گزارش یک قتل یا مرگ؟
شاید در گوشهکنار دنیا وضعیتی مشابه وجود داشته باشد اما همانند
معمای کتاب در ایران در هیچ متنی ندیدهام.
آدمها کتاب میخوانند تا سرگرم شوند و/یا از موضوعهایی سر در بیاورند.
در برابر موضوع پیچیدهٔ کتاب در ایران ممکن است دود از سر آدم بلند شود
بیآنکه از چیزی سر در آورد. چند برابر کتابفروشیها ناشر وجود دارد،
تیراژ عنوانهایی تا نیممیلیون هم اعلام میشود و چاپ پانزدهم و بیستم نادر
نیست. اما اتفاق نظر وجود دارد که مردم کتاب نمیخوانند.
چگونه، چرا، با چه حسابی؟ ظاهراً کسی نمیداند، گرچه انگار همه دوست دارند
دربارهٔ موضوع صحبت کنند و حتی نظر بدهند.
پس از صحبت کوتاه
تلفنیـتلویزیونی چند شب پیش نگارنده دربارهٔ بنیانگذار متوفای انتشارات
امیرکبیر، میپرسند چرا قضیهٔ مورد اشارهام را روشن نکردم. یکی دو
تن از اهل جراید اصرار کردند حرفم را محرمانه به آنها بگویم. بار
دیگر توضیح دادم که کمفروشی نکردهام و واقعاً چیزی افزون بر آنچه در این
باره گفته و نوشته شده نمیدانم.
در آن صحبت کوتاه
چنددقیقهای اشاره کردم که اواخر سال 58 به دفتر انتشارات امیرکبیر رفتم تا
پیشنهاد کنم قراردادی که برای یک کتاب بسته بودیم
فسخ شود. عبدالرحیم
جعفری مدیر امیرکبیر گفت هر تصمیمی در آن باره بگیرم مورد تأییدش است.
پریشان و مضطرب به نظر
میرسید و بیشتر میل داشت دربارهٔ سکتهٔ قلبی منجر به مرگ اسماعیل رائین در
همان دفتری که نشسته بودیم توضیح دهد. تمایل چندانی نداشتم وارد بحث
شوم و نمیخواستم به نظر برسد برای سر و گوش آبدادن دربارهٔ آن ماجرا
رفتهام. بعداً هم کنجکاو نشدم که داستان چه بود و به آنچه میخواندم
اکتفا کردم.
آنچه از حرفهایش به یاد دارم
این است که یک یا چند کارگر چاپخانهٔ امیرکبیر به اتاق مدیر ریختند و به
رائین پرخاش کردند و شاید او را زدند، و او که سابقهٔ بیماری قلبی داشت فوت
کرد.
در آن روزهای آشوب و اغتشاش
و مصادره،
چندین قضیهٔ تودرتو مخلوط شد.
اختلاف مالی
جعفری و
رائین عجیب و بل نامعقول به نظر میرسید که اولی نخواهد طبق قرارداد
عمل کند و دومی در چنان شرایطی خیال کند برای عنصری نامطلوب مانند او از آن
دادگاهها آبی گرم میشود.
کتاب مورد مناقشه،
فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ابتدا در ایتالیا چاپ شد. در
جلدهای اول و دوم درج شده "چاپ سوم 1357، چاپ چهارم 1357" و در جلد سوم:
"چاپ اول ایتالیا دسامبر 1968، چاپ چهارم 1357". گفته میشد
فراماسونها به تلافی، فهرست وابستگان سازمان سیا در ایران را در همان
ایتالیا منتشر کردند. نبردی شدید در هیئت حاکمه. کتاب اخیر را
ندیدهام.
روی جلد اول
فراموشخانه و فراماسونری در ایران |
کتاب سهجلدی (مجموعاً حدود
2200 صفحه) و بسیار
بحثانگیز به نظرم در صدر فهرست پرفروشهای بالقوه یا بالفعل تاریخ
نشر ایران جای دارد، در کنار سینوهه پزشک فرعون، دستپخت ذبیحالله
منصوری (به بیان کریم امامی، مایهٔ تقویت نشر نحیف ایران در دههٔ غمبار و
خاکستری 60) و در کنار خاطرات پری غفاری همخوابهٔ صیغهای شاه در فـَترت
بینالزوجتین دههٔ 20 ( نخستین و آخرین متنی که پس از سال 58 عکس زن
دکولتهپوش چاپ کرد و به این گمان پر و بال داد که عایداتش به جیب آدمهایی
اطلاعاتیـامنیتی میرود؛ درهرحال اجازهٔ چاپ دوم نیافت).
دوم، رندان حقپرست در کمین
بودند و دندان تیز کرده بودند تا انتشارات امیرکبیر را بگیرند: با منارهٔ
بلند که بلندگوی قوی بالای آن باشد پیام حق و حقیقت و حقانیت
رژیم به
همهجا میرسد. امیرکبیر یکی از آن منارهها و بلندگوها شمرده میشد.
در این مورد هم از جهات و
جنبههای جامعه و زندگی اجتماعی غافل بودند. امیرکبیر
به برکت نویسنده و مترجم و خوانندهٔ خودش معتبر و موفق بود. وقتی آن
مؤلف و مترجم و خواننده در کار نباشد، تکثیر زیارتنامهٔ اهل قبور برای
خوانندهای که همان حرفها را مجانی پای منبر و از تلویزیون میشنود کاری
است بیهوده. ایضاً انتشارات فرانکلین که یکی از همین روزها آن را هم
گودبرداری خواهند کرد تا مجتمع تجاری و شعبهٔ بانک بسازند. زمین شهری
را دریاب که سانتیمتری قیمت دارد.
سوم، حزبالهی شدن
کارگر چاپخانه و حملهٔ فیزیکیاش به اهل قلمودوات هرچند نامحتمل به
نظر برسد به تجربه دیدیم ناممکن نیست. در مؤسسات کیهان و
اطلاعات خیلی زود انجمن اسلامی علم کردند و در آیندگان
هم اگر مالومنال قابل توجهی میداشت دمودود یکی دوتا آدم پرخاشگر و
زیادهخواه را میدیدند و راه میانداختند. حتی اگر کارگر مهاجم
امیرکبیر طبق نقشهای از بیرون عمل نکرده باشد، بعید است از مرگ رائین
متأسف شده باشند.
وقتی برای جعفری پاپوش
دوختند حق مؤلفان را خورده است اهل قلم نامه امضا کردند که به تعهداتش عمل
کرده. من یکی میتوانستم شهادت بدهم که نه تنها طلبی از او ندارم بل
پیشپرداختش را نخواست پس بگیرد.
از اتهامات رایج آن روزگار،
"تحکیم مبانی رژیم" بود. و در محاکم شرع میگفتند سهم امامی که متهم
شرعاً باید میپرداخت و نپرداخته قاطی اموالش شده و حالا باید "دوخمسه" پس
بدهد (پاراگراف دوم صفحهٔ 5 این
متن)، چیزی در
مایهٔ بهرهٔ دیرکرد بر جریمهٔ تأخیر در بازپرداخت دیون به بانک که همچنان
رایج است.
شاید روزی اهل قضا و سیاست
به این نتیجه برسند که بهتر است به ماجرا خاتمه دهند و اموال جعفری را به
وارثانش برگردانند. شاید هم فیصلهٔ آن به قرن بیستودوم بکشد.
و تماشایی است پدیدآورندگان
کتابها که قرار است بگشایند "از رخ اندیشه نقاب" و روشن سازند فراماسونری
چه بود و که بود و دعواهای تاریخی نفتوپفت و غیره را گرهگشایی کنند خود
آفرینندهٔ چه ماجراهاییاند. و کمی هم چاشنی پارانویای همیشگی: ممکن
است اهل فراموشخانه ترتیب رائین را داده باشند؟
کتاب که قرار
است گرهگشا باشد در
نیرنگستان آریاییـاسلامیمان
تبديل به معمای
دیگری شده.
17 مهر 94
فهرست مشاهدات
|