نخستين سفرنامۀ فارسی ِ پر از قضاوت يك شرقی دربارۀ روح
مردم مغربزمين ابتدای قرن نوزدهم نگاشته شد. ميرزا
ابوطالبخان، تبريزیـاصفهانیتبار ِ ساكن هند و مشهور به ”ابوطالب
لندنی“، طی گشتوگذار در غرب اروپا در
سفرنامۀ طالبی نوشت چه جنبههايی در
آن ملتها را میپسندند و چه نكاتی را خوش ندارد. مثلاً،
عادات اروپائيان را كه روزی چند بار مويشان را شانه میزنند و لباس عوض
میكنند و، از آن بدتر، هر چند وقت يكبار لباسهايشان را دور میاندازند و
میگويند از مد افتاده است بسيار بد میداند.
لحن سرزنشبار او بعيد است آن ملتها را برنجاند و فرانسوی و
انگليسی ِ خوانندۀ متن ابوطالبخان دليلی نمیبينند از خودآرايی مفرط و
اسراف هموطنانشان دفاع كنند. همين طور انتقاد
او را از تطويل محاكم قضايی به سبب پرحرفی وكلای مدافع، بهعنوان ضرورتی
ناخوشايند، لابد میپذيرند بیآنكه دادگاههای فوری ِ مملكت پدری و موطن
فعلی ِ ميرزا را قابل قبول بدانند.
برخورد انتقادی ِ مشابهی از آن سو ايرانيها را بسيار میرنجاند.
ايران و مستلۀ ايران، اثر جرج كرزن
انگليسی كه جزءجزء زندگی مردم ايران را وارسی میكند و در دهۀ 1340 به
فارسی ترجمه شد، هيچگاه پرخواننده نبوده است. كرزن،
در عصر سربرآوردن تهديد عظيم آلمان در پايان قرن نوزدهم، چرتكه می اندازد
كه با حياط خلوت پشت مرز هند چه بايد كرد. قضاوتش اين است: نه اين سرزمين
بهدردنخور ارزش سرمايهگذاری دارد و نه مردم كاهلش استعداد ترقی، و بهتر
است فقط منطقهای حائل در برابر دستاندازی روسيه و عثمانی و فرانسه و
آلمان به هند باقی بماند. اين البته پيش از اكتشاف نفت و اهميت روزافزون آن
بود.
در مواردی هم ملامت خودی به اندازۀ نگاه بيگانه تحقيرآميز است.
حاج سيـّاح
محلاتی وقتی پس از هجدهسال دوری از وطن در سال 1256 شمسی به ايران برگشت
نوشت بختك حكومت و ”اقتدار و مداخل“ حكومتيان بزرگترين مشغوليات فكری مردم
است: ”در ايران چون از علوم و اطلاعات عالم خبری نيست صحبت مردم منحصر به
حكومت و كارهای اوست.“
و در وصف ”كوچههای تنگ و كثيف“ شيراز مینويسد آن
شهر”شنيدنش از ديدنش بيشتر اهميت دارد.“
ربع قرن پيش از آن، گوبينوی فرانسوی كه اوايل عهد ناصرالدين شاه در ايران
ديپلمات بود در كتاب
سه سال در آسيا دربارۀ همان شهر نوشت: ”تأخير
[در حركت] به من فرصت
داد افتخار آشنايی با نهر مشهور ركنآباد كه در اشعار حافظ و شعرای شيراز
ستايش شده است پيدا كنم ولی اين جويبار شاعرانه چيزی جز يك حفرۀ پر از لجن
به نظرم نرسيد.“
اين هم پيكانی زهرآگين برای شيرازيها كه خودشان را گل سر سبد آفرينش
میدانند: ”در ايران شهرت دارد كه شيرازيها شريرترين مردم كشورند. . . .
آنان از لاتهای پاريس وقاحت و عشق به آزاررسانی آموختهاند.
میگويند شيرازيها اشخاص باذوقی هستند ولی
ذوق و استعدادشان در بازی با الفاظ و گستاخی است.“ و
نتيجهگيری او: ”شيراز تنها نقطهای از ايران است كه من كمترين رغبتی به
بازگشت به آن ندارم.“
ديپلمات فرنگی بقيۀ ايران را هم خيلی جالبتر نمیديد يا، از آنجا كه به
صفات ذاتی ِ نژادها اعتقاد داشت، اين آدمها را زياد جدی نمیگرفت.
قضاوتش اين بود كه ايرانی وقتی هم ندرتاً از
موضوعی اطلاع دارد حرف دلش را نمیزند.
|