تنديس‌زدايی: پيش‌درآمد  
پوشانده و/يا ناپديدشدن مجسمه‌ها تازگی ندارد.  سال 58 در تنديس مرد و زنی كنار خوشه‌های‌ گندم در چمن وزارت كشاورزی (زمان معاونت استاد رضا اصفهانی كه ميز و صندلی را ممنوع كرد و در محل كارش كف اتاق روی موكت می‌نشست) ابتدا به سر هيكل مؤنث روسری كردند و سپس كل آن را به محوﻃﮤ موزﮤ هنرهای معاصر در پشت همان ساختمان انتقال دادند.

 

و توضيح آقای پرويز تناولی دربارﮤ كارهای بهمن محصص فقيد مرا به ياد عكس و خبری در آيندگان 15 فروردين 58 انداخت:
 

نظرخواهى دربارﮤ ترميم يا برداشتن مجسمه ـــــ اين ﻣﺠﺴﻤﮤ مشهور و‌ آشنای مقابل تئاتر شهر است كه چند روز است تغيير كوچكی كرده و مقوانوشته‌ای بر ستون زيرين آن تا حدی‌ گويای تغيير است.  تغيير در اين مجسمه در ميان‌ﺗﻨﮤ آن رخ داده زيرا به دستور سرپرست موقت تئاتر شهر بر قسمت ميانی‌ مجسمه گچ ماليده‌اند و سطح گچ را همرنگ مجسمه كرده‌اند تا به تعبير خود از قبح اين اثر هنري بكاهند.  بر تكه‌مقوای زير مجسمه نوشته شده: "لطفاً نظر خود را دربارﮤ برداشتن يا ترميم اين مجسمه كتباً به ﮔﻴﺸﮤ تئاتر اطلاع دهيد. از 14/ 1/ 58 الی 20/ 1/ 58."
 

و  16 فروردين: «ظهر ديروز در پى چاپ عكس و خبر گچ‏‌گرفتن ﻣﺠﺴﻤﮤ سياه نی‌‏زن در مقابل تئاتر شهر، در آيندگان، گچهاى مجسمه را تراشيده و آن را به صورت اول برگرداندند."

مجسمه ظاهراً با الهام از داستان آلمانی ِ نی‌زن شهر هاملين ساخته شد، هرچند نی‌زن آن داستان لباس دلقكها به تن دارد.  اين عكس با اسكنر روميزی از دورﮤ روزناﻣه‌های زردشدﮤ 31 سال پيش گرفته شده و البته تعريفی ندارد.  كسانی كه عكس بهتر يا اطلاع بيشتری از خود مجسمه و سرنوشت آن دارند اصحاب عنترنت را بی‌خبر نگذارند.

 

(گچ‌ماليدن به شرمگاه شيطان ِ دمدار و سمدار و شاخدار را ــــ كه گرچه مريد بسيار دارد قرار نيست به طور فيزيكی توليدمثل كند ــــ نبايد با مجسمه ‌ذوب‌كردن‌های اخير كه بخشی از رقابت سياسی شديد و بلكه كاميكازﮤ آخرالزمانی ِ يا ما يا هيچ‌كس است يكی‌ گرفت.  آن تازه آغاز سربرآوردن جُهّال بود.  اما بايد توجه داشت نزد مؤمنان اديان سامی، شيطان فقط گرايش و كشش يا مفهومی فلسفی‌ معادل شرّ نيست؛ واقعيتی است كه هر لحظه امكان دارد از كمد بيرون بپرد.  چندين سال است عرشاد به رمان كوچولوی ﺑﭽﮤ رزمری، به ترﺟﻤﮤ اين قلم، م‌َجوز نمی‌دهد.  شخصيت اصلی داستان كه باردار است دچار خيالات شده مبادا بچه‌اش تخم شيطان باشد ــــ و انگار هست: تحقق واﻫﻤﮤ مری شِلی‌ كه وقتی حامله بود داستان  فرانكنشتاين را نوشت.  دست آقای فلامك بردائی را باز گذاشته‌ام مقدﻣﮤ مترجم را دور بيندازد، اما صِرف اسم شيطان اشخاصی از قماش م‌َميزها را چنان به وحشت می‌اندازد كه ممكن است برای ديگران باوركردنی نباشد.)


به وزارت كشاورزي اشاره شد؛ اضافه كنم سال 55 آقای محمدحسن شيددل در نقاشی بسيار بزرگ ديواری‌اش در سرسرای‌ وزارتخانه، در ميان چهره‌های متنوع خلايق، نيمرخ احمد شاملو را هم كشيده بود اما دستور دادند حذف شود.  گفتگوی‌ خانم آزاده مهندسی با شيددل در اين باره سال 56 در ﺻﻔﺤﮤ فرهنگ همان روزنامه چاپ شد.

15 مرداد 89

 

يادداشت‌های 87

يادداشت‌های 88

يادداشت‌های 89 

 

 

صفحۀ‌‌‌ اول    كتاب   مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X