کیومرث صابری فقید در دههٔ
۷۰ کوشید پا جای پای نشریات فکاهی ابتدای قرن بیستم و عهد مشروطیت که بیرون از ایران
به فارسی منتشر میشد بگذارد و منادی حق و حقیقت و زبان گویای خلق
در مبارزه با استبداد باشد.
این کیبورد در اشاره به لقب ”گل آقای
ملت ایران“ که به خودش داده بود نوشت چنین
لقبی را پس از کسی به او اعطا میکنند و گذشت آن زمانی که مردم در نور شمع
روزنامهٔ فکاهی
چاپ باکو و استانبول میخواندند و زارزار
میگریستند.
برآشفت و
با چاپ نامههای رسیده از لشت نشا و ماسال شاندرمن نوشت لقب را مردم به او دادهاند.
بعدها شنیدم در خفا چغلی کرده
بود که دستگاههای امنیتی باید حساب این
قبیل اشخاص را برسند. شبیه داد و فریاد
شمس آلاحمد که در همان سالها میگفت جلو انتقاد از برادرش را بگیرند.
از رنجش شدیدش
متأسف شدم و وقتی احمدرضا احمدی گفت
مطلبی برای هفتهنامهاش بدهم این کار را کردم.
یکی هم بعداً فرستادم
اما ظاهراً از دلخوری
درنیامد.
دوست داشت خیال کند
شخصیتی است ورای رقابت مدعیان قدرت: طنزپرداز مقتدر خیرخواه که
صلاح خلق را میداند و جز
حرف حق نمیزند.
نشریهٔ متوسط عوامپسندی بیرون میداد
مناسب ترمینال اتوبوس و مطب دندانپزشک. بقایای
کمرمق روزنامهٔ توفیق منهای مینیژوپ و رابطهٔ آقای خانه با کلفت سکسی و تخلیهٔ باد شکم حاجآقا
که ماه رمضان آن را با توپ سحر اشتباه میگیرند. بنا به
قانون نانوشتهٔ مصونیت ارباب عمائم
در مادههای مربوط به اهانت به مقدسات، کاریکاتور اکبر رفسنجانی را هم
نمیتوانست چاپ کند و به جای او شکلک معاون اولش را میکشید.
ندا رسید که
رندبازی کافی است، موضعش
را مشخص کند.
سال ۵۸ ناصر میناچی
وزیر ارشاد (به گفتهٔ منوچهر محجوبی در هفتهنامهٔ
آهنگر،
”ارشادچی“) مقرر کرد نشریات موضعشان را بالای صفحهٔ اول مشخص کنند.
حتی یک حاکم شرع دستور داد مشخصات و عکس اعضای تحریریهٔ نشریه چاپ شود.
ايرج پزشكزاد در مقالهٔ «پردهٔ دوم نمايش» در
آیندگان نوشت ”در حالى
كه شورا و دادگاههاى انقلاب پشت پردههاى اسرار پنهان شدهاند، چرا مطبوعات
بايد عريان شوند؟“
حالا نوبت ”گل
آقای ملت ایران“ بود که عریان شود. سه راه در برابر داشت:
۱) نشنیده بگیرد؛
۲) اطاعت کند؛
۳) کرکره را پائین بکشد.
نتیجهٔ انتخاب اول این میبود که او را
صدا بزنند و
محترمانه خواهش کنند حالا که وضعش ماشاءالله خوب شده و
حسابی فروش میکند حقاً و شرعاً جا دارد بهای زمینی که از بیتالمال
گرفته است بپردازد و کمکی مالی که از وزارت ارشاد برای
تأسیس چاپخانه دریافت کرده پس بدهد. یعنی نابود.
انتخاب دوم این بود که از خوشمزگی و لوسکردن اصلاحطلبان
دست بردارد و در خط
تفسیر بعد از اخبار تلویزیون وطنی حرکت کند. والحقُ لمن غلب. حق با پیروزمند
است. در این حالت، خوانندگانش را از دست میداد و نابود.
راه سوم عاقلانهترین بود. مجله را
بست رفت خانه خوابید منتظر مردن شد.
|