پادگان‌آباد

 

چه درصدی از سطح شهرهای بزرگ دنیا سربازخانه است؟ تأملی مقایسه‌ای در این نکته از روی نقشه تقریباً ناممکن است.  در نقشه‌های معمولی که در فروشگاهها یا اینترنت یافت می‌شود مراکز نظامی شهرها مشخص نشده‌اند.  نقشه‌ای که چنین اطلاعاتی داشته باشد مشمول طبقه‌بندی است و در دسترس همگان قرار نمی‌گیرد.  بگیرد هم به درد مسافر و توریست نمی‌خورد.

درهرحال، تهران (با ط) در آغاز قرارگاه قشون و تجهیزات بود.  مکانی در دامنهٔ البرز با آب گوارا و هوای خوش.  چهار‌راهی، یا شاید پنج‌راهی، که یک جاده‌اش به خراسان و شرق و شمال شرق (شاخهٔ آن به کاشان)، یکی به مازندران، یکی به قزوین و تبریز، و یکی به اصفهان و شیراز می‌رفت.  از خاکستر ویرانه‌های ری سر بر آورد.

پیشینهٔ شهر باستانی ری به عهد مادها برمی‌گردد و داریوش هخامنشی در کتیبهٔ بیستون از آن یاد کرده است.  زمانی ”مرکز جبال“ نامیده می‌شد که نام بامسمّایی است.  فاصله‌اش تا شهر ِ پرجمعیت و مهم نیشابور 160 فرسنگ و تا قزوین 27 فرسنگ بود.  یاقوت حموی، ‌جغرافیدان، در حالی که از برابر یورش مغول می‌گریخت در قرن هفتم هجری در نوشته‌هایش به زوال و ویرانی‌ آن اشاره کرده است.

با نابودی ری و می‌توان گفت محوشدن آن شهر و نیشابور از نقشهٔ جغرافیا، مکانی که بعدها کاخ گلستان نام گرفت در اصل قرارگاه قشون و، به‌اصطلاح امروزی، دپوی تدارکات نفرات مسلح و مرکز اسبهای چاپار و ارتباطات حکومتها با ولایات بود.  کاروانسراهای تجاری در انتهای شمال غربی کویر قرار داشت.  امروز رفت‌وآمد به کویر جنوب جادهٔ‌ خراسان، یعنی خارج‌شدن از جادهٔ آسفالت، با توجه به ترافیک شتر و موتورسیکلت قاچاقچیان، شدیداً تحت نظر است.

 
 

  

(نگارنده یک بار با گروهی بازدیدکننده اجازه یافت به بازدید از دو کاروانسرای این سر کویر برود.  هوای آن مکان بسیار متفاوت با تهران است: آفتاب جزغاله‌کنندهٔ کویر، و به محض اینکه تکه ابری بر سرتان سایه بیندازد باد سرد و خشک.)

 

 

گرچه شهر ری عنوان رسمی شاه‌عبدالعظیم شد، تا اوایل دههٔ چهل در کتابهای فارسی و تاریخ مدرسه‌ها همچنان این جمله دیده می‌شد: ”خرابه‌های ری نزدیک تهران است.“ طعنه‌زن‌ها پوز‌خند می‌زدند که ادبای پشت میز از کتابهای عهد بوق رونویسی کرده‌اند؛ شابدولظیم خیلی هم آباد است و بخشی از تهران است و برای روزهای جمعه کلی کبابی دارد؛ یعنی چه خرابه‌هایش نزدیک تهران است؟

ادبای نویسندهٔ کتاب درسی و گردشگرهای جمعه از دو موضوع متفاوت حرف می‌زدند. توجه زائران و کباب‌خورها که بعید است حتی کنده‌کاری‌های سفارش فتحعلیشاه را روی تخته سنگی مشهور به چشمه‌علی دیده باشند، و توجه کسانی که به عظمت باستانی ری نظر دارند موضوعهایی‌اند جداگانه.

با توجه به ماهیت قشونی و دولتی ِ آنچه بعدها تهران شد، این شهر از ابتدای پیدایشش نظامی بود.  ناصرالدین شاه پس از سفرهایی به فرنگ با دیدن ساختمانهای بلند شاهان اروپا و قلعه‌های قرون وسطایی هوس کرد آنها را عیناً کپی کند.

دو خطای زیبایی‌شناختی‌ـ‌تاریخی: در اروپا پنجره‌ٔ کاخ بلندمرتبه به جنگل و باغ بیکران گشوده می‌شود، نه به خانه‌های توسری‌خوردهٔ یک مشت کورکچل و نوامیس مؤمنان در محلهٔ سنگلج و عودلاجان یا عولادجان یا هرچه.  و قلعه را کنار رودخانه ساخته‌اند ـــــ کاخ حکمران در بالای تپه و خانهٔ‌ اطرافیان و سپس مدافعان در دامنهٔ‌ آن تا کرانهٔ رود ـــــ نه اینکه کاخ بسازند بعد در اطرافش جوی آب جاری کنند.

 

  

و در تهران، رود تـِیمز و سِن و راین و دانوب از کجا بیاورند؟ مقداری آب که از دربند به پائین جاری می‌شود شاید برای آبیاری چنارهای شمیران و سعدآباد و شمال شهر کافی باشد؛ برای قلعه و شوالیه و شغالیه مطلقاً.  مقتدرترین شاه قاجار غرب‌زده‌ای بود محافظه‌کار (اهل نظر اگر بگویند این حرف جمع اضداد است حق دارند.  درهرحال ایرانی بود، مثل بقیهٔ ما).

شاه متفنن که به چشم‌چرانی معتاد شده بود، در پاریس، به نوشتهٔ خودش، ”عکس رنگ‌کردهٔ‌ آکتریسا“ صدتاصدتا می‌خرید و در تهران به عکس مردان برهنه قاه‌قاه می‌خندید، نمی‌توانست پیش‌بینی کند بعدها امتیاز اجتماعی در داشتن خانهٔ کوتاه قد (به اصلاح امروز، ویلایی) خواهد بود که در آن هر کاری دلت می‌خواهد بکنی، نه رفتن سر مناره به امید دید زدن.

در دهه‌های چهل و پنجاه بخشی از اراضی بایر نظامی داخل تهران رفته‌رفته نیمه‌کشوری شد.  تپه‌های عباس‌آباد امروز نشانی از نظامی‌بودن ندارد و بیشتر مکان سازمانهای دولتی است.  آنچه در این اراضی ساخته‌اند شاید به نظر برخی اهل سخت‌گیر هنر معماری قشنگ نباشد، اما همین قدر که تبدیل به مجتمعهای مسکونی رقت‌انگیز نشده شاید جای شُکر داشته باشد.

بهترین نمونهٔ تبدیل مکانی نظامی به مکانی عام را می‌توان در تبدیل زندان قزل قلعه که پیشتر زرّادخانه بود به میدان میوه و تره‌بار دید.  و در خانهٔ هنرمندان در خیابان ایرانشهر: محیطی دلباز و مطبوع بدون دیوار و حصار و نیزه و سیم خاردار بالای نرده‌ها، و ساختمانی گرچه نه مجلل اما قدیمی و قشنگ و خودمانی.  می‌گفتند وقتی شهرداری اوایل دههٔ هفتاد پادگان رضاشاهی را به هشت میلیارد تومان خرید همان شب امضای قرارداد، دیوارها را برداشتند زیرا احتمال دبّه‌درآوردن و فسخ زیاد بود.  اگر دژبان ارتش فردا صبح بگوید بروید پی کارتان، شما جگر ماندن دارید؟

 

  

پیروزی شهرداری در تبدیل اراضی نظامی درتمام موارد به اندازهٔ خیابان ایرانشهر با موفقیت همراه نبود.  وقتی کوشید حرفش را به کرسی بنشاند که در اراضی نظامی نمی‌توان واحد مسکونی ساخت، در جاهایی بین نفرات مسلح و آدمهای شهرداری زد و خورد شد.  این شاید یکی از دلایلی بود که شهردارهای مناطق تهران را در زندان ریختند.

تهران، بخصوص در بخش شمالی‌اش، پیشروی خانه‌هاست در اراضی کشاورزی و دهات. در تجریش این چهارخانه‌های کوچک یعنی یک مزرعه تبدیل به خانهٔ مدرن شده، و کوچهٔ روبه‌رو روستایی است قدیمی.  از سالها پیش این فکر وجود داشت که با پیشروی شهر آیا واقعاً این همه پادگان در وسط خیابانها ضرورت دارد؟

از رودهن در شرق تا کـَن در غرب تهران، سراسر دامنهٔ‌ کوه تقریباً هرجا خاک نرم و قابل پی‌کـَنی و ساختمان‌سازی بوده مجتمع ساخته‌اند و کنار تمام آنها اخطار ”عکسبرداری ممنوع“ دیده می‌شود.  در شهر، سراسر امتداد خیابانهایی کیلومترها از کنار مراکز نظامی می‌گذرد.

 

ایجاد اراضی شهری از دههٔ‌ بیست برای خودش ماجرایی هیجان‌انگیز بوده است.  معمولاً عامـّهٔ‌ مردم وقتی خبری در این باره می‌خوانند که فرد یا افراد تبدیل‌کنندهٔ زمینهای بایر به اراضی کشاورزی و سپس به قطعات تفکیک‌شدهٔ‌ قابل ساخت‌وساز بکوشند از حق‌وحساب مقامها بزنند، یا نتوانند همه را راضی کنند.  در این حالت، می‌خوانیم زمینخوار گرفته‌اند.  اما معمولاً دادرسی و محاکمه‌ای در کار نیست زیرا اتهامی قانونی وجود ندارد.  تفکیک زمین به قطعات کوچک یعنی کشف معدن طلای ناب.  از حلقوم کسی که بخواهد تنهایی بخورد بیرون می‌کشند.

 

  

مکانیسم تبدیل اراضی به مجتمعهای مسکونی از این قرار است که سازمانی با سنبهٔ قوی اراضی وسیعی را تملک می‌کند.  بعد چون هزینهٔ آبادکردنش سنگین است بخشی از زمینهای متصرفه را به شهرداری می‌فروشد و شهرداری با فروش مجدد آن بخش، خرجش را در می‌آورد.

پس از شکست شهرداری در متوقف‌کردن جریان تبدیل زمینها به منطقهٔ حفاظت‌شدهٔ نظامی و سپس هوارفتن مجتمعهای مسکونی در آنها، جسته‌گریخته گفتند به تأسیسات نظامی بیرون از تهران زمین می‌دهند.  بیشتر به شوخی می‌مانـْد.

سربازخانه‌های شهرهای بزرگ غرب وقتی کارایی رودخانهٔ اطراف قلعهٔ‌ حاکم با ورود توپخانه بی‌اثر شد از شهرها فاصله گرفتند.  حتی شهرهای منحصراً نظامی ساختند.  در ایران چنین کاری ممکن نیست: شهرها هر جا آب باشد ساخته شده (شیراز، اصفهان)، اما رودخانه و اراضی سرسبز به آن معنی وجود ندارد.  از شهر که خارج شوی تا فرسنگها سنگلاخ و کویر است.

در ایران، برخلاف غرب، شهرها را نمی‌توان در مقیاس کوچک کپی کرد.  در جاهایی از دنیا بسیاری تأسیسات شهرهای بزرگ را می‌توان در شهرک نوساز به وجود آورد: فروشگاه، سینما، بوتیک، کتابفروشی، کافه.  اما در جایی مانند ایران چنین کاری تقریباً ناممکن است.  شهرک جداافتاده، یا حتی پیوسته به شهر بزرگ، همواره نوعی کمپ خواهد ماند، مکانی اصطلاحاً خوابگاهی: افراد شبها در آن بیتوته می‌کنند و صبح سر کارشان می‌روند.

 

  

سبب را می‌توان در این دید که در ایران بین خرده‌فرهنگ‌ها فاصله بسیار است و ایجاد فرهنگ شهری به شمار بزرگی آدم از خرده‌فرهنگ شهر، یا شاید بتوان گفت متجدد، نیاز دارد.  شهرک نوساز آمریکا یا فرانسه هم نمی‌تواند عین شهر بزرگش شود.  کمیـّت بر کیفیت اثر می‌گذارد و پختن یک کیلو حلیم نتیجه‌ای همانند یک پاتیل حلیم به دست نمی‌دهد.  به مقدار قابل توجهی ملاط نیاز است تا محصول قوام بیاید.  اما این‌قدر می‌توان گفت که شهر سی‌هزارنفری کانادا با شهر سیصد‌هزارنفری‌اش در اجزا تفاوت چندانی ندارد: همان مردم، لباسها، مدرسه‌ها، کافه‌ها، هتلها و همان طرز فکر و روابط.

در ایران توصیه و بلکه تجویز می‌کنند کسانی از شهر بروند.  به کجا؟  مثلاً پیشنهاد می‌دهند به سمنان.  چه کسی برود؟  لابد آدمهایی که از محیطهای کوچک آمده‌اند و فرهنگ شهرستان برایشان عادی است.  اما خود تجویزکنندگان که چه بسا یک نسل پیش در محیطهای کوچک بودند حاضرند به محیط کوچک‌تر برگردند؟ جواب این است: ما بدبخت و گرفتار عیال‌ و اولاد شدیم و نمی‌توانیم به شهر کوچک برویم، چون برای بچه‌ها استخر ندارد، معلم پیانو ندارد، جشن‌تولدهای موردعلاقهٔ خردسالان ندارد، فروشگاههای اسباب‌بازی گرانقیمت ندارد، اما کسانی که به این قبیل زلم‌زیمبوها عادت نکرده‌اند تا دیر نشده بروند وگرنه مثل ما بدبخت خواهند شد.

اهالی تورونتو با افتخار می‌گویند خیابان اصلی شهرشان طولانی‌ترین خیابان دنیاست چون راست به آمریکا می‌رود و به نیویورک می‌رسد.  در ایران و هرجای دیگر هم شهر تا وقتی کوچک است مجموعهٔ‌ خانه‌هایی است دو طرف جاده‌ای که از جابلقا به جابلسا می‌رود: خیابان اصلی قمشه یا آباده هم طولانی‌ترین خیابان دنیاست چون یک سرش به تهران و کرانهٔ ‌رود ارس و ترکیه می‌رود و سر دیگرش تا بندرعباس و کرانهٔ‌ خلیج فارس و پاکستان و هند. اما هم در تورونتو و هم در قمشه و آباده محله‌ها لایه‌بندی شده‌اند: محلهٔ کارگران مهاجر، محلهٔ زمینداران قدیمی، محلهٔ اداریها و نظامیان انتقالی به شهر.

یک نمونه از شهر جدیدالتأسیس ایران: حوالی سال 1313 در نزدیکی تخت جمشید بر سر راه شیرازـ‌ تهران مهندسان چکسلواکی برای دولت ایران کارخانهٔ قند ساختند و کارگران کارخانه و کاسبهای شهر باید از جاهای دیگر می‌آمدند.  پس از هفتادواندی سال،‌ مدیران کارخانه و فرهنگیان ارشد شهری که مرودشت نام گرفت و حالا باید چندصدهزار جمعیت داشته باشد همچنان صبح با اتومبیل از شیراز به آن‌جا می‌روند و شب برمی‌گردند.  کافی نیست خانهٔ مسکونی آدم در شهر چند ده‌هزارنفری عین خانهٔ‌ خوب شهر چند میلیونی باشد. حتی وقتی مرودشت ِ مهاجرنشین چنان عوض شود که بازشناختنی نباشد، حالت روابط مردم در شیراز متفاوت با فضای مرودشت خواهد بود.

 

  

همه عادت کرده‌اند از شلوغی شهر بزرگ و اینکه چرا مردم این همه اتومبیل دارند و، بدتر از آن، سوار ماشینهایشان می‌شوند بنالند.  اما به تجربه در این نکته ذرّه‌ای تردید ندارند: زندگی در شهر وحشتناک ِ بزرگ لذتی دارد که در روستا نیست.  البته خیلی خوب است آدم در روستا ویلا داشته باشد و روزهای تعطیل در محیطی که مرغ‌وخروس‌ها آزادانه می‌گردند یله شود.  اما گاهی حضور در رستوران مجلل طبقهٔ بیستم شهر بزرگ، گرچه آدم را نقره‌داغ می‌کند، برای ترقی اجتماعی فرد و رشد شعور خردسالانش لازم است تا خنگعلی بار نیایند.

بازگردیم به نکتهٔ‌ آغازین.  تهران در آغاز پادگان‌آباد بود و، بر پایهٔ مفروضات موجود، چنین خواهد ماند.  می‌توان در جاهای دیگر کشور سربازخانه‌ها ساخت اما خواست مهندسان شهرداری و نقشه‌هایشان روی کاغذ هرچه باشد، اینکه بتوان فضایی اساساً لشکری را کشوری کرد و اهل قشون را کلاً به صحاری پرسنگلاخ فرستاد خیالی است محال.  ملاحظات سوق‌الجیشی از نظر امنیت هیئت حاکمه اصل داستان است.

اهل قشون از اینکه سربازخانهٔ رضاشاهی و زرّادخانهٔ قاجاری را دربست به شهرداری تهران فروختند یحتمل خشنود نیستند.  حق هم دارند.

 

فصلنامهٔ حرفه: هنرمند،  شمارهٔ 36: تجربهٔ تهران، بهار 90

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X