نكته اين است كه افراد كماطلاع اصلاً موضوع بحث نيستند و تحسين يا بیتفاوتی
آنها در اين ميان جايی ندارد. به مصداق
دارندگی برازندگی است، همين اندازه كه فردی صاحب جواهر يكتا شناخته شود
برای او كفايت میكند. تمايز ناشی از موفقيت
و ثروت، و خبرسازی پيرامون زندگی فرد مشهور به اندازۀ اصل جواهر اهميت
دارد.
در توجيه ضرورت بدلسازی از مجسمههای قديمی تهران (نه مفقودها) گفتهاند
اينها در نتيجۀ بدرفتاری سخت آسيب ديدهاند: ”مجسمۀ فردوسی در ميدان مشهور
تهران طی پنجاه سال گذشته مرارتهای بسيار كشيده؛ به آن سنگ زدهاند، رنگ
زدهاند، پلاكاردهای سنگين تبليغاتی به گردنش آويختهاند، هدف مواد منفجرۀ
چهارشنبهسوری قرارش دادهاند، باغبان ميدان در گرمترين روز سال آب سرد به
سر و رويش ريخته، و اينها باعث افزايش تـَرَكهای آن شده است.“
خيام هم از ويرانگری بینصيب نمانده. اواخر
دهۀ 50 آسيب جدی ديد و چهره و انگشتهایش با پرتاب سنگ شكست.
اما ركورد صدمه در كارنامۀ حكيم طوس ثبت است كه يك بار گروهی
(باز هم ناشناس) سر از تنش جدا كردند. بعداً
ترميم شد.
برخلاف پيكرهای فلزی ِ اخيراً مفقود، مجسمههايی كه قرار است به جای امن
منتقل شوند از سنگ، گچ يا سيمان ساخته شدهاند و چنانچه ناپديد يا تخريب
شوند قالبی از آنها برای ساخت المثنیٰ وجود ندارد. و
يك تفاوت مهم ديگر: مجسمههای مفقود در چند دهۀ اخير ساخته شدهاند، حال
آنكه بهجاماندهها يادگار رژيم سابقاند و كمتر در معرض خطر به نظر میرسند.
شايد شرلوك هولمز به دستيارش هشدار میداد: حواست را جمع كن واتسون؛ دعوا
با زندههايی است كه مفتخرانه مجسمه نصب میكنند؛ به مردهها و قبليها كاری
ندارند.
در جامعهای كه عقاب گچی ِ طلايی زينتبخش پيشانی ساختمان است و فرشتۀ
باسمهای ِ گچی در صدر سالن پذيرايی مینشيند، شايد بهتر باشد پيكرهای
هنرمندانه از مرمر و خارا هرچه بيشتر در ميدان ديد خلايق بماند تا به رشد
حس زيبايیشناسی و درك جنس و بافت و حجم و سبكهای پيكرتراشی، دستكم در
آدمهای بااستعدادتر، كمك كند. حتی بينندگانی
كه تفاوت تلألو جواهر و برق نمونۀ مصنوعی را راحت تشخيص نمیدهند احتمال
دارد تفاوت بين سنگ و فايبرگلاس را در معاينۀ نزديك ِ هرروزه ملتفت شوند.
با اين همه، مشكل بتوان به سازمان زيباسازی خرده گرفت كه چرا خيال دارد
مجسمههای عظيم را از خيابان و ميدان و پارك به داخل سالن و زير سوله ببرد.
بقا مقدم بر رشد، و وجود اثر هنری مقدم بر
فهم آن است. يورشْ
جدی است و در شرايط كنونی، بقای همين چهارتا مجسمۀ باقيمانده اهميت دارد.
حفاظت از جواهر ناب و استفاده از بدل آن در فرهنگ غنی ِ استقراريافته همان
نسبتی دارند كه قايمكردن مجسمۀ سنگی و عرضۀ كپی پلاستيك در فرهنگ فقير ِ
همواره در معرض هجوم.
فصلنامۀ
سفر، شمارۀ
بيست و سوم، تير 89
|