آرشيو لوح 

 

ادامه از صفحۀ ۲

 

يادهاى دانشگاه شيراز-۳

زهرا امان پور

حسام الدين عارف كشفي

مجيد محمدي

ثمينا يزدان دوست

محمد قائد

۴

 بهترين سالهاى زندگى ما

 

 دكتر ثمينا يزدان‏دوست

 دانشجوى پزشكى ( ۵۶ــ ١۳۴٨)

 

 سخنرانى در اولين مجمع عمومى دانش‏آموختگان دانشگاه شيراز، ۳۰ ارديبهشت ١۳۷٨

 

نماز شام غريبان چو گريه آغازم‏

به مويه‏هاى غريبانه قصه پردازم‏

به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار

كه از جهان ره و رسم سفر براندازم‏

هواى منزل يار آب زندگانى ماست‏

صبا بيار نسيمى ز خاك شيرازم‏

    حافظ  

اين حديث من و تمام كسانى است كه روزى با چمدانى كوچك در دست و سرى پر از شور و طلب براى آموختن، نه تنها آموختنِ علم و دانش، بلكه آموختن زندگى، با تمام سخت و آسانش، پا به دانشگاه شيراز گذاشتند. آنهايى كه مثل من با كوله‏بار جوانى و خامى به اين فضاى عزيز، كه هر لحظه‏اش آموزشى داشت براى دانش‏آموزى، و تجربه‏اى براى تجربه‏اندوزى، نه تنها علم را، بلكه چگونه زيستن را، توشه‏راه زندگى خود كردند و رفتند.

به گمان من، هر دانش‏آموخته‏اى، يا حتى هر آن كه مدت كوتاهى را در اين دانشگاه سپرى كرده است، با تمام وجود، خود را متعلق به اين مكان شريف و عزيز مى‏داند، و انبوه خاطرات پربار روزهايى كه در اين‏جا گذرانده است زدودنى نيست.

با دوستان كه صحبت مى‏كنيم، مى‏بينيم وابستگيهاى ما به اين‏جا چنان عميق و ريشه دارند كه حتى بسيارى از خوابهايمان نيز به دوره تحصيل در شيراز مربوط مى‏شود. خنده‏ها و گريه‏ها، غم دورى از خانه براى غيرشيرازى‏ها، زندگى پر از صفاى خوابگاهى، شريك غم و شادىِ هم بودن، و زيستن و زندگى را تجربه‏كردن با هم و در كنار هم، در محيطى كه به تعبير من، در آن دوره آزاديهاى مطلق، براى كسانى كه دور از خانواده بودند، در نهايت پاكى و اعتماد و ميل به دانش‏اندوزى و بيشتر و بهتر دانستن گذشت.

آن روزها بحق بهترين روزهاى عمر همگى ما بود و حاصل همه آن روزها، مردان و زنانى شدند كه اينك در هر كجاى دنيا و ايران هستند باعث افتخار علمى و اخلاقى‏اند.

آنچه شيراز به ما داد بهاى منصفانه‏اى بود كه جوانى‏مان را در گرو آن گذاشتيم.

مى‏گويم شيراز، و نه تنها دانشگاه، چرا كه ما خود را شيرازى هم مى‏دانيم: شهرى كه بهترين و مهمترين سالهاى زندگى‏مان را در آن گذرانديم.

شيراز، با خيابانهايش، با مردمان ملايمش، بوى جان‏بخش عطر بهار نارنج‏هايش كه سر تا پاى وجودمان را مى‏انباشت، لهجه شيرين شيرازى كه به ما هم سرايت كرده بود، غروب‏هاى غمزده جمعه‏هايش براى ما كه دلمان تنگ خانه مى‏شد، حافظيه و سعديه و شاهچراغ رفتن‏ها براى زدودن غم دلتنگى و يافتن پناهى در وقت تنهايى، گم‏شدن در خنكاى رنگين بازار وكيل، و خلاصه ريگ‏ريگ و سنگ‏سنگ و كوى‏كوى اين خاك، اين خاك دامنگير، براى ما دانشگاهى ديگر بود كه در آن آموختيم چگونه زيستن را، و عشق ورزيدن به انسانها، و اعتماد و دوستى و باور داشتن ديگران را و خدمت به آنها را.

مختصر اينكه من هرچه را آموختم مديون بزرگوارانى‏ام كه  وجودشان لبريز بود از عشق به آموختن و عشق به دانش‏آموز، استادانى كه خود دانش‏آموز بودند و لحظه‏اى از فراگيرى و آموختن و آموزش غافل نبودند. الگوهايى كه نه تنها علم، بلكه وجدان و اخلاق به ما آموختند. يادشان گرامى.

اميدواريم اين محيط مقدس، اين خانه دوم ما، همچنان پربار باشد از علم و اخلاق؛ و همچنان به تعليم و تربيت عزيزانى ادامه دهد كه هر كدام از آنها باعث سربلندى ما بشوند، و اين دانشگاه، اين دانشگاه، هميشه پرآوازه باشد و بنام.

é

 

۵

 كه خواب ما به سبكبالى ِ سپيده گذشت *

 

محمد قائد

 دانشجوى روانشناسى ( ۵۲ــ ١۳۴٨)

از دو دانشگاه سرآمد ايران، دانشگاه شيراز و دانشگاه صنعتى شريف، دومى نيمه‏‌جانى به‌در برده است.  اولى فقط خاطره‌‏اى است در ذهن برخى دانشجويان دهه‌‏هاى چهل و پنجاهش.

دانشگاه شيراز ملهم از پيشرفته‌‏ترين نظام آموزش عالى جهان و محصول عصرى بود كه در تاريخ بشر سابقه نداشت: عصر وفور و رفاه دههٔ 1960 كه در آن جوان‏‌بودن و با شتاب زندگى‌‏كردن مايهٔ افتخار بود.  در سراسر جهان، جوانانِ هيچ عصرى با گردنى چنان افراشته و گلويى چنان پرباد با نسل مسن‌‏تر صحبت نكرده بودند. و در نظام آموزشى ايران، اهميت و ارزش محصل جوان در كمتر جايى به‌‏اندازهٔ دانشگاه شيراز تجلّى يافت و در كمتر جايى روابط جديد در تعليم و تربيت نوين در مدتى چنان كوتاه جاى شيوه‌‏هاى سنتى را گرفت.

دانشگاه شيراز در انتهاى دههٔ 1320 به رياست دكتر ذبيح قربان و بعدها دكتر لطفعلى صورتگر شكل گرفت.  سال 1342 رياست آن به اسداللَّه علم رسيد و او يكى از دستيارانش را به قائم‌‏مقامىِ دانشگاه گماشت، همان‏طور كه املاك را به دست مباشران مى‌‏سپارند.  اما دعوت از فارغ‏‌التحصيلان ايرانى دانشگاههاى آمريكا و اروپا براى تدريس در دانشگاه شيراز، همراه با استادان خارجى و تدريس به زبان انگليسى، در همان يكى دو دهه سنت آكادميك نيرومندى ايجاد كرده بود برتر از امر و نهى رؤسا.  شيوه‏‌هاى تحصيلى و فرهنگى دانشگاه شيراز را نه مقامهاى ادارىِ ايران، كه دانشگاهيان و مدرسّان غربى شكل داده بودند.

در نخستين سال تحصيل ما در آن دانشگاه، يكى از استادان زبان انگليسى‌‏مان مدرس دانشگاهى در بريتانيا بود كه در مدت مرخصى تحقيقاتى‌‏اش به دانشگاه شيراز دعوت شده بود.  انگليسىِ مهربان و پر از سواد روى تريبون كوتاه كلاس مى‌‏نشست، كُت داكرون آبى‏‌اش را كنارش مى‌‏گذاشت و بحث جلسه پيش درباره سوفوكل و شكسپير، و شكل ادبى و محتواى زبان را با حرارت پى مى‌‏گرفت.  دانشجويان كلاس: هفت‏هشت دختر و پسر هجده نوزده‏ساله.  تشكيلاتى به آن عظمت با نزديك به چهارصد مدرّس ايرانى و خارجى در خدمت سه‏‌هزار دانشجو.  ما چنين مزيّت عظيمى را بديهى مى‌‏دانستيم و به فكرمان خطور نمى‌‏كرد كلاس درس در ايران مى‏‌تواند جز اين باشد.

نارضايىِ عمومىِ روشنفكران از كل نظام سياسى و فرهنگىِ حاكم جايى براى قدر دانستن باقى نمى‏‌گذاشت.  اساساً احساس طلبكارى از جامعه و ميل به نابودىِ همه‌‏كس و همه‏‌چيز رشد فكرى قلمداد مى‌‏شد و رضايت نشانه پخمگى به حساب مى‌‏آمد.  ساختمانهايى مرتقع كه براى دانشگاه شيراز روى تپه‌‏اى در غرب شهر مى‏‌ساختند سبب غيظ ما مى‌‏شد كه معتقد بوديم چنين نمايشهايى براى سرگرم‌‏كردن روشنفكران و مردم و عقب‏‌انداختنِ انقلاب است. پس‏‌گردنى‌‏ها از روزگار لازم بود تا حساب كار دستمان بيايد و بدانيم حق چيست و امتياز كدام است.

تدريس در دانشگاه شغلى بود ممتاز و از نظر مادى همراه با رفاه.  با اين همه، حالا كه به گذشته نگاه مى‌‏كنيم، طليعهٔ بسيارى از مسائل و برخوردهاى بعدى را در همان زمان مى‏‌شد ديد: تك‌‏وتوك استادان با هواپيما به شهرهاى ديگر مى‌‏رفتند و درس مى‌‏دادند.  در آن زمان، اين دليل اهميت استادى بود كه چنين امكانى در اختيارش مى‌‏گذاشتند؛ يك دهه بعد، نشانهٔ سرهم‌‏بندى كردنِ تدريس در دانشگاهها شد.  بهمن 1346 برخوردى بين دو دسته از دانشجويان بر سر جشن تولد يك دانشجوي دختر در مركز فعاليتهاى فوق‌‏برنامه دانشگاه شيراز به اعتصاب كشيد (و به رياست صورىِ و ازراه‌‏دورِ اسداللَّه علم پايان داد).  چنين هجمه‏‌هايى از سوى انجمن اسلامى دانشجويان‏ ــــ با اعضايى معمولاً رنگ‏‌پريده، عصبى و بسيار پرخاشگرـــ پيش‌‏درآمد جبّاريتى بود كه سالها بعد به قدرت بى‌‏امانِ دانشجو براى پاكسازى بيرحمانهٔ استادان و نابود كردن ساير دانشجويان تبديل شد.  هيبت انجمن اسلامىِ دههٔ 1360 كاريكاتورِ ترسناكِ قدرت دانشجو در دههٔ 1340 بود، يا شايد ادامهٔ منطقى آن.

يكى از تفاوتهاى آن زمان با امروز در اين است كه بچه‌‏هاى حاكمان آن روزگار زياد اهل درس و مدرسه نبودند (از تمام خاندان سلطنتى، يكى از برادران شاه گويا در دههٔ 1320 مدتى سر كلاس دانشكده كشاورزى دانشگاه بيروت حاضر شده بود)؛ درهرحال، نيازى به دانشگاه داخلى نداشتند.  امروز تيتر دانشگاهى كالاى لوكسى است كه كسب آن از واجبات عينى به حساب مى‏‌آيد.

براى بحث بر اين نظر كه نقش فرد و روح زمان چگونه به يكديگر تلاقى مى‌‏كنند، مى‌‏توان اشاره كرد كه رياست سه‏‌سالهٔ هوشنگ نهاوندى بر دانشگاه شيراز او را شايد به حد مشهورترين مقام دانشگاهىِ ايرانِ آن روز رساند.  اما سال 1350 كه به رياست دانشگاه تهران 'ارتقا`ى درجه يافت، رئيسى شد كم‌‏وبيش عادى در محيطى مندرس و معمولى، بى‏‌هيچ تأثير چشمگيرى بر كسى يا چيزى.  در مقابل، ورود فرهنگ مهرــــ رئيس سابق شركت بيمه -ــ به دانشگاه شيراز تأثيرى در جهت 'عادى سازى‏` داشت و روحيه ادارى و مديرمدرسه‏‌اى و منزه‏‌طلبانهٔ او دانشگاه شيراز را در مسيرى انداخت تا حدى متفاوت با فضاى قبلى.

بسيارى از روشنفكران آن روزگار پذيرفته بودند كه، مثلاً، مهدى اخوان‌‏ثالث نمايندۀ روشنگرى و تعالى فكر، اما هوشنگ نهاوندى مظهر شرّ و جهالت است.  سالها گذشت تا فهميديم اولى شاعر روستايىِ احساساتى و عقب‏‌مانده‏‌اى است با افقِ تنگِ فكر و ديد، و حرفهايى غالباً كم‌‏ربط به جهان آينده؛ و دومى عضو درس‏‌خوانده‌‏اى است از طبقهٔ حاكمِ نظامى غيردموكراتيك، كه هم جا دارد به حرفهايش دربارهٔ آينده توجه داشت و هم بايد با او مبارزه كرد.  در آن زمان هم آنچه از دانشگاه مى‌‏خواستند سكوتى اطاعت‌‏آميز بود در برابر قدرت فاسد، مبتذل و سركوبگر.  و اين به روشنفكر جوان بسيار گران مى‌‏آمد. با اين همه، بيشتر دانشجويانى كه مدتى به اتهامات سياسى گرفتار مى‌‏شدند، پس از پايان دورهٔ محكوميت به سر كلاس بر مى‏‌گشتند.

وقتى از زمانها و مكانها فاصله مى‌‏گيريم، بسيار احتمال دارد تصويرهاى مثبت و منفى‏‌مان پررنگ‌‏تر از آنچه واقعاً بود به‏‌نظر برسند.  با اين همه، بعيد مى‌‏نمايد كه با اين سيل جمعيت و منابع ناكافى حتى در آينده بسيار دور در ايران بتوان دانشگاهى با آن كيفيت درست كرد. در همان زمان هم چنان دانشگاهى به‌‏عنوان مؤسسه‌‏اى بين‏‌المللى برنامه‌‏ريزى شده بود و از استانداردهاى ايران بسيار فاصله داشت.  دانشگاه شيراز نخبه‌‏پرور بود اما، همچنان‏كه پيشتر اشاره كرديم، دانشگاهِ اغنيا و حاكمان نبود.

با اين همه، بسيارى از ما نه تنها از جوان‌بودن‌مان به‌‏اندازه كافى بهره نبرديم، بلكه دههٔ بعدى عمرمان در گردباد وقايع گم‌‏وگور شد.  امروز كه دانشجوها و استادان را در هيئت كارمندانِ دونپايهٔ دانشگاههايى زير استاندارد، و خالى از اطمينان به خويش و به آينده مى‏‌بينيم، دانشگاهى امروزى، مجهّز و پيشرو كه كل تشكيلات آن در خدمت دانشجو باشد به تصويرى از سرزمينى دور يا رؤيايى زودگذر در سپيده دم مى‏‌مانـَد.

*  مصرعي از نادر نادرپور.

* آنچنان كه بوديم، شمارۀ ششم، مهر 78

 

 

 

صفحۀ‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب    سرمقاله ها

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.