در نخجیرگاه*

 

کشتن شیری آفریقایی که هم یال سیاه و هم اسم داشت بر طرز فکر بسیاری از مردم جهان یا دست‌کم آن بخش افکارعمومی که در رسانه‌ها بازتاب دارد اثر گذاشت.  می‌توان گفت تصویر شکارچی و شکار تفننی به پیش و پس از آن تقسیم شد.

 

دندانپزشکی آمریکایی که مرتکب آن کار شده بود غیبش زد و گویا به این زودیها نتواند سر بلند کند و در جامعه آفتابی شود.  به نشانهٔ اعتراض پشت در مطبش عروسک شیر و حیوانات دیگر گذاشتند و یک نقاش در برابر مطب تعطیل‌شدهٔ او به کشیدن تصویر شیر پرداخت.

 

چند خط هوایی گفتند از این پس هرچه مربوط به حیوانات شکارشده باشد حمل نخواهند کرد. پرونده‌های قدیمی گشوده شد و عکسها از بایگانی ‌در آمد. کسانی که زمانی مفتخرانه با پلنگ و شیر و زرافهٔ تیرخورده عکس یادگاری گرفتند و در اینترنت هوا کردند حالا لابد فکر می‌کنند کاش چنان کاری نکرده بودند.

 
 

  

مشاهیر سابق و اسبق هم بی‌نصیب نماندند گرچه به درجاتی متفاوت سرزنش شدند.  عکس چند سال پیش پادشاه قبلی اسپانیا کنار فیل مرده بازنشر شد اما عکسهای مشابه و متعدد ارنست همینگوی نه.  شاید ته دل آدمها این فکر باشد که نویسندهٔ شهیر آمریکایی گرچه تعدادی قربانی زبان‌بسته نفله کرد، رمان ماندگارهم نوشت و پول هم درآورد، و تازه در آن روزگار طرز فکر عمومی جور دیگری بود.  اما آقای پادشاه در بدترین دورهٔ رکود و گرانی در کشورش پس از جنگ دوم، به خرج مردم دنبال تفریحات منحط می‌رود.

 

در همان اسپانیا عامهٔ مردم رضایت می‌دهند از سیخ‌ فروکردن در تن گاو بینوا دست بردارند.  برنارد لویس در کتاب تحقیقی‌اش دربارهٔ آشنایی مسلمانان با مغرب‌زمین از نامه‌ها و یادداشت‌های سفرای عثمانی و مراکش در آندلس نقل می‌کند که پس از دیدن گاوبازی، زجرکش‌ کردن را تقبیح ‌می‌کردند و خلاف رضای پروردگار و تعالیم انبیا و ادیان می‌‌دانستند.

 

و در باب تغییر طرز فکر خلایق از روزگار همینگوی همین بس که در آن زمان پالتو پوست نشانهٔ دارندگی و تمایز بود.  ثریا اسفندیاری، سوفیا لورن، جینا لولوبریجیدا، بریژیت باردو و بسیاری زنان زیبا و مالدار و نامدار در عکسها پالتو پوست به تن دارند (استالین به اشرف پهلوی در سفرش به مسکو پالتو پوست هدیه داد.  سوسیالیسم، کاپیتالیسم، ‌پیوندتان مبارک).

 

اما به گفتهٔ تصنیفی قدیمی، ”دیگه مـُردش اون روزا“.  امروز به‌ندرت خانمی با چنان پوششی در ملاء عام ظاهر می‌شود.  اسپری‌‌ و حتی کاتر آماده است تا ترتیب پالتو پوست علیا مجلله را بدهد. هوای شهرها گرم‌تر شده اما این به مد روز هم ارتباط دارد: زیبایی و جاذبه در پوست سالم و زنده و عریان خود توست نه در پلنگ و روباه مُرده‌ای که حمل می‌کنی (مردها هم دیگر به اندازهٔ قدیم شال گردن و پالتو و دستکش نمی‌پوشند و آنها که از نظر پیاز مو در مضیقه نیستند در هوای معتدل کمتر کلاه سر می‌گذارند).

 

می‌توان گفت کلهٔ تاکسیدرمی شده شیر و ببر به دیوار خانه‌های مجلل هم، مانند پالتو پوست، ضدارزش شده.  از این پس وای به حال کسی که در چنان دکوراسیونی عکس بیندازد، تا چه رسد که انتظار داشته باشد در انتخابات رأی بیاورد یا مردم برای هنر و اثرش پول بدهند.

 

  

شنیع‌ترین جنبهٔ ماجرای شیر زیمبابوه این بود که آقای دکترِ شیرافکن ِ شیرگیر و تسکین‌دهندهٔ درد انسانها جانور را با پرتاب پیکان زخمی کرد و پس از تعقیبی چهل‌ساعته، با کمک عمله‌اکرهٔ محلی کشت.

 

برای دو شبانه‌روز هیجان،‌ پنجاه ‌‌و چند هزار دلار سلفیده بود.  در آمریکا نوشتند دندانپزشک‌ متوسط سالی 283000 چوب کاسب است و پولی که از پارو بالا برود البته باید صرف چنان کارهایی ‌شود.

 

  

اما در روزگاران قدیم جانوران تیزپا را چگونه با تیروکمان شکار می‌کردند؟  با محاصره و زدن چندین و چند پیکان و ضربهٔ نیزه از هر سو و زجرکش کردن جانور.

 

عکسهایی که امثال ناصرالدین شاه را تفنگ‌به‌دست بالای سر پلنگ و قوچ نشان می‌دهد صحنه‌ـ ‌سازی با نتیجهٔ کار میرشکارها و برای یادآوری ابهـّت همایونی به رعایاست.  در یادداشت‌های او از روزهای شکار بارها می‌خوانیم ”تفنگ انداختیم نخورد.“

 

در آن عکسها نشانهٔ ذبح بر گلوی شکار دیده نمی‌شود.  شکارچیان حرفه‌ای واجب می‌دانند حیوان ِ خوردنی را سر ببـُرند.  چه با ذبح و چه بدون آن، گوشت حیوانی که پس از دوندگی و تلاش و تقلا از پا درآید به سبب ترشح هورمونهای مختلف هنگام فعالیت شدید و ترس خیلی زود سفت و تیره می‌شود.

 

حتی بدون فوران هورمونهای ستیز و گریز، گوشت جانور دونده خوش‌خوراک نیست، چربی در آن جمع نمی‌شود و تارهای ماهیچه‌ها ستبر است.  ملتهای شمالی که گوزن زیاد دارند از گوشتش غذا درست می‌کنند اما این شاید بیشتر از روی ناچاری و خودکفایی و سنـّت باشد تا ترجیح.  و گوزن سنگین‌وزن سردسیری، حتی از نوع وحشی، با آن شاخهای مهیبْ‌ دشمنان ِ جدی ندارد و ناچار نیست به اندازهٔ غزال رمندهٔ‌ دشتهای گرمسیری بدود.

 

بهترین گوشت استیک دنیا در آمریکا (قلب استیک‌بار جهانی) و کانادا عمل می‌آید و به تمام دنیا صادر می‌شود.   چرب نیست اما لایه‌لایه چربی (متفاوت با پیه و دنبهٔ ما) دارد و از گاوهای بخصوصی در آن قاره به دست می‌آید.  گوشت گوسالهٔ ایرانی برای خورش و آبگوشت مناسب است اما برای استیک نه.

 

لطیف‌ترین و لذیذترین گوشت چهارپایان از خوک به دست می‌آیدنوع مرغوب آن نیاز به پختن ندارد یا با اندکی دود دادن قابل خوردن است.  منع خوردن خنزیر پست‌فطرت و کوسهٔ‌ خونخوار که از یهودیت به اسلام راه یافته نتیجهٔ نگاه انسان‌انگارانه به طبیعت است.  توانگران از روزگار باستان گوشت طاووس نر را حامل شکوه و زیبایی می‌دانسته‌اند و مردمانی معتقد بوده‌اند قلب طوطی (در ایران: تخم کبوتر) به سخنوری کمک می‌کند، کلهٔ گنجشک به پرحرفی و قلب ببر به جنگاوری.  جویدن قلب و جگر حریف مغلوب در جنگها برخاسته از همین تصور انعکاس روح در تن و امکان انتقال صفات است.

 

با این حساب، خوک هم اگر قیافهٔ کمترعنیفی می‌داشت از سوی مردمانی طرد نمی‌شد. طبیعت به دارندهٔ آن گوشت ِ محشر جفا کرده است ــــ و به شیفتگان بالقوهٔ بلعیدنش در جوامع یهودی و مسلمان.

 

  

سعدی می‌گوید ”جهاندیده بسیار گوید دروغ“ اما آسمان‌ریسمان یافتن این کیبورد در حیطهٔ ”سوپر پروتئین“ (در ایران به‌معنی فروشگاه گوشت‌) نه نتیجهٔ جهاندیدگی و جهانشناسی، که مشاهداتی است در حدود تجربیات محدود.

 

بر پایهٔ همین تجربه‌ها می‌توانم بگویم خوشمزه‌ترین پرنده کبک است.  همانند چرندگان وحشی، پرنده وقتی از ماهیچه‌هایش زیاد کار بکشد خوش‌خوراک نیست.  گوشت غاز و مرغابی مهاجر به تسمه می‌ماند و نوع اهلی آنها غرق در چربی ِ سمج و چسبنده است.  کلاً نسبت استخوان آنها به گوشت بسیار بیش از مرغ است و برای مصرف‌کنندهٔ مقتصد و عیالوار جاذبه ندارد.

 

کبک نقطهٔ بهینهٔ تعادل میان ماهیچهٔ لطیف و خوشرنگ و حداقل چربی و استخوان است.  این نسبت دلخواه و مزهٔ عالی نتیجهٔ آرامش شیرازیانهٔ‌ پرنده است: در کوهپایه و بین تپه‌ها و لای بوته‌ها می‌زید و میل به لانه‌سازی در جاهای بلند و پیمودن مسافات طولانی ندارد.  فقط وقتی پرواز می‌کند که خطر جدی باشد.  خرامیدن موقرانهٔ کبک دری از مضامین رایج در ادبیات فارسی است.

 

از دو خویشاوند بسیار نزدیکش، تصوری دقیق از گوشت قرقاول ندارم. یک بار در مازندران برایم به شیوهٔ همیشگی‌شان پختند: ساعتها جوشاندن پرنده در چند لیتر آب و زردچوبه.  نتیجه توده‌ای گوشت زرد ِ بی‌شکل و متورم بود در مایعی آب‌زیـپو باب ذائقهٔ اهالی طبرستان.

 

و یک بار در مهمانی یک ایتالیایی در تهران مخلفات میز، جلوهٔ باشندگان و وفور مایعات ناب سبب شد پرندهٔ کمیاب جنگلی که آشپز سریلانکایی ِ میزبان در کره و روغن زیتون و در فر بریان کرده بود در محاق رود.  برای رسیدن به درکی تجربی از قرقاولیّت قرقاول باید یک بار شخصاً در مازندران اقدام به طبخ پرندهٔ خوش‌نقش‌ونگار کنم.

 

برخلاف قرقاول که باید در جنگل شکار کرد و کبک که معمولاً در اسارت تخم نمی‌گذارد، در میـبد یزد بلدرچین پرورش می‌دهند.  طعم یعنی احساس همزمان بو و مزه.  گوشت مرغ اندکی مزه دارد اما بو نه.  گوشت بلدرچین دارای طعم دلپذیر و شهد است اما اشکال بزرگش تعدد استخوانهای ریز است، چیزی شبیه ماهی رودخانه که نزد بسیاری یعنی این هوا تیغ تیز ترسناک که لای یک ذره گوشت جاسازی کرده‌اند تا پدر خورنده دربیاید.

 

دربارهٔ بوقلمون،‌ نتوانسته‌ام دریابم گوشت ‌پرندهٔ کم‌تحرک و مشهوربه‌خنگی اگر مزه‌ای دارد آن مزه چیست.  هیچ سس،‌ چاشنی و ادویه‌ای قادر نیست نئوپان را به حد خوراک اشتهاانگیز ارتقا دهد.  برادرم که در آمریکا فرهنگ غذایی جماعات را نظاره می‌کند معتقد است بوقلمون را نباید تکه‌تکه کرد یا در آب انداخت؛ باید درسته بریان کرد و دسته‌جمعی خورد.  به نظرم درست می‌گوید اما این حرف یعنی بیست‌سی نفر با سروصدا وانمود کنند از حجم عظیم جانوری مطلقاً فاقد طعم و حتی اندکی مزه‌ لذت می‌برند چون روز شکرگزاری است و باید لذت برد.  شخصاً کمترین تمایلی به تجربهٔ پزش بوقلمونی پنج‌کیلویی ندارم اما چنانچه پیش آید خوردن چند سانتیمتر مکعب را دموکرات‌منشانه تحمل خواهم کرد.  

 

  

در کودکی و نوجوانی به نگهداری کبک به اندازهٔ خوردنش علاقه داشتم.  یادم نمی‌آید یک کبکم چه شد اما بعدی را که روزها در حیاط رها می‌کردم گربه به دندان گرفت و گرچه نجاتش دادم اندکی بعد جان داد.

 

با تفنگ بادی یک همکلاس چند روز کمین کردم تا حساب گربهٔ خبیث را برسم اما زود منصرف شدم.  به جای فکرهای احمقانه، از دبیر طبیعی‌مان تاکسیدرمی یاد گرفتم و پرندهٔ خشک‌‌شده را مدتها حفظ کردم.  شبی در تابستان که در و پنجره‌ها باز بود گربه‌ای، شاید همان گربه، آن را به حیاط خلوت برد و پوست و پنبه و ابرها را جر داد و کبک‌بازی من پایان یافت.

 

کسانی را عشق کبک به دردسرهای جدی انداخته ا‌ست.  جلال‌الدین فارسی، یکی از اعضای پرسروصدا و حالیا فراموش‌شدهٔ حزب منحلهٔ جمهوری اسلامی، حین مشاجره با همسایهٔ خانهٔ ییلاقی‌اش در طالقان که به کبک‌زدن معترض بود، تفنگ شکاری را در شکم او خالی کرد.

 

(تیر ناخواستهٔ دیک چینی معاون رئیس جمهور پیشین ایالات متحده در شکارگاه به یک نفر خورد.  آن پرونده را هم جمع کردند و بستند.)

 

مظفر بقائی سالها در حسرت نخست‌وزیری ‌می‌سوخت و ملیـّون را هم مسبب ناکامی خویش می‌دانست.  مرید او‌ حسن آیت در دو سال آخر زندگی در آرزوی صدارت و ریاستجمهوری بود و خیال می‌کرد تقصیرعقبهٔ مصدق و بنی‌صدر است که جدی‌اش‌ نمی‌گیرند.  فارسی هم چه بسیار خواب‌وخیال‌ها داشت اما شهید راه کبک شد.  شکار کبک می‌تواند همان نقش مخربی در زندگی سیاسی افراد داشته باشد که توطئهٔ ملی‌گرایان.  

 

  

گرچه در خط آن گونه خیالها نبوده‌ام،‌ نه دقیقاً و مستقیماً از کبک، که از شکار و شکاربازی قدری صدمهٔ‌ حیثیتی دیده‌ام.

 

اوایل دههٔ 70 خویشاوندم مرا به شکار در کفترک، شمال شرق شیراز، برد و چند کبک و یک خرگوش زد و به من داد.  نخستین و آخرین بار در زندگی‌ام.

 

دخترهای برادرم خبردار شدند عمو خرگوش آورده.  به خیال باگز بانی شاد و بی‌خیال فیلمهای کارتون به دیدنش شتافتند اما جسدی خونالود با گلوی بریده دیدند.  آن شوک را می‌توان نوعی کودک‌آزاری دانست.  گمانم شدیداً در چشمشان سقوط کردم.  

 

  

این بحث که جانوران همدیگر را زجرکش می‌کنند و حتی زنده‌زنده می‌خورند پس رفتار آدمها با حیوانات خیلی بدتر نیست به جایی نخواهد رسید.  اما طرز فکر مردم تغییر می‌کند.

 

در کتاب فارسی دورهٔ ابتدایی‌ داستانی بود که سبکتکین پدر سلطان محمود غرنوی وقتی تنگ غروب بچه‌آهویی را که گرفته بود به مادر نالانش بازگرداند و سر گرسنه به بالین گذاشت، نیروهای غیبی به پاس آن جوانمردی به سالاری و جاه و جلالش رساندند.

 

چرا آدم گرسنه و مفلس آهوی ماده را هم شکار نکرد و حواسش پی چشمان غمگین آن رفت؟ اگر نگاه نگران صید قرار است بر رفتار صیاد اثر بگذارد، چرا مثلاً نگاه ماهی قزل‌آلای زنده به‌سیخ کشیده‌شده را نیروهای غیبی جدی نمی‌گیرند؟

 

مغز ماهی البته کوچک‌تر از مغز آهوست اما این را که آگاهی و خودآگاهی، و یال سیاه و اسم شیک داشتن حیوان، مبنای برخورداری از شفقت باشد مشکل بتوان تعمیم داد.  اقامهٔ این اصل که هرکس فهمش بیشتر حقش بیشتر و تقدّم با خوش‌تیپ‌تر و مشهورترهاست، در روابط میان انسانها پیامدهایی خواهد داشت نپذیرفتنی از سوی افکار عمومی جوامع.

 

  

وقایعی که ابعاد جهانی می‌یابد وقتی هم ترکیبی از چند موضوع نیست،‌ مانند سنگی که در آب بیفتد در تمام جهات موج ایجاد می‌کند.  رئیس جمهور زیمبابوه در پی ماجرای شیرکشی گفت دفاع از سرزمین و منابعش وظیفهٔ مردم است.  حرفی مردم‌پسند و رندانه.

 

نمی‌خواهد راه ورود جهانگردان و شکارچیان غربی، عمدتاً آمریکایی و ثروتمند، را ببندد.  ناظرانی می‌گویند پولهایی که اینها ریخت‌وپاش می‌کنند به جیب او و رفقایش می‌رود.  پس حرفی می‌زند که بیشتر شعار و نصیحت باشد، بدون معنی و مصداق مشخص.

 

از زمان استقلال زیمبابوه، در آن کشور بر سر مصادره و خلع ید بگومگوست.  کسانی در قرن نوزدهم از بریتانیا به آن سرزمین رفتند و شهرها و مزارع و تأسیساتی پدید آوردند.  اکنون که سیاهان با عجله تولید مثل کرده‌اند و نسبت جمعیت سیاه به سفید بسیار بالا رفته، حکومت می‌خواهد آن اموال و مزارع و تأسیسات را از صاحبان اروپایی‌تبار که همواره شهروند کشور و در واقع بنیانگذار آن بوده‌اند بگیرد (بنا به تجربهٔ ایران می‌دانیم مصادره یعنی گلوهای گشاد و جیبهای عمیق کارگزاران).  پس دار و دستهٔ حاکم باید بکوشد جمعیت فقیر کشور را ساکت نگه دارد، شهروندان سفیدپوست کشور را به خشم‌ نیاورد و نان خویش از محل شکار و توریسم را آجر نکند.

 

با وجود شعارهای ضداروپایی حکومت زیمبابوه، شیر شهیدْ همنام سسیل رودس بنیانگذار مستعمرهٔ رودزیا بود که بعدها زیمبابوه شد.  شیر هم مانند دود از کـُنده بلند می‌شود؟

 

  

در داستانی که به روم باستان برمی‌گردد غلامی فراری را در قفس شیر می‌اندازند اما جانور  رام اوست زیرا محکوم زمانی که در جنگل و غار متواری بود شیر زخمی را تیمار کرد.  جرج برنارد شاو در نمایشنامهٔ آندروکلس و شیر این مضمون را در زمینهٔ تعقیب و آزار مسیحیان اولیه و علیه کل مسیحیت معاصر و کلیسا به کار گرفت.

 

نمایشهای آئینی مسیحیان اسپانیا و پرتغال و فیلیپین علاوه بر مصائب عیسی و مصلوب‌شدنش شامل تعقیب‌ وآزار مسیحیان نخستین در میدانهای نمایش رم هم هست.  شاید در نتیجهٔ تقلید از همین مضمون، شیر از جاهایی خلاف انتظار سر درآورده باشدمثلاً در تعزیه‌های آذربایجان خودمان یک بازیگر در پوست شیر روز عاشورا به کمک مظلومان می‌آید.

 

  

در فکرم وقتی آبها از آسیاب بیفتد سر بریدهٔ پرابهّت سسیل (یا سیسیل) در حراج کلکسیونر‌ها چقدر می‌ارزد.  حتی شیر کمپانی مترو گلدوین مایر پس از دهه‌ها غریدن در آغاز فیلمهای پربیننده چنین آوازه و بهایی نیافت.

 

23 مرداد 94

 

 *  نخجیرگاه یا نخچیرگاه (واژهٔ قدیمی فارسی): شکارگاه.

 

 

صفحۀ‌‌ اول   كتاب  مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X