صفحة يك از چهار صفحه

سينيور ف. اومانيته

1.
بخشى از جامعۀ فرهنگى ايران هم رفته‏رفته مى‏پذيرد متنى جديد مربوط به تاريخ قديم كه در برابر داريم در واقع تا حد زيادى حسب حال امروز ماست.  بـِنـِدِتـّو كروچه گفت تاريخ ”يكسره تاريخ معاصر است.“  شايد بد نباشد قدرى تخفيف بدهيم و بگوييم بازتاب طرز فكر ماست در وقايع روزگار پيش، يا انعكاس آن وقايع است در چشم ناظر معاصر.

از يك سو، به‏زورگنجاندن ِ گذشته در قالب فكر امروزى اين خطر را در پى دارد كه ناخواسته نتيجه بگيريم فكر، مستقل از اوضاع و احوال، ازلى و ابدى است.  ما كه قضاوت دربارۀ رفتار ديروز شخص خودمان با چهارچوب امروز را منصفانه نمى‏دانيم مشكل بتوانيم آدمهاى سابق و اسبق را روى ترازويى آخرين مدل وزن كنيم.  از سوى ديگر، انسان نمى‏تواند آنچه را مى‏داند (و مى‏داند كه مى‏داند) نداند.  وقتى ادعايى مطرح‏شده در زمانهاى پيش را مى‏خوانيم و مى‏دانيم نتيجۀ عملى آن حرف چه بود، جداگانه‏ديدن اين دو آسان نيست؛ ناممكن هم نيست، اما به قدرى خودفريبى و تن‏دادن به فريب نياز دارد.

يكى از كسانى كه طرز نگاه‏كردن بخشى از خوانندگان ايرانى به گذشته را تا حد زيادى تغيير دادند فريدون آدميت بود.  آدميت روش، لحن و نثرى جديد وارد تاريخ‏نويسى ايران كرد و با اين اسلوب نوين به دركى تازه از تاريخ كشورش در قرنهای نوزدهم و ابتداى بيستم رسيد.  اين درك شامل پيوندى ميان آگاهى امروز ما و آگاهى از طرز فكر انسانهاى روزگار گذشته است.

 

در روش او، شخصيتهاى تاريخى به دو دسته خوب و بد تقسيم نمى‏شوند، كه خوبها نماينده طرز فكر امروز ما و بدها مخالف آن باشند.  همۀ آدمها مدعى بوده‏اند نيّت خير دارند.  از برخورد خشن نيتها، يا در واقع منافع متضاد، آتشى به پا شده و كسانى سوخته‏اند؛ كسانى هم به كباب مطلوب خويش رسيده‏اند.  برخوردها همچنان در جنگى مغلوبه ادامه دارد و چنين نيست كه تكليف به‏اصطلاح خوبها و بدها يكسره شده باشد و همه رفته باشند پى كارشان.

به نظر اسكار وايلد، ”تنها وظيفۀ ما در برابر تاريخ اين است كه آن را دوباره بنويسيم.“ پنج قرن پيش از صدور اين جملۀ رندانه، رشيدالدّين فضل‏اللَّه همدانى، يهودى ِ اسلام‏آورده‏اى كه طبيب و مشاور غازان خان، حكمران مغول ايران، بود به فرمان ولينعمتش تاريخی جامع دربرگيرندۀ تمام مردمان و ممالك شناخته‏شده فراهم كرد. رشيدالدّين براى تاريخ چينْ دو محقق چينى به ايران آورد، براى تاريخ هندْ زاهدى بودايى از كشمير احضار شد و مشاور او در مطالب مربوط به اروپا يكى از سفراى پاپ بود.

 

 

 

 

 

در جهان تا آن زمان كتابى به شيوۀ يگانۀ جامع‏التواريخ با آن همه دقت و زحمت و تحقيق تدوين نشده بود.  با اين همه، در عصر صفويه با ورود گستردۀ اطلاعات از غرب، كهنه شده بود و در قرن هجدهم، با رسيدن نتايج تحقيقات مورخان عصر روشنگرى به استانبول، عتيقه بود.  نكته تنها در تغييرهاى جهان پس از عصر رشيدالدين فضل‏اللَّه نبود؛ نوع نگاه به گذشته اساساً عوض شده بود.  آن تحقيقات از جمله سبب شد مردم ايران امروزى بدانند تاريخ واقعى اين سرزمين غير از افسانه‏هاى جمشيد جم است.

نكته اين نيست كه تاًليفات احمد كسروى و فريدون آدميت چه وقت كهنه و منسوخ خواهد شد؛ اين است كه اينها، برخلاف جامع‏التواريخ كه چند قرن مرجع اهل نظر بود، تاكنون حتى وسيعاً خوانده نشده‏اند، درست به همين سبب كه بسيارى وظيفه خود مى‏دانند تاريخ را دوباره و سه‏باره و ده‏باره بنويسند.  ناظرانى از ملتهاى ديگر هنگام پرداختن به زمينۀ تحولات ايران نوشته‏اند چيزى به‏عنوان تاريخ مورد توافق اين كشور در قرنهاى نوزدهم و بيستم وجود ندارد.

در مورد قرنهاى پيشتر هم وجود ندارد.  مثلاً دربارۀ نادرشاه افشار منابعى معتبر نوشتۀ خارجيان در دست است اما ايرانيها از او شناختى چندان بيش از حمله به هند و چپو دهلی و الماسهاى مشهور و تخت طاووس ندارند.  بحث دربارۀ سياست نادر در ادامۀ كشورسازى ِ صفويه بينهايت دشوار است.  به طرح متهورانه‏اش براى گنجاندن شيعۀ جعفرى در رديف چهار مذهب اسلام كه مى‏رسيم، ادامۀ بررسى چنان خطرناك می‌شود كه ”هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد.“

 

 

2.

مهارت و دقت و انصاف آدميت در چرخيدن بر فراز و ميان دو دنياى عرفى و دينى، و البته جان‏به‏بردن از پيامدهاى آن، شگفت‏انگيز است (در بررسی شخصيتهای تاريخی بيشتر جانب انصاف را نگه می‌دارد تا نسبت به معاصران).  فراموش نكنيم نخستين توقيف كتابش را نه در جمهورى اسلامى، بلكه در انتهاى دهۀ 1340 تجربه كرد.  انديشه‏هاى ميرزافتحعلى آخوندزاده اندكى پس از انتشار از سوى خوارزمى در 3300 نسخه در تير 1349، توقيف شد.  موضوع كتابْ نوشته‏ها و افكار مردى است كه پدرش تبريزى و كدخداى قصبۀ خامنه در نزديكی آن شهر، جدّش رشتى و مادرش مراغه‏اى بود.  در سال 1812 به دنيا آمد و پس از جداشدن قفقاز از ايران اواخر دهۀ 1820، در تفليس پرورش يافت و در سال 1878 در همان شهر درگذشت.

ميرزافتحعلى را مى‏توان حامل بصيرت عصر روشنگرى دانست.  اگر در مقابل باختن ِ هفده شهر قفقاز بتوان تسكينى متصوّر بود كه اندكى درد شكست را در دل برخى وطنخواهان كاهش دهد، اين است كه آدمهايى چنين هوشمند در عين حفظ نزديكى جغرافيايى و روحى با وطن توانستند دور از فضاى مردۀ ايران بياموزند، آزادانه فكر كنند و بنويسند.

آدميت با بررسى ريشه‏ها و لايه‏هاى فكر ميرزافتحعلى، جنبه‏هاى جهان‏بينى او و ارائۀ‌ بخشهايى از نوشته‏هايش، تصويرى از انسان ايرانى ِ جديد و رهاشده از بند فكرهاى موروثى به دست مى‏دهد (”در ميان همۀ نويسندگان سياسى دنياى اسلامى در آن دوره تنها ميرزافتحعلى را مى‏شناسيم كه تناقض فلسفۀ غربى و شريعت را آشكارا اعلام كرد.“).  در بازبينى ِ نظريه‏ها و نظرات ميرزافتحعلى در حيطه‏هاى مختلف، از برخورد انتقادى به آراى او غافل نمى‏ماند.

گاه فرض او و گاه نتيجه بحثش را به پرسش مى‏كشد و رد مى‏كند (”ما كه از اصل آن شرط را قبول نداريم،“ در اين باره كه تغيير الفبا شرط حتمى و لازم اخذ تمدن امروزى است). جايی كه ميرزا به شيرين‏زبانى توسل جسته است آدميت به خواننده هشدار مى‏دهد محتاط باشد (”عنوان آن ساختۀ‌ ذهن ميرزافتحعلى و عين شيوۀ خاص اوست كه بيچاره
[ديويد] هيوم گوشه‏نشين را با مسلمانان متعصب هندوستان گلاويز ساخته، حرفهاى خودش را زده و برخى نكته‏هايى آورده كه هيوم نگفته است.“).  از نظر پرداخت، چنين شيوه‏اى در بررسى زندگى و افكار و عقايد يك فرد در ايران سابقه نداشت و اقتباس بهترين سبك زندگينامه‌‏نويسى و بررسى انتقادى آثار در غرب بود.  

 

 

آن كتاب ارزشمند دربارۀ متفكر كم‏همانند به چاپ دوم نرسيد.  اما محدوديت شمار خوانندگان را نبايد فقط به گردن سانسور و فشار تهديدآميز اصحاب ديانت انداخت.  آدميت نخبه‏گرا بود و خواص‏پسند مى‏نوشت.  به خودش عنوان ”ما“ مى‏دهد و خواننده ندرتاً احساس مى‏كند مؤلف از پول و وقتى كه افراد صرف كتابش مى‏كنند سپاسگزار است.  به گفتۀ سيما كوبان، ناشر انديشه‏هاى طالبوف تبريزى و چاپ دوم مقالات تاريخى، ”خواننده احساس مى‏كند نويسنده جز خودش هيچ‏كس را داخل آدم به حساب نمى‏آورد.“

فرهنگ جامعه، جنگلى است انبوه كه در آن آثار والا گياهانى‏اند لابه‏لاى درختان تنومند و زير سايۀ آنها.  عايداتِ آثار پرفروشْ چرخ صنعت نشر را مى‏چرخاند و به بركت چاپخانه‏ها و كتابفروشى‏هايى كه براى چنين آثارى به وجود آمده است ناشرانى استطاعت مى‏يابند آثارى خواص‏پسند منتشر كنند.  اگر بتوان به سياق زيست‏محيط حرف از فرهنگ‏محيط زد، متون عامه‏پسند، تاريخى، داستانى، ادبى، فلسفى، كيلويى و غيره در چرخه‏اى طبيعى در هم تنيده‏اند.

كتاب هم، مانند هر كالاى ديگرى، به دو دستۀ عالى و مزخرف تقسيم نمى‏شود.  كيفيت كتاب درجاتى دارد به گستردگى استعداد مؤلفان و سليقۀ خوانندگان.  متن آسان‏فهم لزوماً به معنى بد يا غلط نيست چنين متنى مى‏تواند بيان ساده عقايد مؤلفان معتبر براى كسانى باشد كه مجالى محدود براى پرداختن به بيرون از محدوده زندگى روزمره دارند.

در غرب هم اوضاع بر همين منوال بوده: خروارها كتاب عامه‏پسند حاوى خاطره و وقايع تاريخى و اسرار مگوى مشاهير در خطهاى توليدْ سرهم‏بندى و گاه با عجله رونويسى مى‏شود، به چاپ مى‏رسد و مدتى بعد فراموش مى‏شود.  درصدى كوچك، و در عين حال شمارى قابل‏توجه، از اين توليدات چاپى حرفى تازه دارند و مى‏مانند.  بسيارى از نويسندگان اين درصد كوچك همانهايى‏اند كه بى كسب اجازه از بزرگترها حرف مى‏زنند.

 

  

فريدون آدميت، مثل فرمانده‏اى كه صبح سر صف با تعليمى به چكمه‏اش مى‏زند تا نسق بگيرد، معتقد است افراد نبايد بى‏اجازه حرف بزنند: ”اين حرف پاك ياوه است كه منابع و مآخذ ما براى مطالعه تاريخ نهضت مشروطه چندان زياد نيستند.“  در پاسخ به اين نظر كه كسى بگويد دو خروار منابع ”چندان زياد نيستند“ (به جاى نيست ـــ خطاى انشايى ِ آدميت) و خوب بود ده خروار ملاط مى‏داشتيم، مى‏توان از مدعى پرسيد آيا تمام آن دو خروار را واقعاً حلاّجى كرد و چيزى باقى نماند، يا ژست الكى مى‏گيرد.  زياد و كم، بخصوص با قيد مضاعفِ ’نه چندان،‘ اظهارسليقه‏اى است اعتبارى دربارۀ درجات، نه حكم به تمايز انواع. آدميت اتهام ”پاك ياوه‏“ را چندمنظوره به كار مى‏برد: با كوبيدن ”چيزنويسان“ نامعلوم، ميخ مرجعيت خويش در زمينۀ تاريخ مشروطيت را محكم مى‏كند.

سلسله مراتب فرضى اگر هم از خود او، به‏عنوان ژنرال چهارستاره و عمدةالتجار، آغاز شود لاجرم بايد به رده‏هاى پائين‏تر برسد.
 تلقى‏اش از افرادْ يادآور طرز فكر اشراف قاجار است كه در اشاره به مردم ِ فاقد القاب و عناوين مى‏گفتند ’يك مشت آب‏حوضى‏.‘  دربارۀ مؤلفى مى‏نويسد: ”او يكى از پادوهاى تاريخ‏پردازى بود“ و دربارۀ يكى ديگر: ”خانم معلمى كه گويا درس تاريخ مى‏دهد“ و ”اين هم از افاضات معلمى است كه درس تاريخ مى‏دهد.... درك آن معانى ِ ظريف شعور تاريخى و سياسى مى‏خواهد كه او ندارد“ و در ادامۀ حملات بى‏امان شخصى‏اش خويشتندارى به خرج نمى‏دهد: ”اين خانم معلمْ رومان [=رمان‏] هم مرقوم مى‏فرمايد.... اما در داستان‏نويسى همان اندازه بى‏استعداد است كه در تاريخ‏پردازى بيمايه و حتى بى‏بهره از صداقت علمى.“  و يك قربانى ديگر: ”رسالۀ خانم ... آمريكايى ... همچون اغلب نوشته‏هاى او سطحى و كم‏مايه است.  آلوده به اغراض يهوديگرى است، و امانت علمى هم ندارد.“

در خارجه ويراستاران بنگاه نشر معمولاً اجازه نمى‏دهند چنان جملاتى به چاپ برسد زيرا قابل تعقيب در دادگاه است، و حتى افراد غيرديپلمات در برابر همگان اين جورى حرف نمى‏زنند.
 در اين مملكت چون وضع فرق مى‏كند، همه سيخكى توى شكم حريف مى‏روند، حمله به منش و عادات شخصی و حتی به قيافه و آبا و اجداد افرادْ كاملاً عادی تلقی می‌شود و كمتر كسى اهل بيان ضمنى و فحواى كلام است، خيلی راحت مى‏توان اشخاص را متهم به حمل اغراضى مربوط به دينشان كرد.  اتهام دم‏دست و بلكه اهانت مورد علاقه‏اش ”چيزنويسان“ بود، يعنى كسانى كه ”در اين رشته تحصيلات دانشگاهى نداشتند،“ گرچه ملاحظۀ موقعيت آنهايى را هم كه چنين تحصيلاتى داشتند و فردا صبح بايد سر كلاس مى‏رفتند و از پس دانشجو بر مى‏آمدند نمى‏كرد.

در پانويس
 تاريخ فكر مى‏نويسد: ”اصطلاح "كلنل عصاقورت‏داده" (
Blimp) عنوان تحقيرآميز و خاص سرهنگان انگليسى در مستعمرات است.  اين لفظ در آن تركيبْ تعبير دقيق‏ترى هم در فارسى دارد كه با روش نگارش من نمى‏خواند.“  از مواردى است كه متواضعانه از ضمير مفرد، و نه ”ما“ى هميشگى، استفاده مى‏كند.  درهرحال، اگر در ذمّ مدرسان حىّ و حاضر دانشگاه و هموطنان و خارجيانى كه كتاب تأليف كرده‏اند مى‏توان آن عبارات خفيف‏كننده را به كار برد، چرا با مستعمره‏چى متوفاى فرنگى رودربايستى كنيم و صريحاً نگوييم اصطلاح ’كلنل بليمپ‘ يعنى آميزقـَشم‏شـَم، قرمپف، پفيوز يا برمامگوزيد؟

 

  

نثر آدميت در كتابهايش بهتر از مقالههای اوست و، جز در جاهايى كه پاى رقيبان به ميان مى‏آيد، كلاً فاخر و خطابه‏وار است اما بى‏نقص نيست.  تعداد مواردى كه خط تيره را نابجا يا نالازم به كار مى‏برد به پاى موارد صحيح مى‏رسد.  استعمال مكرر فعل منسوخ ”مى‏باشد“ خبر از اين مى‏دهد كه، شايد به سبب دلمشغولى با متون قديمى، كاملاً در جريان ادبيات جديد نبود و احساس نمى‏كرد اين فعل به متن معاصر و اعتبار ادبى نويسندۀ آن نزد خوانندۀ امروزى چه لطمه‏اى مى‏زند.  باز شايد به همين سبب به جاى خزانۀ اسناد مى‏نوشت ”خزينۀ اسناد،“ واژه‏اى كه براى حمام به كار مى‏رود، يا در واقع به كار مى‏رفت زيرا سالهاست ديگر وجود ندارد.

بيانى گاه شبيه نثر عربى‏دان‏ها و ترجمه‏هاى تحت‏اللفظى: ”جواب دقيق اين مسأله باطل مى‏گرداند دو نظرى را كه در ميان چيزنويسان غيرمتخصص ما رايج است‏“؛ ”اين الفاظ ناواقع بى‏مغز“؛ ”آن خوش خيالى بود،“ به جاى: خوشخيالى بود، بدون ضمير اشاره؛ ”عكس سند در تصرف ماست‏.“ صرف افعال و جاى صفات را در اين عبارت‌ـ ‏جملۀ‌ نيم‏پز: ”دانشمند و مجتهد مولوى استاد متبحر ادبيات عرب شناخته شده“ مى‏توان چنين سامان داد: ميرزا على مولوى، دانشمند و مجتهد، را استاد متبحر ادبيات عرب مى‏شناختند.

”كارگذاران“ و ”بنيانگزاران“ به احتمال 49 درصد اشتباه تايپى است اما ”را“ ى صددرصد غلط و زائد و مخلّ اين جمله: ”نوشته‏هاى ... او ... كمتر نكتۀ تاريخی ِ تازه و مهمى را در بر دارد“ همان خطاى انشايى‏‌ـ دستورى ِ فاحشى است كه زبان راديوـ تلويزيون، مطبوعات و ”چيزنويسان“ معاصر ايران را به گند كشيده.  اينكه فرد پا به خيابان نگذارد مصونيتش به امراض واگيردار را تضمين نمى‏كند.

 

ادامه در صفحۀ 2

Å

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X