صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 آرشيو لوح 

  

يادهايى از دانشكدۀ فنى دانشگاه تهران ــ 3

به ترتيب تاريخ ورود به دانشگاه

 

صفحۀ  3  

دكتر كارو لوكس

افسانه صدر

دكتر بهروز گتميرى

ميرعليرضا مهنّا‏

فائزه پيمان

 

صفحۀ 1

على‏اكبر معين‏فر

عزت‏اللَّه سحابى‏

دكتر مهدى قاليبافيان

لطف‏اللَّه ميثمى

 

صفحۀ 2

فريبرز يزدانى

بهمن بازرگانى

دكتر عبدالمجيد جوهرزاده

محسن نجات‏حسينى

 

دانشكدۀ فنى دانشگاه تهران: مهندسي ِِ خونين ِ اجتماعى  و مهندسى ِ خاموش ِ صنعتى

 

 
9.
دكتر كارو لوكس
مهندسى برق، 52 ـ 1348
دانشيار گروه مهندسى برق دانشكدۀ فنى، گرايش كنترل ‏

گرچه تنها فرزند خانواده نبودم، فرزند ارشد بودنم تنهايى‏ام را تشديد مى‏كرد. اكثر دوستانم از طريق فرزندان بزرگتر خانواده با روند تحصيل و فضاى آموزشى تا حدودى آشنا بودند. پدر و مادر و همسرم همگى فرزندان كوچك خانواده بوده‏اند. تنها فرزندم را نيز مى‏توان به‏گونه‏اى فرزند كوچك خانواده قلمداد كرد. فرزند بزرگ خانواده بودن در شكل‏گيرى شخصيت من بسيار مؤثر بود چرا كه چنين خصوصيتى به انسان مى‏آموزد راه خويش را بايد خود پيدا كند.

زمانى كه آماده ورود به دانشگاه مى‏شدم، دانشگاه صنعتى آريامهر دانشجويان داراى معدل بالاى هجده را بدون آزمون ورودى مى‏پذيرفت و از آنجا كه من داراى چنين شرطى بودم مى‏توانستم براى ادامه تحصيل در اين دانشگاه اقدام كنم و حتى به دليل معدل ممتازم، برخلاف مقررات جارى آن زمان، در دو رشته تحصيلى همزمان درس بخوانم. اما براى ادامه تحصيل در دانشكده فنى دانشگاه تهران مى‏بايست در آزمون ورودى آن شركت مى‏كردم.

با يكى از دوستانم كه شرايطى مشابه من داشت شرط بسته بوديم كه ببينم هر كدام چه تعداد مسئله رياضى را مى‏توانيم از روش غيرمتعارفى به نام گراسما كه در كتاب حسابهاى هندسى دكتر آل‏بويه، استاد آن زمان دانشكده علوم دانشگاه تهران، ارائه شده بود، حل كنيم. اين كتاب تنها به دليل فارسى‏نويسى عجيبى كه داشت مورد توجه ما قرار گرفته بود. در اين كتاب مثلاً مركز دواير محيطى مثلث، ''ميان برون بر نوشته سه تارك‏`` بيان شده بود، يا اواسط اقطار چهار ضلعى محدب بر يك استقامتند به صورت ''ميان گاه‏هاى ميان بَرهاى چهار تارك پُر خطى‏اند`` نوشته شده بود. اينها را مى‏خوانديم و مى‏خنديديم. اتفاقاً تعدادى از سؤالهاى آزمون ورودى نيز از طريق روش گراسما كه در اين كتاب مطرح شده بود قابل حل بودند؛ حل تعدادى اندك نيز بدون استفاده از اين روش اصولاً بسيار سخت بود. اين موضوع هنگامى برايم روشن‏تر شد كه به دانشكده آمدم و دريافتم بسيارى از دوستانم آن سؤالها را حل نكرده بوده‏اند. سرانجام شرطبندى ما به نفع من تمام شد و شايد حتى تا اندازه‏اى پذيرفته‏شدنم در دانشكده فنى را مديون همين روش باشم.

سالها بعد فهميدم قبول شدنم تا حدودى نيز شانسى بوده است. پس از اتمام دانشگاه، شبى در يك مهمانى فردى به من گفت: ''مى‏دانى كه دانشگاه تهران رفتنت را مديون عموى من هستى؟`` در سال ورود من به دانشگاه، عموى اين فرد كه استاد دانشكده علوم بود مسئول گروه مصححان برگه‏هاى آزمون ورودى بوده و برگه مرا مى‏بيند. من از آنجا كه احتمال مى‏دادم هيچ مصححى حتى اسم آن روش را هم نشنيده، سعى كرده بودم با رنگهاى مختلف دور جواب نهايى خط بكشم و توجه مصححان را جلب كنم تا حداقل ببينند اين روش به جواب نهايى مى‏رسد، و بعد هم منبع بدهم. از قضا اين استاد دانشكده علوم كه يكى از همكاران دكتر آل‏بويه در تأليف كتاب مورد بحث بوده درمى‏يابد كه راه حل ارائه شده درست است و به مصححان تذكر مى‏دهد كه به اين شخص بايد نمره جواب درست داده شود. به اين ترتيب، نمره‏اى كه مى‏توانست صفر باشد به نمره كامل تبديل شد.

پس از فارغ‏التحصيلى از دانشكده فنى، براى ادامه تحصيل راهى دانشگاه بركلى شدم. محيط دانشگاه بركلى در كاليفرنيا مشابهت‏هاى فراوانى با دانشكده فنى دانشگاه تهران دارد. براى مثال، دانشجو در اين دو دانشگاه تا حد بسيار زيادى خودمختارى دارد و خودمختارى به گونه‏اى فرهنگ غالب در اين دو دانشگاه تبديل شده است. گسترده‏بودن دغدغه‏هاى دانشجويان و عام‏نگرى آنها، به معنىِ پرداختن به مباحث فكرى گوناگون، از ديگر ويژگى‏هايى است كه هر دو دانشگاه به آن شهره‏اند.

در دانشگاه بركلى آكادميسين‏هاى برجسته‏اى حضور دارند و دانشجويان نشستهايى برگزار مى‏كنند و فرصت آن را دارند كه دامنه معلومات خود را نه تنها در زمينه رشته تخصصى خويش، بلكه در ساير زمينه‏هاى مورد علاقه‏شان وسعت دهند. از همين رو، زندگى در بركلى، هم از جنبه اجتماعى و هم از نظر آكادميك تجربه‏اى منحصر به فرد است.

از ديگر شباهتها اينكه دانشگاه بركلى هم مانند دانشكده فنى مركز راديكاليسم سياسى است. به ياد دارم در زمان جنگ ويتنام، شوراى شهر بركلى از سوى مردم اين شهر پيمان صلح جداگانه‏اى با مردم ويتنام شمالى بسته بود مبنى بر اينكه اين قسمت از ايالات متحده آمريكا با آنها درگير جنگ نخواهد شد. خاستگاه ديگر جنبشهاى بزرگ اجتماعى كه در دهه 1960 در ايالات متحده فراگير شد عمدتاً فعاليتهاى سياسى‏اجتماعى دانشجويان بركلى بود.

موضوع يكى از اين جنبشها كه بعدها
People's Park Movements نام گرفت قضيّه تكه زمينى بود كه دولت مى‏خواست به فضاى شهرى اضافه كند. مردم و بخصوص دانشجويان بركلى كه حدود يك‏سوم جمعيت شهر را تشكيل مى‏دادند با اين قضيه برخورد كردند و كار چنان بالا گرفت كه رونالد ريگان، فرماندار وقت ايالت كاليفرنيا، دستور هجوم گارد ايالتى به اين شهر را صادر كرد و باعث رويارويى مردم و نيروهاى نظامى شد.

به‏دليل نقش بركلى در چنين جريانهايى، بودجه دانشگاه كاهش يافت و دانشگاه ديگرى به نام
UCLA براى تحت‏الشعاع قراردادن وجهه علمى و سياسى بركلى شكل گرفت. جالب اينكه در همان سالها با وجود كاهش ميزان بودجه و محدوديتهاى ديگر، دانشگاه بركلى توانست مقام اول را در ميان تمامى دانشگاههاى ايالات متحده كسب كند. براى فعاليتهاى سياسى دانشجويان ايرانى نيز بركلى همواره مكانى مناسب قلمداد مى‏شد، به گونه‏اى كه بركلى و استنفورد، همسايه بركلى، به صورت گذرگاهى براى فعاليتهاى سياسى دانشجويان ايرانى خارج از كشور بر ضد رژيم شاه درآمده بود.

حالا پس از آن سالها، نقش ممتاز و پيشرو دانشكده فنى در شكل‏گيرى جريانات مبارزاتى را ناديده نمى‏گيرم، اما فعاليتهاى سياسى دانشجويان اين دانشكده را به شدت عملگرا مى‏بينم و حتى بسيارى را در شأن دانشجوى دانشكده فنى نمى‏دانم، چرا كه از دانشجوى دانشكده فنى انتظار مى‏رود در بستر فكر و انديشه جامعه دست به تحول بزند و تنها قصدش تغيير وضعيت پيرامون از طريق اَعمال افراطى، و آن هم بدون پشتوانه فكرىِ غنى، نباشد. به نظر من دانشگاه بايد بيشتر در حيطه نظرى و انديشه‏اى در پى تحول برود و بإ؛ اولويت‏دادن به جنبه‏هاى نظرى، جامعه را به گونه‏اى شايسته تغذيه كند. بسيارى از آن دانشجويان آرمانخواه بعدها خود اذعان كردند كه دچار فقر معلومات و تصورى اشتباه از فعاليت سياسى بودند، و شايد فراگير شدن همان شيوه عملگرا در سطح دانشگاههاى كشور پس از انقلاب تا حدودى اسباب انقلاب فرهنگى را براى عده‏اى فراهم كردرخدادى غيرضرورى كه عملكرد آن را منفى ارزيابى مى‏كنم.


به‏عنوان شخصى كه در آن زمان در دانشگاه درس مى‏داد هيچ‏گاه شواهدى در تأييد شايعاتى در مورد نحوه حضور دانشجويان در دانشكده و مختل‏شدن روند علمى مشاهده نكردم. فعاليت آكادميك دانشگاه تا آن حد كه مى‏توانست از فضاى ملتهب اجتماع مصون بماند به روند عادى خود ادامه مى‏داد و براى رسيدن به حالتى مطلوب، بى اينكه نياز به نيرويى قهرآميز از خارج دانشگاه، آن هم به گونه‏اى مقطعى باشد، مى‏توانست كاستى‏هاى خود را به‏مرور زمان برطرف كند.

درباره وضع كنونى دانشكده بايد بگويم كه دانشگاههاى ما، تحت تأثير جو حاكم بر جامعه، داراى شرايط خاصى‏اند، بدين معنى كه ارزش تحصيلات عالى به شدت در ميان خانواده‏هاى ايرانى افزايش يافته و كمتر خانواده‏اى دغدغه ورود فرزندانش به مراكز آموزش عالى را ندارد. اما آنچه اين وضع را پيچيده مى‏كند سياست مسئولان كشور است؛ در موضعى كاملاً معكوس نسبت به چنين ارزش والايى كه جامعه براى تحصيلات عالى قائل است، كمترين درصد بودجه سرانه كشور به آموزش عالى اختصاص مى‏يابد. دانشجويان ايرانى در زمينه‏هاى مختلف علمى توانسته‏اند پيشرفتهاى شايانى كنند اما اين همه تنها به دليل علاقه و ارزش بسيار زيادى است كه دانشجويان براى تحصيلات عالى قائلند و اين را به هيچ رو نبايد به حساب امكانات آموزشى گذاشت.

از سوى ديگر، بايد توجه داشت كه اين پيشرفت‏هاى چشمگير نيز بيشتر در مرحله آموزش دانشجويان ايرانى نمود پيدا كرده است و در زمينه‏هاى تحقيقات اين روند پيشرفت به شدت دچار افول مى‏شود در حالى كه ارزش آموزش عالى در سطح جهان بيشتر به جنبه تحقيقاتى آن است تا جنبه آموزشى. اين جريانى است كه متاسفانه بسيارى از مردم جامعه ما از آن آگاه نيستند و جوانان را تنها به آموزش علوم دانشگاهى تشويق مى‏كنند.

نبايد از نظر دور داشت كه نظام بوروكراتيك حاكم بر دانشگاهها و در بسيارى موارد عدم آشنايى مديران اين مراكز با دغدغه‏هاى ويژه يك گروه آموزشى خاص، همراه با بى‏فايده‏ماندن و غيرقابل اجرا بودن دستاوردهاى تحقيقاتى دانشگاهها در داخل كشور، از ديگر عواملى‏اند كه روند پيشرفت امور تحقيقاتى دانشگاهها را كند كرده و دانشجويان ما را در عمل به صورت افرادى با سطح معلوماتى قابل قياس با دانشجويان نمونه دنيا درآورده است كه امكان استفاده از توان بالاى علمى خود را در داخل كشور ندارند.

é

 

 
10.
افسانه صدر
مهندسى شيمى 54 ـ 1349
عضو هيئت علمى دانشكده فنى

پنج سالى را كه در دانشكده فنى گذرانده‏ام پربارترين و جالب‏ترين سالهاى زندگى‏ام مى‏دانم. شايد از سوم دبستان كه مى‏خواستم به دانشكده فنى بروم. از سال 1340، بحث جريانهاى سياسى آن روز دانشگاه تهران، نظير فعاليتهاى جبهه ملّى و نهضت آزادى، را دايى‏ام كه در دانشكده فنى درس مى‏خواند وارد محيط خانوادگى ما كرد؛ و دلم مى‏خواست اين فضا را از نزديك تجربه كنم.

در سال 1349، كه براى آزمون ورودى دانشگاه آماده مى‏شدم، كنكور از حالت تحليلى به حالت تستى درآمد و بسيارى از داوطلبان را غافلگير كرد. گرچه در كنكور دانشگاه پهلوى شيراز قبول شده بودم، محيط آمريكائيزه با كمپ دانشجويىِ خارج از شهرش خوشايند نبود. دانشگاه صنعتى آريامهر را هم كه خيلى برايش خرج مى‏كردند دانشگاهى فرمايشى مى‏دانستم.

قبولى‏هاى دانشكده فنى در آن سال سيصد نفر بود و تا آنجا كه به خاطر دارم سيصد نفر اول كنكور از آقاى مسعود صالحى
ــــ‌ ‏نفر اول آزمون ورودى‏ ــــ ‌تقريباً همگى دانشكده فنى را انتخاب كرده بودند. تعداد دخترهايى كه در آن روزگار در دانشكده فنى پذيرفته مى‏شدند دو تا سه درصد بود، يعنى در دوره ما در ميان سيصد نفر، تنها هفت دختر وجود داشت: سه نفر مهندسى شيمى، دو نفر مهندسى راه و ساختمان، يك نفر مهندسى مكانيك، و يك نفر مهندسى برق. كل دخترهاى دانشكده از چهل نفر تجاوز نمى‏كرد و اين تعداد بالا، در مقياس آن روز، به دليل ورود هجده دخترى بود كه در سال 1346 به دانشكده راه يافته بودند. جالب اينكه بسيارى از دانشجويان اين تعداد قبولى را سياست رژيم در جهت تلطيف جوّ حاكم بر دانشكده به منظور انحراف مواضع دانشجويان در روند مبارزه عليه وضع موجود تلقى مى‏كردند.

با وجود شناختى كه از محيط دانشكده فنى در ذهن داشتم، در بدو ورود و در برخورد با فضاى پسرانه دانشكده، مثل بقيه دختران همدوره‏اى‏ام، مرعوب شدم، طورى كه تا مدتها جرئت ورود به كتابخانه را نداشتم. از دختران دانشكده‏هاى ديگر هم كسى جرئت نمى‏كرد از مقابل فنى عبور كند و بيچاره دخترهاى داروسازى مجبور بودند براى رسيدن به دانشكده‏شان، محوطه دانشگاه را دور بزنند، در حالى كه دخترهاى فنى در كل دانشگاه تهران ''مصونيّت‏`` داشتند.

در آن زمان جوّ خاصى بر دانشكده حاكم بود. بيرون دانشكده فضاى ميكروژوپ، بيتل‏ها و هيپى‏ها؛ داخل دانشكده موى كوتاه، شلوار جين، بلوز ساده براى پسرها، و آرايش‏نكردن و لباس فوق‏العاده ساده براى دخترها. كسى كه مى‏خواست غير از اين عمل كند به سرعت از سوى بچه‏ها طرد مى‏شد.

به خاطر مى‏آورم يكى از پسرهاى دانشكده كه موهايش را، به‏رغم تذكر همكلاسها، بلند نگه داشته بود يك روز كه وارد سلف سرويس شد كسى چيزى به او گفت و او نيز پاسخى داد. ناگهان همه شروع به ضرب‏گرفتن روى ميز كردند. اول آهسته بود و بعد آرام‏آرام آدم احساس مى‏كرد ميزها از شدت ضربه به پرواز درمى‏آيند. كمى به دور و برش نگاه كرد، رفت، تا يك هفته به دانشكده نيامد و وقتى برگشت موهايش كوتاه كوتاه بود.

ورود ما به دانشكده مقارن شد با جريان سياهكل، و در سال 1350، جريان مجاهدين خلق. اين دو جريان هم بر جوّ دانشكده تأثير مى‏گذاشت و هم از آن نشئت مى‏گرفت. از نظر رهبرى جريانهاى چريكى، دانشكده فنى به نوعى حالت مركزيت داشت و اوايل، صفوف نيروهاى مذهبى و غيرمذهبى بسيار به هم نزديك بود. اين دوستى و اتحاد بچه‏ها كارهاى عجيبى مى‏كرد. مثلاً بچه‏ها توانستند يكى از دانشجويان را كه معتاد شده و اتفاقاً فرزند يكى از سناتورهاى صاحب‏نام زمان شاه بود، ترك بدهندكارى كه از خانواده‏اش برنيامده بود. در موردى ديگر، در آگهى كوچكى مبنى بر نياز يكى از بچه‏هاى شهرستانى به پول براى عمل جراحى، روى در كتابخانه توضيح داده شده بود كه او با جيپ ''مزدوران‏`` (واژه‏اى مصطلح در فضاى مبارزاتى دانشكده، كنايه از عُمّال حكومت) تصادف كرده است. اين آگهى چنان حسّ اتحادى ميان بچه‏ها به وجود آورد كه تا ظهر آن روز مبلغى قابل‏ملاحظه جمع شد. روز بعد در همان جا آگهى ديگرى نصب شد مبنى بر اينكه عمل جراحى انجام، هزينه‏ها پرداخت، و مابقى به نفع ''مبارزات خلق‏`` ضبط شد.

در دانشكده فنى آن زمان، طبيعى بود كه آدم ببيند كنار دستى‏اش جزوه‏هاى دانشكده اقتصاد را مى‏خواند و ديگرى جامعه‏شناسى را؛ يكى پس از يادگيرى كامل زبان عربى متخصص تفسير الميزان، كه هنوز ترجمه نشده بود، شود و ديگرى مسلط بر كتاب جامعه‏شناسى گورويچ.  فعاليت صنفى در دانشكده به‏شدت مورد علاقه دانشجويان بود. اتاق پلى‏كپى، سلف‏سرويس و فروشگاه تعاونى مواضع قدرتى پنداشته مى‏شدند كه دو گروه فعال دانشكده
ـــ ‏دانشجويان چپ و مذهبى ــــ ‏سعى در قبضه‏كردن آنها داشتند. به ظاهر بچه‏ها در سلف‏سرويس تنها غذا توزيع يا بر تهيه آن نظارت مى‏كردند، اما واقعيت آن بود كه اين راهى براى مطرح‏ساختن يك جريان سياسى بخصوص و به دنبال آن جذب سمپات بود. در فروشگاه تعاونى، در كنار لوازم‏التحرير و كتابهاى درسى، كتابهاى سياسى هم به فروش مى‏رسيد. تيم كوهنوردى دانشكده هم از عرصه‏هايى بود كه به‏شدت براى جذب سمپات فعاليت مى‏كرد. اين گروه را بچه‏هاى چپ دانشكده به خوبى سازماندهى مى‏كردند و وسايل و امكانات بسيار خوبى هم داشت. هفته سوم در هر سال تحصيلى، در آمفى‏تئاتر دانشكده نمايش فيلمهاى مربوط به كوهنوردىِ خود بچه‏ها يا ديگر تيمهاى كوهنوردى برگزار مى‏شد. اداره خوب اين جلسات باعث مى‏شد بسيارى از دانشجوها براى برنامه هفته‏هاى بعد ثبت نام كنند و طى همين برنامه‏هاى كوهنوردى بود كه بهترين‏ها شناسايى مى‏شدند تا بعدها به بدنه اصلى سازمانهاى چريكى بپيوندند.

ساواك كه در پى آن بود تا به گونه‏اى دانشجويان فنى را رام كند تابستان‏ها دانشجويان پسر دانشكده را براى آموزش نظامى به سربازخانه‏ها مى‏برد تا فضاى نظامى را از نزديك لمس كنند و پس از مراجعت به دانشكده ديگر جرأت سركشى‏هاى سابق را نداشته باشند. به ياد دارم در تابستان سال 50، روزى كه مى‏خواستند بچه‏ها را مرخص كنند براى تحقير هرچه بيشترشان سر همه را با نمره‏ى يك زده بودند. روز اول سال دوم كه به دانشكده آمديم، همكلاسها را از ديگرى تشخيص نمى‏داديم: بچه‏هاى سال اول هم كه در تابستان موهايشان را بلند نگه داشته بودند و تازه به دانشكده آمده بودند به اين خيال كه اين‏جا سر تيغ زده مد است، از هفته دوم همگى با موهايى بسيار كوتاه در دانشكده حاضر شدند.

در دانشكده كمدهايى بود كه از آنها براى ردّ و بدل كردن كتابها و جزوه‏هاى سياسى مخفى استفاده مى‏شد. در نتيجه، يكى از وظايف مستخدمين اين بود كه كشيك بدهند و اين كمدها را شناسايى كنند؛ بعد ساواك در آن كمدها را مى‏شكست و محتويات آنها را به تاراج مى‏برد. گاهى وقايعى ناگوار پيرامون همين كمدها روى مى‏داد. مثلاً يك بار بعد از آن كه در جريان سخنرانيهاى تبليغاتى‏ ـ انتخاباتى مربوط به شوراى صنفى دانشجويان جريان مذهبى احساس كرد در مقابل تبليغات جريان چپ كم آورده است، يكى از نيروهاى قوى تئوريكش را كه تا آن زمان ناشناخته مانده بود پشت تريبون فرستاد. او هم توانست با سخنرانى‏اش جوّ را تا حدى به نفع جريان مذهبى دانشكده تغيير دهد. اما اين سخنرانى در نهايت به ضرر او كه يكى از نيروهاى مخفى مجاهدين خلق بود تمام شد: بعد از ظهر همان روز ساواك دستگيرش كرد و او كه پس از تحمل چند روز شكنجه گمان كرده بود بچه‏ها كمدش را خالى كرده‏اند درباره كمد اطلاعاتى داد. وقتى مأموران قفل كمد را شكستند، در ميان محتوياتش اسلحه‏اى يافتند. دانشجوى دستگيرشده به ده سال حبس محكوم شد.

اين فضاى مبارزاتىِ حاكم بر دانشكده بر روابط دانشجويان و ديگر دانشكده‏ها تأثير مى‏گذاشت. مثلاً ما با هنرهاى زيبا رابطه خوبى نداشتيم، چرا كه آنها را سمبل بچه‏هاى لوس غرب‏زده و رنگ و روغن‏زده مى‏دانستيم. در روزهاى برفى، اين در پرتاب گلوله‏هاى برفى نمود داشت.

آن روزها بچه‏هايى كه از نظر سياسى فعال بودند بيش از سايرين مى‏كوشيدند از وقتشان به بهترين شكل استفاده كنند. براى مثال، خطيب، يكى از دانشجويان رشته برق ورودى 46 و طراح عمليات اكيپهاى چريكى، شاگرد اول رشته بود. از احمد كاشانى، پسر كوچك آيت‏اللَّه كاشانى، دانشجوى رشته راه و ساختمان نقل مى‏شد كه گفته است: ''حنيف‏نژاد دوره دانشكده را چهار ساله تمام كرده است؛ ما هم بايد چهارساله تمام كنيم.`` اين براى من و بسيارى ديگر عجيب بود كه فردى در فضاى مبارزاتى همواره در لبه پرتگاه قرار داشته باشد و اين طور درس بخواند.

به ياد دارم تعدادى از بچه‏هاى چپ در قالب تيمهاى تحقيقاتى براى بررسى محيطهاى دهقانى يا كارگرى به كارخانه‏ها و مزارع مى‏رفتند و تحليلهاى حاصل از تحقيقاتشان را در اختيار ديگر دوستان دانشجو قرار مى‏دادند. اين تحليلها اگر حجمِ كمى داشت در قالب اعلاميه به ديوار نصب مى‏شد؛ چنانچه مفصل بود به شكل جزوه‏هايى دستنويس در اختيارمان گذاشته مى‏شد. نحوه توزيع اين جزوه‏ها در ميان دانشجويان هم جالب بود. وقتى براى استراحتى كوتاه از كتابخانه خارج مى‏شديم، هنگام بازگشت مى‏ديديم جزوه يا اعلاميه‏اى ميان كتابهاى درسى‏مان است و در مى‏يافتيم كه ما هم بايد بعد از مطالعه، آن را در اختيار ديگر دوستان علاقه‏مند قرار بدهيم.

من اولين دختر دانشكده فنى بودم كه در نتيجه فعاليتهاى مذهبى ـ ‏سياسى در سال 1351 روانه زندان اوين شدم. اما دخترانى تاوان بسيار سنگين‏ترى پرداختند. پوران يداللهى، دانشجوى مهندسى شيمى، دخترى بود بسيار فهيم، عاطفى، فداكار، با ايده‏هاى والاى انسانى، نمونه يك دختر چريك متكى به نفس و آموزگارى بسيار مهربان و دلسوز در مدارس جنوب شهر. مى‏دانستيم كه فعاليت سياسى دارد، اما برايمان مشخص نبود در چه سطحى. روزى با خبر شديم در هنگام ساختن بمب دست‏ساز، در اثر انفجار، تمامى دوستان تيمش كشته و او به‏شدت مجروح شده است. وقتى ساواك دستگيرش كرد، در راه بيمارستان با جويدن كپسول سيانور به حيات خود پايان داد. روزى كه برايش در خانقاه صفى‏عليشاه ختم برگزار شد، ديدم رئيس دانشكده هم آمده است. مأموران امنيتى مراسم را به هم زدند.

يكى ديگر، نسترن آل‏آقا، ورودى 46 مهندسى برق بود. دخترى بسيار خشك و محكم كه در يكى از تشكيلات چپ چريكى فعاليت مى‏كرد و عاقبت در درگيرى مسلحانه كشته شد.

در آن سالها، به دليل فضاى مبارزاتى و اعتصابها و تظاهرات اعتراضى دانشجويان به مناسبتهاى مختلف، كمتر سالى بود كه ما ترمهاى تحصيلى منظمى داشته باشيم. تا آنجا كه به ياد دارم، من هيچ‏گاه روز شانزدهم آذر در دانشگاه نبودم، چون حمله ساواك از يك سو و اعتراضها و اعتصاب بچه‏ها از سوى ديگر به تعطيل دانشگاه در هفته‏هاى پيش و پس از 16 آذر انجاميد. در موردى ديگر، بچه‏ها براى اعتراض به جداسازى مكان تحصيل بچه‏هاى برق از ديگر بچه‏هاى دانشكده و انتقال كلاسهاى درس اين گروه به اميرآباد اعتصاب كردند، چرا كه اين حركت را تاكتيك رژيم براى شكستن اتحاد دانشجويان دانشكده فنى مى‏دانستند. اين اعتصاب هم به تعطيل يك ترم منجر شد.


پس از انقلاب، مدتى خارج از كشور بودم. در سال 1372 كه برگشتم دانشكده هنوز برايم بوى خون مى‏داد. اعلاميه‏هاى روى در و ديوار را به ياد مى‏آوردم كه خبر از شهادت يا اعدام يكى از يارانمان زير شكنجه مى‏داد. هميشه وحشت عجيبى از راهروهاى دانشكده داشته و دارم. هنوز خيلى وقتها احساس مى‏كنم ساواكى‏ها در گوشه و كنار مراقبند كه چه كسانى با هم حرف مى‏زنند، چه كسى به ديگرى چه چيزى مى‏دهد و چه كسى سراغ كمدى رفته است. فضاى حضور كاميونهاى گارد با ماسك و سپر و باتوم را نمى‏توانم فراموش كنم
ـــ
‏فضايى كه در آن تأمين جانى نداشتيم، هر روز سرشمارى مى‏كرديم و اگر كسى يك ساعت دير مى‏آمد همه نگران مى‏شديم.

در ورود دوباره‏ام دريافتم جريانهاى دانشجويى تفاوت عمده‏اى با دوره ما پيدا كرده‏اند. به جاى جريانهاى فداكار و ايثارگرى كه با حفظ استقلال كامل فكرى و مالى خود براى رنجبران دنيا از ويتنام و فلسطين گرفته تا شيلى و آمريكاى لاتين يقه مى‏دراندند، حالا فقط دو تشكّل رسمى در دانشكده وجود داشت كه انسان احساس مى‏كرد تنها براى ارتقاى موقعيت اجتماعى خويش و هرچه بيشتر به دست‏آوردن قدرت تلاش مى‏كنند.
 

é

 

 
11.
دكتر بهروز گتميرى‏
مهندسى راه و ساختمان، 58 ـ 1353
دانشيار گروه مهندسى عمران دانشكده فنى؛ استاد مدرسه عالى مهندسى پُنزِ شوسه، پاريس‏

سال 1353 وارد دانشكده فنى شدم. دوران تحصيل من در دانشكده فنى از منظر علمى داراى دو ويژگى عمده بود. يكى بازگشت عده زيادى از استادان بسيار خوب فارغ‏التحصيل از دانشگاههاى مطرح دنيا درپى بالارفتن سطح رفاهى و علمى ايجادشده براى اعضاى محيطهاى آكادميك، و ديگرى همگنى و يك دست بودن دانشجويان پذيرفته شده در دانشكده از نظر علمى. در آن زمان دانشكده فنى جذب‏كننده بهترينهاى دبيرستانهاى تهران در رشته‏هاى مهندسى بود.

اما از سوى ديگر از نظر تحصيلى تنها در سال 1353 بود كه دانشجويان توانستند دو ترم، حدود بيست واحد، را بگذرانند. اين به دليل شرايط ويژه‏اى بود كه براى شمارى از بچه‏هاى سياسى پيش آمده بود: در آستانه سه ترم پياپى مشروط و اخراج از دانشكده بودند و بايد در آن سال تعداد واحدهاى خود را با معدلى مطلوب به حد نصاب مى‏رساندند. از سوى دانشجويان كه در حقيقت تصميم‏گيرنده‏هاى اصلى دانشكده بودند و حتى در شوراى آن روز دانشكده نماينده داشتند فضاى آن سال دانشكده به سمتى رفت كه امكان برگزارى كلاسها در دو ترم موجود باشد. به اين ترتيب، به دليل فضاى مبارزات سياسى، ميانگين تعداد واحدهاى گذرانده شده در يك سال تحصيلى، يعنى دو ترم، براى هر دانشجو حدود هفده تا بيست واحد بود.

در آن زمان فضاى ويژه‏اى بر دانشكده حاكم بود. به ياد دارم از اواسط آبان با نزديك شدن به شانزدهم آذر، دانشكده فنى زير فشار نيروهاى امنيتى قرار مى‏گرفت به گونه‏اى كه دانشجويان اين دانشكده حق ورود به محوطه دانشگاه تهران را نداشتند و تنها از در شيشه‏اى كه مخصوص خود دانشكده بود و روبه‏روى مقرّ گارد دانشگاه در خيابان 16 آذر قرار داشت اجازه ورود به دانشكده را داشتند. در اين ايام درهاى صحن اصلى دانشكده هميشه بسته بود و در مراسم سالگردهاى 16 آذر و روزهاى نزديك آن، اعتصابات دانشجويى به تعطيلى كلاسها همراه با تجمعهاى اعتراضى دانشجويان در صحن دانشكده مى‏انجاميد. گارد دانشگاه هم كه قبلاً تنها به برخورد با تجمعات دانشجويان در محوطه دانشگاه اكتفا مى‏كرد و اجازه ورود به صحن دانشكده‏ها را نداشت، بعد از سال 54 علناً وارد صحن دانشكده فنى مى‏شد و با رويارويى مستقيم، بچه‏ها را به شدت مورد ضرب و شتم قرار مى‏داد.

در مورد تفاوتهاى محيط دانشگاه در گذشته و حال، به نظر من دانشكده همچنان از استادهاى خوبى برخوردار است، اما در مورد دانشجويان بايد متذكر شد كه در آن زمان بچه‏ها بسيار همگن‏تر بودند، به گونه‏اى كه اگر دانشجويانى موفق به گذراندن واحدهاى درسى خود نمى‏شدند علت را مى‏بايست در عواملى جستجو مى‏كرديم كه شايد اجازه ورود به جلسه امتحان را به بسيارى از بچه‏هاى سياسى نمى‏داد. هم‏اكنون فضاى دانشگاه‏ها بيشتر علمى است، فضايى كه در آن امكان برگزارى 17، 18 جلسه كلاس در هر ترم وجود دارد در حالى كه در زمان ما فضايى هم سياسى و هم علمى بر دانشگاه حاكم بود كه اجازه برگزارى كلاس را بيش از ده جلسه در هر ترم به استاد نمى‏داد. البته اين به هيچ روى به معنى متوقف شدن جريان آكادميك دانشگاه نبود چرا كه به هر حال جزوه‏ها ارائه مى‏شد و استادان جلسات امتحان را برگزار مى‏كردند. جالب اينكه با نزديك‏شدن روزهاى امتحان، تمامى دانشجويان اعم از سياسى و غيره دور هم جمع مى‏شدند و به درس‏خواندن مى‏پرداختند، طورى كه بسيارى از بچه‏هاى فعال سياسى حتى موفق به اخذ نمرات بسيار خوب در امتحانات پايان ترم مى‏شدند.

از نظر سياسى، دانشكده فنى در آن زمان بسيار فعال بود و به شكل گذرگاهى براى اكثر جريانهاى سياسى فعال آن روز از چپ گرفته تا مذهبى تبديل شده بود، به گونه‏اى كه بسيارى از اين جريانات در دانشكده فنى رهبرى مى‏شد. البته دانشجويانى كه سردمداران فعاليتهاى مبارزاتى در قالب تشكيلات مبارزاتى موجود آن زمان بودند به صورتى كاملاً مخفى و زيرزمينى عمل مى‏كردند. به ياد دارم در دانشكده رسمى وجود داشت كه دانشجويان اصولاً اسم و چهره يكديگر را روى هم تطبيق نمى‏دادند و اين موضوع كه به شكل فرهنگ حاكم بر آنان تبديل شده بود به عادتى انجاميد كه هيچ كس خواستار اطلاعات زياد در مورد همكلاسهايش نبود. ما چه در هنگام رفت و آمد عادى در دانشكده و چه هنگام اعتصابات و تظاهرات با سرى پائين و چشمانى به زمين دوخته شده راه مى‏رفتيم. جوّ حاكم بر دانشكده افرادى را كه كنجكاوى مى‏كردند يا در تجمعات سياسى مرتب به ديگر بچه‏ها نگاه مى‏كردند به‏عنوان افراد نفوذى رژيم براى شناسايى دانشجويان فعال سياسى قلمداد مى‏كرد. با اين همه، ساواك در بسيارى موارد مى‏توانست بچه‏هاى فعّال را دستگير كند.

زمانى را به خاطر دارم كه بچه‏ها كتابهاى متعلق به گرايشات مختلف فكرى را براى مطالعه دور آمفى‏تئاتر مى‏چيدند. از صبح كه وارد مى‏شديم سرهايمان را ميان دست‏هايمان مى‏گذاشتيم و كتاب مى‏خوانديم بدون اينكه به جايى نگاه كنيم و ببينيم فرضاً چه كتابى را چه شخصى آورده يا برده است. بدين گونه تا آخر وقت خود را به مطالعه كتابهاى گوناگون مى‏گذرانديم. البته از اين موارد نبايد بى‏تفاوتىِ دانشجويان نسبت به يكديگر را استنباط كرد، چرا كه تمامى اين مسائل به دليل دانستن حداقل اطلاعات از ديگر دوستانمان در مواقع خطر بود.

نكته جالب در نحوه برخورد دانشجويان متعلق به گرايشات مبارزاتى مختلف آن بود كه به دليل وجود يك دشمن مشترك، بچه‏ها در جريان مبارزه به شدت از يكديگر حمايت مى‏كردند. براى مثال، بچه‏هاى چپ،‌
‏از سمپاتهاى حزب توده گرفته تا هواداران چريكهاى فدايى خلق،‌ همراه بچه‏هاى مذهبى،‌ از قبيل مجاهدين خلق و نيروهاى فعال مذهبى ديگر،‌ همه با هم و به صورتى كاملاً متحد و هماهنگ در اعتصابها و تجمعات اعتراضى به مناسبت دستگيرى فردى از اعضاى اين گروهها شركت مى‏كردند.

طيف استادان آن زمان دانشكده گسترده بود. براى مثال، استادى را به ياد دارم كه سناتور انتصابى شاه و رئيس سنديكاى پيمانكاران بود؛ استادى هم داشتيم كه به دلايل سياسى چند سالى به زندان افتاده و مجدداً در مقام استاد به دانشگاه برگشته بود. به‏طور كلى استادان ما از مقام استادى خود براى ورود به فضاى مبارزه آن‏هم به‏گونه‏اى مشخص استفاده نمى‏كردند. اين شايد به دليل جوّى بود كه در آن زمان بر فضاى سياسى جامعه سنگينى مى‏كرد و افراد را به سوى فعاليتهاى مخفى و زيرزمينى سوق مى‏داد. از استادان خوب آن زمان دكتر قاليبافيان، دكتر مهرآذين، دكتر صادق آذر و دكتر بهنيا را خوب به بايد مى‏آورم.

در دوران انقلاب پنجاه و هفت، فعاليت سياسى بچه‏ها، در قالب گرايشهاى فكرى و مبارزاتى بسيار متنوعى كه وجود داشت، به شدت افزايش يافته بود. هيچ‏گاه از ياد نمى‏برم كه در روز بيست و دو بهمن چگونه دسته‏دسته بچه‏هاى فنى را سوار بر وانتها و كاميونها مى‏ديدم كه براى خلع سلاح پاسگاهها و تسخير زندانها و مراكز نظامى راهى نقاط مختلف شهر بودند. با سوابقى كه دانشجوها و استادها در اداره دانشكده داشتند، دانشكده فنى بلافاصله بعد از انقلاب بازگشايى شد و از اواخر بهمن ماه روند عادى كار خود را آغاز كرد. در همان حال كه استادها و دانشجويان به امور انقلابى مى‏پرداختند، روند علمى دانشكده نيز جريان داشت و كلاسهاى درس برگزار مى‏شد. اين در حالى بود كه بسيارى از دانشكده‏ها مانند هنرهاى زيبا، به دليل متكى‏بودن به پشتوانه‏اى دولتى و عدم وجود فرهنگ اداره دانشكده در استادان و دانشجويان به دليل فقدان فعاليتهاى گروهى، تا يك سال بعد، يعنى اوائل پنجاه و نه، تعطيل باقى ماند.

در آن زمان، سرسرا و محوطه روبه‏روى دانشكده فنى تبديل به مكانى براى بحث و تبادل نظرهاى سياسى شده بود. مدتى پس از حاكم‏شدن چنين جوّى بر محيط دانشكده، گروههاى فشار به تدريج شروع به حمله به محيط دانشكده و به تشنج كشاندن آن كردند. به ياد دارم يكى از روزهايى كه به دانشكده حمله كرده بودند، بچه‏ها عده‏اى از آنها را گرفتند و در آمفى‏تئاتر دانشكده محاكمه كردند. از قرار معلوم، از همان روزهاى نخست انقلاب اين گروهها شكل گرفته بودند تا به بهانه اينكه دانشكده تبديل به پايگاهى براى نيروهاى چپ شده است، به تجمعات دانشجويان در دانشكده حمله كند. در نهايت هم حضور همين نيروها باعث تشنج در دانشگاه شد و مقدمات انقلاب فرهنگى را براى عده‏اى كه معتقد به اختلال در روند علمى دانشگاهها بودند مهيا كرد. نيروهاى فعال سياسى، بخصوص چپها، در سرسرا و روبه‏روى دانشكده ميز فروش نشريه و تجمعاتى براى ابراز نظر پيرامون مسائل سياسى روز داشتند و در ساختمان آبشناسى و هيدروليك دانشكده اتاقهاى را به منظور تهيه جزوات و گردهمايى‏هاى روزانه در اختيار گرفته بودند. اما اينكه محيط دانشكده را به محيطى نظامى بدل كرده، در اتاقهايشان اسلحه و مهمات ذخيره كرده باشند و يا اينكه به صورت مسلح در دانشكده حضور يابند، براى من به عنوان كسى كه تا روز بسته شدن دانشگاه در دانشكده حضور داشت ملموس نبود. حضورشان بيشتر فكرى بود تا نظامى.

به‏هرحال، انقلاب فرهنگى و تعطيل دانشگاهها حركتى بود كه امروز مى‏توان درباره آن قضاوت كرد. به نظر من اين حركتِ مثبتى نبود و از نظر آكادميك لطمات زيادى به دانشگاه وارد كرد. بسيارى از دانش‏آموزان مستعد با تأخير وارد دانشگاه شدند كه اين خود به ايجاد يك دوره سستى علمى و فنى در سطح كلان مملكتى انجاميد. از ديد من، انقلاب فرهنگى فارغ از مسائل سياسى و از نقطه نظر خاص آكادميك، پديده‏اى ضرورى نبود. اينكه سردمدارن اين حركت در بدو انقلاب به مقاصد سياسى خود رسيدند يا نه مجالى ديگر مى‏طلبد، اما به نظر من يكى از نتايج منفى آن به وجود آمدن نوعى دوگانگى شخصيت در ميان نسل دانشجويان بعد از انقلاب فرهنگى بوده است، چرا كه شيوه گزينش دانشجو بر پايه‏هايى غير از شايسته‏سالارىِ علمى تنها به اين نتيجه مى‏انجامد كه افراد براى پذيرفته شدن از يك سرى ظواهر و نشانه‏ها جدا از اعتقاداتشان استفاده كنند.

به ياد دارم در زمان تحصيل در فرانسه، با بسيارى از دانشجويان چينى كه از نظر سنى هم‏سن و سال ما و به گونه‏اى دست‏پرورده انقلاب فرهنگى آن كشور بودند ارتباط داشتم. عنصرى كه به وضوح در رفتار و كنش اين اشخاص جلب توجه مى‏كرد، نوعى دوگانگى شخصيت و فرصت‏طلبى برپايه خويشتن‏دوستى بود كه باعث مى‏شد همه چيز را تنها برپايه منافع خود ببينند. من ريشه پيدايش چنين رفتارهايى را، كه امروزه در رفتار بسيارى از دانشجويان ايرانى هم ديده مى‏شود، در نظام گزينشىِ انقلاب فرهنگى چين مى‏دانم كه، به گونه‏اى شبيه آنچه در ايران روى داد، برپايه وابستگى‏هاى حزبى و اعتقادى استوار شده بود، نه شايستگى‏هاى صرفاً آكادميك.

پيشداران انقلاب فرهنگى حركت را با اين نيت آغاز كردند كه بچه‏هاى معتقد و انقلابى، صاحب توان علمى و فنى شوند. اين مسئله به خودى خود مشكلى ايجاد نمى‏كند، اما راهى كه معمولاً براى رسيدن به اين هدف انتخاب مى‏شود راهى است كه به سنجش نشانه‏ها مى‏انجامد نه سنجش اعتقادات درونى افراد؛ و از آنجا كه نشانه‏ها و هنجارها قابل تقليدند، اين نمى‏تواند محك مناسبى براى شناسايى دقيق افراد باشد. به عبارت ديگر، سياستهاى اجر شده در دانشگاهها پس از انقلاب فرهنگى بيشتر به بسط اطلاعات دينى منجر شده، نه ارتقاى اعتقادات دينى.

é

 

 
12.
ميرعليرضا مهنّا
مهندسى اكتشاف معدن، 69 ـ 1362

ميان دانشگاه تهرانى كه من در دوران نوجوانى مى‏شناختم، با دانشگاه تهرانى كه براى تحصيل وارد آن شدم تفاوتى بنيادين وجود داشت. در سال 1357 در اوج فعاليتهاى مبارزاتى دانشجويان در دانشگاهها، من كه در دبيرستان هشترودى تحصيل مى‏كردم هنگام بازگشت به منزل گهگاه از برابر ''سنگر آزادى‏`` مى‏گذشتم و بسيار مشتاق بودم كه خود از نزديك فضاى درون آن را حس كنم.

سرانجام در سال 1362 رؤيايم تحقق يافت و توانستم وارد دانشكده فنى دانشگاه تهران شوم. كنكورِ آن سال حكايتى بود. پس از سه سال انقلاب فرهنگى و تعطيل دانشگاهها، برگزارى آزمون ورودى دانشگاهها از سرگرفته مى‏شد. به دليل بازماندن تعداد زيادى از دانش‏آموزان از ورود به دانشگاه، دانشگاهها دوبار دانشجو پذيرفتند: در مهر از ميان دانش‏آموزانى كه پيش از 61 ديپلم گرفته بودند، و در بهمن از ديپلمه‏هاى سال 62. در آن سالها كنكور دو مرحله‏اى يا شايد بهتر است بگوييم سه‏مرحله بود، كه مرحله آخر را گزينش عقيدتى بسيار سختى تشكيل مى‏داد و اتفاقاً در اين راستا درست در سال 62 قوى‏ترين نظارت اعمال شد.

در آن سالها تصور ما از دانشگاه و دانشجو بودن به دليل شرايط خاص زمان خود، به گونه‏اى منحصر به فرد بود. هيئت علمى دانشكده به سبب تصفيه‏هايى كه انجام گرفته بود از فقر كمّى و كيفى رنج مى‏برد. براى مثال، در گروه مهندسى معدن كه من به‏عنوان دانشجوى آن مشغول به تحصيل بودم، تنها شش‏هفت نفر از اعضاى هيئت علمى باقى مانده بودند. پايدارى همين گروه استادان باقيمانده از پيش، در برابر تمامى نامهربانى‏ها و تندروى‏هاى آن روز، بود كه ادامه فعاليتهاى آموزشى دانشگاهها را ميسر مى‏كرد. در آن زمان در روز ورود به دانشگاه، هنگامى كه براى ثبت نام مراجعه مى‏كردى از استاد راهنما و اردوى آشنايى با دانشگاه خبرى نبود و حتى يك برگ از نام و ليست تعداد واحدهايى كه مى‏بايست در ترم نخست يا ترم‏هاى آينده مى‏گذراندى در اختيارت گذاشته نمى‏شد. به اين ترتيب، عاملى كه بيانگر تفاوت محيط دانشگاه با دبيرستان باشد وجود نداشت، شايد به اين دليل كه اصولاً قرار نبود تفاوتى در اين ميان احساس شود.

در دوره تحصيل ما در دانشكده، بنا به تصويب شوراى عالى انقلاب فرهنگى، قرار بر اين شده بود كه دانشجو در دوره ليسانس حدود صد و هشتاد واحد بگذراند كه از اين تعداد، سى و شش واحد را دروس عمومى تشكيل مى‏داد. با اين وضع، اتمام دوره ليسانس در چهار سال محال مى‏نمود و دانشجو حتى اگر در طول هر ترم موفق به گذراندن بيست واحد هم مى‏شد سرانجام نُه ترم مهمان دانشكده بود.

تعطيل دانشگاهها باعث شده بود ما با عده‏اى از دانشجويان ورودى سالهاى 57 و قبل از آن كه توانسته بودند از پس گزينشهاى عقيدتى بر آيند، همكلاس و دوست شويم. بازديد زمين‏شناسى عمومى در ترم اول دوستى بچه‏هاى معدن را بسيار تقويت كرد و از زمان همان بازديدها بود كه به يكديگر القاب و اسامى مستعارى داديم كه هنوز هم گهگاه در ديدارهايمان، مايه شوخى برايمان فراهم مى‏كند.

به طور نسبى و با توجه به شرايط آن روز دانشگاه، رابطه خوبى ميان بچه‏هاى رشته‏هاى مختلف دانشكده وجود داشت و شايد بتوان يكى بودن محل تحصيل تمامى دانشجويان را در پرديس مركزى دانشكده فنى يكى از عوامل به وجود آمدن چنين رابطه دوستانه‏اى در فضاى منحصر به فرد آن زمان دانشكده دانست. در آن زمان جز دانشجويان رشته مهندسى برق كه در انستيتو الكتروتكنيك در اميرآباد شمالى مستقر بودند، دانشجويان مابقى رشته‏ها در محل دانشكده فنى در دانشگاه تهران مشغول تحصيل بودند و تنها براى گذراندن واحدهاى كارگاهى و دروس عملياتى به اميرآباد مراجعه مى‏كردند.

در زمان ورود ما به دانشكده فنى سه سال از شروع جنگ ايران و عراق مى‏گذشت. هر از گاهى عكس يا اعلاميه يادبود يكى از بچه‏ها روى تابلو اعلانات دانشكده ديده مى‏شد كه خبر از شهادتى در جبهه‏ها مى‏داد. حضور دانشجويان در جبهه‏ها تا سال 1366 داوطلبانه بود. ستاد پشتيبانى جنگ دانشگاهها در اين سال اعلام كرد به علت نياز مبرم جبهه‏ها به نيروى انسانى، هر دانشجو بايد شش ماه به جبهه اعزام شود. بمبارانها باعث شده بود اكثر كلاسها به طبقات زيرزمين منتقل شوند و در بسيارى مواقع حالت تعطيل به خود بگيرند. پشت پنجره‏ها را گونيهاى شن و ماسه پوشانده بود و گوش ما با صداى آژير و ضدهوايى خو گرفته بود.

عدم پذيرش دانشجوى دختر در رشته معدن سبب شده بود جوّ يكدستْ پسرانه باشد. در گروههاى مهندسىِ ديگر كه پذيرش دانشجوى دختر مانعى نداشت تعداد دخترها بسيار اندك بود. اين جوّ بر محيط دانشكده فنى چيره بود تا سال 64 كه با پذيرفته‏شدن تعداد زيادى دانشجوى دختر در مهندسى شيمى، فضاى دانشكده با تغييرى مواجه شد كه در سالهاى بعد هم ادامه يافت.

اين تغيير تنها در كميّت قضيه ورود دانشجويان دختر به اين رشته مهندسى نبود، بلكه مربوط به كيفيت روابطى بود كه ميان آنها و ديگر دانشجويان برقرار مى‏شد. به علت شرايط فرهنگى و سياسى خاص آن زمان امكان آشنايى با دانشجويان دختر به هيچ روى فراهم نبود. حتى جرئت سلام‏كردن يا گرفتن جزوه از دخترهايى كه از قبل و از طريق خانواده‏هايمان با آنها آشنا بوديم و رفت‏وآمد مى‏كرديم وجود نداشت. شايد باوركردنى نباشد اما در بسيارى موارد سعى مى‏كرديم براى اينكه با يكديگر برخورد نداشته باشيم از راهروهاى جداگانه بگذريم.

به علت سختگيرى‏هايى كه مى‏شد كوچكترين تخطّى از هنجارهاى خواسته شده سر و كارتان را به كميته انظباطى مى‏انداخت. در يك مورد مشخص به ياد دارم كه براى من و دوتن از دوستانم ماجرايى اتفاق افتاد كه شايد امروز خنده‏دار و غيرقابل فهم جلوه كند. در آن زمان هنوز از مينى‏كامپيوتر و كامپيوتر شخصى خبرى نبود. استفاده از كامپيوتر در محاسبات و برنامه‏نويسى از طريق كامپيوتر اصلى دانشگاه و سيستم كارت پانچ انجام مى‏گرفت و براى اين منظور بايد پس از نوشتن برنامه‏ها از طريق پانچ‏كردن آنها روى كارتها و وارد كردن كدها، برنامه در جعبه مربوطه قرار داده مى‏شد تا فرداى آن روز به شما جواب داده شود كه برنامه شما از نظر ماشين قابل اجرا بوده است يا نه. به همين دليل من و دوستانم ساعات زيادى را در سالن پانچ دانشكده مى‏گذرانديم. روزى سه تن از دانشجويان دختر از دانشكده‏اى غير از دانشكده فنى به سالن كامپيوتر آمدند و از آنجا كه ما را در آن مكان زياد ديده بودند در حل مشكلشان از ما يارى خواستند. با آنكه اين درخواست كمك در يك مسئله صرفاً علمى بود و در يك محيط عمومى مطرح شده بود، هر سه نفر ما مثل لبو سرخ شديم و يكى از ما كه محافظه‏كارتر از بقيه بود از سالن خارج شد.

پيشينه دانشكده فنى در امور سياسى اجتماعى، در زمان ما سكوت را بر فضاى دانشكده حاكم كرده بود. تنها نهاد فعال آن روز انجمن اسلامى بود كه با قدرت بسيار مشغول فعاليتهاى خودش بود. جهاد دانشگاهى نيز به‏عنوان نهادى كه بيشتر قصد فعاليتهاى علمى داشت در راستاى اهدافش به حيات خود ادامه مى‏داد. بر خلاف امروز كه در دانشگاه تهران به طور كلى و دانشكده فنى به طور اخص نشريات دانشجويى بسيارى منتشر مى‏شود، و حتى دانشگاه در مقام برگزارى جشنواره نشريات دانشجويى به صورتى مستقل از دانشگاههاى ديگر برمى‏آيد، آن روزها حتى يك نشريه نيز در دانشكده وجود نداشت و اصولاً اين گونه فعاليتهاى دانشجويى محلى نداشت. به ياد دارم در سالهاى 65-66 كه به همراه گروهى از دوستان دانشجو به دنبال مجوز انتشار يك بولتن دانشجويى بوديم، من به نمايندگى از سوى ديگر دانشجويان به ديدار رئيس وقت دانشكده، آقاى دكتر رحيميان، رفتم. زمان جلسه در آن روز تنها بر روى كليات گذشت و در نهايت قرار بر آن شد تا رئيس دانشكده پيرامون قضيه مطرح شده بيشتر فكر كند. اين تأمل تا زمانى كه ما از دانشكده فارغ‏التحصيل شديم به طول انجاميد و ما اين بولتن دانشجويى را نديديم. چند سال پس از گذشت اين ماجرا، وقتى فارغ‏التحصيل كارشناسى ارشد شدم، گروهى ديگر از بچه‏ها موفق شدند براى نشريه‏اى صرفاً علمى مجوز بگيرند.

تا آنجا كه به ياد دارم روز 16 آذر در دانشكده مراسم خاصى برگزار نمى‏شد و هر ساله اين روز با يك بيانيه كلى كه از سوى انجمن اسلامى صادر مى‏شد مى‏گذشت، بدون اينكه كوچكترين مطلبى پيرامون دانشجويان شهيد و چگونگى وقوع حادثه اين روز بيان شود.
در چنين فضاى سنگينى، تنها چيزى كه مى‏توانست جوّ غالب را بشكند پرداختن به ورزش‏بود. نقطه آغاز پرداختن به چنين فعاليتهاى مسابقات فوتبال گل كوچك بود كه در محوطه كوچك پشت دانشكده فنى با حضور تيمهايى متعدد از دانشكده‏هاى مختلف برگزار مى‏شد. رقابت پايانى معمولاً بين فنى و دانشكده‏اى ديگر بود. در آن زمان هنوز دانشگاه تهران يكپارچه بود و دانشكده‏هاى داروسازى، پزشكى و دندانپزشكى تحت نام دانشگاه علوم پزشكى تهران از پيكره اصلى دانشگاه جدا نشده بودند. فعاليتهاى ورزشى دانشجويان هرساله روندى رو به رشد داشت به گونه‏اى كه بچه‏ها همزمان با فوتبال گل كوچك، واليبال، بسكتبال و پينگ‏پنگ هم رونق گرفت. در اين مسابقات دانشجويانى بودند كه به صورت حرفه‏اى ورزش مى‏كردند. مثلاً يكى از دوستانمان، سيد احمد طباطبايى، دانشجوى رشته برق و رتبه ممتاز كنكور بود كه در تيم ملى بستكتبال ايران نيز عضويت داشت. از آنجا كه ما نمى‏دانستيم در سطح دانشكده فنى حتى ورزش نيز به نوعى با سياست گره خورده است، پس از مدتى با همت تعدادى از دوستان براى راه‏اندازى اتاق ورزش و در اختيارگرفتن يكى از اتاقهاى دانشكده براى اين منظور اقدام كرديم و در نهايت موفق به اخذ مجوز از مسئولان دانشكده شديم.

يك روز شنبه كه به دانشكده آمديم، ديديم روى در اتاق اين اعلان نصب شده: ''تعطيل است.`` وقتى براى پيگيرى به مقامات دانشكده رجوع كرديم، گفتند بهتر است تا مدتى در اين اتاق بسته باشد. بعدها متوجه شدم اين حركت به خاطر آن انجام پذيرفته بود كه عده‏اى گمان كرده بودند اين اتاق ورزش ممكن است، مانند قبل از انقلاب كه گروههاى چپ دانشكده از اتاق فوق‏برنامه به‏عنوان مكانى براى سازماندهى نيروهاى خود استفاده مى‏كردند، به نهادى سياسى بدل شود.

از ديگر فعاليتهاى ورزشى دانشجويان در زمينه ورزش، راه‏اندازى گروه اسكى بود كه تا آن موقع ورزشى طاغوتى قلمداد مى‏شد. گروه ما به تنهايى توانست از انبارهاى دانشگاه بدون احتساب چوبهاى شكسته و ناسالم و تعداد بسيارى كه هيچ‏گاه معلوم نشد چگونه مفقود شده‏اند، تعدادى چوب اسكى سالم بيابد و از آنها براى تشكيل تيم اسكى دانشگاه تهران بهره گيرد و بدنبال آن دانشجويان دانشگاه تهران توانستند در هر دو دوره مسابقات اسكى كه در ميان تمامى دانشگاههاى تهران برگزار شد مقام نخست را كسب كنند.

اما كوهنوردى در ميان تمامى رشته‏هاى ورزشى كه در دانشكده رونق گرفته بودند سرنوشت ديگرى يافت. تا زمان حضور ما به خاطر سابقه‏اى كه از گروه كوهنوردى دانشكده فنى وجود داشت، مقامات اجازه شكل‏گيرى اين گروه را نمى‏دادند و اين ممانعت از تشكيل گروه كوهنوردى همچنان ادامه داشت تا سال 67-8 كه اجازه فعاليت دوباره اين گروه زير نظر انجمن اسلامى دانشكده داده شد.

در سال 1369 كه سال آخر كارشناسى ارشد را مى‏گذارندم گروهى از فارغ‏التحصيل‏هاى قديمى دانشكده در حال تشكيل نهاد مدنى مستقلى براى تمامى تحصيلكردگان دانشكده فنى بودند. پيشتر هم دو بار كانونهايى از فارغ- التحصيلان دانشكده تشكيل شده بود. نخستين بار در سال 1324 به ابتكار استادان دانشكده، «جامعه فارغ‏التحصيلان دانشكده فنى» تشكيل شد كه توانست طى نُه دوره تا سال 1332 به فعاليت خود ادامه دهد. در سال 1358 نيز براى دومين بار عده‏اى از فارغ‏التحصيلان دانشكده، انجمن «كانون فارغ‏التحصيلان دانشكده فنى دانشگاه تهران» را ايجاد كردند كه پس از مدتى به دلائل مختلف، از جمله شرايط سياسى آن زمان، از ادامه فعاليت باز ماند. گروه كار، فعاليت خود را در سال 69 آغاز كرد و به تهيه اساسنامه و مقدمات تشكيل جلسه جمع مؤسس پرداخت.

اول اسفند 1369 «كانون مهندسين فارغ التحصيل دانشكده فنى دانشگاه تهران» با حضور بيش از هشتصد نفر از دانش‏آموختگان، طى جلسه‏اى در محل دانشكده اعلام موجوديت كرد (يكى از همدوره‏اى‏هايمان به نام حميد ميرفندرسكى رابط گروه كار با نسل جديد فارغ التحصيل‏ها بود). اين كانون سعى داشته تا علاوه بر گردهم‏آوردن دوستان قديم، از طريق برگزارى منظم جلسات بحث و سخنرانى ماهانه، انتخابات سالانه هيئت مديره، چاپ بولتن‏هاى داخلى به صورت منظم، برگزارى برنامه‏هاى بازديد از پروژه‏ها و صنايع بزرگ، برنامه‏هاى كوهنوردى و تفريحى، برگزارى جشنهاى سالانه تجليل از استادان بازنشسته، مهندسان پيشكسوت، تقدير از دانشجويان ممتاز دانشكده، فراهم‏آوردن فرصتهاى شغلى و مطالعاتى براى فارغ‏التحصيلان جديد و فعاليتهاى عام‏المنفعه، علاوه بر توسعه و تحكيم ارتباط فارغ‏التحصيلان با يكديگر و با دانشكده به اعتلاى دانشكده فنى كمك كند و در راه اعتلاى حرفه مهندسى در كشور بكوشد.

در اين فعاليتها گهگاه ناملايماتى نيز گريبانگيرمان بوده است. هنگامى كه مى‏خواستيم براى اولين بار به برگزارى جشن فارغ‏التحصيلى بپردازيم، يكى از افراد صاحب نفوذ در دانشكده، مراسم اين جشن، لباس فارغ‏التحصيلى و سرود و مراسم سوگند را ''فراماسونربازى و ادا و اصول درآوردن‏`` دانست.

از ديگر مراسم كانون، «جشن شصتمين سالگرد تاسيس دانشكده فنى» بود كه در بيست و هشتم دى ماه 1373 با حضور افراد شاخص از تمامى ادوار دانشكده و به‏رغم مخالفتهاى اوليه انجمن اسلامى با حضور هزار و پانصد تن از دانش‏آموختگان دانشكده فنى برگزار شد. آن شب سعى بر آن شده بود كه از فارغ‏التحصيلان قديمى و دانش‏آموختگان اولين دوره دانشكده دعوت شود. همچنين از استادان برجسته‏اى كه در خارج از كشور بودند و بنا به دلايلى امكان ورودشان به كشور مهيا نبود خواسته شد پيامى به مناسبت برگزارى اين جشن بفرستند. از جمله اين استادان، دكتر محمدعلى مجتهدى، استاد اسبق گروه علوم پايه دانشكده و بنيانگذار دانشگاه صنعتى آريامهر (شريف)، بود كه پيامى از جانب ايشان خطاب به حاضرين در جشن رسيد: ''يك پيرمرد هشتاد و شش ساله به همه همكاران قديم، استادان جوان كنونى، مهندسين برجسته مملكت و همه فارغ‏التحصيلان دانشكده فنى كه شصتمين سال ايجاد آن را جشن گرفته‏اند سلام مى‏فرستد. آروز دارم كه اين دانشكده از برجسته‏ترين دانشكده‏هاى دنيا شود. به همه سلام برسانيد. بگوئيد پيرمرد از نيس دست تك‏تك شما را مى‏بوسد و آرزوى ديدار شما را داشت ولى بيمارى اجازه نداد.``

از ديگر خاطرات فراموش‏نشدنى آن شب، حضور مهندس مهدى بازرگان، رئيس اسبق دانشكده، بود. اگر اشتباه نكنم آن آخرين شب عمر مهندس مهدى بازرگان بود و شب بعد در فرودگاه ژنو در پروازى به قصد معالجه درگذشت. فرزندانش به ما گفتند آن شب گويى به دوران جوانى‏اش بازگشته بود و دوباره سالهاى تدريس و ديگر خاطراتش براى او زنده شده و حال او را دگرگون كرد.

é

 

 

13.
فائزه پيمان‏
مهندسى مكانيك، 77 ـ 1372
 

دانشكده فنى را نتوانستم به‏طور كامل بشناسم. انتخابش كردم چون برايم سابقه‏اى ذهنى داشت. بزرگان زيادى در عرصه فنى و علمى و سياسى و اجتماعى از دانشگاه تهران و دانشكده فنى فارغ‏التحصيل شده بودند. و البته به تئاتر شهر و سينما عصر جديد هم نزديك بود!

وقتى وارد يك دانشكده مى‏شوى، مخصوصاً ترم‏هاى اول الفت عجيبى با آن پيدا مى‏كنى. نمى‏دانم چه شد كه هرچه گذشت اين علاقه در من كمتر شد. و امروز نمى‏دانم چگونه بنويسم كه خيلى متأثر از اين احساس منفى نباشد. شخصا نمى‏توانم درباره فضاى علمى آن قضاوت كنم. همين‏قدر مى‏دانم كه فضاى علمى و آموزشى‏اش شوقى براى خواندن و تحقيق در من و دوستانم ايجاد نمى‏كرد. در دانشكده هم روحيه دبيرستان را داشتيم و از تعطيلى‏ها بيشتر لذت مى‏برديم تا روزهاى درس و دانشكده.

فضاى اجتماعى فنى همانقدر جذاب بود كه هر فضايى در بدو ورود. متأسفانه بعد از مدتى اين شور و هيجان كم شد. سال اولى و دومى‏ها وقت بيشترى در دانشكده، سكوهاى جلوى دانشكده، و در مسير ورودى فنى تا بوفه مى‏گذراندند و تلاش بيشترى براى شكل‏گيرى جمعهاى دوستانه مى‏كردند. هرچه بود، نتيجه تشويق براى فعال و پرشوركردن فضاى اجتماعى نبود.

از ميان كارمندان دانشكده كه بيش از ديگران در فنى آمد و شد داشتند، قديمى‏ترها را بيشتر دوست داشتيم. مهربان‏تر از تازه واردها بودند. تجربه و زندگى با بچه‏هاى فنى نگاه و رفتار آنها را دوستانه و گاه پدرانه كرده بود. بعضى بسيار خوش اخلاق و همدل بودند و بعضى آنقدر بداخلاق كه دانشجويان را مزاحم مى‏ديدند. هميشه دلخور و عصبانى بودند و عده كمى بودند كه بهترين تفريحشان حال‏گيرى و به‏قول خودشان، روكم كنى، بود. امروز كه خاطرات آن دوران را مرور مى‏كنم، كمتر كسى اين قبيل روكم‏كنى‏ها را به حافظه‏اش سپرده است. آنچه كه بد بود بخشوده شده يا نشده؛ در هرحال، فراموش شده است. آنچه فراموش نشده عملكرد گروهى ديگر بود، كسانى كه با همدلى كنار دانشجويان بودند و دانشكده فنى را خانه خود و دانشجويان را فرزندان خود مى‏ديدند.

يادم هست روزى عده‏اى براى اصلاح سر و شكل دانشجويان فنى و رسيدگى به شئوونات بچه‏ها جلو درِ فنى خيمه زدند. كارت دانشجويى تعداد زيادى از دانشجويان را ضبط و آنها را روانه كميته انضباطى كردند. نگهبانان فنى با چشمان نگران جلوتر از در فنى ايستاده بودند و با نگاه يا نجوا دانشجويان را مطلع مى‏كردند تا در اين تله گرفتار نشوند.

اگر استادهاى فنى را جدا از بخش علمى‏شان و جزئى از ساختار فضاى اجتماعى فنى ببينيم، آنها هم خوش‏اخلاق و بداخلاق داشتند؛ جوان و پير؛ پرسابقه و كم‏سابقه؛ حافظ كرسى استادى يا حافظ روحيه علمى دانشجويان؛ سخت‏گير يا آسان‏گير و در نتيجه معدل ليسانس خيلى اوقات متأثر از انتخاب استاد بود. همزمان با بحث سياسى‏سازى دانشگاهها، چندتايى از استادها رفتند و چندتايى آمدند. گفتند اين تغييرات متاثر از سياسى‏سازى دانشگاههاست. اما اين گفته‏ها را هيچ وقت كسى تأييد يا تكذيب نكرد.
استادانى داشتيم كه بهترين راهنما در عرصه فنى و علمى بودند و استادى داشتيم كه مى‏گفت ''از پشت كوه درآمدنِ خورشيد يك اصل ثابت علمى است.`` چه كسى جرئت انكار داشت؟

ما همين‏قدر مى‏شنيديم كه از رؤسا، مديران و مسئولان كسانى رفتند و ديگرانى آمد. من تنها تغييرى كه مى‏ديدم در نحوه خرج بودجه دانشكده بود. به جاى نقاشى، گُل‏كارى و به جاى گُل‏كارى ....

در يكى از دعوتهاى انجمن اسلامى، نماينده انجمن عنوان كرد كه فلان رئيس بايد عوض شود. پرسيديم چرا؟ فرمودند: ما نمى‏دانيم؛ از كانالهايى خبر داريم.


و ما، يعنى خيل دانشجويان، هيچ گاه به اين كانالها دسترسى نداشتيم. خلاصه اين كه از اطلاع رسانى، خبرنامه، نشريه داخلى و .... خبرى نبود.  تا سالهاى 77-76 كه كمى اوضاع بهتر شد.

همه نوع دانشجو داشتيم‏ ـــ كرد، ترك، لر، شيرازى، گيلك، عرب، تهرانى؛ و درون گرا، اجتماعى، مذهبى، غيرمذهبى، سياسى، غيرسياسى، مشروط و درسخوان.  اما در مجموع فعال‏ترين فضاى انسانى دانشكده فضاى دانشجويى بود. در سالهايى كه هر حركت اجتماعى و سياسى و راه شكل‏گيرى هر تشكلى بسته بود، بيشتر فعاليتها معطوف به دوستى‏ها و دشمنى‏هاى پنهانى و برخوردهاى سليقه‏اى با سرو وضع و ظاهر دانشجويان بود. نگاههاى دزدانه، لبخندزدن و چشم‏غرّه رفتن جانشين برخوردهاى معمول اجتماعى شده بود. اگر پسرخاله‏ات را هم در دانشكده فنى مى‏ديدى جرئت نداشتى سلام و احوالپرسى كنى. اما كم‏كم اوضاع به وضع طبيعى نزديك‏تر شد.

بارها گروههايى دانشجويى تشكيل و به همان سرعت برچيده مى‏شد. گروههايى با اهداف مختلف شكل مى‏گرفت و شايد اگر دوره دانشجويى به چند سال محدود نمى‏شد و بچه‏ها پراكنده نمى‏شدند، يا پختگى جانشين حس نخبگى و پيشتازى مى‏شد، اين گروهها دوام بيشترى مى‏يافتند. هيچ گروه دانشجويى مجوز فعاليت نمى‏گرفت مگر تحت عنوان يكى از چند نهاد ثابت آن زمان بود.

حتى كميته آموزشى كه به پيشنهاد انجمن اسلامى قرار بود تشكيل شود نمى‏توانست به عنوان يك نهاد مستقل براى رسيدگى به مشكلات آموزشى دانشجويان شكل بگيرد. و نهايتأ به‏عنوان بخشى از انجمن اسلامى شكل گرفت و به همين دليل از تشكّلى دانشجويى به تشكّلى حزبى تبديل شد.

فضاى سياسى فنى، آنچه در دوره ما اتفاق افتاد: تحصن دانشجويى براى مقابله با پولى‏سازى دانشگاههاى دولتى، حمله گروههاى فشار به سخنرانى سروش، انتخابات دوم خرداد 76، واقعه 18 تير. اينها را از بيرون دانشكده مى‏شد ديد. از درون دانشكده، فعال‏شدن انجمن اسلامى فنى و دعوت آنها براى مشاركت بچه‏هاى غيرعضو بود. بعد از تحصن موفق دانشجويى براى مخالفت با پولى‏سازى دانشگاهها، انجمن اسلامى به اين نتيجه رسيد تريبونى را كه سالها در انحصار داشت در اختيار بچه‏ها قرار دهد، و براى خروج از انزوا، از دانشجويان دعوت به همكارى كرد. در جلساتى كه تشكيل شد از بچه‏ها خواستند با حمايت انجمن اسلامى اين تشكل را در پيشبرد اهدافش كه در جهت منافع دانشجويان خواهد بود حمايت كنند.

اما خطكشى‏هاى پنهان آن زمانِ انجمن راه را بر اين اتحاد بست. انجمن كه بارها در مقابل دانشجويان ايستاده و برخوردهاى سليقه‏اى كرده بود براى احياى اعتماد از دست‏رفته بايد هزينه بيشترى مى‏پرداخت. بعد از خرداد 76، تغييرات اساسى در حركتهاى انجمن اسلامى به وجود آمد. درگيرى انجمن با بچه‏ها تبديل به درگيرى واحدى با نهادهاى مخالف حركتهاى دانشجويى مى‏شد.

اين تغييرات چنان فاحش بود كه يكى از استادها كه صاحب سمت نيز بود در جواب دانشجويى كه اخطار كميته انظباطى خود را (به اتهام ''بدحجابى‏``، رفتار صميمانه با برخى برادران و فعاليت سياسى در مدت انتخابات رياست جمهورى و غيره) از دست بچه‏هاى انجمن گرفته بود گفت: ''اين قبيل اخطارها مال قبل از انتخابات بود. نگران نباشيد.`` امروز انجمن اسلامى و دفتر تحكيم وحدت قصه‏اى ديگر دارد.

تجربه دانشجوبودن و محيط دانشگاهى باارزش است. درس به انسان بينش و شعور نمى‏دهد اما اين تجربه كه در بهترين سالهاى جوانى به دست مى‏آيد، در سالهايى كه هنوز شناختمان از اجتماع كامل نشده تجربه گرانقدرى است.

اين، چه تلخ و چه شيرين، تجربه مؤثرى است. حتى اگر امروز با افسوس به گذشته نگاه كنيم، مى‏دانيم كه آنچه امروز داريم و آنچه به جا خواهد ماند به آسانى به دست نيامده است. در چهار سال يا بيشتر اگر به خودت مجال بدهى، رشد مى‏كنى. حتى اگر هزار مانع بر سر راه باشد.

é

 

 

برخى فارغ‏التحصيل‏هاى دانشكده فنى دانشگاه تهران، همراه با همتاهاى خود از دانشگاههاى شيراز و شريف، همايشهايى، عمدتاً در آمريكا، برپا كرده‏اند. در سالهاى اخير اين همايشها از نظر صدور رواديد ورود به آمريكا با دشواريهايى روبه‏رو شده، اما ديدارهاى سالانه به‏رغم اين مشكلات ادامه يافته است. نگاه كنيد به سايت فارغ التحصيلان شريف www.sharifunivesity.net، سايت فارغ التحصيلان فنيwww.fanni.info   يا با دكتر فريدون هژبرى، فارغ‏التحصيل شيمى از دانشگاه شريف و شاغل در كاليفرنيا، تماس بگيريد :

 HOJABRI@aol.com
 

خاطرات تحصيل در دانشكده فنى يا نظرتان دربارۀ اين گزارش را با  لوح يا همكاران گردآورندۀ آن در ميان بگذاريد:

  amir_rayatnazari@yahoo.com  

 

*  شمارۀ چهاردهم، اسفند 1381

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X