آدم خوبى بود اما او هم اينكاره
نبود. براى امرِ خطير نوشتن قانون، آن هم
قانون اساسى، خوببودن كافى نيست. مؤمنان
ِ پاى منبر از شنيدن فهرست نعمات گوارشى و جسمانى ِ بهشت نشئه مىشوند
اما براى مخاطب جديد منتظرى ــــــ خوانندۀ متن، نه مستمع وعظ ـــــ آينده
مفهومى است جمعى، نه
انفرادى: نه فقط آيندۀ شخص اينجانب، بلكه آيندۀ همگان و
نسلى كه متولد مىشود.
انسانى بود شريف و خوشقلب. طى اين سى سال
بسيار آموخت و در اواخر عمر، نظر اهل دانشگاه را
تكرار مىكرد. با
اين همه، شواهدی در دست نيست كه متوجه شده باشد، اول، كل قانون اساسی او
يك مفهوم بود: اصحاب پانزده خرداد، بنا به قانون فتح و
طبق وعدۀ الهی،
الیالابد صاحب اين مملكت خواهند بود.
دوم، چرا تكرار قيد ابد سبب جاودانگی نشد و قدرت، به مرور زمان با
فرسايش اعتبار بازارـ حوزه، به دست نيروهای تازهنفس و قویتر میافتد.
سوم، درنيافت قانون اساسى چه تفاوتى با وعظ و
رسالۀ عمليـّه دارد و چرا در دنيا حتى يك فقره قانون اساسى شبيه دستپخت او
و همقطارانش نمىتوان يافت.
حد جهانبينیاش برای محيطی كافی بود ساده و كوچك، با
روابط چهرهبهچهرۀ خويشاوندانه و پر از
رودربايستی، ثروت ِ توليد و توزيعشده در مقياس
كوچك، و بدون تضاد حاد فرهنگی و تنازع اقتصادی در حد خرخرهجويدن در
شهرهايی كه سگْ صاحبش را نمیشناسد و اهل اقتصاد و سياست به يك ميليارد
میگويند ”يه تومن“ و سر هركس را لازم باشد زير آب میكنند.
|