مسلمانان در دوره هايي مترجم آثار يوناني و رومي بودند. يعني منابع مهم و
معتبر غربي را شناخته بودند. چه عواملي به آن رشد كمك كرد و از چه زمان و
به چه دليل ايستايي فرهنگي و ركود ترجمه آثار غربي شروع شد؟
چیز بیشتری برای
ترجمهکردن نماند. اهل نظر در جوامع اسلامی برای علوم بازمانده از تمدنهای
بربادرفتهٔ یونان و روم ارزش قائل بودند اما ترجمهکردن بلد نبودند،
اساساً هیچگاه یونانی و لاتین نمیدانستند، به زبانی جز عربی، ترکی یا
فارسی آشنایی نداشتند و بخش بزرگ و الهامبخش متون یونانی،
یعنی
سیاست و
آثار ادبی، هرگز به عربی ترجمه
نشد.
شما امروز اگر یک نفر
در تمام حوزههای علمیهٔ ایران و عراق نام بردید که متن اصلی کتاب
چرا
مسیحی نیستم برتراند راسل را که بسیار مورد علاقهٔ حضرات است دیده
باشد، بداند هر سه اشارهٔ گذرا به اسلام در
برگردان
آن به فارسی
حذف شده، یا بتواند نظر بدهد
علامت سؤال که در اصل عنوان کتاب وجود ندارد، و منطقاً نباید داشته باشد،
در
ترجمهٔ بازاریاش
بجا یا نابجاست، من هم قبول میکنم زمانی هزارها
مترجم مسلمان وجود داشته.
لویس مینویسد: "در
واقع تا شروع عصر جديد، اروپا جز بردگانش فاقد عامل ديگرى بود كه توجه
مسلمانان را جلب كند يا كنجكاوىشان را برانگيزد. درست است كه مسلمانان به
بخشهايى از تمدن يونان باستان بسيار علاقه داشتند، اما علاقهشان محدود به
موضوعهاى مفيد بود: طب، شيمى، رياضى، جغرافيا، نجوم، و نيز فلسفه در آن
روزگار همچنان در شمار علوم مفيد به حساب مىآمد. مسلمانان قرون وسطى
بخشهايى بزرگ از متون فلسفى و علمى يونان باستان را ترجمه كردند ـــ يا، به
بيان دقيق، ترجمههايى فراهم كردند ـــــ اما به شاعران، نمايشنامهنويسان
يا مورخان يونانى علاقهاى نشان نمىدادند."
برای چاپ دوم کتاب، در نامهای از او پرسیدم منظورش از "ترجمههایی فراهم
کردند" چیست. جواب داد: "بیشتر ترجمهها نه کار مسلمانان بلکه کار مسیحیان
و یهودیانی بود که عربی میدانستند" (توضیح او را در پانویس کتاب
افزودهام).
نیوتن گفت دورترها را
دید چون بر شانهٔ غولها ایستاد. مسعودی، خوارزمی، رازی، جابربنحیـّان،
ابن هیثم، فارابی و، دو قلـّهٔ رفیع دانش بشر در آغاز هزارهٔ دوم، بیرونی
و ابنسینا جوهر و قلب و لبّ معلومات یونانیـ رومی را در مشت داشتند
بیآنکه یونانی یا لاتین بدانند. در تربیت عالـِم مسلمان سروکار مستقیم یا
حتی لمس متون مشکوک کفـّار کاری پست در حد کاتبان قلمبهمزد یهود و نصارا
تلقی میشد، نه مؤمن محترم ِ طیّب و طاهر که قرار است روزی پنج بار وضو
بگیرد.
لویس در همان فصل زبان
و ترجمه، که خواندنش را قویاً توصیه میکنم، مینویسد:
"از آن بيشمار مدرس و لغتشناسى كه
اسپانياى اسلامى پرورش داد، نوشتهاند كه تنها يكى، ابوحَيّان غَرناطی
]اهل
گرانادا[
كه به سال 1344[ميلادى]
درگذشت، به زبانهاى بيگانه علاقه نشان داد و تركى و اتيوپيايى آموخت.
مترجمان بدون استثنا يا غيرمسلمان بودند يا نواسلام. بيشترشان مسيحى،
شمارى اندك يهودى و بقيه ازاعضاى فرقه صابئى بودند."
اما مهم نیست من و شما
اسپانیایی و ژاپنی بلدیم یا یکی که بلد است برایمان ترجمه کند، یا چقدر
برای مترجمی که مزد کارش را گرفته احترام قائلیم. مهم این است که در مسیر
تغییر افکار قرار بگیریم و با فکرهای نو آشنا شویم. مسلمانها آن بخش از
متون یونانیـ رومی را که با عقایدشان سازگار بود ترجمه کردند اما مقدار
این متون نامحدود نبود. علاوه بر "علوم مفید"، در فلسفه بسیار غلت زدند
اما تفکر نقادانه و فکرکردن دربارهٔ خود فکر هیچگاه ترجمه نشد. فکر اگر
بین بدیهیات و مسلـّمات محصور بماند راکد میشود و کپک میزند.
ابنسینا
به ترجمهٔ عربی آثار بقراط و جالینوس (گالن) از یونانی چنان تسلطی یافت
که تألیفاتش نزدیک پنج قرن در دانشکدههای طب اروپا تدریس میشد (نوشتهاند
بعدها پاراسلسوس، طبیب سویسی، آثار جالینوس و ابن سینا را در مدرسهٔ طب شهر
بال با سروصدا آتش زد تا نشان دهد دورهٔ آنها به پایان رسیده است و دانش
شخص خودش از هر دو فراتر میرود). امروزه کتاب پزشکی چاپ همین ده سال پیش
خارج از رده تلقی میشود اما دینداران جوامع اسلامی رسالهٔ طبی پانصد سال
پیش را هم قبول دارند (و خیلی راحت به چنین متن عتیقهای میگویند ”طب
قدیم“) چون به نظرشان حقیقت یعنی مطلبی ازلی و ابدی که وقتی ثبت شد تنها
کاری که باقی میماند تکرار و رونویسی آن است. اصحاب ادیان دیگر هم چه بسا
همین طور فکر کنند اما تفاوت در این است که از قرنها پیش تسلط بر نظام
آموزش عمومی را از دست دادهاند.
ادبیات پیچیدهٔ غنی و
تودرتوی یونانی در موقع خودش ترجمه نشد. هفتاد هشتاد سال است در ایران
ادعا میکنند بر پایهٔ داستانهای شاهنامه میتوان فیلم ساخت و رمان نوشت،
اما نه چنین فیلمی که جدی گرفته شود ساخته شده و نه چنین رمانی نوشته شده.
آدمهایی که این آرزو و ادعا را میکنند کاملاً توجه ندارند مبنای نمایش و
رمان چیست.
خیالبافیهای بیپروپای
آدمهای درجه سهٔ یونان از قبیل فلوطین در زمینهٔ نالیدن روح برای بازگشت به
نزد جان ِ جانان ازلی را ترجمه کردند و روی آنها خروارها شعر گفتند اما
اساس تفکر یونانی این بود: جهان واجبالوجود است و نمیتواند نباشد؛ خدایان
ممکنالوجودند و برای خودشان همین جوری هستند. مسلمانها گفتند خدا قطعاً
واجبالوجود است اما جهان ممکنالوجود است.
این ترجمه نبود، سر و
ته کردن و تحریف فاحش بود. |