش از هر چيز دنبال نوشتن ضوابط قانونى و مقررات بود. بسيارى از
مقررات مربوط به دانشگاهها نوشته دكتر حبيبى است. علاوه بر اين، در جلسات
ستاد كمتر شركت مىكرد و بيشتر وقت خود را با گروهها و كميتههاى آموزشى كه
ستاد تشكيل داده بود مىگذراند. افراد ستاد بهتدريج كناره گرفتند.
آقاى حبيبى رفته رفته كنارهگيرى كرد. آقاى
شمس آلاحمد همين طور. دكتر باهنر در سال 1360 به شهادت رسيد. آقاى املشى
بيمار شد و كنارهگيرى كرد. مدتى اعضاى باقيمانده ستاد سه نفر بودند:
آقايان فارسى و شريعتمدارى و من. در عموم جلسات ما از وزير فرهنگ وقت هم
دعوت مىكرديم كه شركت كند. آقاى دكتر حسن عارفى ابتدا در جلسات شركت
مىكرد. پس از به وزارت رسيدن آقاى نجفى، ايشان شركت مىكرد و همين طور
بعدها افراد ديگر. آقاى نجفى به پيشنهاد دانشجويان كه آن موقع مناسبات خيلى
خوبى با هم داشتند و بعدها روابطشان بههم خوردوزير علوم شد. با تقليل
اعضاى ستاد، امام اعضاى ديگرى به ستاد افزودند. اين را در اينجا بگويم كه
در همان ايام من به دلايل مختلف خواستار كنارهگيرى از ستاد بودم و نزد
امام هم استعفا دادم اما ايشان نپذيرفت. پس از مدتى دوباره استعفا دادم و
اين بار ايشان پذيرفت و من در سال 1362 از ستاد كنارهگيرى كردم.
از اعضايى كه بعداً به ستاد افزوده شدند
يكى آقاى مهدوى كنى بود كه مدت كمى مىآمد. ايشان نسبتاً حالت تحكّم داشت و
در ستاد براى خود موقعيت ويژهاى قائل بود. داستان جالبى يادم است كه
پارهاى از فرماندهان نيروى دريايى آمده بودند ستاد انقلاب فرهنگى و
مىخواستند، بهقول خودشان، آكادمى علوم دريايى تشكيل بدهند
ـــ اصرار داشتند
نامش دانشگاه نباشد و آكادمى باشد. دريادار افضلى، كه بعداً اعدام شد، جزو
آنها بود. چند بار آمدند و رفتند. ما درخواستشان را در آن موقع پذيرفتنى
نمىديديم و دادن اجازه تأسيسِ يك دانشگاه جديد تحت نظر نيروى دريايى، بدون
داشتن امكانات و نيروى علمى كافى، آن هم با نام آكادمى را امرى قابل مطالعه
مىدانستيم. لذا جواب فورى و صريح به آنها نداديم و گفتيم كه بحث مىكنيم و
پس از تحقيق و مطالعه نتيجه را به اطلاعشان مىرسانيم. آقاى مهدوى كنى در
همان ايام به ستاد انقلاب فرهنگى پيوسته بودند. ايشان يكى دو جلسه كه شركت
كرد، در ستاد صريحاً گفت شما داريد براى نيروى دريايى اشكالتراشى مىكنيد،
و به امام خواهم گفت و چُغُلىتان را به امام خواهم كرد. از اين ماجرا يكى
دو جلسه نگذشته بود كه ايشان ستاد را ترك كرد و آقاى عزيزاللَّه خوشوقت را،
كه از دوستان دوران طلبگى ايشان بود، به جاى خود معرفى كرد. آقاى خوشوقت
روحانى بود و كمترين اطلاعى از مسائل دانشگاهى نداشت و در طول جلسات ستاد،
كه معمولاً از ساعت نه صبح تا دوازده يا يك تشكيل مىشد، حتى يك كلمه هم
سخن نمىگفت. فقط گوش مىكرد و مىرفت. بعداً كه ستاد به شوراى انقلاب
فرهنگى تبديل شد، اولين كسى كه كنار گذاشته شد آقاى خوشوقت بود (خود آقاى
خامنهاى به من گفتند كه از ايشان كارى در اين مجموعه بر نمىآيد). تا آنجا
كه به ياد دارم، هيچيك از ما از ستاد حقوق نمىگرفت، ولى آقاى خوشوقت شايد
اولين كسى بود كه در اين مجموعه براى خودش حقوقى نوشت و گرفت. بعد دكتر
احمد احمدى، استاد فلسفه دانشگاه تهران، به ستاد افزوده شد. پس از مدتى
وزير ارشاد وقت، آقاى خاتمى، به ستاد افزوده شد. نخست وزير، آقاى مير حسين
موسوى، هم افزوده شد و مدتى ما جلساتمان را در نخست وزيرى و در حضور نخست
وزير تشكيل مىداديم. اينها ايامى بود كه ستاد به ضعف افتاده بود و
اختلافات ما و وزير علوم ـــ آقاى نجفى ـــ بالا گرفته بود. چند
جلسه هم براى داورى خدمت امام رفتيم كه ايشان ما را به مسئولان عاليرتبه آن
وقت، يعنى آقاى هاشمى و آقاى خامنهاى، احاله دادند. چند جلسه ستاد هم در
حضور اين آقايان برگزار شد. بهياد دارم كه آقاى فارسى در اين جلسات حل
مشكلات هيچوقت شركت نمىكرد و تلقى من اين بود كه ايشان خود را بزرگتر از
آن مىداند كه در اين جلسات شركت كند. ايشان انديشههاى ديگرى در سر داشت.
 |
اخراج استادان و تصفيه و
پاكسازى آنها ربطى به ستاد نداشت. حركتى بود كه در همه ادارات دولتى،
از جمله دانشگاهها، شروع شده بود. ما اعضاى كميتههاى پاكسازى
دانشگاهها را حتى نمىشناختيم.
|
|
|
 |
|
|
همين
موقع بود كه شوراى عالى انقلاب فرهنگى شكل گرفت؟
ــــ اين مشكلات، مسئولان، يعنى آقاى هاشمى و
آقاى خامنهاى، را بر آن داشت كه تغيير اساسى در وضعيت بدهند. به همين سبب
پيشنهادهايى به امام دادند و اين پيشنهادها منتهى به بزرگ شدن ستاد و وارد
شدن اعضاى جديد به ستاد و تبديل آن به شوراى انقلاب فرهنگى شد. شورا ظرف
بزرگى بود كه ستاد در آن حل شد ولى همان كندى پيشين در فعاليت ادامه يافت و
بلكه حركت كندتر هم شد. شوراى انقلاب فرهنگى با 16 يا 17 عضو شروع به كار
كرد و اكنون بيش از 20 عضو دارد. تعداد زيادى از روحانيون، حتى سرپرست صدا
و سيما و افراد ديگرى در آن هستند. من در اولين جلسه شورا در سال 62 شركت
كردم و پس از آن استعفا دادم و فعاليتم در ستاد انقلاب فرهنگى پايان
پذيرفت. همان طور كه گفتم، از مدتها قبل در فكر بيرون آمدن از ستاد بودم،
حتى حضوراً هم نزد امام سخن از استعفا گفته بودم اما ايشان موافقت نكرده
بودند. وقتى شورا تشكيل شد من متوجه شدم يك انفصال طبيعى ـ منطقى تاريخى رخ
داده و بهتر است بيرون بيايم. مدتها بود كه احساس مىكردم اولاً كار و نقش
ستاد انقلاب فرهنگى به پايان رسيده و دانشگاهها باز شده، وزارت علوم فعال
شده و ستاد ديگر كار چندانى ندارد. شيوههايى در دانشگاهها و در مجموعه
سياست كشور در پيش گرفته شد كه مورد قبول من نبود. يك بار بهروشنى به آقاى
خامنهاى گفتم كه در به پاشنه ديگرى مىچرخد و من قادر به ادامه همكارى
نيستم. اين تاريخچه بسيار مختصر ستاد انقلاب فرهنگى بود.
كار اصلى ستاد انقلاب فرهنگى چه بود؟
ــــ در طول فعاليت ستاد انقلاب فرهنگى، كار ما
در درجه اول و بهطور عمده عبارت بود از تجديد نظر در برنامه درسى
دانشگاهها. دانشگاهها بسته بود، لذا بارِ اجرايى دانشگاهها به دوش ما
نبود ـــ بنا هم نبود باشد. ما كميتههاى متعددى از استادان دانشگاه تشكيل داديم
كه به تجديد نظر
در برنامه دانشگاهى پرداختند. مركز نشر دانشگاهى را
براى انتشار ترجمهها و تأليفهاى استادان در دوران بسته بودن دانشگاهها به
وجود آورديم. مدرسه تربيت مدرس را تأسيس كرديم كه بعداً دانشگاه تربيت مدرس
ناميده شد. البته آن ايام بنا به طبيعت انقلابى كشور و بههمريختگى اوضاع،
حوادث بسيارى در دانشگاهها رخ مىداد كه ستاد مجبور به دخالت بود و پارهاى
از آنها را حل و فصل مىكرد. مثلاً يكى از مسائل دانشگاهها، اخراج استادان
بود. اخراج استادان و تصفيه و پاكسازى آنها ربطى به ستاد نداشت. حركتى بود
كه در همه ادارات دولتى، از
جمله دانشگاهها، شروع شده بود. ما اعضاى كميتههاى پاكسازى
دانشگاهها را حتى نمىشناختيم. گاهى خبرهايش به ما مىرسيد. در پارهاى
موارد دخالت مىكرديم و در پارهاى ديگر نه. دانشجويان انقلابى كه خواستار
بسته شدن دانشگاهها بودند نيروهايى خيلى قوى بودند و برخورد با آنها
فوقالعاده مشكل بود. اگر كسى روزهاى اول انقلاب را به خاطر داشته باشد
مىداند كه ما بيشتر كارمان صرف تعديل كردن تندروىهاى دانشجويان مىشد و
مىكوشيديم راه پختهترى براى بر خورد با حوادث نشان بدهيم. من خودم
پيشنهاد رفتن به دانشگاهها را به ستاد كردم.
ما هميشه متهم بوديم كه پشت
درهاى بسته نشستهايم و براى دانشگاهها تصميمگيرى مىكنيم. به دوستانمان
در ستاد گفتم خوب است جلسات هفتگى در دانشگاهها بگذاريم و صلاى عام بدهيم
تا استادان و دانشجويان بيايند و با آنها گفتگوى رودررو بكنيم. اين چيزى
است كه من هميشه طالبش بودهام و انجام دادهام. چند جلسه هم اين كار را
انجام داديم. يادم است به دانشكده ادبيات رفتيم، دانشكده حقوق رفتيم،
دانشكده علوم رفتيم، دانشكده داروسازى رفتيم و شايد چند جاى ديگر و
روىهمرفته نتايج بد نبود. اما رفتهرفته دوستان ما كنار كشيدند، طورى كه
در آخرين جلسه فقط دكتر شريعتمدارى و من شركت كرديم. به اين ترتيب، آن راه
ادامه نيافت. اگر ادامه مىيافت بهرههاى زيادى مىبرديم.
در آن زمان استادها از دست دانشجويان سخت
عصبانى بودند و مىخواستند حرفشان را بزنند. در دانشگاهها و در حضور ما
بهترين شرايط را براى سخن گفتن پيدا مىكردند. اين كارى است كه هنوز هم
معتقدم مسئولان ما بايد بكنند، يعنى بهطور آزاد با مردم روبهرو بشوند.
مدتهاى مديد است كه خودشان را از اين شرايط محروم كردهاند. گاه نامهاى به
دستشان مىرسد يا سخنى به گوششان مىخورد، اما اينكه در جمعى
حضور پيدا كنند و با واكنش طبيعى مردم رو به رو
شوند، چنين چيزى را تجربه نمىكنند. علاوه بر دانشگاههاى داخل، در
دانشگاههاى خارج از كشور يا در اجتماعات ايرانى خارج از كشور اين وضعيت را
به وضوح و مستقيماً تجربه كردهام. (مسئولان سياسى كشور وقتى به خارج از
كشور مىروند هيچ وقت با وضعيتهاى طبيعى دانشجويى و اجتماعات مردمى روبهرو
نمىشوند. در محيطهايى دربسته با يك عده افراد ادارى روبهرو مىشوند،
افرادى كه از قبل توجيه شدهاند. لذا آنچنان كه بايد از حال و هواى مردم
خبردار نمىشوند.) شخصاً به دليل آنكه
مدتى در ستاد انقلاب فرهنگى
كار كردهام و متهم به همدستى با رژيم و پارهاى از خرابكاريهاى رژيم هستم،
در خارج از كشور مورد حمله و اتهام ايرانيان خارج از كشورم، چون در آنجا
حمله و نقد آزادتر است. منتهى حمله و اتهامات آنها براى من بسيار آموزنده
است، چون در محيطى صددرصد طبيعى اتفاق مىافتد و اين وضعيتى است كه هيچ يك
از دولتمردهاى ما نديده و نمىبينند. ممكن است فيلمش را ببينند، اما خودش
را هيچ. ديدهام گاهى كه ندرتاً و اتفاقاً يكى از دولتمردان ما با چند
خبرنگار خارجى روبهرو مىشود و آنها بى پروا سؤالاتشان را در ميان
مىگذارند اينها چگونه دچار تزلزل و تذبذب مىشوند و ديگر آن حالت تحكمى كه
با مردم و خبرنگارهاى داخلى دارند، ندارند و نشان مىدهند چنتهشان چقدر پر
يا چقدر خالى است.
 |
هيچ درك مشتركى از انقلاب
فرهنگى وجود نداشت. ما اعضاى هفتگانه يكديگر را قبلاً نديده بوديم و
نمىشناختيم و ننشسته بوديم گفتگو كنيم و فكرهايمان را يككاسه كنيم.
پس از تشكيل ستاد هم چنين نكرديم.
|
|
|
 |
|
|
)در
پرانتز مىگويم زيستن در شرايط طبيعى اولين شرط براى توفيق در عالم طبيعت و
عالم اجتماع است. اگر دولتمردان ما، روحانيان ما از اين نوع زيستن طبيعى
محروم شوند يا خود را محروم كنند، بدانند كه كاميابى در انتظارشان نخواهد
بود. روحانيت ما مدت مديدى است كه با سؤالات طبيعى و با سؤالكنندگان طبيعى
روبهرو نيست. در نوشتههايم آوردهام كه مرحوم مطهرى را در دانشگاه، در
اجتماعات، در هيئتها، در مساجد گريبانش را مىگرفتند و سؤالهاى واقعى خود
را با او در ميان مىگذاشتند و هيچ ترس و واهمهاى هم نداشتند. لذا مطهرى
بايد خود را آماده اينگونه مواجههها مىكرد. در حال حاضر، فلان آقا در
نماز جمعه هرچه دلش مىخواهد مىگويد، كسى هم جرئت ندارد از او سؤالى بكند؛
اگر هم جرئت داشته باشد، به او كه در برج عاج نشسته است و از آن بالا
افادات و افاضات خود را صادر مىكند دسترسى ندارد. اين محروميتى است كه به
ناكامى مطلق منتهى خواهد شد.)
در ستاد انقلاب فرهنگى، برنامه من اين بود
كه از دانشگاهها بريده نباشيم. خودم به ميان دانشگاهيان مىرفتم و دوستان
را به ميان جمعهاى دانشگاهى و دانشجويى مىبردم. و بهرههايى هم برديم. اما
همچنانكه گفتم، وقتى دوران طبيعى بودن ستاد سپرى شد و صورت نسبتاً مصنوعى
پيدا كرد و اعضاى سياسى و دولتى وارد ستاد شدند، كنارهگيرى كردم.
يكى از صحنههاى مهم
جنگ در ستاد، مسئله علوم انسانى بود كه داستان مفصل
خود را دارد كه بايد در جاى خود از آن سخن گفته شود.
|