مسئله اين است: فاصلۀ آبادان و بندرعباس، از نظر تجدد و
مدنیـّت، با كيش، و فاصلۀ كيش با جنوب خليج فارس زيادتر میشود و روحيۀ
ملی ما از اين بابت خراب است. عربها
پروژههای سیسالۀ ما را سهساله به نتيجه میرسانند زيرا میدانند كه
نمیدانند و يكی را استخدام میكنند كه بداند. ما
حتی قادر نيستيم تهران را قدری شبيه كيش كنيم زيرا جزيره نيست و بیدروپيكر
است.
حق آدميزاد است كه از كسانی خوشش نيايد اما مدام طعنهزدن به مساحت خاك
ديگران خبر از پختگی فكر نمیدهد و سعی (بیحاصل) در تحقير ديگران، آن هم
صرفاً از روی رشك، درمان درد ما نيست. نه
همسايههای معاصر، هرچه هستند يا نيستند، حقمان را خوردهاند و نه از نظر
تغذيه فرقی میكند كه قيمه را با غين بنويسيم يا با قاف. ”درگذر
از
نام و بنگر در صفات.“ قدری لپه و گوشت و
همت بايد.
در ايران كسانی، برای بهرسميتنشناختن دعاوی، در نقل صحبت حريفان
مینويسند: خ ل ی
ج ع رب ی. اين
بحثی است جدی يا در پارك نشستهايم جدول حل میكنيم؟
فصلنامۀ
سفر، شمارۀ
هفدهم، اسفند 87
نسخۀ پیدیاف
|