بابـِل، بابـُل و يك جعبه شكلات

پس از چهار دهه، سطرهايی روی استوانه‌ای گـِلی ديگر بار در ايران است.  سفر ِ نوشتۀ كم‌مانند در سال ٥۰ توجه چندانی برنينگيخت.  افكار عمومی به بهره‌برداری حكومت از روزگار باستان با بدگمانی می‌نگريست و ترجيح می‌داد بی‌اعتنا بماند.  امروز جور ديگری فكر می‌كند.

در مهر همان سال، نمونه‌ای شبيه‌سازی‌شده از استوانه همراه با متنی به انگليسی از جانب هيئت نمايندگی ايران به سازمان ملل اهدا شد.  دبير كل وقت، اوتانت، طی بيانيه‌ای رسمی هديه را از جانب سازمان پذيرفت و استوانه را همراه دو ترجمۀ انگليسی و فرانسه در مقرّ سازمان به نمايش دائم گذاشتند.

استوانه از گل پخته است (از جنس ظروف سفالی) و در قرن نوزدهم در بقايای شهر باستانی بابـِل، در عراق كنونی كه بخشی از مملكت عثمانی بود، به دست آمد.  بخشی از آن كه زير خاك از بدنۀ اصلی كنده شده بود بعدها پيدا شد اما يك تكه همچنان مفقود است.  نوشته‌های خط ميخی اَكدی را (به فتح الف و تشديدی روی كاف كه گاه به دال منتقل می‌كنند) چند باستانشناس ترجمه كرده‌اند و به تحليل پيام، سبك زبان، اشارات، و لحن خطاب پرداخته‌اند.  آنان معتقدند نه منشور است، نه قانون، نه فرمان؛ يكی از بسيار متونی است حاوی جملاتی رايج كه در شالودۀ بناها می‌گذاشتند.

امروزه هم در پی ِ ساختمانها لوح می‌گذارند.  اگر استوانۀ زير يكی از بناهای شهر بابـِل پس از اين همه قرن به دست می‌آيد و موضوعی مهم می‌شود، شايد زمانی لوح مدفون در شالودۀ ساختمانی امروزی هم نام حاكمانی فراموش‌شده را سر زبان بيندازد.  اگر نفع فوری نداشته باشد ضرری هم ندارد كه آدم در لژ تاريخ، و بلكه جادوانگی، جا رزرو كند.

 
 

 

برخی روايتها از نوشتۀ روی استوانه كه طی اين سالها ارائه شده بيشتر حالت برداشت آزاد و دلبخواهی دارد تا ترجمۀ دقيق آكادميك.  ناظرانی گمان می‌كنند اين به‌اصطلاح ترجمه‌ها ادامۀ متنی است كه دولت ايران به سازمان ملل داد.  اما در چهارده سطری كه به‌عنوان سند اداری در سازمان ملل ثبت شده است چنين چيزهايی ديده نمی‌شود.

از جمله افزوده‌ها، نام اهورامزدا، اعلام دستمزد عادلانه، حق خودمختاری ملل و حق پناهندگی است كه سبب شده ايرانيهايی استوانه را نخستين منشور حقوق بشر بدانند.  بيانيۀ سال ۱٩٧۱ سازمان ملل ”فرمان كورش“ را در گيومه می‌گذارد و می‌افزايد ”ايران آن را نخستين اعلاميۀ حقوق بشر تلقی می‌كند.“ يعنی از هر دو ادعا فاصله می‌گيرد.

از همه عجيب‌تر، ادعای الغای بردگی در به‌اصطلاح ترجمه‌هايی است كه، به نيت بازتاب‌دادن طرز فكر معاصر، زيادی به‌روز شده‌اند.  اينكه خيال كنيم مردمان روزگار پيش عيناً مثل ما فكر می‌كردند روی ديگر سكه‌ای است كه می‌گويد ما موظفيم مثل اجدادمان فكر كنيم.

در اصل متن حرفی از اهورامزدا نيست.  با بدگويی از پادشاه شكست‌خوردۀ بابل شروع می‌شود، به ستايش مردوك، خدای بابليان، می‌پردازد و با شرح تبار كورش و عظمت او ادامه می‌يابد.  بخش پايانی ِ نوشته كه هنوز به دست نيامده است گمان می‌رود ادامۀ نويد بازسازی و بهسازی ديوار بلند شهر و دروازه‌های آن باشد كه در جهان قديم شهره بود و، به روايت هرودوت، در يورش سپاه كورش آسيب ديد.  بابـِل، گهوارۀ تمدن و می‌توان گفت مهمترين شهر تمام تاريخ، پس از دو قرن به دست اسكندر افتاد اما ۱٥۰ سال بعد پارتها و سپس ساسانيان بر آن مسلط شدند.

 

 

داستان الغای بردگی شاخ‌وبرگ‌‌ دادن به وعدۀ بازگشت كسانی است كه متن می‌گويد حكمران مغلوب برای بيگاری به زور به بابل آورده بود.  حكايت رهايی و بازگشت يهوديان از بابل به اورشليم در تورات آمده اما اساطير ادبی و قصّه‌های متون دينی را، هرچند ممكن است بازتاب واقعيت باشد، نبايد قاطی تاريخ كرد.

اين تصوّر كه حكمرانان روزگار باستان می‌توانستند حق تعيين سرنوشت برای اقوام و حق پناهندگی برای افراد قائل باشند و در روزگار برده‌داری، دستمزد عادلانه تعيين كنند نه ستايش كورش است و نه بزرگداشت امپراتوری پارس.  فقط نشان می‌دهد ايرانيهای معاصر، در عين رندی ِ مفرط، به‌عنوان يك جامعه تا چه حد دنبال مشغوليات‌ ذهنی و بازی و آويزان‌شدن به هر مضمون و ادعايی‌اند كه بتواند احساس دردناك ناكامی و بی‌كفايتی‌شان را تسكين دهد.

مفاهيمی مانند حقوق بشر و آزادی ايمان يا بی‌ايمانی و تعيين پايۀ دستمزد نتيجۀ تلاشهای آدمها در جوامع متعدد و تقابل نيروهای متضاد اجتماعی است تحت شرايطی‌ كه چنان افكاری بپروراند و فكر، به نوبۀ خود، بتواند بر شرايط اجتماعی اثر بگذارد.  آزادی يعنی برآيند بـُردار نيروهای متقابل و سرجمع خواستهای متضاد، نه ميل يا عقيده‌ای كه كسی روی لوح بنويسد يا بر سنگ حك كند.  بشر زمانی دراز رنجها برده و فكر و تلاش كرده تا توانسته است چنين مفاهيمی را مدوّن كند و به عنوان روش زندگی جا بيندارد.  اين ادعا كه تمام اينها از روز ازل وجود داشته و فقط هم نزد ايرانيها وجود داشته، يعنی مدّعی توی باغ نيست.

وقتی حتی در موزۀ ملی ‌ايران شيئی تقريباً استوانه‌ را،‌ با قدری تسامح، لوح می‌نامند اين پرسش پيدا می‌شود كه دقيقاً دربارۀ چه چيزی حرف می‌زنيم.  و وقتی با اطمينان می‌گوييم منشور حقوق بشر است، پرسشها و ترديدها بيشتر می‌شود كه منشور اساساً يعنی ‌چه، حقوق بشر چيست، چه زمانی مدوّن شد و چرا در هزارۀ سوم هنوز بر سر آن توافقی همگانی وجود ندارد.  در وبلاگی به ”لوح كورش در تخت جمشيد“ باليده‌اند و نظردهنده‌ای به ”تيكه سنگ“ اشاره كرده‌ است.

 

 

در ايران، اشخاصی كه احتمالاً بابـِل را جايی ‌طرفهای بابـُل ِ خودمان می‌دانند زيرلبی حرف از پس‌ندادن استوانه زده‌اند و گفته‌اند حقاً مال ايران است.  در واقعيت تاريخی، ايران ِ امروزی بخشی از قلمرو حكومتهای ميان بين‌النهرين تا ماوراء‌النهر و هند بود، نه برعكس. اگر در حد حرف بماند چندان مهم نيست اشخاص بدون اطلاع يا مشورت با اهل بخيه نظر بدهند، اما در جايی كه مجسمۀ برنزی را از پايۀ سيمانی جدا و سربه‌نيست می‌كنند، اگر ريختند اين تكه سفال را برداشتند بردند نابود كردند چه؟

صاحبان استوانه می‌دانند با كی طرفند.  در جامعه‌ای با مردمی بددل كه بی‌تأمل در حسن نيّت ديگران ترديد می‌كنند اما كمتر قادرند يا حوصله دارند دنبالۀ منطقی شك خويش را بگيرند و به تحقيق و استدلال بپردازند، اين پرسش هم مطرح شده كه اصل است يا كپی.  سال ۱٩٦۱ استوانه را حرارت دادند تا محكم شود، قدری ترميم كردند و روكش محافظ زدند (و نمونه‌های بيشتری برای ارسال به مراكز علمی و دانشگاهها ساختند).  از اين رو، تشخيص جنس كار با نگاه، يا حتی لمس، برای بينندۀ غيرمتخصص آسان نيست.  اما اگر تكه‌ای گـِل ‌پختۀ آسيب‌پذير را در قوطی بگذارند و به جايی پيش‌بينی‌ناپذير بفرستند بايد در صلاحيت آنها برای نگهداری ميراثهای فرهنگ بشر شك كرد.

درهرحال، در برابر تلقيات عجيب و تلـّون مزاج مردم ايران، ملاط شیء پشت شيشه واقعاً اهميتی ندارد.  سال ٥۰ همين قدر كه خواهر دوقلوی شاه نمونۀ استوانه را به سازمان ملل ‌برد كافی بود خلايق جدی نگيرند.  امروز هم كه جدّی می‌گيرند سطحی و بازيگوشانه برخورد می‌كنند.  مطبوعات ايران به درج خبر و لاف‌وگزاف هميشگی اكتفا كرده‌اند.  شايد هم مطالبی به‌دردخور در اين باره در راه باشد.

در سايتها و وبلاگها وضع بهتر نيست.  متن جعلی را تكرار می‌كنند و به همان اندازه كه مسلـّم می‌دانند نخستين اعلاميۀ حقوق بشر در ايران صادر شده باشد، بديهی می‌بينند كسانی بتوانند خطی مربوط به زبانی باستانی را بخوانند.  ايرانیهای نياكان‌ستا حتی از هموطنانی كه متن را امانتدارانه به فارسی امروزی برگردانده‌اند يادی نمی‌كنند.  اين اغتشاش فكری به منزلت مردم ايران نمی‌افزايد.

محققی هلندی كه متن استوانه و بسياری آثار باستانی اين سرزمين را عالمانه كاويده است تعهد می‌كند يك جعبه شكلات به كسی‌ بدهد كه بتواند پيدا كند متن جعلی را چه كسی سرهم كرد. اجرای اين وعده يعنی فرستادن هزاران جعبه شكلات برای ايرانيانی ميهندوست كه بين واقعيت مستند و خيالات و جعليات فرق نمی‌گذارند.

 

بسياری ايرانيها از اينكه ميراث فرهنگی‌شان را با برچسب هنر اسلامی ِ آسيای ميانه“ به حراج بگذارند عميقاً می‌رنجند.  حق هم دارند.  گرچه چرخش اوضاع و انزوای‌ روزافزون ايران به سود رنجيده‌خاطران نيست، قدعلم‌كردن در برابر كم‌انصافی‌ها مؤثر هست اما وقت و نيرو می‌بَرَد.

 

فصلنامۀ ‌ سفر، شمارۀ بيست‌وپنجم، آبان ۸٩

 

 یادداشت‌هاى سفر

 

 

صفحۀ‌‌ اول   كتاب   مقاله / گفتگو/ گفتار         فهرست مطالب    سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب این سایت با ذكر ماخذ یا با لینك آزاد است.