صفحۀ‌‌ اول   كتاب  مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب    سرمقاله‌ها


 

صفحة سه از سه صفحه

 

ادامه از صفحۀ 2

Æ

 

مخمل و گونی ـــ 3

 

فروردين 58 در دادگاه انقلاب اسلامی از سرگردی كه پيشتر رئيس بند سياسی زندان قصر بود پرسيدند ”چرا فضاى آزاد حياط را در تابستان از روزه‏داران مضايقه مى‏كرديد و اجازه نمى‏داديد در آن‌جا بخوابند؟“
متهم: ”عدۀ كسانى كه روزه نمى‏گرفتند بيشتر بود و در اكثريت بودند.  به همين خاطر آنها را در حياط مى‏خوابانديم.“
حاج‌آقا: ”توضيحى بدهيد كه در كيفيت دفاعتان مؤثر باشد.  به يك‌يك جزئيات پاسخ‌گفتن، شما را از كليات دور می‌كند.  ‌پاسخها را جمع‌بندی كنيد.“

شهود و شاكيان گفتند متهم در رونق‌دادن به بساط چهارم و نهم آبان مايه می‌گذاشت و زندانیانی كه از حضور در جشن خودداری می‌كردند به دستور او تنبيه می‌شدند.  متهم در دفاع از خود گفت شخصاً اهل فشار و سختگيری ‌نبود و در پروندۀ خدمتی‌اش كاغذی‌ هست كه شاه زير گزارش درگيری در زندان نوشته است: ”مماشات با اين افراد چه معنايی ‌دارد؟“ درهرحال، چه شاه تشويق كرده باشد و چه توبيخ، دفاع متهم از حق اكثريت ــــــ‌ از بخت بد او در اين مورد يعنی تارك‌الصلوة‌ها ـــــ كافی‌ بود پس از ختم جلسه تيرباران شود.

 

 

 

 

 

 

 

بيشتر شاكيان، اعضا و هواداران فدائيان و مجاهدين بودند كه زمانی ‌زندانها را پـُر كرده بودند.  از شرح محكمه قابل استنباط است محكومان سابق و مدعيان فعلی بر سر اينكه رئيس زندان حق داشت جای ‌خوابيدن را حسب تعداد افراد و اينكه چند نفر بلند می‌شوند سحری می‌خورند تقسيم كند يا نه، اتفاق نظر نداشتند.  درهرحال، خيلی زود حساب كار دستشان آمد كه اين هم فقط امتيازی بود زودگذر در سيستمی اهل تظاهر به تجددخواهی.

پيشتر در زمان حبس حرفشان اين بود كه به جرم مخالفت با ذات ملوكانه و تلويزيون دولتی و شو قريب‌افشار و فرخزاد به زندان افتاده‌اند و حتی با كلوچه‌مسقطی‌ و موز و سيگار وينستون چهارم آبان حاضر نيستند بنشينند نيم‌ساعتی ابتذال ِ خفت‌آور تماشا كنند تا شرف‌عرضی تهيه شود و صاحب‌منصب‌ها سر ِ‌ موعد درجه بگيرند.  خيال می‌كردند وقتی فرد را به خاطر عقيده‌اش زندانی‌ می‌كنند ديگر نبايد با او كاری‌ داشته باشند.

با الهام از چارلز ديكنز در مطلع درخشان ِ داستان دو شهر، می‌توان گفت زمان حقيقت بود، زمان هذيان بود، عصر بزرگواری بود، عصر حقارت بود، روزگار شجاعت بود، دورۀ بزدلی‌ بود.  در گزارشهای چاپ‌شده از دادگاههای انقلاب نام حاكم شرع ديده نمی‌شود. تلويزيون هم تصوير حاكمان شرع را نشان نمی‌داد.  از افشای هويت‌شان می‌ترسيدند، چاپ‌شدن اسمشان را توطئۀ ضدانقلاب می‌دانستند و با اعزام پسربچه‌های خشن و پرسروصدا‌ به دفتر نشرياتی كه اسم آنها را لو ‌داده بودند شديداً واكنش نشان می‌دادند.  اعتقادی در هوا موج می‌زد كه كل قضيه فيلمی آمريكايی است،‌ ورق برمی‌گردد و گرچه سينۀ‌ديوارگذاشتن چندتا‌ از اين طاغوتيها ثواب دارد، آدم بهتر است شهيد راه ِ سياه‌بازی نشود.  پس از اعدام رئيس بند سياسی زندان قصر، شايع شد همسر و فرزندانش با هم خودكشی‌ كرده‌اند.  همسر سوگوار او در نامه‌ای به آيندگان (”رأی ‌دادگاه اسلامی را در مرجع والای پيشگاه ملت به داوری‌ می‌گذارم“) دردمندانه تكذيب كرد.

در جامعه شماری فزاينده از مردم متحير بودند چرا مخالفت با شاه و امپرياليسم به مسير اعدام افسر نيروی انتظامی می‌افتد.  اما ‌كسی قادر نبود محاكم ِ تقريباً سرپايی را، به اصطلاح امروزی، جمع كند.  دولت موقت بازرگان، يا دولت بازرگان موقت، كاره‌ای نبود و، ‌درهرحال، مقاومت در برابر فشار افكار عمومی اين خطر كاملاً جدی و حتمی‌ را همراه داشت كه افرادی دست‌به‌كار انتقام شوند.

 

 

ميل به انتقام فكری است همراه با عنصر عاطفه: با خشم به ياد آر.  و كينه تركيب تصميم و شديدترين درجۀ خشم است درآميخته با خاطره؛ شعله‌ای‌‌ جگرسوز كه يك دَم فرو نمی‌نشيند و مدام پيش چشم آدم است.  رمانتيك‌بودن هم دارای عنصر‌ عاطفه است.  پيشتر اشاره كرديم طبق رمانتيسم حاكم بر فكر سياسی در ايران، چنانچه مثل زمان فال‌گرفتن نيت كنيم، انتخابات می‌تواند همه‌پرسی هم باشد، يعنی در همان حال كه دولت انتخاب می‌كنيم می‌توان به‌طور ضمنی‌ رژيم مستقر را هم مرخص كرد و شوخی‌شوخی يكی‌ ديگر روی‌ كار آورد.

يك حكومت را می‌توان به سه‌كنجی‌ راند و در زمان مناسب با استفاده از ضعف و اشتباههايش شكست داد و سرنگون كرد اما نمی‌توان سرش شيره ماليد زيرا تمام ابزار كلاهبرداری و اهرمهای كلاه‌گذاری را در اختيار دارد.  تبديل انتخابات به همه‌پرسی به آن می‌ماند كه كسی خيال كند اسكناس اگر ماهرانه جعل شده باشد بانك مركزی ممكن است بپذيرد از آن ‌به‌عنوان وجه رايج استفاده شود.

از آن سو، در اظهارات نظام مستقر تكرار واژه‌های نرم و نرم‌افزاری و ضعف و برخورد ضعيف ممكن است يادآور ترحلوا و شيربرنج باشد.  حرفش اين است كه كسانی می‌خواسته‌اند از انتخابات برای كودتای مخملی سوءاستفاده كنند.  بار ديگر مصداق قانون ظروف مرتبطه: حكومت‌كننده و حكومت‌شونده بسيار شبيه همديگر فكر می‌كنند.

در شرايط مطلوب برای انقلاب ‌مخملی، يا رفراندم ِ چكشی، از ساعت 7 صبح كه رأی‌گيری شروع شود به ظهر نمی‌كشد كه زمين بلرزد لرزيدنی (ناظرانی می‌گويند نيمروز جمعه دوم خرداد 76 مالباختگان رنگ به چهره، و فردای آن روز انگار روح در بدن نداشتند). بی‌سبب نبود در الجزاير در سال 1991 نگذاشتند كار به ظهر بكشد و بساط انتخابات ِ بدل از رفراندم را نيمه‌كاره جمع كردند، و آن فجايع در پی آمد.  احتمال پيروزی ِ خداپرست‌های افراطی در همه جا زنگ خطر برچيده‌شدن كل بساط انتخابات است.  درهرحال، هر جا دولت و رژيم يكی باشد جايی برای‌ آرای عمومی در قالب همه‌پرسی هم وجود ندارد.

 

 

سال 1384 نظر رايج در ميان ديپلماتهای ‌مقيم تهران اين بود كه آنچه در ايران اتفاق افتاده نه تغيير دولت، بلكه تغيير رژيم است.  پس اين حرف را، كه وقتی حكومت و دولت يكی باشد تبديل غافلگيرانۀ انتخابات به همه‌پرسی ممكن نيست، دقيق‌تر كنيم: از بيرون ِ هيئت حاكمه يا از سوی طرف ِ فاقد تفنگ در هيئت حاكمه ممكن نيست.

همچنان كه در محكمۀ شرع به سرگرد متهم اخطار می‌شود توضيحى بدهد كه در كيفيت دفاعش مؤثر باشد، يعنی حرفهای ناخوشايند در مقايسۀ تعداد روزه‌بگيرها و نگيرها نزند و فقط طلب عفو كند، در عرصۀ سياسی به رأی‌دهندگان اخطار می‌شود خيالاتی كه در سر دارند يعنی كودتای‌ مخملی، و بهتر است در ِ كوزه بگذارند.

زمانی ‌كه فيلم تايتانيك بر پرده آمده بود در افغانستان اين اسم را به‌عنوان صفت برای كالا به كار ‌بردند.  مثلاً هندوانه‌فروش كابل برای تبليغ متاع خويش فرياد می‌زد ”هندوانۀ تايتانيك“. برچسب‌های كودتای انتخاباتی و براندازی مخملی، مانند تكيه‌كلام‌های جنگ سايبری و برخورد نرم‌افزاری، ممكن است يادآور هندوانۀ تايتانيك هم باشد: سالادسازی با صفت و موصوف‌ و اسامی ِ مربوط به ميدان نبرد يا دام و تله و شكار مارها و جانوران وحشی در اعماق جنگل مولا.  كودتای تايتانيك انتخاباتی.  هندوانۀ مخملی ِ استتارشده در آستين.  ‌جنگ نرم ِ يواشكی ِ‌ خزندۀ جهنده.

 


اما مخمل در جاهايی كه زيرجلی و قاچاق نيست چه خصوصياتی دارد و در عرصۀ سياست، مخمل اصل را چگونه تشخيص می‌دهند و تعريف می‌كنند؟

 

به روايت كسی‌ كه سالها در پاريس زندگی‌ كرده‌ است (شايد هم به مصداق ”جهانديده بسيار گويد دروغ“)، وقتی در نيمه‌شبی مه‌آلود يا سحرگاهی خلوت، رهگذری با يك كيسه‌گونی از روی پلی بر رود سِن می‌گذرد چه بسا بچه‌گربه‌های نوزادی را كه جا برای نگهداری‌شان ندارد به مام طبيعت می‌سپارد.  در بيانی پارچه‌فروشانه می‌توان گفت مخمل يعنی چيزی غير از گونی.

در آفريقای ‌جنوبی، نلسون ماندلا به مردم ياد داد انقلاب مخملی يعنی‌ رئيس زندان به جرم اجرای دستور تحت تعقيب قرار نگيرد.  در آمريكای جنوبی و اروپای ‌شرقی به اين نتيجه رسيدند كه عمر كاری ِ يك نسل برای رسيدگی به اَعمال نسل پيش كفايت نمی‌كند.  در ايران اكثريت جامعه حتماً قبول نداشت فشار به زندانيان برای حضور در جشن دولتی جرمی جدی است، يا دادن جای بزرگتر برای خوابيدن تعدادی بيشتری‌ آدم بتواند مستوجب مرگ باشد.  اما روزگار ِ در گونی‌كردن و در رودخانه‌انداختن بود.

احتمال دارد حاج‌آقايی كه به رئيس سابق بند سياسی زندان قصر عملاً توصيه كرد دهنش را ببندد بعدها بار ِ خودش را حسابی بسته و از غائله كنار كشيده باشد.  شايد هم استاد فقه و اخلاق شده باشد.  پسرهای نوجوان ِ مجهز به ژـ3 كه متهم را سينۀ ديوار ‌گذاشتند شايد امروز،‌ با يال و كوپال، در مناصب امثال او باشند.  اگر حق تقدّم ِ خوابيدن در حياط خنك برای اكثريتی كه اهل روزه‌ نيست و به‌زورنشاندن افراد در مجلس جشنْ سزاوار مرگ باشد، آمران و عاملان ماجراهای بعدی و اخير بايد چگونه كيفر ببيند؟

 

 

تحولی از نوع مخملی يعنی كيفر نبينند.  يا دست‌كم تمام مجریان اوامر در حد اشدّ مجازات كيفر نبينند.

پس از انتخابات ِ خرداد 84، نگارنده در مطلبی نوشت چه خوب كه ”اختلاف نظر بر سر حق و عدالت به حكميّت صندوق رأى گذاشته شده است. به‏طور سنتى، چنين اختلافى از طريق به‌قدرت‌رسيدن عيّارانى از قبيل يعقوب ليث صفارى فيصله مى‏يافت.  تا اينجاى قضيه جاى شُكر دارد كه به جاى حكميّت شمشير و پياز ميان يعقوب ليث و خليفه، راههاى كمتر خونينى پيدا شده است.“

چه شديداً و چه نسبتاً خونين، حالا ديگر می‌توان گفت بعيد است ثروت و مقام سابقون به فرزندانشان ارث برسد.  سيستم روزبه‌روز بی‌عقبه‌تر به نظر می‌رسد و عاقبت‌به‌خيرشدن برای سابقون يعنی‌ عمر قدرت سياسی آنها كمتر از عمر طبيعی‌شان نباشد.

يك نسل از مديران پروردۀ انجمن اسلامی‌ كه به تساوی در ميان خوديها و انتخاباتی اگر نه آزاد برای همه، دست‌كم عادلانه برای تأييدشده‌ها، گرايش پيدا كرده بود تصفيه شد.  نابودی روحی و جسمی آن جماعت برای ترقی از نوع ”خيلی هم به‌سرعت ِ“ دهخدا مصداق خوبی نيست.  پيشتر می‌گفتند مثل اسب عصاری.  امروز می‌گويند ترِدْ‌ميل.  به بيان ادبا، مثل سنگ‌بالابردن ِ سيزيف.

آخر و عاقبت سابقون هرچه باشد، چگونه می‌توان به پرورش وجدان قضايی در بخشی از ملت كمك كرد و شعور سياسی‌اش را از گونی‌انگاری فراتر برد و به حد مخمل رساند تا گذشته را رج نزند؟

 

 

با رعايت سازوكار دنياپسند در برگزاری انتخابات، كشوری كوچولو نياز به اين همه دعوای كشدار و پرسروصدای خارجی نداشت.  تنش فلج‌كننده در روابط بين‌المللی همواره پوششی بوده بر جرگه‌سالاری و بی‌اعتنايی به آرای‌ بخشی بزرگ از جمعيت شهری.  پشتيبانی آرای عمومی آفرينندۀ تصور قدرت برای دولت نيست؛ عين اقتدار و حشمت ِ آن است.

اين احساس فرد كه ببيند تصميمها با توجه به نظر همفكران او گرفته شده كل تصوير را تغيير می‌دهد.  بسياری از مردم به حدی از رشد رسيده‌اند كه منظور از رأی‌دادن را ابراز عقيدۀ شخصی و تأكيد بر منافع خويش بدانند، نه مهر تأييد زير شعاری فلسفی در دفاع از حقيقتی‌ انتزاعی.  اما دسته‌جمعی و با صدای بلند تكراركردن اين حرفها عقوبت دارد و اشخاص بوالفضول را به عذابی دردناك بشارت می‌دهند.

فكر شمارش آرا در جامعۀ ايران تازگی دارد و بايد به‌اندازۀ حفظ دفتر و دستك خدشه‌ناپذير بانك احترام يابد.  كافی نيست در دفاع از چيزهايی نامشخص (از قبيل مردمسالاری ِ دينی) رجز بخوانيم.  حتی‌ اينكه فرد ِ رجزخوان شخصاً پولكی‌ نباشد كافی‌ نيست.  كسانی كه پايۀ نردبان را گرفته‌اند تا او بالا برود به منابع مالی چنگ می‌اندازند و پائين‌آوردن‌شان كار حضرت فيل است.

از ميان نقايص دردناك انسان فانی، دستيابی به قدرتْ دو فقره را كاهش می‌دهد يا درمان می‌كند: كم‌توجهی و تمسخر دل‌آزار ديگران تبديل به تحسين می‌گردد و سخنان فرد به حد كلمات قصار ارتقا می‌يابد.  دوم، كمبود امكانات مالی بر طرف می‌شود و به فرد اين احساس خوشايند دست می‌دهد كه برای انجام هر كاری اراده كند پول كافی وجود دارد.

 

 

به سبك آن فقيه سنگين‌گوش، می‌توان گفت عنوان جمهوریْ نقش روی ديوار است، نقش روی ديوار است؛ آنچه به نقش روی ديوار جان می‌دهد روح جمهور است، روح جمهور است. يعنی برآيند طرز فكر جامعه، شامل فضايلش، در قالب درصد و رياضيات.  فكری كه به نقش ديوار جان می‌بخشد، و راه‌ پرهيز از درگونی‌كردن ِ پيروزنشدگان،‌ شمارش آراست،‌ چه با نام مخمل، رأفت،‌ عدالت، عزت، مصلحت يا هرچه.

تا آنجا كه همديگر و اهالی‌ اين صحاری را می‌شناسيم، به گفتن آسان‌تر می‌نمايد تا به عمل.
برخلاف كلاس كنكور، قبولی و پيروزی تضمين‌شده نيست.  برای ‌رسيدن به چنان هدفی،‌ دريغا و دردا، باز هم فداكاری جوانان رشيد و هوشمند لازم است اما برای نوسازی جامعه‌ای فرتوت و بلكه پلاسيده و پوسيده ممكن است كافی نباشد.  ”بخت خواب‌آلود ما بيدار خواهد شد مگر.“

20 خرداد 89

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

X