
گلوی پارهپارهٔ آخرین مشروطهخواه پرسروصدا
در آستانهٔ 14 مرداد 58 دولت اعلام کرد امسال آخرین تعطیل
رسمی سالگرد اعلام مشروطیت
است. سرسختی
موردی و غدّی گهگاه مهدی بازرگان نخستوزیر دولت موقت، نگاه پرحسرتش به پایان
یک دوره و نوعی آواز قو: اگر بار گران بودیم رفتیم؛ در برابر عزم جزم پانزده خردادیون
برای پایاندادن به بساط روشنفکربازی و ملیگرایی در مملکت
اسلام:
این یک دفعه هم گربهخور.
شیخ فضلالله نوری زمانی در
اعلامیههایش جشن اعلام مشروطیت و "آن بازار شام، آن شیپور سلام، آن
ورود سفرا، آن عادیات خارجه، آن هوراکشیدنها و آن همه کتیبههای زندهباد
مساوات و برادری و برابری" را تکفیر کرد و در حد شعور "یک مشت خس و خاشاک و
معدودی بیپدرهای ناپاک" دانست. اکنون وقت عمل به وصیت شیخ و گرفتن
انتقام بالای دار رفتن او بود.
شبنامه علیه مشروطهخواهان را
شیخ در حرم شاه عبدالعظیم با پلیکپی دستی
تکثیر میکرد. از آواز قوی بازرگان تاکنون ماشینهای عظیم
روتاتیو برای تبلیغ
شبانهروزی همان فکر میچرخند: بر "معدودی بیپدرهای ناپاک"
مشروطهچی لعنت؛ ما مشروعه میخواهیم و فقط یک شرط وجود دارد: رضای خدا
آنچنان که ما ابلاغ میکنیم.
در خروارها کتاب و نشریه علیه
فکر مشروطیت، تکنیک کار توسل به حجم سرگیجهآور مطالب است
همانند انبوه
پوشالهایی که در کارتن لای
کاسهبشقابها میچپانند، تا خواننده نتیجه
بگیرد که اگر این همه مینویسند پس
کلی حرف دارند و لابد خیلی بلدند که
ماراتن مصاحبه میشوند.
موضوع و مضمون بحثهای پوشالآسا: چرا نهضت مشروطه شکست
خورد؟ نافهمی منورالفکرهای خودباخته و بیگانگیشان با خواست مردممان و
سرپیچی از فرمان علما تا چه حد در ناکامی مشروطیت دخیل بود؟ دیگ پلو سفارت
اینگیلیس و دستهای پلید استعمار چه
نقشی در آن قضایا داشت؟ از آن شکست چه درسی برای حال و آینده می گیریم؟
پاسخهای مورد قبول را حتماً بارها شنیدهاید و دیدهاید و خواندهاید:
مانند تست چهارجوابی که پاسخ تمام سؤالها "همهٔ موارد فوق" باشد. اگر
هم کسی نامی از شیخ فضلالله ببرد حذف میشود (مانند اسم ابوالقاسم کاشانی در
بحث مشهور به کودتای 32).
برای
پوشالسازها سفسطه و
بازی با لغات عادی شده، حتی این اتهام خندهدار که بنیانگذاران مشروطیت
معانی کلمات ملت و امت و دولت و حکومت و غیره را
از هم تشخیص
نمیدادند و غلط به کار
میبردند و بیاطلاعیشان دردسرساز شد
ــــ برای مخالفان و دشمنان خونی، چون خودشان که ملتفت نبودند.
آن حرفها را بدون مطایبه میزنند و خیلی جدی چاپ میکنند. با این حساب،
مثلاً اینکه کلمهٔ انقلاب در عربی معاصر به معنی کودتاست و در
آن زبان به سازمان ملل میگویند الامم المتحده (در دوبلهٔ فارسی
لابد چیزی در مایهٔ امتهای متحد) باید راه بر ترجمه و گفتگو بسته باشد و اهل زبانهای
فارسی و عربی مثل خنگعلیها برّ و بر
به همدیگر نگاه کنند.
یا نظریه عَلـَم میکنند که متفکران مشروطیت باور داشتند با استفاده از شریعت
میتوان به برابری دست یافت.
تمام کسانی که این چیزها را با کمک روتاتیو
و تلویزیون وطنی میپراکنند نادان نیستند.
احتمال دارد این را هم جایی خوانده
باشند که وقتی سلیمان میرزا اسکندری نمایندهٔ سوسیالیست مجلس چهارم گفت تمام آحاد مملکت برابرند، علیه او فتوا دادند و
کم مانده بود بریزند حسابش را برسند.
در
برابر نهیبهای تهدید، "نه! نه!"
از هر سو و "هرکسی عربدهای، این که مگو، آن که مپرس"، فکر مشروطیت و همت
والای مشروطهخواهان
بالاترین سطح آگاهی زمان و بهترین
عناصر فکر سیاسی را
نصیب این ملت کرد. اگر مملکت
در عمل بهشت برینی مانند خارجه نشد، به جای
تلقین موذیانهٔ فکر ناکامی
چه بهتر که صحبت از توان و
بنیه و آمادگی و لیاقت کنیم. "هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست/ورنه تشریف تو بر بالای
کس کوتاه نیست."
نکته و واقعیت و پیامدی از
چشم متفکران مشروطیت دور نماند.
وقتی گروه فشار زورآور شد
که قوانین موضوعه برای تصویب نهایی به عتبات
برود، تن به حق وتو ندادند: ارسال مصوبات نمایندگان ملت نزد اشخاصی در
قلمرو عثمانی خلاف حاکمیت ملی است، و چرا علمای مورد نظر بهعنوان
نماینده
به مجلس نزول اجلال نکنند؟
اما انسان محکوم به غافلگیرشدن در برابر آینده است. بعدها اوضاعی
پدید آمد که به عقل جن هم نمیرسید تا چه رسد که در تخیل اِنس بگنجد.
روزگاری حسن
مدرس هم دربارهٔ سیاست بینالملل
نظریه میداد اما بعدها وقتی
خردهبازاری مؤتلفه
میخواست وزارت بازرگانی و اقتصاد و غیره را در دست
بگیرد، آیتالله خمینی (که به مشروطهخواهان میگفت "شیاطین") برآشفت که
شما نانوایی هم نمیتوانی اداره کنی.
اعلام غمگنانهٔ "آخرین
تعطیل مشروطیت"
از سوی بازرگان خیلی هم آخر نبود.
چهارده مرداد سال 62 به جمعه افتاد
و شاپور
بختیار
از
طرفدارانش در ایران خواست
سواره به خیابان بیایند و
فقط چراغهای اتومبیل را روشن کنند.
در ترافیکی به طرزی غیرعادی متمدنانه، جماعت با نگاههای پر از شیطنت به هم
لبخند میزدند (حوالی عباسآباد و بخارست و یوسفآباد و ونک هجمهای از سوی
حزبالله ندیدم).
بازرگان برای
آخرین ادای دِین به مشروطیت
و بزرگداشت آن ظاهراً تاوانی
نپرداخت اما "فرنگیکارها" در دومین تلاش برای قتل بختیار 15 مرداد
سال 70 سرش را با
کارد آشپزخانه
بریدند ــــ فقط با
یک روز تأخیر.
قاتل سرانجام با گروگانی فرانسوی در تهران مبادله شد.
احتمالاً هیچ کدام از ترورهای
فرامرزی تا این حد دل رندان حقپرست را
شاد نکرده است.
14 مرداد 95
فهرست مشاهدات
|